فصل (۱۸۶): پاسخ به طعن رافضی در مورد ابوبکر صدیقسکه او شیطانی دارد
رافضی گفته است: اوّل: (قول ابوبکر که میگوید: من شیطانی دارم که بر من وارد میشود، پس اگر بر حق پا بر جا بودم یاریم دهید، و اگر کجروی کردم راستم کنید. در حالیکه وظیفهی امام تکمیل کردن مردم است پس چگونه ابوبکر کمالش را از مردم میطلبد؟).
جواب از چند جهت: اوّل: مأثور از ابوبکر اینست که (من شیطانی دارم که بر من وارد میشود)، یعنی: هنگام عصبانیت (پس هر گاه بر من وارد شد از من دور شوید تا در شادمانی شما تأثیر نگذارم).
و گفت: (از من اطاعت کنید آنجا که از خداوند اطاعت کردم، و هرگاه از فرمان خدا سرپیچی کردم اطاعتتان از من بر شما لازم نیست) این است آنچه که ابوبکرسگفت و این از بزرگترین چیزهایی است که میتوان ابوبکر را با آن مدح نمود، همچنانکه بیان خواهیم کرد ان شاء اللّه تعالی.
دوّم: شیطانی که بر ابوبکر وارد میشود تفسیر شده به اینکه بر بنیآدم وارد میشود به هنگام عصبانیّت، ایشان نیز به خاطر ترس از تعدّی و تجاوز بر فرد، مردم را امر نموده که در این حالت از او دوری گزینند. همچنانکه در حدیث صحیح از پیغمبرصآمده که فرموده است: (نباید قاضی در بین دو نفر قضاوت کند در حالی که عصبانی است [۲۷۵]پیغمبر صاز حکم دادن به حالت غضب و خشم نهی فرموده، و اینست آنچه که ابوبکر اراده نموده است، خواسته که در حالت عصبانیت حکم صادر نکند، و فرمان داده که از ایشان طلب حکم نکنند، و یا در این حالت ایشان را ناچار به صدور حکم نکنند، و این از نشانههای اطاعت از خدا و رسولش میباشد.
سوّم: اینکه گفته شود: عصبانیّت برای تمامی انسانها پیش میآید، حتی بزرگترین فرزند آدمصفرمودند: «اللهم إنما أنا بشرٌ أغضب كما يغضب البشر وإني اتخذت عندك عهداً لن تخلفنيه: أيّما مؤمن آذيته أو سببته أو جلدته فاجعلها له كفارة وقربة تقربه بها اليك يوم القيامة». یعنی: پروردگارا من بشرى هستم که مانند دیگران عصبانی میشوم، و من با شما عهدی بستهام که هرگز با من تخلف نمیکنی: هر مؤمنی را که ناسزا گفتم و یا تازیانه زدهام، و یا اذیّت کردم روز قیامت آن را برایش باعث قربت و نزدیکى خود قرار بده [۲۷۶]. و امّا اینکه گفته: (اگر پا برجا بودم یاریم دهید، و اگر کجروی کردم مرا به راه راست بیاورید) این از کمال عدالت و تقوای ایشان است، و بر هر امامی واجب است در این زمینه به ایشان اقتداء نماید، و بر مردم واجب است بدین صورت با أئمه برخورد نمایند، اگر امام بر دین پا برجا بود بر اطاعت خدا یاریش دهند، و اگر خطا و کجروی نمود راه درست را برایش تبیین و راهنمایی کنند، و اگر عمداً ظلمی از او سر زد در حد امکان ایشان را منع کنند، و اگر مطیع حق بود مثل ابوبکر معذرتی در ترک ایشان ندارند، و اگر ممکن نبود ظلم را دفع نمود مگر با ظلمی بزرگتر و بدتر، شرّی را با شرّی بزرگتر دفع نکردهاند.
و امّا قول رافضی: (وظیفۀ امام تکمیل مردم است، پس چگونه از مردم طلب کمال مینماید؟).
چند جواب دارد: اوّل: ما قبول نداریم این که امام مردم را کمال ببخشد و مردم در کمال امام نقشی نداشته باشند، بلکه امام و مأموم بر نیکی و پرهیزکاری همدیگر را یاری میکنند، نه بر گناه و تجاوز، مثل: فرمانده جنگ، قافلۀ کاروان حج، دین توسط پیغمبر صتعریف شده است، برای امام دینی باقی نمانده که مخصوص به ایشان باشد، امّا در جزئیات اجتهاد لازم است، اگر حق در جزئیات روشن بود برای مردم بیان میکند، و بر مردم لازم است که از ایشان اطاعت نمایند، و اگر در موضوعی حق اشتباه میشد، باید در آن به مشورت بپردازند تا روشن گردد، و اگر برای کسی غیر از امام روشن شد باید برای امام توضیح دهد، و اگر اجتهادها با هم مختلف بودند باید از امام تبعیّت شود، چون باید ترجیحی باشد، و عکس آن جایز نیست.
دوّم: این فرمودۀ ابوبکر تنها باعث افزونی شرف و عظمت ایشان در نزد امت میشود، امت اسلامی هیچ کسی را بعد از پیغمبر به اندازۀ ابوبکر تعظیم ننموده، و هیچ کسی را به اندازهی ابوبکر اطاعت نکردهاند، بدون آنکه آنها را ترغیب و ترهیب نماید، بلکه کسانی که در زیر درخت با پیغمبر صبیعت نمودند، با میل و رغبت خود با ابوبکر نیز بیعت نمودند، و به فضیلت و استحقاق ابوبکر اقرار مینمودند، بعد از آن در هیچ مسئلهای مردم در عهد ایشان اختلاف نداشتند إلاَّ با بیان ابوبکر و مراجعه به ایشان اختلاف از بین میرفت، در این مورد تنها کسی بود که همتا نداشت.
عمر سپس عثمان در این زمینه از هرکس دیگری به ایشان شبیه بودند، و امّا علی با آنها جنگید و آنها نیز با علی جنگیدند، نه علی آنها را به پا داشت و نه آنها علی را به پا داشتند، کدامیک از این دو امام بیشتر وظیفۀ امامت را به جا آوردهاند؟ و کدامیک از این دو امام دین را به پا داشت و مرتدین را ردّ نمود، و بر کدامیک از آنها وحدت کلمه و توحید مسلمین تحقق یافت؟ آیا این دو مثل همدیگرند؟ مگر نزد کسانی که دین و عقل ناقصی دارند؟!
[۲۷۵] - نگا: بخاری (۹/۶۵)، و مسلم (۳/۱۳۴۲-۱۳۴۳). [۲۷۶] - البخاری (۸/۷۷)، ومسلم (۴/۲۰۰۸).