فصل (۱۵): دربارۀ بطلان ادعای رافضی که میگوید امامیه مذهب خود را از امامان معصوم گرفتهاند
مولف رافضی میگوید: «وجه چهارم: امامیه مذهب خود را از ائمه معصومی گرفتهاند که به فضل، علم، زهد و ورع و عبادت، دعا و تلاوت قرآن در همه اوقات و مداومت بر این از دوران طفولیت تا پایان عمر مشهورند و بعضی از آنها علوم را به مردم تعلیم میدادند و سوره «هل أتی» در شأن آنها نازل شده است، و نیز آیه طهارت، آیه ایجاب مودت ایشان، آیه ابتهال [مباهله] و غیره در مورد آنها نازل شده است. و علیسدر هر شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند و با وجود درگیری شدید با جنگ و جهاد، قرآن تلاوت مینمود.
اولین آنها [ائمه معصوم] علی بن ابیطالبسمیباشد که بعد از رسول الله صبرترین خلایق است و خداوند او را نفس رسول اکرم نامیده است، آنجا که فرموده: ﴿وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾[آل عمران: ۶۱].
«ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود».
و پیغمبر او را به برادری برگزیده و دخترش را به نکاح او در آورده است، فضل او [بر کسی] پوشیده نیست، و معجزات بسیاری از او روی داده است، به گونهای که گروهی از مردم در مورد او ادعای ربوبیت کردهاند که علی آنها را کشت. و دیگرانی نیز به این درجه از افراط رسیدند، مثل غلات و نصیریه. و دو پسرش، نوههای رسول اکرم ص، سروران جوانان بهشت و به نص پیغمبر صهردو امام هستند. در زمان خود زاهدترین و عالمترین مردم بودهاند و در راه خدا آنگونه که شایسته بوده، جهاد کردهاند. و حسن زیر لباس فاخرش، پشم گوسفند میپوشید، بدون اینکه کسی به این مسأله پی ببرد. پیغمبر ص، روزی حسین را بر ران راست خود و [فرزندش] ابراهیم را بر ران چپ خود نشاند. جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند این دو را با هم نزد تو زنده نگه نمیدارد، پس یکی از آن دو را انتخاب کن. پیغمبر صفرمود: چنانچه حسین بمیرد، من و علی و فاطمه گریه خواهیم کرد، و چنانچه ابراهیم بمیرد، من بر او گریه خواهم کرد، پس به وفات ابراهیم رضایت داد، و ابراهیم بعد از سه روز وفات نمود. بعد از آن هر وقت حسین نزد ایشان میآمد، پیغمبر صمیفرمود: سلام و درود بر کسی که پسرم ابراهیم را برای زنده ماندن او، فدیه دادهام.
و علی بن حسین، زین العابدین، روز را با شبش روزه میگرفت و قرآن میخواند و در شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند، و در هر رکعت دعاهای منقول از او و از پدرانش را میخواند، سپس صحیفه را نالهکنان پرت میکرد و میگفت: عبادت من نسبت به عبادت علی چه ناچیز است! و بسیار میگریست، به گونهای که اشکها شیاری بر روی گونـهاش ایجاد کرده بـودنـد، و آن قدر سجده برد تا بـه ذوالثفنات – کسی که از زانو، دست و سینهاش به هم چسبیده باشد – مشهور شد و رسول اکرم صاو را سیدالعابدین نامید.
هشام بن عبدالملک حج به جا میآورد، وقتی تلاش کرد حجرالاسود را لمس کند به خاطر شلوغی و ازدحام نتوانست. زینالعابدین که آمد مردم راه را باز کردند تا اینکه کنار حجرالاسود آمد و آن را لمس کرد و همه از حجرالاسود فاصله گرفتند به گونهای که کسی جز او در نزد حجرالاسود باقی نماند. هشام بن عبدالملک گفت: این کیست؟ فرزدق با سرودن ابیات شعر مشهورش، جواب داد. امام زین العابدین هزار دینار برای او فرستاد. فرزدق آن را رد کرده و گفت: من این را از روی دشمنی با خدا و پیغمبر صسرودهام، بنابراین اجری به خاطر آن دریافت نمیکنم. علی بن حسین گفت: ما اهل بیت هستیم، چیزی که از دست ما [به عنوان هدیه] خارج شد، پس نمیگیریم.
و گروهی از مردم در مدینه بودند که روزیشان شبانه میرسید، ولی نمیدانستند از کجا میرسد. و با وفات زینالعابدین روزیشان قطع شده و مسبب آن را شناختند.
و پسرش محمد باقر بزرگترین مردم در زهد و عبادت بود، سجده پیشانیاش را شکافته بود، عالمترین شخص زمان خود بود، رسول اکرم صاو را باقر نامیده بود: جابر بن عبدالله انصاری نزد باقر آمد در حالی که او یکی از نویسندگان کم سن بود و به او گفت: جدّ تو، رسول اکرمصسلام تو را میرساند. باقر گفت: و بر جدم سلام باد. به جابر گفته شد: چگونه؟ جواب داد: در نزد رسول خدا صنشسته بودم که حسین در آغوش او مشغول بازی بود. پیغمبر فرمود: ای جابر! [حسین] صاحب پسری میشود به اسم علی، در روز قیامت ندا داده میشود: سید العابدین برخیزد، پسر حسین برمیخیزد. سپس پسرش صاحب فرزندی به اسم محمد باقر میشود که علم را میشکافد، هر وقت او را دیدی، سلام مرا به او برسان. ابوحنیفه و غیره از او [حدیث] روایت کردهاند.
و فرزند باقر، یعنی صادق÷برترین و عابدترین شخص زمان خود بود. علمای سیره میگویند: عبادت او را از طلب ریاست بازداشت. عمر بن ابی مقدام میگوید: هر وقت به جعفر بن محمدصادق نگاه میکردم، او را از سلاله انبیاء مییافتم. صادق همان کسی است که فقه امامیه و معارف حقیقی و عقاید یقینی را نشر داد. و در مورد هیچ چیزی خبر نمیداد، مگر اینکه واقع میشد، و به همین دلیل صادق امین نامیده شد.
عبدالله بن حسن بزرگان علوی را جهت بیعت برای دو پسرش جمع کرده بود. صادق گفت: این کار انجام نمیشود. عبدالله خشمگین شد. صادق گفت: این امر به صاحب قبای زرد میرسد و مرادش منصور بود. وقتی به گوش منصور رسید، خوشحال شد زیرا به وقوع آن مطمئن بود و میدانست که زمامداری به او میرسد. وقتی پیر شد، میگفت: تحقق کلام صادق چه شد؟ بعد از آن زمامداری به او رسید.
و پسر ایشان، موسی کاظم عبد صالح نامیده میشد و عابدترین شخص زمان خود بود، شبها شبزندهداری، و روزها روزه میگرفت. کاظم نامیده شد از آن جهت که هر وقت چیزی از کسی به او میرسید، مالی برای او میفرستاد. فضیلت او را موافق و مخالف نقل کردهاند: ابن جوزی از حنابله میگوید: از شقیق بلخی روایت شده که گفت: سال (۱۴۹) برای به جا آوردن راهی حج شدم. در قادسیه اتراق کردیم. ناگهان نگاهم به جوانی زیبارو افتاد که سخت گندمگون بود، لباسی از ابریشم گوسفند به تن داشت و عبایی به خود پیچیده بود. کفش به پا داشت و جدای از مردم و به تنهایی نشسته بود. با خودم گفتم: این مرد از صوفیه است که میخواهد سربار مردم باشد، به خدا سوگند! نزد او میروم و او را توبیخ میکنم. پس به او نزدیک شدم، چون به من رو کرد و نگاهش به من افتاد، گفت: ای شقیق! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چراکه بعضی از گمانها گناه هستند.
با خودم گفتم: این بنده صالحی است که ذهن مرا خواند، از او حلالیت میطلبم. ناگهان از نظرم پنهان شد. وقتی در واقصه اتراق کردیم، او را دیدم که نماز میخواند و اعضاء و جوارحش میلرزید و اشکهایش سرازیر بود. گفتم: پیش او میروم و معذرت خواهی میکنم. نمازش را کوتاه کرد. سپس گفت: ای شقیق!
﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ ٨٢﴾[طه: ۸۲].
«و من هر که را توبه کند، و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، مىآمرزم».
گفتم: این از ابدال است، دو بار به درون من پی برده است. وقتی در «زباله» اتراق کردیم، ناگهان چشمم به او افتاد که بر بالای چاهی ایستاده و کوزهای به دست دارد و میخواهد آب بالا بکشد. کوزه از دستش به داخل چاه افتاد، پس رو به آسمان کرد و گفت:
أنت ربي إذا ظمئت إلى الماء
وقوتي إذا أردت الطعاما
خداوندا! تو [فراهم کننده] آب و طعام من هستی به هنگام تشنگی و گرسنگی.
خداوندا! چیز دیگری جز این کوزه ندارم.
شقیق میگوید: به خدا سوگند! دیدم که چاه آبش بالا آمد و آن شخص کوزهاش را برداشت و آن را از آب پر کرد و وضو گرفت و چهار رکعت نماز خواند. سپس به سوی تپهای از ریگ رفت، دستش را مشت میکرد و در کوزه فرو میبرد و از آن مینوشید. گفتم: از فضیلتی که خدا روزی تو گردانیده و بر تو نعمت بخشیده، مرا اطعام کن. گفت: ای شقیق! نعمتهای خداوند همیشه، آشکار و نهان ما را در برگرفتهاند پس نسبت به پروردگارت خوشبین باش. سپس از کوزه به من نوشانید، احساس کردم قاووت و شَکَر میخورم. به خدا سوگند! لذیذتر و خوشبوتر از آن ننوشیدهام، سیر و سیراب شدم و چندین روز نه اشتهای طعام میکردم و نه میل به آشامیدن. سپس تا هنگام داخل شدن به مکه او را ندیدم. یک شب در نیمههای شب او را کنار قبه میزاب دیدم که با خشوع، گریه و زاری نماز میخواند و تا بامداد همین گونه بود. وقتی فجر شد در مصلی نشست و شروع به تسبیح کردن نمود، سپس برای نماز صبح برخاست و کعبه را هفت بار طواف کرد و خارج شد. دنبال او راه افتادم، دیدم که اطرافیان و اموال و غلامانی دارد و برخلاف آن هنگامی است که در راه مکه دیده بودم، مردم پیرامون او میگردند و به او سلام میکنند و از او تبرک میجویند. از آنها پرسیدم: این کیست؟ جواب دادند: موسی بن جعفر است. گفتم: تعجب کردم که این امور خارق العاده از کسی جز امثال ایشان سر بزند. این مطلب را حنبلی نقل کرده است.
بشر حافی نزد او توبه کرده است: امام÷در بغداد از کنار خانه بشر میگذشت که صدای موسیقی و آواز و نینوازی را از داخل خانه شنید. کنیزی از خانه بیرون آمد در حالی که خاکروبهای از سبزی در دست داشت و آن را در گوشهای از کوچه ریخت. امام به او گفت: ای کنیز! صاحب این خانه آزاده است یا بنده؟ جواب داد: آزاده است. گفت: راست میگویی اگر بنده میبود از مولایش میترسید. وقتی کنیز به داخل خانه بازگشت، مولایش که بر بساط مشروباتش گستردهاش نشسته بود، از او پرسید: چرا تأخیر کردی؟ جواب داد: مردی چنین و چنان گفت. بشر از خانه خارج شد و خود را به موسی بن جعفر رسانید و در محضر او توبه کرد».
کلام مؤلف از چندین وجه قابل نقد است:
وجه اول: میتوان گفت: مُسَلَّم نیست که امامیه مذهب خود را از اهل بیت گرفته باشند، نه اثنی عشریه و نه غیر آنها. بلکه در جمیع اصولشان که مخالف اهل سنت باشد، با علی و ائمه اهل بیت مخالفت نمودهاند: در توحید، در عدل و در امامت. زیرا از علیسو ائمه اهل بیت به ثبوت رسیده که قائل به اثبات صفات برای خداوند، تقدیر الهی، تأیید خلافت خلفای سه گانه و فضیلت ابوبکر و عمرسو سایر مسایلی بودهاند که با مذهب رافضه تناقض دارند و نقل این مطالب در کتب اهل علم در حد مستفیض به ثبوت رسیده است، به گونهای که منقولات معتبر از اهل بیت در این باب ما را به این حقیقت میرساند که روافض مخالف آن ائمهاند و نه موافق.
وجه دوم: میتوان گفت: شیعه در مسایل امامت، صفات الهی، تقدیر و سایر مسایل اصول دینشان دارای اختلاف بسیار و شدید میباشند. کدامیک از این اقوال – حتی مسایل مرتبط با امامت – را از ائمه معصوم گرفتهاند.
قبلاً به گوشهای از اختلافاتشان پیرامون وجود نص بر امامت و پیرامون امام منتظَر اشاره کردیم، شیعه در مورد امام غایب و منتظَر چندین قول دارند: بعضی جعفر بن محمد را باقی و ماندگار میدانند، بعضی فرزند او، موسی بن جعفر را، بعضی محمد بن عبدالله بن حسن را باقی و منتظَر میدانند و بعضی محمد بن حنفیه را و گروهی میگویند: علیسنصی در مورد حسن و حسین فرمودهاند، آن گروه دیگر میگویند: در مورد محمد بن حنفیه فرمودند. گروهی میگویند: علی بن حسین در مورد پسرش ابوجعفر نصی فرمودهاند. گروهی دیگر میگویند: در مورد پسر دیگرش عبدالله فرمودهاند، و گروهی میگویند: به محمد بن عبدالله بن حسن بن حسین وصیت کرد. گروهی میگویند: جعفر در مورد فرزندش اسماعیل نصی فرمود، و گروهی میگویند: در مورد محمد بن اسماعیل فرمود، و گروهی دیگر میگویند: در مورد پسرش محمد فرمود، گروهی هم میگویند: در مورد پسرش عبدالله فرمود، و گروه پنجمی هم میگویند: در مورد پسرش موسی فرمود. گروهی نص را به سوی محمد بن حسن سوق میدهند، و گروهی به سوی بنی عبیدالله بن میمون قدّاح حاکم و پیروانش، و گروه سومی از بنیهاشم به سوی بنیعباس سوق میدهند. ممکن نیست همه این اقوال متناقض از معصوم صادر شده باشد. بنابراین ادعایشان که میگویند: اقوالشان را از ائمه گرفتهاند، باطل و نادرست است.
وجه سوم: میتوان گفت: به فرض که علی معصوم بوده است. با وجود این اختلاف و تنازع شدید بین خود شیعیان چگونه میتوان پی برد که کدام دیدگاه قول علیسمیباشد؟ هر گروهی هم ادعا میکنند که اقوالشان را از معصومین گرفتهاند. شیعه هم که مثل اهل سنت، سندی برای روایاتش ندارد تا در اسناد و عدالت رجال آن دقت شود، و بلکه شیعه منقولات منقطعی را از افرادی نقل کردهاند که به کثرت کذب و کثرت تناقض در منقولات مشهورند. آیا انسان عاقل به چنین منقولاتی اعتماد میکند؟
اگر ادعا کنند که نصی اینگونه متواتر در مورد فلان مسأله در اختیار داریم و نصی متواتر در مورد فلان مسأله دیگر و ... . این ادعا با ادعای سایر فرق شیعه معارض است که آنها نیز ادعای چنین تواترهایی میکنند. اگر سایر قائلان به وجود نص چنین ادعایی بکنند، نمیتوان بین ادعاهای آنها فرقی گذاشت.
این وجوه و وجوه دیگری ثابت میکنند که به فرض ثبوت عصمت علیسمذهب روافض از ایشان اخذ نشده است و ادعای عصمت علیساز روافض مثل ادعای الوهیت عیسی از جانب مسیحیان است، در حالی که دینشان را از عیسی نگرفتهاند.
وجه چهارم: روافض برای اثبات مذهب خود به دو مقدمه [اساسی] نیاز دارند: اول: عصمت کسانی که خودشان آنها را ائمه مینامند و مذهب خود را به آنها منتسب میدانند. دوم: ثبوت صدور این منقولاتشان از آن ائمه.
ولی هر دوی این مقدمات باطل هستند. عیسی خدا نیست و بلکه پیغمبری بزرگوار است، و به فرض خدا و یا پیغمبر بودنش کلام و اقوالش صحیح و درست است، ولی مسیحیان اقوالی دارند که گفته عیسی نیست. به همین دلیل علی به عیسی شباهت پیدا کرده است: گروهی در مورد او غلو نموده و جایگاه او را از آنچه هست، بالاتر بردند، و گروهی از شأن او کاستند، و این گروه مثل یهودیان هستند. در مورد عیسی گروهی گفتند: عیسی خدا است، و گروهی – یهودیان – میگویند: او کافر و زنازاده است. در مورد علی نیز گروهی میگویند: علی خداست و گروهی میگویند: او کافر و ظالم است.
وجه پنجم: میتوان گفت: مناقب و فضایلی برای علی بن ابیطالبسو حسن و حسین و علی بن حسین و پسرش محمد و جعفر بن محمد به ثبوت رسیده که این مؤلف رافضی به آن اشاره نکرده است، و در مقابل به نقل دروغهایی پرداخته که جهالت ناقل را به خوبی نشان میدهند، مثلاً میگوید: سورۀ «هل أتی» در مورد آنها نازل شده است. در حالی که این سوره به اتفاق علماء مکی است و علی در مدینه و بعد از هجرت با فاطمه ازدواج کرده است، و فاطمه تا غزوه بدر در خانه پدرش بوده است، و حسن در سال سوم هجری، و حسین در سال چهارم هجری بعد از گذشت سالها از نزول سوره «هل أتی» متولد شدهاند. بنابراین، کسی که ادعا میکند این سوره درباره آنها نازل شده است دروغی گفته که بر کسی که بویی از علم نزول قرآن و احوال این بزرگان برده باشد، پوشیده نیست.
در مورد آیه طهارت نیز باید گفت: این آیه خبر از طهارت اهل بیت و دور شدن رجس و پلیدی از آنها نمیدهد و بلکه خداوند با این آیه آنها را به کارهایی امر کرده که موجب طهارت و دور شدن پلیدی میشوند. زیرا آیه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳]. «خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
دقیقاً مثل آیه زیر است که میفرماید: ﴿مَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيَجۡعَلَ عَلَيۡكُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمۡ﴾[المائدة: ۶]. «خداوند نمىخواهد مشکلى براى شما ایجاد کند؛ بلکه مىخواهد شما را پاک سازد».
و یا مثل آیات زیر که میفرماید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمۡ وَيَهۡدِيَكُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَيَتُوبَ عَلَيۡكُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ ٢٦ وَٱللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيۡكُمۡ وَيُرِيدُ ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِيلُواْ مَيۡلًا عَظِيمٗا ٢٧ يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا ٢٨﴾[النساء: ۲۶-۲۸].
«خداوند مىخواهد (با این دستورها، راههاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشکار سازد، و به سنتهاى (صحیح) پیشینیان رهبرى کند. و خداوند دانا و حکیم است. خدا مىخواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاک نماید)، اما آنها که پیرو شهواتند، مىخواهند شما بکلى منحرف شوید. خدا مىخواهد (با احکام مربوط به ازدواج با کنیزان و مانند آن،) کار را بر شما سبک کند؛ و انسان، ضعیف آفریده شده؛ (و در برابر طوفان غرایز، مقاومت او کم است)».
به بیانی دیگر اراده در این آیات به معنی امر و محبت و رضایت خداست و به معنی مشیت نیست که مستلزم وقوع حتمی باشد، زیرا در این صورت میبایست هرکس را که خدا اراده طهارتش نموده، طهارت یابد و این نتیجه از کلام شیعیان قدریه مسلمتر است. اینان – غیر قدریه – بر این باورند که خداوند اموری را اراده میکند که واقع نمیشوند، و اموری واقع میشوند که خداوند اراده نکرده است.
بنابراین در مورد آیه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳]. «خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد».
باید گفت: چنانچه این دور شدن پلیدی و طهارت با انجام اوامر و ترک نواهی خداوند حاصل گردد، این طهارت متعلق اراده و افعال آنهاست. و چنانچه به انجام اوامر و ترک نواهی پایبند باشند، طهارت مییابند، و در غیر این صورت طهارت نمییابند.
شیعه میگویند: خداوند خالق افعال بندگان نیست و بر تطهیر و پاک گرداندن آنها قادر نیست. ولی کسانی که قائل به اثبات تقدیر الهی هستند، میگویند: خداوند بر این کار قادر است: با الهام انجام اوامر و ترک نواهی باعث تحقق طهارت و پاکی و دور شدن پلیدی میشود.
به علاوه، دلیل دیگری روشن میسازد که آیه مورد نظر امر به طهارت است و نه خبر از طهارت یافتن آنها، و آن دلیل حدیث صحیحی است که بیان میکند: پیغمبرصردای خود را بر علی، فاطمه، حسن و حسین انداخت و فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بيتي، فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً».
یعنی: خداوندا! اینها اهل بیت من هستند، پس پلیدی را از آنها دور و آنها را پاک گردان. این حدیث را مسلم در صحیح خود از عایشهلروایت کرده است و مؤلفان سنن آن را از ام سلمهلروایت کردهاند [۹۵].
این حدیث به دو دلیل قول روافض را نقض میکند:
۱- پیغمبر صاین دعا را برای آن افراد کرد و این یعنی آیه دلالت بر وقوع و تحقق مضمونش نداشته و بلکه امر به آن است، زیرا اگر آیه معنی خبری و وقوع مضمونش را میداشت، پیغمبر صبه دعا اکتفاء نمیکرد و بلکه خدا را به خاطر این لطف ستایش مینمود.
۲- این حدیث دلالت بر این مطلب دارد که خداوند قادر به کنار زدن پلیدی و تطهیر آنها میباشد و در نتیجه خالق افعال بندگان است.
آنچه که معنی امر و نهی در آیه را بیشتر روشن میسازد، سیاق آیه است: ﴿يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ مَن يَأۡتِ مِنكُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖ يُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَيۡنِۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرٗا ٣٠ ۞وَمَن يَقۡنُتۡ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَيۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا كَرِيمٗا ٣١ يَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِيِّ لَسۡتُنَّ كَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَيۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَيَطۡمَعَ ٱلَّذِي فِي قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا ٣٢ وَقَرۡنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِينَ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا يُرِيدُ ٱللَّهُ لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ وَيُطَهِّرَكُمۡ تَطۡهِيرٗا ٣٣ وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا ٣٤﴾[الأحزاب: ۳۰-۳۴].
«اى همسران پیامبر! هر کدام از شما گناه آشکار و فاحشى مرتکب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود؛ و این براى خدا آسان است. و هرکس از شما براى خدا و پیامبرش خضوع کند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو چندان خواهیم ساخت، و روزى پرارزشى براى او آماده کردهایم. اى همسران پیامبر! شما همچون یکى از زنان معمولى نیستید اگر تقوا پیشه کنید؛ پس به گونهاى هوسانگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند، و سخن شایسته بگویید! و در خانههاى خود بمانید، و همچون دوران جاهلیت نخستین (در میان مردم) ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید، و زکات را بپردازید، و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ خداوند فقط مىخواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد. آنچه را در خانههاى شما از آیات خداوند و حکمت و دانش خوانده مىشود یاد کنید؛ خداوند لطیف و خبیر است!».
سیاق این آیات گویای این حقیقت است که آیه مورد نظر در مقام امر و نهی است و نه در مقام اِخبار، و نیز دلالت بر این مطلب دارند که همسران پیغمبر صاهل بیت او هستند، زیرا سیاق آیات خطاب به آنهاست. و به خاطر اینکه عبارت: ﴿لِيُذۡهِبَ عَنكُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَيۡتِ﴾[الأحزاب: ۳۳].
به جز همسران پیغمبر ص، افراد دیگری مثل علی، فاطمه، حسن و حسین را نیز در بر میگیرد، صیغه مذکر است چون آیه مذکر و مؤنث را شامل شده به صیغه مذکر آمده است و این افراد به طریق اولی اهل بیت پیغمبر بودهاند، به همین دلیل در حدیث کساء تنها برای این افراد دعا شده است. همچنانکه مسجد قباء براساس تقوی پایهگذاری شده و مسجد پیغمبر ص(مسجد النبی) نیز بر اساس تقوی پایهگذاری شده و بلکه از این نظر از مسجد قباء نیز کاملتر بوده است. به همین دلیل وقتی آیه زیر در شأن مسجد قباء نازل شد: ﴿لَّمَسۡجِدٌ أُسِّسَ عَلَى ٱلتَّقۡوَىٰ مِنۡ أَوَّلِ يَوۡمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِۚ فِيهِ رِجَالٞ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْۚ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُطَّهِّرِينَ ١٠٨﴾[التوبة: ۱۰۸]. «هرگز در آن (مسجد به عبادت) نایست! آن مسجدى که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده، شایستهتر است که در آن (به عبادت) بایستى؛ در آن، مردانى هستند که دوست مىدارند پاکیزه باشند؛ و خداوند پاکیزگان را دوست دارد».
لفظ مسجد در این آیه، مسجدالنبی را به طریق اولی شامل میشود.
و همچنین کلام مؤلف رافضی که میگوید: آیه ایجاب مودت در مورد آنها نازل شده است، اشتباه است. زیرا در حدیث صحیحی که سعید بن جبیر از ابن عباسبروایت کرده، آمده که از ابن عباس در مورد آیه زیر پرسیده شد: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾[الشورى: ۲۳].
«بگو: در برابر آن از شما پاداش و مزدی نمیخواهم مگر آن که به خاطر خویشاوندیام مرا دوست داشته باید (یعنی: بلکه آنچه از شما میطلبم، مودت و دوستی در قرابت و نزدیکی نسبیای است که میان من و شما وجود دارد، پس فقط صله و پیوندی را که میان من و شما وجود دارد، در نظر آورید و همان را رعایت کنید و اگر فقط این را در نظرداشته باشید، بر من عجولانه نمیتازید و میان من و مردم را خالی کرده و اجازه میدهید که این دعوت را به آنان برسانم)».
ابن جبیر میگوید: من گفتم: آیا معنی آیه غیر از این است که خویشاوندان محمدصرا دوست داشته باشید. ابن عباس گفت: عجله کردی، هیچ قبیلهای در قریش وجود نداشت مگر اینکه با رسول اکرم صقرابت داشتند. و بلکه آیه میگوید: ای پیغمبر ص! به آنها بگو اجر و پاداشی از شما نمیخواهم جز اینکه به خاطر قرابت بین من و شما مرا دوست بدارید.
ابن عباس از بزرگان اهل بیت و عالمترین آنها به تفسیر قرآن است و این تفسیر از او به ثبوت رسیده است، و عبارت آیه نیز مؤید این تفسیر است، زیرا نفرموده: «إلاَّ المودة لذوي القربى»و بلکه فرموده: ﴿إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾. آیا مگر اینان قرآن را نخواندهاند که از خویشاوندان به «ذی القربی» تعبیر میکند، مثلاً میفرماید: ﴿۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[الأنفال: ۴۱].
«بدانید هرگونه غنیمتى به دست آورید، خمس آن براى خدا، و براى پیامبر (در مصالح مؤمنان به مصرف میرسد)، و براى ذىالقربى (آل بیت رسول الله که بنى هاشم وبنو مطلب هستند که به جاى صدقه به آنها میدهند چون صدقه براى آنان حرام است)».
و عبارت «المودة في ذوبي القربى». نیز اشتباه بود، و باید گفته شود: «المودة لذوي القربى». با این وجود چگونه «القربی» در آیه مورد نظر به خویشاوندان تفسیر میشود: ﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾[الشورى: ۲۳].
«بگو: در برابر آن از شما پاداش و مزدی نمیخواهم مگر آن که به خاطر خویشاوندیام مرا دوست داشته باید (یعنی: بلکه آنچه از شما میطلبم، مودت و دوستی در قرابت و نزدیکی نسبیای است که میان من و شما وجود دارد، پس فقط صله و پیوندی را که میان من و شما وجود دارد، در نظر آورید و همان را رعایت کنید و اگر فقط این را در نظرداشته باشید، بر من عجولانه نمیتازید و میان من و مردم را خالی کرده و اجازه میدهید که این دعوت را به آنان برسانم)».
و به این ترتیب ثابت میشود که رسول اکرم صهیچ اجری در قبال دعوت نمیخواهد و تنها خدا پاداش او را میدهد. مسلمانان باید اهل بیت را دوست بدارند ولی نه به خاطر این دلیلی که مؤلف رافضی ذکر کرد، بلکه به دلایل دیگری که وجود دارد. دوست داشتن اهل بیت پاداش پیغمبر صمحسوب نمیشود. و همچنین این آیه مکی است و علیسدر زمان نزول آیه هنوز با فاطمه ازدواج نکرده بود و هنوز فرزندی نداشت.
در مورد آیه ابتهال و یا مباهله نیز حدیث صحیحی آمده که وقتی این آیه نازل شد، پیغمبر صدست علی، فاطمه، حسن و حسین را گرفت و برای مباهله با خود برد [۹۶]. علت اختصاص مباهله به این چند نفر توسط پیامبر این بود که: این افراد بیش از بقیه با پیغمبر صقرابت داشتند، زیرا پیغمبر صپسر نداشت وگرنه حتماً او را با خود میبرد. پیغمبر صدر مورد حسن میگفت: «این فرزند من و سید است»، بنابراین برای انتخاب فرزندان و زنان مسلمان، این گروه در اولویت بودند تا برای مباهله برده شوند، چون هیچیک از دختران پیغمبر صجز فاطمه زنده نبودند، زیرا این مباهله زمانی بود که گروهی از مسیحیان نجران به مدینه آمده بودند و این واقعه بعد از فتح مکه و بلکه در سال نهم هجری روی داده است.
این آیه مثل حدیث کساء نشان دهنده ارتباط وثیق و محکم این افراد با رسول اکرمصمیباشد ولی به هیچ وجه اقتضای این را ندارد که یکی از این افراد از سایر مؤمنان برتر و یا عالمتر باشد، زیرا برتری در اسلام تنها به ایمان و تقوی است و نه به قرابت نسب.
همچنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ﴾[الحجرات: ۱۳]. «گرامىترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست».
و ابوبکر صدیقسبه گواهی قرآن و حدیث متقیترین شخص امت بوده است و به تواتر از پیغمبر صروایت شده که فرمودند: «لو كنت متخذاً من أهل الأرض خليلاً لاتخذت أبابكر خليلاً» [۹۷]. یعنی: چنانچه از اهل زمین دوستی برای خود بر میگزیدم، آن دوست ابوبکرسبود.
این حدیث در جای خودش با بسط آمده است.
آنچه مؤلف در مورد علیسبیان کرده که در شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند. نشان دهنده جهالت مؤلف به فضیلت و واقعیت است، زیرا:
این عمل فضیلت نیست، چراکه در حدیث صحیحی از پیغمبر صروایت شده که ایشان شبانه بیش از سیزده رکعت نماز نمیخواند [۹۸]. و باز در حدیث صحیحی از پیغمبر صروایت شده که فرمودند: «أفضل القيام قيام داود، كان ينام نصف الليل ويقوم ثلثه وينام سدسه [۹۹]». یعنی: بهترین قیام و شب زندهداری، شب زندهداری داود÷میباشد: ایشان نصف شب را میخوابید، سپس یک سوم شب را بیدار بود، و بعد از آن یک ششم دیگر میخوابید.
به علاوه ادعای مؤلف که میگوید: علی بن ابیطالب بعد از رسول اکرم صبرترین مخلوقات است، ادعای صِرف بوده و جمهور مسلمانان متقدم و متأخر با آن مخالفاند. و اینکه میگوید: خداوند علیسرا نفس رسول اکرم صبه حساب آورده و فرموده: ﴿وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾[آل عمران: ۶۱].
و محمد صاو را برادر خودش شمرده است.
باید به مؤلف گفت: حدیث مواخات و گرفتن برادر، باطل و موضوع است و پیغمبرصهیچ کسی را به برادری نگرفت و حتی پیمان مواخات و برادری بین مهاجرین با یکدیگر و یا بین انصار با یکدیگر را نیز برقرار نکرد و تنها پیمان مواخات بین مهاجران و انصار بود، همچنانکه سعد بن ربیع با عبدالرحمن بن عوف و سلمان فارسی با ابوالدرداء پیمان اخوت بستند. و این مطلب در حدیث صحیح نقل شده است.
و در رد ادعای مؤلف درباره: ﴿وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ﴾[آل عمران: ۶۱].
باید گفت: این تعبیر مثل آیه زیر است که میفرماید: ﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا﴾[النور: ۱۲]. «چرا هنگامى که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود گمان خیر نبردند».
این آیه ناظر به داستان افک و افتراء بستن به عایشهلنازل شد. و بنا به تعبیر آن هریک از مؤمنان از جنس زنان و مردان مؤمن شمرده شده است.
ازدواج علی با فاطمه را البته میتوان فضیلتی برای علیسشمرده، همچنانکه ازدواج عثمانسبا دو دختر پیغمبر صنیز فضیلتی برای عثمان شمرده میشود و به همین دلیل عثمان را «ذوالنورین» نامیدهاند. و به همین ترتیب ازدواج پیغمبر صبا دختر ابوبکر و دختر عمر برای آن دو فضیلت شمرده میشود. بنابراین خلفای چهارگانه همگی از طریق ازدواج با پیغمبر صنسبت داشتهاند.
اینکه مؤلف میگوید: «معجزات بسیاری از او دیده شده است».
گویا مرادش از معجزات، کرامات اولیاء میباشد و این اصطلاح برای بسیاری از مردم بکار برده شده است. مثلاً گفته میشود علی از بسیاری از کسانی که کرامات داشتهاند، برتر بوده است. و از عوام اهل سنت که ابوبکر و عمر را بر علی ترجیح میدهند، کراماتی به صورت متواتر نقل شده است، پس چگونه کرامات برای علیسبه ثبوت نرسیده است؟ ولی البته باید گفت: صرف اثبات کرامات برای شخصی دلالتی بر فضیلت آن شخص نسبت به سایرین ندارد.
و اینکه میگوید: «کار به جایی کشید که عدهای در مورد علی ادعای ربوبیت کردند و علی آنها را کشت». این کلام نشان میدهد که مؤلف در غایت جهل و نادانی است زیرا:
اولاً: معجزات پیغمبر صبه مراتب بزرگتر از کرامات علی بوده است، با این وجود هیچیک از صحابه در مورد او ادعای الوهیت نکردهاند.
ثانیاً: معجزات ابراهیم÷موسی÷خیلی بزرگتر بودهاند، ولی هیچکس ادعای الوهیت آنها را نکرده است.
ثالثاً: معجزات پیغمبر ما صو معجزات موسی از معجزات عیسی بزرگتر بوده است، ولی در مورد این دو ادعای الوهیت نشده و در مورد عیسی ادعای الوهیت شده است.
رابعاً: ادعای الوهیت عیسی بزرگتر از چنین ادعایی در مورد محمد و ابراهیم و موسی÷مطرح شده است، ولی این ادعا نه نشان میدهد که او از بقیه برتر است و نه نشان میدهد که معجزاتش حیرتانگیزتر است.
خامساً: ادعای الوهیت این دو – عیسی و علی – ادعای باطلی است که ادعای باطل دیگری در مقابل آن قرار دارد و آن ادعای یهود در مورد عیسی، و ادعای خوارج در مورد علی است: خوارج علیسرا تکفیر میکنند. حال اگر جایز باشد که گفته شود: به خاطر قوت و قدرت شبهه موجود در مورد او ادعای الوهیت شده، جایز است که گفته شود: ادعای کفر او نیز به خاطر قوت و قدرت شبهه بوده است و مثلاً گفته شود: گناهانی از او دیده شده که خوارج را بر آن داشته او را تکفیر کنند.
خوارج از کسانی که در مورد او ادعای الوهیت کردهاند، بیشتر، عاقلتر و دیندارترند، پس اگر احتجاج روافض صحیح باشد و این ادعا منقبتی برای علیسشمرده شود، ادعای کینهتوزان و خوارج نقصی بزرگتر شمرده میشود. به علاوه خوارج کجا و روافض غلوکننده کجا؟!
خوارج بیش از هر کسی به نماز، روزه و قرائت قرآن مشغول بودند و دارای لشکرها و ارتشهایی بودهاند و در باطن و ظاهر دین اسلام را پذیرفته بودند، ولی این غلوکنندگانی که ادعای الوهیت میکنند، یا جاهلترین مردماند و یا کافرترین مردم. غلوکنندگان به اجماع علماء کافرند، ولی خوارج را تنها کسانی تکفیر میکنند که امامیه را تکفیر میکنند، زیرا آنها از امامیه بهترند، و علیسآنها را تکفیر نمیکرد و دستور نداد کسی از آنها را – که کشتن او میسر بود – بکشند، چنانکه به سوزاندن غلوکنندگان امر نمود، و بلکه علیسبا خوارج جنگ نکرد مگر بعد از آنکه عبدالله بن خباب را کشتند و به مردم حمله کردند.
پس به اجماع علی و سایر صحابه و علماء ثابت میشود که خوارج از غالیان بهترند. بنابراین چنانچه شیعیان علی برای خود جایز بدانند که ادعای غالیان مبنی بر الوهیت علی را فضیلتی برای علی به حساب بیاورند، شیعیان عثمان نیز میتوانند ادعای خوارج مبنی بر تکفیر علی را به طریق اولی نقصی بر علیه او به حساب بیاورند. به این ترتیب ثابت میشود تنها کسی به چنین دلیلی احتجاج میورزد که جاهل است، زیرا دلیلی علیه خودش خواهد بود، و به همین دلیل مردم نیک میدانند که روافض از نواصب جاهلتر و دروغگوترند.
و اینکه میگوید: دو فرزند علی – حسن و حسین – دو نوه پیغمبر ص، سروران جوانان بهشت، به نص پیغمبر صبه امامت نصب شدهاند.
باید گفت: آنچه که بدون تردید از پیغمبر صثابت شده است، حدیث صحیحی است که پیغمبر در مورد حسن فرموده: «إن ابني هذا سيد وإن الله سيصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين» [۱۰۰].
یعنی: همانا این پسرم، سید است و خداوند به وسیله او بین دو فرقه عظیم از مسلمانان صلح برقرار میکند.
و در حدیث صحیح دیگری روایت شده که پیغمبر صحسن و اسامه بن زید را بر روی رانش نشانده و فرمود: «اللهم إني أحبهما فأحبهما وأحب من يحبهما» [۱۰۱].
یعنی: خداوندا! من این دو را دوست دارم، پس این دو را و کسانی که این دو را دوست دارند، دوست داشته باش.
این حدیث دلالت بر این مطلب نیز دارد که ترک مبارزه توسط حسن بر سر امامت و به قصد اصلاح بین مسلمانان، کاری پسندیده و مورد رضای خدا و پیغمبرش بوده است، و این مصیبت نبوده، و بلکه در نزد خدا و پیغمبر از جنگ داخلی مسلمانان پسندیدهتر بوده است. به همین دلیل پیغمبر حسن و اسامه بن زید را دوست داشت و برای آنها دعا کرد، چراکه هردو جنگ و قتال به هنگام فتنه را نمیپسندیدند: اسامه نه با علی و نه با معاویه نجنگید، و حسن نیز همیشه به علیسسفارش میکرد، قتال را رها کند، و این نقض قول روافض است که میگویند: آن صلح مصیبتی بود و باعث ذلت و خوارى شد. آری چنانچه امام معصومی وجود میداشت که اطاعتش بر همگان واجب میبود و هرکس غیر او را ولی خود میگرفت، ولایتش باطل بوده و جایز نمیبود در رکاب او به جهاد برود و پشت سر او نماز بخواند، در این صورت آن صلح بزرگترین مصیبتی میبود که به سر امت محمد صمیآمد و باعث فساد دین محمد میشد. با این فرضها چه فضیلتی برای حسن باقی میماند تا به خاطر آن تمجید گردد؟ و غایت این میشد که به خاطر ضعفش او را در کنارهگیری کردن از قتال واجب معذور بداریم، ولی پیغمبر او را به خاطر این صلح، سید و نیکوکار نامیده، و نه عاجز و معذور. به علاوه حسن که از حسین در جهاد ناتوانتر نبود و بلکه برای جهاد از حسین تواناتر بود. میبینیم که حسین مبارزه کرد تا کشته شد، حال اگر کار حسین کار شایستهتر و واجب بوده، کار حسن یا ترک واجب است و یا عجز از انجام واجب، و اگر آنچه حسن انجام داده واجب بوده و کار شایستهتری است، پس ترک قتال شایستهتر و بهتر است، و کار حسن در نزد خدا و پیغمبرش صاز کار غیر او پسندیدهتر بوده است. و خداوند درجات مؤمنان پرهیزگار را مراتبی قرار داده است، و همه آنها بهشتیاند. خداوند از همهشان راضی باد.
به علاوه اگر حسن و حسین به نص پیامبر صبه امامت رسیدهاند، دیگر چه نیازی به نص علی داشتند، و نیز حسین دیگر چه نیازی به نص حسن داشت. شکی نیست که حسن و حسین دو ریحانه پیغمبر صدر دنیا بودهاند، و در حدیث صحیح نقل شده که پیغمبر صآن دو را به همراه پدر و مادرش زیر کساء جا داده و در حق آنها فرموده: «اللهم هؤلاء أهل بيتي فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً»و به هنگام مباهله برای آنها دعا کرد و فضایل آنها بسیارست و از بزرگان سادات مؤمنان هستند، ولی اینکه زاهدترین و عالمترین شخص زمان خود باشند، قولی بدون دلیل است.
و اینکه مؤلف میگوید: «حسن و حسین در راه خدا آنگونه که شایسته است، جهاد کردند تا اینکه کشته شدند» این کلام دروغ آشکاری است، زیرا حسن حکومت را رها و آن را تقدیم معاویه کرد در حالی که لشکریان عراق با او بودند ولی هیچ وقت قتال را برای مسلمانان انتخاب نکرد و این حقیقت از سیرهاش به طور متواتر نقل شده است. در مورد وفاتش نیز گفته شده که مسموم شد، و این برای ایشان شهادت به حساب آمده و کرامتی است، ولی مردن و یا کشته شدن به هنگام نبرد مجاهده نامیده نمیشود.
حسین نیز به قصد قتال از مدینه خارج نشد، او گمان کرد مردم از او اطاعت میکنند، وقتی روی گردانی آنها را دید خواست یا به سرزمین خودش برگردد و یا به سمت مرز برود و یا نزد یزید برود. ولی ظالمان اجازه هیچیک از این کارها را به او ندادند و از او خواستند که به عنوان اسیر نزد یزید فرستاده شود. او از این کار امتناع ورزید و مبارزه کرد تا اینکه مظلومانه به شهادت رسید. و حسینساز همان ابتدا به قصد قتال نیامده بود. و اما اینکه میگوید: «حسن زیر لباس فاخرش پشم گوسفند میپوشید».
باید گفت این عبارت شبیه همان مدحی است که در مورد علیسگفت که ایشان در هر شبانهروز هزار رکعت نماز میخواند. زیرا این کلامش در مورد حسن نیز متضمن هیچ فضیلتی نیست، و به علاوه دروغی آشکار است. چنانچه پوشیدن پشم گوسفند زیر لباس فضیلت میبود، پیغمبر صآن را برای امتش تشریع مینمود؛ یا با گفتارش و یا با کردارش و یا از طریق تأیید کسانی که این کار را کردهاند. ولی مادامی که نه پیغمبرصو نه صحابهشدر عهد او این کار را نکردهاند و نه رغبتی به آن داشتهاند، نمیتوان آن را فضیلت نامید. و پیغمبر صدر سفر جبهای از پشم گوسفند بر روی لباسهای دیگرش میپوشید.
حدیثی هم که مؤلف رافضی ذکر کرده که روزی پیغمبر صحسین را بر روی ران راستش و ابراهیم – پسرش – را بر روی ران چپش مینشاند و جبرئیل در این هنگام نازل میشود و میگوید: خداوند هر دوی اینها را برای تو زنده نگه نمیدارد، پس یکی از آنها را انتخاب کن و پیغمبر میفرماید: «إذا مات الحسين بكيت أنا وعلي وفاطمة، وإذا مات إبراهيم بكيت أنا عليه».
یعنی: اگر حسین بمیرد، من و علی و فاطمه بر او گریه خواهیم کرد و اگر ابراهیم بمیرد، تنها من بر او گریه میکنم.
و بنابراین پیغمبر صوفات ابراهیم را ترجیح میدهد و بعد از سه روز ابراهیم وفات میکند. بعد از آن هر وقت حسین نزد پیغمبر صمیآمد، پیغمبر صاو را میبوسید و میگفت: «أهلاً ومرحباً بمن فديته بإبراهيم».
یعنی: درود و سلام بر کسی که ابراهیم را برای او فدیه دادهام.
در این مورد نیز میتوان گفت: این حدیث را هیچیک از علماء نقل نکردهاند و سندی برای آن شناخته نشده است و در هیچیک از کتب حدیثی اثری از آن نیست. این ناقل نیز نه سندی برای آن نقل کرده، و نه آن را به هیچ کتاب حدیثی ارجاع داده است، و طبق عادت خودش در نقل احادیث، آن را سر خود و بدون زمام و مهار نقل کرده است.
بدیهی است که منقولات را جز با بررسی طرق و اسناد آنها نمیتوان مورد بررسی قرار داد، و صحیح و سقیم آن از هم جدا کرد، و اگر نه ادعای نقل صرف به منزله سایر ادعاهاست.
به علاوه، این حدیث به اتفاق محدثان موضوع است و از احادیث جهّال و نادانان است. به مقتضای این حدیث خداوند در جمع بین ابراهیم و حسین کاری بزرگتر از جمع حسن و حسین انجام نداده است. اگر مرگ حسن و یا حسین از مرگ ابراهیم بزرگتر بوده، بقای حسن نیز از بقای ابراهیم عظیمتر بوده است، با این وجود حسن به همراه حسین، هردو زنده ماندند.
[۹۵] - نگا: مسلم، ۴/۱۸۸۳، ترمذی، ۵/۳۰ و ۵/۳۲۸ و المسند، ۶/۲۹۲ و ۲۹۸. [۹۶] - نگا: صحیح مسلم، ۴/۱۸۷۱، ترمذی، ۴/۲۹۳. [۹۷] - نگا: بخاری، ۱/۹۶ و مسلم، ۴/۱۸۵۴. [۹۸] - نگا: بخاری، ۲/۵۱ و مسلم، ۱/۵۰۸. [۹۹] - نگا: بخاری، ۴/۱۶۱ و ۲/۵۰ و مسلم، ۲/۸۱۶ و غیره. [۱۰۰] - بخاری، ۳/۱۸۶ و مواضع دیگر، و سنن ابیداود، ۴/۲۹۹. [۱۰۱] - نگا: المسند، ۵/۲۰۵ و ۲۱۰.