فصل (۱۳): دربارۀ باطل بودن ادعای رافضی مبنی بر اینکه فرقۀ امامیه همان فرقۀ نجات یافته است
مؤلف رافضی میگوید: «وجه دوم در باب وجوب پیروی از مذهب امامیه: از شیخ و امام اعظم خواجه نصیرالمله والحق والدین محمد بن حسن طوسی (قدس الله روحه) در مورد مذاهب پرسیدم. در جواب گفت: در مورد آن و نیز در مورد حدیث پیغمبرصتحقیق کردهایم، که پیغمبر صفرموده است: «ستفترق أمتي على ثلاث وسبعين فرقة، منها فرقة ناجية والباقي في النار» [۹۰].
یعنی: امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد: یکی از این فرقهها اهل بهشت بوده و نجات مییابند و بقیه وارد جهنم میشوند.
پیغمبر صفرقه ناجیه (نجات یافته) و نیز فرقههای هلاک شونده را در حدیثی دیگر که صحیح و مورد اتفاق است، معین نموده است، در آن حدیث میفرماید: «مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح: من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق».
یعنی: اهل بیت من مانند کشتی نوحاند: هرکس سوار این کشتی شود، نجات مییابد و هرکس از آنها تخلف ورزد، غرق خواهد شد.
خواجه نصیرالدین میگوید: به این ترتیب پی بردیم که فرقه امامیه همان فرقه ناجیه است، زیرا امامیه از جمیع مذاهب متمایز بوده و جمیع مذاهب دیگر در اصول عقاید مشترکاند».
در جواب باید گفت: کلام مؤلف از وجوهی قابل نقد و بررسی است:
وجه اول: این مؤلف امامی کسی را که میگوید: خداوند موجب بالذات است، کافر میشمارد، همچنانکه قبلا ًکلامش را بازگو کردیم که گفته بود: «... این کلام مستلزم این است که خداوند موجب بالذات باشد و نه مختار و این کلام مستلزم کفر است».
از طرف دیگر این شخص که شیخ اعظم و امام خودش مینامد و به کلامش احتجاج میورزد، خودش از کسانی است که میگوید: خداوند موجب بالذات است و قائل به قدم عالم [یعنی قدیمی بودن جهان و نه حادث بودن آن] میباشد، همچنانکه در کتابش «شرح الاشارات» این مطالب را بیان کرده است. پس بنا بر قول مؤلف این شیخ اعظم کافر شمرده میشود، در حالی که در دین مسلمانان احتجاج به قول کافر جایز نیست.
وجه دوم: این مرد – طوسی – در نزد عوام و خواص شناخته شده و همه میدانند که در الموت [۹۱]وزیر اسماعیلیه باطنی و ملحد بوده است. و وقتی ترکهای مشرک به سرزمین اسلام روی آوردند و نفوذ کردند و در بغداد، پایتخت اسلام، به قدرت و نفوذ رسیدند، ابن طوسی در لباس یک منجم به هولاکو، فرمانده ترکان مشرک اشاره کرد که خلیفه را به قتل برساند و علماء و دینداران را قتل و عام کند و اهل صنایع و تجارت را که باعث منفعت دنیوی وی بودند، به حال خود رها کند. و این طوسی همان کسی است که بر اموال وقفی مسلمانان سیطره پیدا کرد، و هرچه را از آن که میخواست به علماء و شیوخ مشرکانی مثل جادوگران بخشیه و امثال آنها بخشید. و وقتی که در مراغه و بر سر راه صائبه مشرک رصدخانهای احداث کرد، کمترین سهم آن به افرادی رسید که به اهل دیانات نزدیکتر بودند و بیشترین سهم آن به کسانی رسید که از اهل دیانات دورتر بودند، مثل صائبه مشرک و معطّله و سایر مشرکان. اگرچه نجوم و طب و امثال آن را وسیله ارتزاق و کسب درآمد او بودند.
و مشهور است که طوسی و پیروانش واجبات و محرمات اسلام را سبک میشمردند و بر فرایض، مثلاً بر نماز پایبندی مداوم نداشتهاند و از امور ناروا و نوشیدن شراب و انجام اموری دیگر از این قبیل پرهیز نمینمودند و حتی گفته میشود که در ماه رمضان نماز نمیخواندند و مرتکب امور ناشایست شده و شراب مینوشیدند و این حقایق بر اهل خبره پوشیده نیست.
و جز در معیت با مشرکان، هیچ قدرت و نمودی نداشتهاند کسانیاند که دینداریشان بدتر از دینداری یهودیان و مسیحیان است.
به همین دلیل، هرچه رشد اسلام در بین مغولان و سایر ترکها بیشتر میشد، قدرت و نفوذ اینان کمتر میشد، چون دشمنی شدیدی با اسلام و مسلمانان داشتند و لذا در نزد امیر نوروز، مجاهد شهید، از کمترین منزلت برخوردار بودند، امیر نوروز همان کسی است که غازان، پادشاه مغول را به اسلام دعوت کرد و به او وعده داد که اگر مسلمان شود او را یاری دهد، و همان کسی است که مشرکانی از قبیل جادوگران بخشیه و غیره را که مسلمان نمیشدند، به قتل رساند، بتخانهها را ویران کرد و بتها را شکست و خدمتکاران بتکدهها را پراکنده ساخت، و قتل عام نمود، و یهودیان و مسیحیان را تحقیر نموده و وادار به پرداخت جزیه کرد، و به وسیله همین امیر نوروز اسلام در بین مغولان و پیروانشان گسترش یافت.
خلاصه اینکه، حقیقت حال این طوسی و پیروانش در نزد مسلمانان مشهورتر و معروفتر از آن است که نیاز به تعریف و توصیف داشته باشد. و اگر با این وجود گفته شود: طوسی در اواخر عمر خود به خواندن نمازهای پنجگانهاش مقید و پایبند بوده و به تفسیر بغوی و فقه و امثال آن مشغول بود.
اگر از الحادش توبه کرده باشد، خداوند توبه بندگانش را میپذیرد و از گناهان گذشت میکند و خود میفرماید: ﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ﴾[الزمر: ۵۳].
«بگو: اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد».
ولی آنچه از طوسی نقل کرده، اگر قبل از توبه باشد غیر قابل قبول است، و اگر بعد از توبه باشد، مشخص میشود که از رفض (رافضی بودن) توبه نکرده است و بلکه نشان میدهد که از الحاد نیز توبه نکرده است و در هریک از این دو حالت قولش غیر قابل قبول است. به احتمال ارجح طوسی و امثال او به خاطر منجّم بودن در نزد مشرکان مغول جمع میشدند و در این صورت الحاد و دین ستیزی او آشکار است.
کسی که امثال ابوبکر، عمر و عثمان و سایر سابقین نخستین مهاجر و انصار را مورد طعن قرار داده و امثال مالک، شافعی، ابوحنیفه و احمد بن حنبل و پیروانشان را نیز مورد طعن قرار داده و آنها را به خاطر اشتباهات بعضی مثل مباح دانستن شطرنج و موسیقی مورد عیبجویی قرار میدهند. چنین شخصی چگونه به خودش اجازه میدهد که برای اثبات مذهب خود به قول افرادی احتجاج ورزد که به خدا و روز آخرت ایمان ندارند. آنچه را که خدا و پیغمبرش تحریم نمودهاند، حرام نمیدانند. از دین حق پیروی نمیکنند. و محرمات مورد اتفاق را حلال میشمارند، مثل ارتکاب فاحشه و نوشیدن شراب در ماه رمضان. کسانی که نماز نمیخوانند. از امیال و هواهای نفسانیشان پیروی میکنند، حدود شریعت را رعایت نمیکنند. حریم دین را سبک میشمارند و به راهی متغایر با راه مؤمنان میروند و خلاصه به گونهای هستند که مشمول ابیات زیر میباشند:
الدين يشكو بلية
من فرقة فلسفية
لا يشهدون صلاة
إلا لأجل التقية
ولا ترى الشرع إلاَّ
سياسة مدنية
ويؤثرون عليه
مناهجاً فلسفية
یعنی: دین از بلای سختی که از ناحیه فرقهای فلسفی پدید آمده، مینالد.
فرقهای که نماز را جز از باب تقیه نمیخوانند.
و به شریعت جز به مثابه سیاستی برای جامعهداری نمینگرند.
و مسلکهای فلسفی را بر آن ترجیح میدهند.
روافض همیشه اینگونهاند: با اولیای با تقوای خداوند که عبارت از سابقان نخستین مهاجر و انصار و پیروان راستین ایشان هستند، دشمنی میورزند و با کفار و منافقان رابطه دوستی برقرار میکنند: در بین منتسبان به اسلام اسماعیلیه باطنی ملحد و دینستیز شدیدترین و بزرگترین منافقان میباشند. پس هرکس با آن طعن و عیبجوییاش از اقوال ائمه مسلمانان، برای اثبات دیدگاه خودش به آراء این منافقان احتجاج بورزد، باید او را بزرگترین دوست منافقان و دشمن مؤمنان نامید.
بسی شگفت است که این مصنف رافضی و خبیث و کذاب و افترا زننده، از طرفی بهتانهای بزرگی که ساخته دست خودش و برادران و همکارانش است، به ابوبکر، عمر، عثمان و سایر سابقان نخستین و پیروانشان، و نیز به سایر ائمه اسلامی نسبت میدهد، و از طرف دیگر برای اثبات دیدگاه خود به اقوال شخصی استناد میکند که در نزد مسلمانان به دشمنی با خدا و پیغمبرش مشهور است، میگوید: «شیخ بزرگ ما میگوید» و میگوید: «قدس الله روحه = خداوند روحش را پاک گرداند». این در حالی است که مؤلف خودش این شخص و امثال او را کافر شمرده است و نیز در حالی است که بهترین برگزیدگان مسلمان متقدم و متأخر را لعنت میکند.
بنابراین مشمول آیه زیر میباشند که میفرماید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبٗا مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلًا ٥١ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن يَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِيرًا ٥٢﴾[النساء: ۵۱-۵۲].
«آیا ندیدى کسانى را که بهرهاى از کتاب (خدا) به آنان داده شده، (با این حال)، به «جبت» و طاغوت» (بت و بتپرستان) ایمان مىآورند، و درباره کافران مىگویند: «آنها، از کسانى که ایمان آوردهاند، هدایت یافتهترند»؟ آنها کسانى هستند که خداوند، ایشان را از رحمت خود، دور ساخته است؛ و هرکس را خدا از رحمتش دور سازد، یاورى براى او نخواهى یافت».
امامیه نیز بهرهای از کتاب [قرآن] بردهاند، زیرا به بعضی از مسایل مطرح شده در آن اقرار میکنند و با این وجود رگههایی از ایمان به جادوگری و طاغوت – هرچه جز خدا پرستیده شود – در آنها وجود دارد، چرا که آنها فلسفههای متضمن این امور را بزرگ میشمارند و دعا و عبادت در برابر مردگان را جایز میدانند، آرامگاهها را به مساجد تبدیل کرده و زیارت آنها را حجی میدانند که دارای آداب و مناسک خاص خودش میباشد و میگویند: «آداب زیارت قبور».
از افراد مورد اعتمادی شنیدهام که بعضی از ایشان زیارت آن قبور را از حج خانه خدا بزرگتر میشمارند! یعنی شرک ورزیدن را از عبادت خدا با ارزشتر میدانند و این بزرگترین مصداق ایمان به طاغوت است.
اینان در مورد کسانی که قائل به قدم عالم (قدیمیبودن جهان و نفی حدوث آن) و جواز به فریاد خواندن ستارگاناند و جاده صاف کن شرک میباشند و خود به کافر بودنشان اقرار کردهاند، میگویند: این افراد از مؤمنان راه یافتهترند و این دینستیزان مشرک را بر سابقان نخستین مهاجر و انصار و پیروان راستینشان برتر میشمارند.
و البته این کار روافض عجیب و غریب نیست، زیرا عوام و خواص به دوستی روافض با یهودیان، مسیحیان و مشرکان و همکاری با آنها برای کشتار مسلمانان آگاهند به گونهای که گفته شده: هیچ وقت مسلمانان با یهودیان، مسیحیان و مشرکان نجنگیدهاند، مگر اینکه روافض از غیر مسلمانان حمایت کردهاند.
وجه سوم: هر کسی میداند که اسماعیلیه و نصیریه از گروهها و فرقههایی هستند که اظهار تشیع نمودند، اگرچه در باطن کفاری بودند از هر دین و آیینی بینصیب: نصیریه از غلات روافض هستند که قائل به الوهیت بوده و به اتفاق مسلمانان از یهودیان و مسیحیان کافرترند.
و اسماعیلیه باطنیه از نصیریه نیز کافرترند، زیرا قائل به تعطیل میباشند و افرادی از آنها که به مرتبه آخر میرسند یعنی صاحب «ناموس اکبر و بلاغ اعظم» میشوند، اینان از دهریهایی هستند که میگویند: جهان فاعل ندارد و هیچ علت و خالقی در کار نیست. و میگویند: ما با فلاسفه جز بر سر واجب الوجود اختلاف دیگری نداریم: فلاسفه قائل به واجب الوجودند در حالی که به نظر ما واجب الوجوب حقیقت ندارد و اسامی والای خدا و مخصوصاً نام «الله» او را مسخره میکنند و حتی بعضی از آنها آن را بر کف پاهایشان مینویسند و آن را زیر پا میگذارند.
بعضی از اسماعیلیه نیز در مرتبه بهتری قرار دارند و قائل به سابق و تالی هستند، همان دو امری که فلاسفه آن را عقل و نفس، و مجوس آنها را نور و ظلمت مینامند. به این ترتیب اینان نیز لباس تشیع را به مذهبی از مذاهب صائبه و مجوسیان پوشانیدهاند.
شکی نیست که صائبه و مجوسیان از یهودیان و مسیحیان بدترند، ولی خود را شیعه معرفی کردهاند و گفتهاند: علت اینکه به سلک تشیع در آمدهایم این است که: شیعه سریعتر از هر مذهبی ندای ما را لبیک گفتند، چراکه به شدت از شریعت اسلام دور شده بودند. و نیز به علت اینکه جهالت و تصدیق امور مجهول و نامعلوم در بین شیعه بسیار است.
به همین جهت است که بزرگان و سردمداران اینان در باطن فلاسفه بودهاند، مثل: همین خواجه نصیر طوسی و سنان بصری که در شام در قلعههای این فرقه به سر میبرد و میگفت: روزه، نماز، حج و زکات را از دوش آنها برداشتهام.
اسماعیلیهای که برای ورود به اسلام اظهار تشیع نمودهاند و از همین طریق هم توانستهاند وارد اسلام شوند، و شیعیان به جای خدا و پیغمبر به این سردمداران روی آوردهاند و به جای یاری خدا و پیغمبرش ص، یاوران آنها بودهاند، شهادت چنین اسماعیلیهای مبنی بر حقانیت تشیع به اتفاق علماء مردود است.
زیرا اگر این شاهد بداند که از درون و در باطن در حال دشمنی با اسلام است و اظهار تشیعاش برای نفوذ در بین مسلمانان میباشد، مجبور است تشیع را بزرگ بشمارد و شهادتش بر آراء تشیع، به مثابه شهادت شخص به نفع خودش میباشد، منتها میداند که دارد به دروغ گواهی میدهد و میداند که در این مورد نیز مثل سایر موارد و سایر احوال دیگر دروغ میگوید. ولی اگر از ته قلب معتقد به دین اسلام باشد و گمان کند که اینان – شیعیان – بر دین اسلام هستد، باز شهادتش مبنی بر تأیید آنها، به مثابه شهادت شخص به نفع خودش است، منتها این شهادت از روی جهالت و ضلالت است و نه دروغ و مکاری.
و در هردو صورت شهادت شخص به نفع خودش پذیرفتنی نیست: چه شخص کذب و دروغ عقاید خود را بداند و چه معتقد به صدق و حقانیت عقاید خودش باشد. همچنانکه در سنن از پیغمبر صروایت شده که فرمود: «لا تقبل شهادة خصم ولا ظنين ولا ذی غمر على أخيه» [۹۲].
یعنی: شهادت دشمن، متهم و کینهدار بر برادر [مؤمنش] پذیرفته نمیشود.
و اینان نسبت به اهل سنت دشمنانی متهم و کینهدار هستند، بنابراین شهادتشان در هر صورتی مردود است.
وجه چهارم: میتوان به مؤلف گفت: اولاً: شما قومی هستید که این گونه احادیث را حجت نمیدانید، زیرا این حدیث را اهل سنت با اسانید اهل سنت روایت میکنند و خود این حدیث، با این الفاظ در صحیحین نیست و بلکه بعضی از اهل حدیث مثل ابن حزم و غیره آن را زیر سؤال بردهاند. و تنها اهل سنن مثل ابوداود، ترمذی و ابن ماجه و اهل مسانید مثل امام احمد و غیره آن را روایت نمودهاند [۹۳].
این حدیث چگونه با اصول شما در پذیرش حدیث سازگار است که به آن احتجاج میورزید؟ و به فرض ثبوت این حدیث از اخبار آحاد است و چگونه میتوان در اصلی از اصول دین و گمراه شمردن جمیع مسلمانان – به جز یک فرقه – به اخبار آحادی احتجاج بورزد که در فروع عملی به آن احتجاج نمیکند؟!
و آیا این چیزی جز بزرگترین تناقض و جهالت شمرده میشود؟!
وجه پنجم: تفسیر این حدیث دو وجه دارد: در روایتی آمده که از پیغمبر صدر مورد فرقه ناجیه سؤال شد و ایشان فرمودند: هرکس بر چیزی باشد که امروزه من و اصحابم بر آن هستیم، از فرقه ناجیه است. و در روایتی دیگر فرمود: فرقه ناجیه، جماعت [مسلمین] هستند.
هر دو تفسیر از فرقه ناجیه ناقض قول امامیه میباشند، و هردو مقتضی خروج آنها از دایره شمول فرقه ناجیه هستند، زیرا آنها از جماعت مسلمانان خارجند: امامان جماعت مسلمانان مثل ابوبکر، عمر و عثمان را – چه برسد به معاویه و پادشاهان بنیامیه و بنیعباس – تکفیر و یا تفسیق مینمایند. و همچنین علماء و زهاد مسلمانان مثل مالک، ثوری، اوزاعی، لیث بن سعد، ابوحنیفه، شافعی، احمد، اسحاق، ابوعبید، ابراهیم بن ادهم، فضل بن عیاض، ابوسلیمان دارانی، معروف کرخی و امثال اینان را تکفیر و یا تفسیق میکنند و در معرفت و شناخت سیره صحابه پیغمبر و اقتداء به آنها – چه در حیات پیغمبر صو چه بعد از وفات ایشان - از همه بیبهرهترند. این حقیقت در نزد علمای آگاه به حدیث و منقولات و رجال ضعیف و ثقه خیلی آشکار است. روافض بیشتر از همه نسبت به حدیث جاهل و کینهتوزند و با اهل حدیث شدیدترین دشمنی را دارند.
بنابراین چنانچه فرقه رستگار پیروان صحابه باشند، اهل سنت مراد است. زیرا آنها پیروان صحابه هستند، چرا که اهل سنت به سنتی پایبندند که پیامبر صو صحابه در زمان حیات پیغمبر صبه آن پایبند بودند مثل اوامر پیغمبر، افعال و تقریرات ایشان. جماعت نیز به کسانی گفته میشود که دینشان را چند قسمت نکرده و پراکنده نشدهاند. کسانی که دینشان را تکه تکه نموده و پراکنده شدهاند از دایره شمول جماعت خارجاند و خداوند پیغمبرش صرا از آنها مبرا ساخته است. به این ترتیب میتوان پی برد که وصف و ویژگی فرقه رستگار بر اهل سنت منطبق است، و نه بر روافض، زیرا حدیث، فرقه رستگار را فرقهای میداند که از سنت پیغمبر و صحابه پیروی نموده و از جماعت مسلمانان جدا نمیشوند.
اگر گفته شود: در حدیث فرقه رستگار به فرقهای گفته شده که پایبند به سنت پیغمبر و اصحابش در زمان حیات پیغمبر صباشند و بنابراین کسی که بعد از وفات ایشان از این سنت روی بگرداند، از فرقه رستگار نخواهد بود و ما میدانیم که بعد از وفات پیغمبر صتعدادی مرتد شدند، پس آنها از فرقه رستگار نیستند.
در جواب بایدگفت: آری، بعضی مرتد شدند و مشهورترین این مرتدان دشمنان ابوبکرسو پیروانشان میباشند، مثل مسیلمه کذاب و پیروانش و ... که روافض این مرتدان را دوست دارند، همچنانکه چندین تن از علمایشان این حقیقت را برملا ساختهاند، مثل همین مولف و غیره که میگویند: آن – مرتدان – بر راه صواب بودند و ابوبکر آنها را به ناحق کشت.
بعد از اینها مشهورترین مرتدان، غالیانی هستند که بعد از ادعای الوهیت علیس، خود علی آنها را به آتش کشید، و این گروه همان سبائیه یعنی پیروان عبدالله بن سبأ هستند که نفرین ابوبکر و عمر را پایهگذاری کرد.
اولین شخص از منتسبان به اسلام که ادعای نبوت نمود، مختار بن ابیعبید میباشد که شیعه بود. بنابراین مرتدان شیعه از سایر فرق بیشترند و به همین دلیل مرتدانی بدتر از غالیان، مثل نصیریه و مثل اسماعیلیه باطنی و امثال آنها یافت نمیشود.
و مشهورترین مردم در مبارزه با مرتدان، ابوبکر صدیقسمیباشد. بنابراین مرتدان هیچ فرقهای بیش از مرتدان موجود در بین دشمنان ابوبکر نخواهند بود. و این یعنی مرتدانی که هنوز هم بر روی پاشنه پا در حال چرخیدن هستند، بر روافض منطبقترند تا اهل سنت.
این مسأله بدیهی است و هر عاقلی که اسلام و مسلمانان را بشناسد، آن را میداند و شک ندارد که مرتدان منتسب به شیعه، شدیدتر و بدتر از مرتدان منتسب به اهل سنت – اگر مرتدی در بین آنها باشد – کفر میورزند.
وجه ششم: میتوان گفت: این دلیل و حجتی که طوسی برای اثبات فرقه رستگار بودن امامیه به آن احتجاج نمود، همچنانکه دلالتش باطل است، امامیه نیز در این احتجاج به دروغ توصیف شدهاند. زیرا آنجا که میگوید: «امامیه از همه مذاهب متباین بوده و جمیع مذاهب دیگر در اصول عقاید با هم مشترکند».
اگر مرادش این است که امامیه در مواردی که مختص خودشان است با جمیع مذاهب تفاوت دارند، باید گفت: جمیع مذاهب همین گونهاند، و مثلاً خوارج نیز در تکفیر مرتکب گناه و تکفیر علیسو اسقاط اطاعت از پیغمبر صدر مواردی که از خدا نقل نمیکند و تجویز ظلم در سهم پیغمبر [در تشریع] و جفا در مورد حکم وی و در اسقاط تبعیت از سنت متواتری که مخالف با چیزی است که به گمان خودشان ظاهر قرآن است مثل قطع دست سارق از کتف و امثال آن، خوارج نیز در این موارد با سایر مذاهب تفاوت دارند.
وجه هفتم: میتوان گفت: تفاوت روافض با جمیع مذاهب بر فساد و بطلان دیدگاههایشان بهتر از صحت آن دلالت میکند. زیرا انفراد و جدایی یک فرقه از جمیع مذاهب دلالت بر صواب این یک فرقه نداشته و اشتراک سایر فرق در یک نظر دلالتی بر بطلان آن دیدگاه ندارد. اگر گفته شود: پیغمبر صفرمودند: امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشود که جز یکی از آنها، بقیه جهنمیاند، بنابراین باید این فرقه تفاوت ویژهای با بقیه داشته باشد.
در جواب میگوییم: آری، ولی این حدیث دلالت بر این مطلب نیز میکند که آن هفتاد و دو فرقه دیگر نیز با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند، همچنانکه با این یک فرقه تفاوت دارند. حدیث مذکور دلالتی بر اشتراک هفتاد و دو فرقه در اصول عقاید ندارد و بلکه ظاهر حدیث جز این را نمیرساند که هر فرقهای با دیگری متفاوت است و در این صورت معلوم میگردد که افتراق بار منفی یافته و مورد مذمت واقع شده و مورد مدح قرار نگرفته است. خداوند نیز به همگرایی و اتحاد امر فرموده و افتراق و اختلاف را نکوهش نموده است، همچنانکه میفرماید: ﴿ وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ﴾[آل عمران: ۱۰۳]. «و همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام، و هرگونه وسیله وحدت)، چنگ زنید ، و پراکنده نشوید».
و میفرماید: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١٠٥ يَوۡمَ تَبۡيَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞۚ فَأَمَّا ٱلَّذِينَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ﴾[آل عمران: ۱۰۵-۱۰۶].
«و مانند کسانى نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند؛ (آن هم) پس از آنکه نشانههاى روشن (پروردگار) به آنان رسید! و آنها عذاب عظیمى دارند. (آن عذاب عظیم) روزى خواهد بود که چهرههائى سفید، و چهرههائى سیاه مىگردد، اما آنها که صورتهایشان سیاه شده، (به آنها گفته مىشود:) آیا بعد از ایمان، و (اخوت و برادرى در سایه آن،) کافر شدید؟! پس بچشید عذاب را، به سبب آنچه کفر مىورزیدید».
ابن عباس وغیره گفتهاند: در آن روز رخسار اهل سنت سفید و نورانی گشته، و رخسار اهل بدعت و تفرقه سیاه میگردد.
و باز میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍۚ﴾[الأنعام: ۱۵۹]. «کسانى که آیین خود را پراکنده ساختند، و به دستههاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسیم شدند، تو هیچ گونه رابطهاى با آنها ندارى».
و یا: ﴿وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡۖ﴾[البقرة: ۲۱۳].
«تنها (گروهى از) کسانى که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف کردند».
و در جای دیگر: ﴿وَمَا تَفَرَّقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَةُ ٤﴾[البينة: ۴]. «و اهل کتاب اختلاف نکردند مگر بعد از آنکه دلیل روشن (و پیامبر راستین و آشکار) برای آنها آمد».
در این صورت باید گفت: فرقهای که بیشتر از سایرین از جماعت جدا شده و بیشترین تفاوت را دارد در ذات خود شایستهتر است که مذمومترین فرقهها باشد، و فرقهای که کمترین جدایی و دوری از جماعت را دارد، از همه به صواب نزدیکتر است. حال اگر امامیه بیشترین مفارقت را از سایر فرق دارد، پس از همه بیشتر از حق و حقیقت فاصله گرفته است، مخصوصاً که امامیه در درون خودشان نیز از سایر فرقهها بیشتر اختلاف نظر داخلی دارند، به گونهای که گفته میشود: امامیه هفتاد و دو فرقهاند. و این تعداد فرقه در داخل امامیه را بعضی از شاگردان همین طوسی از خودش نقل کردهاند که طوسی میگفته است: فرق شیعه به هفتاد و دو فرقه میرسد و حسن بن موسی نوبختی و دیگران در شمارش فرق شیعه کتاب تألیف کردهاند.
ولی اهل سنت و جماعت در اصول دینشان، نسبت به سایر فرق کمترین اختلاف نظر را دارند و به علاوه به هر فرقهای از فرقه ضد آن به او نزدیکترند زیرا اهل سنت میانه و وسط اسلام هستند. همچنانکه اسلام در بین ادیان میانهروترین آنهاست: اهل سنت در باب صفات خداوند در وسط و میانه دو دیدگاه تعطیل [صفات الهی] و تمثیل [صفات او به مخلوقات] قرار دارند.
و پیغمبر صفرمودهاند: بهترین کارها، میانهترین آنها هستند. بنابراین اهل سنت و جماعت بهترین فرقهاند.
اهل سنت در باب قَدَر میانه و وسط دو دیدگاه اهل تکذیبِ [تقدیر] و اهل احتجاج به تقدیر [برای توجیه کوتاهیهای خود] قرار دارند.
در باب اسماء و احکام بین وعیدیه و مرجئه قرار دارند، و در مورد صحابه بین غلات و جفارکان [در حق صحابه] قرار دارند: در مورد علی، نه مثل روافض اهل غلواند، و نه مثل خوارج او را تکفیر میکنند، و نه مثل روافض ابوبکر و عثمان را تکفیر میکنند، و نه مثل خوارج عثمان و علی را تکفیر میکنند.
وجه هشتم: میتوان گفت: شیعه هیچ دیدگاهی ندارند که بر آن اتفاقنظر داشته باشند، همین قولی که مؤلف ذکر کرد، یکی از اقوال امامیه است، و از خود امامیه طوایف و فرقههایی هستند که در توحید و عدل با اینها اختلافنظر دارند، همچنانکه قبلاً ذکرش گذشت، و جمهور شیعه در دوازده بودن امامان با امامیه اختلافنظر دارند، زیدیه، اسماعیلیه و غیره بر انکار امامت دوازده امام اتفاقنظر دارند.
و این امامیه اثناعشریه میگویند: اصول دین چهار تاست: توحید، عدل، نبوت و امامت، و خودشان در مورد توحید و عدل و امامت اختلافنظر دارند. در مورد نبوت نیز غایتش این است که مثل سایر امت به آن اقرار میکنند. اختلاف خودشان بر سر امامت بزرگتر از اختلاف سایر امت است. چنانچه اثناعشریه بگویند: ما از این طوایف و فرق بیشتر هستیم، بنابراین حق با ماست، و نه با آنها. گفته میشود: اهل سنت نیز از شما بیشترند، بنابراین حق با آنهاست، و نه با شما. در نهایت سایر فرق امامیه در برابر شما مثل شما، در برابر سایر مسلمانان محسوب میشوند، و اسلام همان دین حقی است که اهل حق را دور هم جمع میکند.
[۹۰] - سنن ابی داود، ۴/۲۷۶، ترمذی، ۴/۱۳۴. [۹۱] - نام قلعهای در کوههای دیلم که یکی از پادشاهان دیلم آن را ساخته است. [۹۲] - نگا: المسند، ۱۰/۲۲۴ و ۱۱/۱۳۸ و ۱۶۳، تحقیق: احمد شاکر. [۹۳] - مقصود حدیث افتراق است که ابوداود (۵/۴، ۵) و ترمذی (به شماره ۳۹۹۱ در باب الفتن) آن را روایت کردهاند و ترمذی آن را حسن صحیح شمرده است، محدثان دیگری نیز این حدیث را روایت کردهاند و این حدیث طرق زیادی دارد.