مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۹۵): پاسخ به ادعای رافضی بر این‌که کلام شهرستانی را دلیلی برای وجود اختلاف بعد از پیامبر گرفته است

فصل (۹۵): پاسخ به ادعای رافضی بر این‌که کلام شهرستانی را دلیلی برای وجود اختلاف بعد از پیامبر گرفته است

رافضی می‌گوید: «شهرستانی که یکی از متعصب‌ترین مخالفان امامیه است، ذکر کرده است که نخستین سایه فساد ناشی از شبهه‌افکنی ابلیس، اختلافی بود که در حین مرض منتهی به وفات پیامبر ص، واقع شد، و اولین نزاعی که در آن هنگام رخداد را بخاری با اسناد به ابن عباس چنین روایت می‌کند که: «چون بیماری منجر به فوت پیامبر صشدت گرفت، فرمود کاغذ و دواتی برایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که با وجود آن هرگز گمراه نشوید، عمر گفت: پیامبر پریشان‌گویى (در حال بیمارى و اشتداد تب) می‌کند، کتاب خدا برای ما کفایت است، سپس هیاهویی برخاست. پیامبر صنیز بناچار فرمود: از نزدم برخیزید که نباید در حضور من نزاع کنید».

پاسخ این است که گفته شود: آنچه شهرستانی و امثال او در کتب ملل و نحل نقل می‌کنند غالباً از زبان همدیگر نقل می‌کنند که بسیاری از آن اقوال معمولاً بدون سند و بدون اثبات صلاحیت راویان‌شان در آن کتاب‌ها آمده است. یا این‌که شهرستانی از تألیفات پیشینیان خود در این باب همچون ابو عیسی وراق اقتباس و استفاده کرده است، و ابو عیسی یکی از مؤلفین رافضه و درباره بسیاری از نقلیاتش مورد شک و اتهام است. شهرستانی از تألیفات امثال ابو یحیی و مولفان شیعه دیگر نیز نقل کرده است، همچنانکه از کتب برخی از پیروان زیدیه و معتزله، عموماً ضد صحابه نیز روایت و اقتباس کرده است.

اصولاً دنباله‌رو هوای نفس هرچه را موافق هوایش بیابد بدون حجتی الزام‌آور می‌پذیرد، و هرچه را مخالف هوایش باشد بدون حجتی نفی‌کننده، به راحتی رد می‌کند، در میان فرقه‌ها نیز هیچ فرقه‌ای «تصدیق‌کنندۀ کذب»‌تر و «تکذیب‌کننده‌ی راست»‌تر از رافضیان پیدا نمی‌شود، چرا که رؤوس مذهب‌شان و رهبرانی که آن را ایجاد و تأسیس کردند همه منافق و ملحد بودند، چنانکه بسیاری از اهل علم به این مسأله اشاره داشته‌اند و این حقیقتی برای هر تأمل‌کننده‌ای در این مذهب ظاهر و روشن است.

اگر فرضاً چنان هم باشد باز جایز نیست که دانسته‌های مربوط به محاسن صحابه و فضایل ایشان را که همه از کتاب خدا و سنت پیامبر و احادیث متواتر دریافت شده‌اند با نقل قول‌هایی رد کنیم که بعضى از آن‌ها ناقص و منقطع، بعضى تحریف شده، و بعضى دیگر از آن‌ها به حکم علم و عرف اشکال محسوب نمی‌شوند، اصولاً یقین با شک زایل نمی‌شود، و ما در مورد حقایقی که مورد اشاره قرآن و سنت و اجماع پیشینیان بوده و با ادله عقلی و اسناد و اقوال متواتر تصدیق و اثبات شده‌اند به یقین کامل رسیده‌ایم که: صحابهشبعد از پیامبران بهترین امت اسلام هستند. هیچ امر مشکوک و مورد تردیدی این حقیقت را زیر سؤال نمی‌برد، چه رسد به این‌که بطلان آن‌ها را به اثبات برساند.

اما سخن رافضی که: «شهرستانی یکی از متعصب‌ترین و سرسخت‌ترین مخالفان امامیه است».

اینگونه نیست، بلکه وی گرایش‌های مکرر و زیادی به برخی از مسائل آنان دارد، و حتی گهگاهی چیزهایی از کلام اسماعیلیه باطنیه را ذکر و توجیه می‌کند، به همین جهت برخی او را متهم به پیروی از اسماعیلیه کرده‌اند و شواهدی از کلام و سیره‌ی او را دلیل آورده‌اند، اگر چه ممکن است چنین نباشد، البته گاهی گفته می‌شود که وی از یک جهت با شیعه است، و از جهتی دیگر در سلک اشعریان است.

نیز سخن او که؛ «سایه فساد ناشی از شبهه افکنی ابلیس اختلافی بود که در حین بیماری منتهی به وفات پیامبر صدر گرفت».

این هم یک دروغ مسلّم و واهی است. چرا که اگر قصدش این است که این مسأله اولین گناهی است که مرتکب آن شده‌اند، که این آشکارا باطل و بی‌اساس است.

و اگر مقصودش آن است که آن مسأله اولین اختلافی است که بعد از آن شبهه بوجود آمد، که این هم از چند وجه باطل و بی‌اساس است.

اول آن که: شبهه ابلیس باعث اختلافی میان فرشتگان نشد، آدمیان نیز آن را نشنیدند تا اختلافی میانشان ایجاد کند.

دوم: اختلاف همیشه و پیوسته در میان فرزندان آدم و از زمان نوح وجود داشته است و اختلاف مردم پیش از مسلمانان بسیار شدید‌تر از اختلاف مسلمانان بوده است.

وجه سوم آنکه: آنچه در بیماری پیامبر صرخ داد امری بسیار ساده و معمولی بود و از قراری که در صحیح آمده ایشان در بیماری وفاتشان به عائشه گفتند: پدر و برادرت را نزد من بخوان تا برای ابوبکر چیزی بنویسم که مردم پس از من در آن اختلاف نکنند. سپس فرمود: «خداوند و مومنین جز به ابوبکر راضی نمی‌شوند». و چون روز پنج‌شنبه شد خواست تا نوشته‌ای بنویسد که عمر گفت: «ایشان را چه شده آیا خواب دیده و سخنان پریشان می‌گویند؟» [۲۰۶]یعنی عمر شک داشت که آیا آن سخن ناشی از هذیان در خواب است، یا کلامی عادی از ایشان است، و ترسید که مبادا هذیان باشد، و این چیزی بود که بر عمر مبهم و مخفی ماند، همچنانکه درگذشت پیامبر صبر او پنهان ماند، و حتی آن را منکر شد - سپس یکی از جمع حاضرین گفت: کاغذی بیاورید، و دیگری گفت: کاغذ نیاورید. لذا پیامبر صمشاهده فرمود که در آن لحظه کاغذ و نوشته دیگر فایده‌ای ندارد، چون آنان در شک‌اند: که آیا وی مطلبش را در حالت دگرگونی بیماری املا می‌کند، یا در حالت سلامتی. لذا برای آن‌که نزاعی در نگیرد، از نوشتن ممانعت کرد.

از سویی نوشتن آن مطلب در آن هنگامه امری نبود که خداوند متعال بر ایشان واجب فرموده باشند، چون اگر چنین بود پیامبر صچیزی را که خدا به آن فرمان داده بود رها نمی‌کردند، لذا کاری که کردند برای دفع نزاع احتمالی در خصوص خلافت ابوبکر بود.

باز از جهل رافضه است که تصور می‌کنند آن نوشته دستوری به خلافت علی بوده است، چون در داستانی که روایت شد هیچ چیزی دال بر این قضیه نیست، هیچ حدیث معروف و معتبری هم از محدثین نقل نشده که بگوید ایشان علی را جانشین اعلام کردند، در حالی که احادیث صحیح حاکی از خلافت ابوبکر در دست است. با وجود این آنان همچنان ادعا می‌کنند که پیامبر صاز پیش در روایت‌هایی به روشنی و با قاطعیت تمام بر خلافت علی تصریح داشته‌اند. اگر ایشان چنین کرده‌اند پس دیگر از نوشته بی‌نیاز بوده‌اند. اما اگر مسأله آن است که ممکن بوده آنان که آن روایت‌ها را شنیده‌اند از آن‌ها فرمانبری نکنند، می‌گوئیم دلیلی نداشته از این نوشته آخری اطاعت کنند. پس این نوشته اگر چنان است که آنان تصور می‌کنند چه فایده‌ای می‌توان داشته باشد؟

پاسخ گفته دیگر او که: «اختلاف دوم: که در بیماری آن حضرت صرخ داد آن بود که ایشان فرمودند: سپاه اسامه را تجهیز کنید. لعنت بر کسی که از آن عقب بماند. دسته‌ای گفتند: باید اطاعت فرمان ایشان کنیم و اسامه حاضر شده بود، و دسته‌ای دیگر گفتند: بیماری ایشان شدت گرفته و ما را یارای جدا شدن و مفارقت نیست».

این است که: این روایت به اتفاق اهل نقل و حدیث دروغ و ساختگی است. پیامبرصنفرمود: «لعنت بر کسی که از آن عقب بماند» و چنین عبارتی با سند ثابت و صحیح در هیچیک از کتب حدیث یافت نمی‌شود، هیچ کسی از یاران اسامه نیز از همراهی وی امتناع نکرد، بلکه اسامه خود وقتی که از وفات یافتن پیامبر بیمناک شد، از خروج توقف کرد و می‌گفت: چگونه بروم و شما اینگونه هستید، و من از سواران جویای حال‌تان بشوم؟ این بود که پیامبر صبه او اجازه داد بماند، و اگر به او امر می‌کرد که عازم شود حتماً از ایشان فرمان می‌برد، و اگر اسامه عازم می‌شد هیچیک از افراد سپاهش از او عقب نمی‌ماند. پس از وفات پیامبر صنیز همگی آنان با اسامه عازم شدند و هیچکس بدون اجازه او از آمدن امتناع نورزید.

ابوبکرسبه اتفاق اهل اطلاع جزو سپاه اسامه نبود اما روایت شده که عمر در میان سپاه بود و با اسامه راهی شده بود، اما ابوبکر از اسامه خواست به وی اجازه ماندن بدهد چون به وی نیاز داشت. اسامه هم اجازه داد، با وجود این‌که پیامبر صهنگام وفات بیش از همه بر تجهیز سپاه اسامه اصرار داشت. و با آن‌که غالب اصحاب به ابوبکر توصیه کردند که به خاطر احتیاط در مقابل دشمن آن سپاه را عازم نکند، ابوبکرسگفت: به خدا سوگند رایتی را که پیامبر صبر افراشتند، پایین نمی‌آورم.

اما افترازنندگان بر این تصورند که ابوبکر و عمر هردو جزو سپاه بودند و منظور پیامبر آن بود که آن دو را از شهر خارج کند تا با علی (در امر خلافت) منازعه نکنند، و چنین چیزی را تنها جاهلترین و بی‌اطلاع‌ترین افراد نسبت به احوال پیامبر و یارانشان ممکن است ادعا بکنند، یا بزرگترین دروغگویانی که از قصد دروغ می‌زنند. پیامبر صدر دوره بیماری‌شان در حضور همگان به ابوبکر امر می‌کرد که برای مردم امامت نماز جماعت را بجا بیاورد. پیامبر صهر کسی را به جانشینی خود بر می‌گماشت مطمئناً همه از وی اطاعت می‌کردند، چرا که مهاجران و انصار با کسی که با فرمان خدا و رسولش منازعه می‌کرد، به جنگ و ستیزه بر می‌خاستند، و همانان بودند که از دین اسلام را از ابتدا یاری نمودند.

اگر پیامبر صمی‌خواست و اراده می‌کرد که علی را به جای خود پیش‌نماز جماعت کند، آیا احدی می‌توانست مانع شود؟ و آیا اگر اراده می‌فرمود علی را در مراسم حج سرپرست حجاج و ابوبکر کند، آیا کسی با ایشان مخالفت می‌کرد؟ و اگر به یاران خود می‌فرمود: این حاکم شما و امامتان بعد از من است، آیا کسی را یارای آن بود که او را از حکومت باز دارد؟ در حالی که دسته دسته مسلمانان مهاجر و انصار که همگی مطیع مطلق رسول خدا صبودند، پشت وی بودند و هیچیک از آنان با علی دشمنی نداشت حتی آنانی که علی یکی از نزدیکانشان را به هلاکت رسانده بود.

و اگر به خاطر بیم از ابوبکر و عمر بود که می‌خواست آن دو همراه سپاه اسامه عازم شوند، حتماً به مردم می‌گفت: با آن دو بیعت نکنید، و ای کاش می‌دانستم رسول خدا از چه کسی می‌هراسید؟ در حالی که خداوند وی را نصرت و عزت داده بود و در اطرافش مهاجرین و انصار بودند که اگر آنان را حتی امر به کشتن پدران و فرزندانشان می‌کرد بلافاصله امتثال امر می‌نمودند.

علاوه بر این خداوند سوره برائت را نازل فرموده بود و در آن از اوصاف منافقین پرده برداشته و آنان را به مسلمانان معرفی نموده بود به طوری که نزد رسول خدا و امتش افرادی طرد شده و منفور بودند.

اما ابوبکر و عمر نزدیک‌ترین یاران پیامبر به او، و محبوب‌ترین و خاص‌ترین صحابه ایشان بودند، و بیشتر از همه اصحاب هم صحبت شب و روز وی بودند، آن دو حریص‌ترین افراد امت در اطاعت از پیامبر و ترویج دین ایشان بودند. حال چطور انسان عاقل روا می‌داند که این دو تن نزد پیامبر از جنس منافقانی باشند که اصحاب همه از رویگردانی پیامبر از آنان و خوار شمردنشان توسط او خبر داشتند و می‌دیدند که پیامبر بعد از نزول سوره برائت هیچیک از آنان را نزد خویش راه ندادند. گذشته از این‌ها ابوبکر نزد پیامبر عزیزترین، جوانمردترین و محبوب‌ترین یارانش بود.

در خصوص گفته رافضی که: «اختلاف سوم در وفات ایشان بوجود آمد».

پاسخ این است که: تردید نداریم که وفات ایشان در ابتدا بر عمر پوشیده‌ ماند، و او فردای آن روز بدان اقرار کرد و اعتراف کرد که در مورد انکار وفات پیامبر صاشتباه کرده است، و بدین ترتیب اختلاف و نزاع برطرف شد. لفظ حدیث هم چنانکه شهرستانی آورده نیست، بلکه در صحیحین از ابن عباس روایت است که ابوبکر بر مردم ظاهر شد (در مسجد) در حالی که عمر برای مردم صحبت می‌کرد، پس به او گفت: ای عمر بنشین، و عمر از نشستن امتناع کرد، پس مردم به سمت ابوبکر روی آوردند و عمر را رها کردند، آنگاه ابوبکر گفت: «اما بعد، هر کدام از شما محمد را می‌پرستید بداند که محمد در گذشت، و هر که خدا را می‌پرستد، بداند که خداوند زنده است و هرگز نمی‌میرد. خداوند متعال فرمود: ﴿ وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡ‍ٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ ١٤٤[آل عمران: ۱۴۴].

«محمد (ص) فقط فرستاده خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید؟ (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت و کفر بازگشت خواهید نمود؟) و هرکس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند؛ و خداوند بزودى شاکران (و استقامت‏کنندگان) را پاداش خواهد داد».

ابن عباس ادامه می‌دهد: به خدا قسم تو گویی که مردم نمی‌دانستند خداوند این آیه را نازل فرموده است، تا این‌که ابوبکر آن را تلاوت کرد، و مردم هم آن را به گوش خود شنیده و دریافت کردند، و من هیچ کسی را نمی‌دیدم که این آیه را بر زبانش تلاوت نکند. و ابن مسیب از عمر به من خبر داد که وی گفت: «به خدا قسم چیزی نشد تا آن‌که شنیدم ابوبکر آیه را تلاوت می‌کند پس زانوهایم خم شد چنانکه پاهایم تحمل سنگینی‌ام را نداشتند، و وقتی شنیدم آیه را می‌خواند بر زمین افتادم و برایم یقین شد که رسول خدا صدر گذشته است» [۲۰۷].

اما سخن او که: «اختلاف چهارم: در امامت بود، و بزرگ‌ترین اختلاف در میان امت، اختلاف در امامت است چرا که در هر زمانی شمشیری در اسلام بر اصلی دینی کشیده نشده چنانکه بر اصل امامت کشیده شد».

پاسخش این است که: این ادعا یک اشتباه بسیار بزرگ است، چرا که – الحمد لله – نه شمشیری برخلافت ابوبکر و عمر و عثمان کشیده شد، و نه در میان مسلمانان زمانشان در خصوص امامت نزاعی در گرفته است، چه رسد به کشیدن شمشیر. حتی تیغی آخته بر سر یک امر دینی نداشته‌ایم. آن برخی از انصار چیزهایی گفتند که بهترین‌های آنان بدان معترض شده‌اند، بزرگانی همچون اسید بن حضیر، و عباد بن بشر و غیر این دو که از نظر شخصیت و منزلت اجتماعی از سعد بن عباده برتر و فاضل‌تر بوده‌اند.

چرا که در صحیحین از پیامبر صحدیث متواتر هست که فرمودند: «بهترین خانه انصار خانه بنی نجار است، بعد خانه بنی عبدالأشهل، بعد خانه بنی حارث ‌بن خزرج، سپس منزل بنی ساعده و در خانه هر انصاری خیری هست» [۲۰۸].

از میان ساکنان سه خانه برتری داده شده: خانه بنی نجار، بنی عبدالأشهل و بنی حارث بنی خزرج، کسی را سراغ نداریم که در بحث خلافت و امامت نزاعی طرح کرده باشد، بر عکس مردان بنی نجار مانند ابو ایوب انصاری و ابو طلحه و ابی ‌بن کعب و دیگران جز به ابوبکر به کسی رأی ندادند.

اسید بن حضیر کسی بود که به عنوان سید انصار در روز فتح مکه از سمت چپ پیامبر صحرکت می‌کرد و ابوبکر در سمت راست ایشان بود. اسید از قبیله عبدالأشهل بود و دستور به بیعت با ابوبکرسداد. سایر مردان انصار نیز چنین کردند.

تنها سعد بن عباده و حباب بن منذر و گروه اندکی تعلل ورزیدند اما بعد پشیمان شده و با ابوبکر صدیق مبایعت کردند، و گفته نشده که کسی از آنان جز سعد بن عباده باز هم تعلل ورزیده باشد.

سعد هم اگر چه مردی صالح بود اما معصوم نبود بلکه گناهانی قابل بخشایش داشته است که مسلمانان از پاره‌ای از آن‌ها خبر داشتند، بهر حال وی جزو سابقین اولین انصارشاست.

پس قول شهرستانی مبنی بر آن‌که انصار بر پیشنهاد سعد بن عباده برای خلافت توافق کرده‌اند، به اتفاق اهل حدیث و روایت‌شناسان باطل است، و احادیث صحیح و ثابت شده بر خلاف آن دلالت می‌کنند. لذا شهرستانی و امثال او هر چند به عمد دروغ نمی‌نویسند اما از کتاب‌های کسانی نقل قول می‌کنند که در دروغ‌نویسی تعمد دارند. سخن دیگر رافضی نیز که: علی به انجام فرمان پیامبر صمبنی بر تکفین و غسل و تشییع او مشغول بود، دروغی آشکار است و با ادعای خودشان تناقض دارد. به دلیل آن‌که پیامبر صشبانه به خاک سپرده شد نه در روز، و گفته شده که ایشان در شب بعد از وفات به خاک سپرده شد، و کسی را به مشایعت و ملازمت قبرش امر نفرمود، علی هم ملازم قبرشان نشد. بلکه ایشان در منزل عائشه دفن گردیدند که علی به آن نامحرم بود.

گذشته از این چطور پیامبر صعلی را امر به ملازمت قبرش می‌کنـد در حالی که – به زعم آنان – به او دستور داده بود که بعد از وفاتش امام خلیفه باشد؟

از سویی دیگر علی به تنهایی مشغول کفن و دفن ایشان نبود بلکه علاوه بر او عباس، فرزندان عباس و غلام پیامبر ص، شقران و عده‌ای از انصار و ابوبکر و عمر و افرادی دیگر ایستاده بر در منزل در امور غسل و تکفین حضرت صحاضر بودند و در آن لحظه‌ها در بنی ساعده حضور نداشتند.

اما چون سنت آن است که خانواده مؤمن امور تکفین میت را به جا آورند، لذا نزدیکانش آن امور را بر عهده گرفتند، و مراسم به خاکسپاری را عقب انداختند تا همه مسلمانان بر جنازه نماز بگزارند. و از آنجا که بخاطر غسل و تکفین جنازه در همان روز دوشنبه فرصتی برای نماز میت خواندن نبود، روز سه‌شنبه بر آن نماز گزاردند و جنازه در روز چهارشنبه به خاک سپرده شد.

همچنین: جنگ و پیکاری که در زمان علی در گرفت بر سر خلافت و امامت نبود. اهل جمل و صفین و نهروان هم بر سر انتصاب امامی غیر از علی نجنگیدند، معاویه نیز نمی‌گفت: خلیفه من هستم نه علی، طلحه و زبیر نیز چنین ادعایی نداشتند.

پس هیچکس از آنان که با علی درگیر شدند (قبل از ماجرای حکمین) خواستار گماشتن خلیفه دیگری غیر از علی نبودند. و هیچیک این جنگ‌ها بر اثر اختلاف در اصل امامت و خلافت و یا در بحث جواز یا عدم جواز حکومت هیچیک از خلفای چهارگانه نبوده است.

اصولاً نزاعی که میان مردم در امر امامت جاری بود، چیزی بود از صنف نزاع بین رافضه و خوارج و معتزله و دیگران در این مورد، اما صحابه اصلاً در این خصوص نزاعی با هم نداشتند، و احدی از آنان مثلاً نگفت: امامی که در موردش نص صریح وجود دارد علی است، و احدی از آنان نگفت: خلافت آن سه تن باطل بوده است، و کسی نگفت که عثمان و علی و هر که جانب این دو را بگیرد کافر است.

بنابراین ادعای مدعی مبنی بر این‌که اولین شمشیری که در میان اهل قبله (مسلمانان) آهیخته شد، بر سر اختلاف و نزاع در اصل امامت بود، ادعایی آشکارا دروغین است که کذب بودن آن با کوچک‌ترین تأمل در اتفاقاتی که رخ داد، روشن می‌شود.

جنگی که در گرفت از نظر بسیاری از علما جنگی فتنه‌آمیز بود، و از نظر بسیاری از ایشان آن جنگ‌ها از باب پیکار میان اهل عدالت و اهل ظلم بوده است. نه جنگی بر سر یک اصل دینی.

جنگی هم که مخالفان عثمان در باب خلافت با وی به راه انداختند، جنگی از قبیل جنگ‌های مخالفان علی بود، هر چند میان او و آن مخالفان و منازعان نزاعی بر سر اصول و مبانی دینی وجود نداشت.

اما اولین شمشیری که بر اثر اختلاف در اصول دینی آخته شد، شمشیر خوارج بود و پیکار با ایشان در شمار خطیرترین پیکارها بود، آنان کسانی بودند که ابتدا گفته‌ها و اموری را بر ساختند، و در آن‌ها با اصحاب مخالفت و با ایشان بر سر آن‌ها به جنگ و پیکار برخاستند. آنان گروهی هستند که در احادیث متواتری از پیامبر صذکرشان رفته آمده، چنانکه فرمودند: «در زمان اختلاف مسلمانان فرقۀ مارقه‌ای(خارجى) از بین آنان خروج و سر به شورش بر می‌دارد که طرف بر حق مسلمانان، آنان را به هلاکت می‌رسانند» [۲۰۹].

نه علیسبا احدی به خاطر آن‌که ادعای امامت می‌کرد پیکار کرد، و نه احدی با وی بر سر امامت‌شان به پیکار برخاست، و هرگز در زمان خلافت علی کسی ادعا نکرد که از وی برای خلافت سزاوارتر است: یعنی نه عائشه، و نه طلحه و زبیر و نه معاویه و یاران او، و نه خوارج. بلکه همه امت به شایستگی علی و اصلحیت وی بعد از قتل عثمان معترف بودند و اذعان داشتند که در میان اصحاب کسی همطراز علی در آن دوره یافت نمی‌شد، چنانکه عثمان در زمان خود چنین بود. یعنی کسی هرگز در خصوص امامت او و خلافتش با وی منازعه نکرد، و حتی میان دو نفر بر سر این‌که کسی دیگر شایسته‌تر از او برای خلافت است، عداوت و منازعه حاصل نگردید. ابوبکر و عمرسنیز همینگونه خلافت کردند.

فی الجمله هر آن که اطلاعی از اخبار و اوضاع این اصحاب دارد به علم یقینی می‌داند که هرگز میان مسلمانان مخاصمه‌ای بر سر خلافت سه خلیفه ابوبکر و عمر و عثمان در نگرفته، چه رسد به جنگ و درگیری.

در مورد علی هم به همین صورت بود و ملاحظه نشد که دو طایفه بر سر آن که غیر علی برای امامت شایسته‌تر است با هم نزاع‌ کنند، هر چند ممکن است فرد یا افرادی نسبت به حکومت یکی از چهار خلیفه ناخرسند بوده باشند، چنین چیزی البته اجتناب‌ناپذیر است چرا که از میان مردم بوده‌اند افرادی که حتی از پیامبری محمدصناخرسند بوده‌اند، پس هیچ بعید نیست که کسی یا کسانی از خلافت یکی از خلفا ناخشنود باشند.

پس برای‌مان روشن شد که صحابه بر سر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و نزاع میانشان جنگی نکردند، یعنی روشن شد که خلافت اینان کاملاً بدون شمشیرکشی و خونریزی بود. و تنها در خلافت علی جنگ و درگیری پدید آمد، و اگر این اشکال و ایرادی باشد در حقیقت برای آن خلیفه‌ای اشکال و ایراد است که درگیری در زمان او میان امت پدید آمده است.

البته این حجت خوارج است که از حجت شیعه محکم‌تر است همچنانکه شمشیرهایشان از شمشیر شیعه برنده‌تر و دینشان درست‌تر است، آنان همچنین صادقند و دروغ نمی‌گویند، با وجود این‌ها بر طبق احادیث متعددی که از پیامبر صو به اتفاق یاران او روایت شده، آنان (خوارج) گروهی بدعت‌گر، عصیانگر و گمراهند، حال تکلیف رافضه چه خواهد بود که نسبت به خوارج هم از لحاظ بینش و خرد و دانش و دین بسیار پایین‌ترند، و هم از لحاظ صداقت و شجاعت و تقوا و عموم فضایل نیکو؟!

و با وجودی که در میان دسته‌ها دسته‌ای قدرتمندتر از خوارج سراغ نداشتیم دیدیم که این قوم بر سر خلافت ابوبکر و عمر جنگی نکردند، بلکه همگی بر امامت و لزوم دنباله‌روی از آن دو اتفاق نظر داشتند.

در خصوص گفته او که: «اختلاف پنجم: در مسأله فدک و میراث است، که از پیامبرصروایت کرده‌اند که فرمود: «ما پیغمبران میراث بجا نمی‌گذاریم و آنچه ترک کرده‌ایم صدقه محسوب مى‌شود».

می‌گوئیم: این نیز اختلافی در یک مسأله شرعی است که البته مسأله آن حل و فصل شده است، و اختلاف در چنین مسأله‌ای کم اهمیت‌تر و جزئی‌تر از اختلاف در مسأله میراث چند برادر به همراه جدشان، و ارث جدّه و پسرش، و تقسیم ارث میان مادر و دو برادر، و مسائلی از این قبیل است که درباره چگونگی حل و فصل آن‌ها اختلاف و منازعه‌ها بوجود آمده است.

از آن سو وقتی علی بعد از ماجرای فدک حکومت و خلافت را در دست گرفت و فدک و سایر چیزها به تحت تصرف او در آمد، آن را به فرزندان فاطمه بازنگرداند یعنی نبخشید و از همسران پیامبر صو فرزندان عباس نیز چیزی پس نگرفت.

اگر آن کار ظلمی بوده که علی قادر بود آن را برطرف نماید، پس چرا چنین نکرد، در حالی که این کار به مراتب بسیار راحت‌تر از جنگیدن با سپاه معاویه است. آیا علی حاضر بود با معاویه پیکار کند و آن همه شر و خسارت را به جان بخرد، اما حاضر نبود مالی اندک به اینان بپردازد که مسؤولیتش بسیار سبک‌تر از جنگیدن با معاویه بود؟

دیگر گفته رافضی که: «اختلاف ششم: در مسأله جنگیدن با اهل رده بود که از پرداخت زکات سر باز زدند. ابوبکر در خلافت خود با آنان جنگید، اما عمر در ایام خلافتش اجتهاد کرد: او زندانیانشان را آزاد و اموال آنان را به ایشان باز گرداند.

این هم از آن دروغ‌هایی است که بر مطلعان از احوال مسلمانان پوشیده نمی‌ماند؛ هم ابوبکر و هم عمر بر وجوب جنگ با سرباز زنندگان از زکات (اهل رده) اتفاق نظر داشتند با این تفاوت که عمر بعد از مراجعه و بحث با ابوبکر با وی هم رأی شد.

در سند این ماجرا که در صحیحین از زبان ابو هریره آمده است می‌خوانیم: «عمر به ابوبکر گفت: ای خلیفه رسول خدا، چگونه با مردم وارد پیکار می‌شوی در حالی که پیامبر صفرمود: به من فرمان داده شده است که با مردم بجنگم تا این‌که شهادت لا اله الا الله ومحمد رسول الله را جاری کنند، پس اگر آن را به زبان بیاورند جان‌ها و اموالشان را در برابر من حفظ و مصون کرده‌اند مگر این‌که حق و حسابی از خداوند بر گردنشان بماند: سپس ابوبکر افزود: آیا نفرمود مگر این‌که حق و حسابی بر گردنشان باشد؟ این زکات همان حق خداوند است که بر عهده ایشان است. به خدا سوگند اگر حتی از دادن بزغاله‌ای ابا کنند که به رسول خدا صپرداخت می‌کردند، با آنان بر پیکار بر می‌خیزم. عمر نیز گفت: به خدا قسم دیدم که خداوند سینه ابوبکر را برای مبارزه با آنان گشوده است، پس یقین دانستم که حق می‌گوید» [۲۱۰].

پس عمر با ابوبکر در خصوص پیکار با اهل رده بر سر پرداخت زکات موافق گردید و سایر اصحاب هم همین‌طور، اهل رده نیز چندی بعد به پرداخت زکات معترف شدند و دوباره آن را از سر گرفتند و هیچیک از فرزندان‌شان یا افرادشان اسیر نگشت و اصلاً در مدینه زندانی وجود نداشت، نه در عهد رسول خدا صو نه در عهد ابوبکر، پس چگونه می‌شود که ابوبکر وفات کند در حالی که در زندان او عده‌ای از اهل رده بسر می‌برند؟

پاسخ سخن دیگر او که گوید: «اختلاف هفتم: در تصریح ابوبکر به خلیفه شدن عمر پس از او است که برخی از مردم گفتند: بر ما درشت خوی خشنی را حاکم کردی».

آن است که بگوئیم: چه کسی گفته این اختلاف است، در حالی که در عهد پیامبرصنیز مثل چنین موردی پیش آمد: عده‌ای از اصحاب از حکمرانی زید بن حارثه ایراد گرفتند، و عده‌ای از امارت دادن به پسر او اسامه شاکی شدند، چندین نفر هم از والیان ابوبکر و عمر ناراضی شدند از جمله طلحه که بعداً از موضع خود برگشت و او بیشترین احترام را برای عمر قائل بود. افرادی هم که از حاکمیت زید و اسامه شاکی بودند با اطاعت از فرمان خداوند و رسول او همچون طلحه به موضع رضایت بازگشتند.

رافضی همچنین می‌گوید: «اختلاف هشتم: در امر شورا بود، که بعد از اختلاف بر خلافت عثمان به توافق رسیدند».

پاسخش این است که: این هم دروغی است که اهل حدیث بر کذب بودنش متفق هستند؛ چرا که احدی در خصوص خلافت عثمان اختلاف نکرد. تنها عبدالرحمن تا سه روز با مردم مشورت کرد تا اطلاع یافت که مردم کسی را همطراز عثمان نمی‌دانند. او حتی با دوشیزگان حرم‌نشین هم مشورت کرد هر چند این بر برخی گران آمد.

اصولاً در چنین اموری که در خصوص آن‌ها با مردمان زیادی مشورت می‌شود حتماً حرفی یا حرف‌هایی به میان می‌آید که در هر حال نمی‌توان در خصوص آن‌ها با قطعیت و یقین سخن گفت.

در خصوص این گفته رافضی که: «و اختلافات فراوانی پیش آمد، از جمله آن‌که عثمان حکم بن امیه را از تبعیدگاهی که رسول خدا صوی را بدانجا فرستاده بود، به مدینه بازگرداند، و حکم کسی بود که «طرید رسول الله» صیعنی مطرود رسول خدا نام گرفته بود. او در روزگار خلافت ابوبکر و عمر بسیار از آن دو طلب عفو و درخواست بازگشت می‌کرد که آنان پاسخی به او ندادند، حتی عمر وی را از محل اقامتش در یمن به چهل فرسخ دورتر تبعید کرد».

می‌گوئیم: اگر رافضی چنین امری را اختلاف بشمارد، پس باید هر بار که خلیفه حکمی صادر می‌کند و عده‌ای منازعه می‌کنند، این موارد را هم اختلاف بنامد، در حالی که قول رافضی در خصوص اختلافاتشان در مسائل ارث و میراث و طلا و امثال آن صحیح‌تر و سودمندتر از این امور است، چرا که اختلاف در امور ارث و طلاق از موارد منقول و گزارش شده نزد اهل علم است که ذکر و مناظره در خصوص آن‌ها به مردم سود و فایده می‌رساند، و آن اختلاف در امری کلی است که مناسب است درباره آن مناظره صورت بگیرد.

اما امثال این اموری که ذکر شد از مسائل جزئی فراتر نمی‌رود، و به عنوان مسایل اختلافی که قابل مناظره باشد مطرح نیستند.

با وجود این‌ها باید بگوئیم در آنچه رافضی گفته دروغ و کذب فراوانی هست از جمله آنچه درباره مسأله حکم و تبعید شدن او توسط رسول خدا صو مطرود رسول خدا صخواندن او، و نیز سایر امور گفته شده است، اصلاً چه کسی این‌ها را نقل کرده؟ و سند آن کجاست؟ و اصلاً حکم چه وقت به یمن رفته است؟ و اصولاً علت تبعید او به یمن چه بوده، حال آن که پیامبر صاو را در شهری که طائف می‌خواندند مستقر کرد، که از یمن به مکه و مدینه نزدیک‌تر است؟

از سویی چندین نفر از اهل علم و اطلاع ذکر کرده‌اند که تبعید حکم درست نیست، و پیامبر صاو را به طائف تبعید نکرد، بلکه او خود به طائف رفت، برخی هم آورده‌اند که ایشان وی را تبعید کردند، اما سند صحیحی در خصوص چگونگی ماجرا و علت آن ذکر نکرده‌اند.

درباره گفته دیگر رافضی که: «و از جمله تبعید کردن عثمان ابوذر را به ربذه، و تزویج دخترش با مروان بن حکم، و بخشیدن خمس غنیمت‌های آفریقا به او که مبلغ آن به دویست هزار دینار می‌رسید».

پاسخ این است که: درباره داستان ابوذر قبلاً صحبت شد. در خصوص تزویج دخترش با مروان سوال این است که کجای این کار اختلاف بر انگیزاست؟ اما در خصوص بخشیدن خمس غنایم آفریقا می‌پرسیم چه کسی این خبر را نقل کرده؟ از سویی معلوم و معروف است که خمس آن غنایم معادل چنان مبلغی نبوده است.

پاسخ سخن دیگر او که: «و از جمله آن اقدامات پناه دادن او به عبدالله ‌بن سعد بن ابی السرح است که پیامبر صخون او را مباح اعلام کرده بود، و اقدام دیگر دادن ولایت مصر به اوست».

این است که: اگر مراد آن است که عبدالله تا وقتی که از عثمان ولایت یافت – چنان که از عبارت دانسته می‌شود - همچنان مهدور الدم بود که باید گفت تنها جاهلترین افراد نسبت به احوال و سیره رسول خدا صممکن است چنین چیزی را بگوید؛ چرا که همه مردم بر این واقعیت اتفاق دارند که در آن سال فتح مکه، پس از آن‌که پیامبرصخون عده‌ای از جمله عبدالله ‌بن سعد را مهدور اعلام کرد، عثمان وی را نزد پیامبر صآورد و پیامبر صنیز با شفاعت عثمان برای عبدالله، با او بیعت کرده و به او امان داد، و بدین ترتیب عبدالله ‌بن سعد به سلک مسلمانان عادی در آمد که جان و مالشان مصون و محفوظ بود.

در جواب گفته رافضی که: «فرمانده سربازانش معاویه بن ابی سفیان، کارگزار و والی شام بود، و حاکم کوفه سعید بن عاص و بعد از او عبدالله ‌بن عامر را والی آنجا کرد و ولید بن عقبه را والی بصره نمود».

می‌گوئیم: معاویه را عمر بن خطاب بعد از وفات برادرش یزید بن ابی سفیان به جای او به ولایت منطقه شام گماشت، پس از آن بود که عثمان نیز ولایت سراسر ناحیه شام را دوباره به او سپرد. رفتار او با مردم شام از نیکوترین رفتارها بود و رعیت‌اش بسیار وی را دوست می‌داشتند. در صحیح از پیامبر صنقل شده که فرمود: «بهترین امامان شما آنانی هستند که دوستشان می‌دارید و دوستتان می‌دارند، بر آنان درود می‌فرستید و بر شما درود می‌فرستند [۲۱۱]». معاویه نیز مردم خود را دوست می‌داشت و بر ایشان دعا می‌کرد و مردمش نیز وی را دوست داشته برایش دعا می‌کردند.

اما در خصوص والی کردن سعید بن عاص بر کوفه باید گفت مردم کوفه دائماً از والیانشان شاکی بودند، بر آنان افرادی چون سعد بن ابی وقاص، ابو موسی اشعری، عمار بن یاسر و مغیره بن شعبه را گماشت و آنان از همه این افراد ناراضی شده شکایت‌ها کردند. اصلاً رفتار کوفیان در این خصوص معروف است: بدون شک آنان در دوره خلافت عثمان بیشتر شکایت و گلایه می‌کردند، از سویی دانستیم که عثمان و علیبهردو تعدادی از نزدیکان خود را به حکومت گماردند که این امر شکایات و مشکلاتی به بار آورد.

در مورد سخن دیگر رافضی که می‌گوید: «اختلاف نهم: در زمان خلافت امیر المؤمنین÷بعد از توافق در مورد بیعت با ایشان ایجاد شد. اولاً: خروج طلحه و زبیر به طرف مکه، و همراه کردن عایشه با خودشان به طرف بصره و بعد برافروختن جنگ معروف به جنگ جمل با همراهی او علیه علی، و اختلاف بین علی و معاویه و جنگ صفین، و ترک کردن عمرو بن عاص ابوموسی اشعری را، و همچنین نزاع بین او و شروران معروف به مارقین در جنگ نهروان، که در همه احوال علی با حق و حق با علی بود، و ظهور خوارج در زمان او و شورش آن‌ها علیه امیر المؤمنین که از جمله آنان امثال: اشعث‌ بن قیس، و مسعر بن فدکی تمیمی، و زید بن حصین طایی را می‌توان نام برد. نیز در عهد او غلاتی(غالیان یا تندروان) چون عبدالله ‌بن سبأ ظهور کردند و گمراهی و بدعت از این دو فرقه آغاز شد و راست گفت پیامبر صکه فرمود: «دو گروه در مورد تو دچار هلاکت شوند: هوادار افراطی، و دشمن کینه‌توز».

حال با چشم انصاف در کلام این مرد بنگرید که آیا اسباب فتنه جز از سمت این مشایخ بر می‌خیزد؟» [۲۱۲].

پاسخ این است که: گفته شود: این کلام از آن مواردی است که تبانی شهرستانی را در این کتاب با شیعه روشن می‌کند. اگر اینگونه نیست پس چرا آنگاه که سخن از ابوبکر و عمر و عثمان می‌آورد در موردشان نمی‌گوید حق با اینان بود، نه با دیگران، ولی چون سخن از علی می‌آید می‌گوید: «در همه امور حق با علی و علی با حق بوده است»؟ ناقل اگر غرضی ندارد: یا باید امور را با امانت‌داری روایت کند، و یا به هر ذی‌حقی حقش را بدهد. در مورد ادعای مدعی که حق با علی و علی با حق بود و تخصیص دادن این مسأله تنها به علی بدون نسبت دادن آن به سه خلیفه اول، باید گفت که جز شیعه احدی از مسلمین قائل به چنین چیزی نیست.

از دلایلی که بطلان این سخن را نشان می‌دهد این گفته خود اوست که: «اختلاف نهم در زمان علی بعد از توافق در مورد بیعت با وی واقع شد» چون معلوم است که عده‌ی زیادی از مسلمانان با او بیعت نکرده بودند. حتی بسیاری از مردم مدینه و مکه که او را دیده بودند با وی بیعت نکردند، چه رسد به آنان که فاصله بسیاری داشتند مانند مردم شام و مصر و مغرب و عراق و خراسان.

دیگر این‌که چگونه چنین چیزی در خصوص بیعت علی گفته می‌شود اما درباره بیعت عثمان که همه مسلمانان بر آن اجتماع کردند و میان دو نفر نزاعی حاصل نشد، چنین حرفی ذکر نمی‌شود؟

همین طور است طعنه‌ای که با کنایه به طلحه و زبیر و عایشه زده بدون آن‌که برای‌شان عذر یا دلیلی بیاورد. در حالی که اهل علم و آگاهی می‌دانند که طلحه و زبیر از ابتدا قصد جنگ با علی را نداشتند و اهل شام هم همینطور قصدشان جنگ نبود، خود علی هم قصد پیکار با هیچیک از این دو دسته را نداشت.

اصولاً جنگ جمل بدون اختیار علی و بدون خواست شامیان و دیگران در گرفت. چرا که آنان همه بر امر مصالحه و اقامه حدود بر قاتلان عثمان توافق کرده بودند، اما آن قاتلان دسیسۀ دیگری چون دسیسه اولشان چیدند بدین ترتیب که ناگهان به طلحه و زبیر و یارانشان حمله کردند، آنان نیز به دفاع از خود پرداختند، سپس دسیسه‌چینان چنین به علی خبر دادند که طلحه و زبیر به آنان هجوم آورده‌اند. لذا علی نیز به دفاع از خود ناچار به حمله گردید. و هردو دسته قصد دفع حمله داشتند نه آغاز به جنگ. تعداد زیادی از دانشمندان سیره‌شناسی نیز چنین نظری دارند. حال اگر همه این امور بر وجهی صورت ‌پذیرفته که دلیلی برای توبیخ نیست که حرفی نمی‌ماند، اما اگر اشتباه یا گناهی از یک یا هر طرف قضیه سر زده است، که دانستیم این مسأله هم ناقض حکم کتاب و سنت مبنی بر اولیای برگزیده و پرهیزکار بودن‌شان نمی‌شود و ناقص آن نیست که جزء حزب رستگار و بندگان صالح و بهشتی خداوند باشند.

[۲۰۶] - نگا: بخاری (۷/۱۹۹)، و مسلم (۴/۱۸۵۷). [۲۰۷] - بخاری (۲/۷۱-۷۲)، و جاهایی دیگر، و مسند (۶/۲۱۱-۲۲۰). [۲۰۸] - نگا: سنن ابی داود (۴/۳۰۰). [۲۰۹] - نگا: مسلم (۲/۷۴۵-۷۴۶)، و سنن ابو داود (۴/۳۰۰). [۲۱۰] - نگا: بخاری (۹/۱۵)، و مسلم (۱/۵۱). [۲۱۱] - قبلاً سند آن ذکر شد. [۲۱۲] - منظور از «مشایخ» سه خلیفه اول ابوبکر، عمر و عثمانشاست.