مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۹۷): ابطال دلایل رافضی در مورد معصوم بودن علیسو اثبات امامتش بر این مبنا

فصل (۹۷): ابطال دلایل رافضی در مورد معصوم بودن علیسو اثبات امامتش بر این مبنا

رافضی می‌گوید: «فصل سوم: در ادله دال بر امامت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب پس از رسول خدا ص، ادله این مسأله بسیار زیاد و غیرقابل شمارش است، لذا ما موارد مهم را ذکر می‌کنیم و مطابق چهار شیوه پیش می‌رویم: شیوه اول: در ادله عقلی که پنج تا هستند:

نخست: امام باید معصوم باشد، و حال که چنین است پس علی÷امام واقعی است.

مقدمه اول: از آنجا که انسان فطرتاً موجودی اجتماعی است، نمی‌تواند تنها زندگی کند چون برای زنده ماندن نیاز به خوراک و پوشاک و مسکن دارد و این‌ها را خود به تنهایی نمی‌تواند فراهم کند بلکه به کمک و مساعدت دیگر انسان‌ها نیازمند است. بنابراین هر انسانی برای تأمین مایحتاج همنوعش به کمک او می‌شتابد تا زندگی انسانی سامان یابد و بر پا شود، اما از آنجا که در جامعه همیشه احتمال تنازع برای بقا هست، هر فرد از افراد گاهی به آنچه در اختیار فرد دیگر است نیاز پیدا می‌کند، و چه بسا نیروی غریزی و شهوانی او وی را به طرف خشونت و ظلم و زورگیری از هم نوعش وسوسه کند. که این مسأله به نوبه خود به وقوع هرج و مرج و آشوب و فتنه منجر خواهد گردید. اینجاست که چاره‌ای جز انتصاب امامی معصوم نمی‌ماند تا آدمیان را از ظلم و تعدی و خشونت و نزاع باز دارد، و داد مظلوم از ظالم بستاند، و حق را به حق‌دار ببخشد. چنین امامی نباید اهل خطا و نسیان و معصیت باشد، چون در غیر این صورت به امام دیگری نیاز پیدا می‌شود. چون آنچه باعث نیاز به امام معصوم می‌شود همانا جایز الخطا بودن افراد امت است. لذا اگر امامی اشتباه‌پذیر باشد، به جای او به امام دیگری نیاز خواهد افتاد، اگر آن امام معصوم باشد که امام می‌ماند و در غیر این صورت باز به امام دیگری نیاز است.

مقدمه دوم: «روشن است که ابوبکر و عمر و عثمان به اتفاق هیچ کدام معصوم نبودند، اما علی معصوم بود لذا او امام است».

در پاسخ این موارد می‌گوئیم: هردو مقدمه یاد شده باطل هستند. در خصوص مقدمه اول به او پاسخ می‌دهیم:

ما بموجب این دلیل – در صورت صحت – می‌گوئیم که معصوم خود پیامبر است، و اطاعت از ایشان در هر زمان‌ها بر همه افراد واجب است. علم و آگاهی امت به اوامر و نواهی ایشان نیز بسیار کامل‌تر از علم پیروان امام به اوامر و نواهی امام عصر یا امام منتظر می‌باشد. این رسول خدا صاست، امامی معصوم که امت همه‌ی فرامین او را می‌شناسد. اما معصوم آنان به فردی غائب و منتظر منتهی می‌شود که اگر معصوم هم باشد کسی امر و نهی او را نمی‌داند. حتی رعیت علی نیز به آن اندازه که امت، اوامر پیامبرشان را می‌دانند، اوامر و نواهی امام خود را نمی‌دانند. علمی که امت رسول اللهصاز اوامر و نواهی او می‌دانند آنان را از هر امام دیگری بی‌نیاز کرده است. تا جایی که آنان تا کنون به کسی نیاز پیدا نکرده‌اند که در چیزی از معرفت دینشان سرپرست و مسوولشان باشد.

حتی اگر فرض کنیم وجود امام به امر پیامبر صبوده است باز می‌بینیم که کسی جز علی ولایت مردم را در دست نگرفته که برایش ادعای معصومیت بکنند.

و ما با قطع و یقین خبر داریم که از رعیت‌های علی در یمن و خراسان و جاهای دیگر کسانی بودند که نمی‌دانستند علی به چه چیزهایی امر کرده، و از چه اموری نهی کرده است، و حتی کارگزاران وی به گونه‌ای رفتار می‌کردند که علی خود از آن بی‌اطلاع بوده است.

در مورد وارثانی که علم محمدی را به ارث گرفته‌اند باید گفت که آنان از امر و نهی حضرت آگاه هستند، و در روایت خبر از ایشان صادق هستند. و در این دو زمینه بسیار موفق‌تر از کارگزاران و والیان علی عمل کرده‌اند. اینان تمام حرفشان این است که حتماً باید امام معصوم زنده‌ای وجود داشته باشد. و ما می‌گوئیم: این کلام از چند وجه باطل است:

وجه نخست: آن که تاکنون امامی با این اوصاف نداشته‌ایم. در زمان ما نیز امامی سراغ نداریم که برای وی ادعای چنین اوصافی بکنند، یا خود مدعی آن باشد. چنین امامی نزد پیروانش مفقود و غائب است، و نزد عاقلان و اهل خرد اصلاً وجود ندارد. چنین چیزی هیچیک از آرمان‌های امامت را محقق نمی‌سازد، کسی که بر مردم ولایت می‌یابد حتی اگر اندکی صفت جهل و ظلم هم در وی باشد، مطمئناً برای آنان سودمندتر از کسی است که به هیچ وجهی از وجوه فایده‌ای بر ایشان ندارد.

حتی همین منتسبان به امام معصوم در امورشان – چنانکه مشاهده می‌شود – از کسانی غیر از آن امام استعانت می‌جویند. یعنی خود را به معصوم نسبت می‌دهند اما از افرادی ناسپاس یا ستم پیشه کمک و راهنمایی می‌گیرند. لذا تصدیق‌کنندگان این امام معصوم منتظر که نه از دین او و نه از دنیایش فایده‌ای نمی‌بینند، نمی‌توانند از امامشان هیچیک از اهداف امامت را استفاده کنند.

اگر هدف غیرقابل حصول باشد، دیگری احتیاجی به اثبات و تهیه وسیله هم باقی نمی‌ماند؛ چون وسیله‌ها جز برای رسیدن به مقاصد و اهداف مربوط به آن‌ها طلب نمی‌شوند. پس هر گاه از نبود یا انتفای هدف مطمئن باشیم، بحث و سخن در وسیله، تلاشی بیهوده و عبث خوهد بود. و این به منزله آن است که کسی بگوید: انسان‌ها به کسانی نیازمندند که به آنان خوراک و آب و غذا برساند. و غذای آنان باید چنین، و آبشان باید چنان باشد، و این مخصوص فلان دسته از انسان‌هاست، آنگاه از آن سو معلوم باشد که آن دسته از مستمندترین انسان‌ها و مفلس‌ترینشان هستند.

چه فایده‌ای در طلب چیزی است که یافت نمی‌شود؟ و چه سودی پیروی از چیزی که هیچ نفعی ندارد، مترتب است؟ در حالی که می‌دانیم امام اصولاً به دو چیز دروی نیاز پیدا می‌شود: یا به علم او نیاز است تا تبلیغ و تعلیم داده شود، و یا به عمل او تا با نیرو و اقتدار آن عمل بتواند مردم را یاری برساند.

اما این امام منتظر نه از اولی بهره‌ای دارد و نه از دومی؛ اگر اینان را علمی باشد آن را از اقوال افراد پیش از او گرفته‌اند، و اگر ایشان را عملی باشد دو حالت دارد: اگر آن عمل مورد توافق و رضایت همه مسلمانان باشد می‌توان گفت آن را از مسلمانان استفاده کرده‌اند، در غیر این صورت آن عمل را از کفار و کج دینان و ملحدان و امثال آنان اخذ کرده‌اند. چرا که آنان ناتوان‌ترین مردم در عمل، و جاهل‌ترینشان در علم و دانش هستند، و با وجود این‌که ادعای تبعیت از علم و قدرت معصوم دارند، آنان را نه علمی است و نه قدرتی، که این نشان می‌دهد جز ادعا هیچ چیز ندارند.

همچنین هیچیک از امامان دوازده‌گانه به تنهایی در بر دارنده همۀ شرایط امامت نبوده‌اند.

امامان پایین‌تر از علی همانقدر از دانش و دین خود به مردم فایده می‌رساندند که افراد امثال‌شان به امت می‌رساندند، مثلاً علی ‌بن حسین و فرزند او جعفر بن محمد چیزی را به مردم می‌آموختند که خداوند و علمای زمانشان به ایشان آموخته بودند، و در زمان خودشان افرادی بودند که از آنان عالم‌تر و برای امت نافع‌تر بودند.

این امر نزد اهل علم و معرفت معروف و شناخته شده است. اگر هم فرض شود که آنان داناترین و دیندارترین امت بوده‌اند زیاد فرقی نمی‌کند چون از آنان، کارهایی که از صاحبان حکومت و قدرت بر می‌آمد، برنمی‌آمده است، یعنی قدرت الزام مردم به حق، و بازداشتن آنان از امور باطل را نداشته‌اند.

در امامانی که بعد از سه امام اول آمدند مانند دو عسکری نه علم چندانی، و نه قدرت چنانی یافت نشد که مورد استفاده امت اسلام قرار بگیرد. آنان همچون همنوعانشان از نسل هاشمی‌ها بوده و از حرمت و جایگاهی برخوردار بودند. و در آنان آن اندازه از معرفت و علم دینی و اسلامی بود که در نزد عموم مسلمانان بوده، و برای انجام و فهم امور دین و دنیا کفایت می‌کرده است.

اما این که گفته شود آنان خصوصیات دانشمندان و اهل دانش را دارا بوده‌اند، این را از آنان سراغ نداریم، از همین‌رو دانشمندان و طلاب علوم دینی چنانکه نزد سه تن اول تتلمذ کرده‌اند، نزد بقیه فرزندان علی تلمیذی نکرده‌اند. اگر چیز قابل استفاده‌ای می‌یافتند حتماً از ایشان بهره می‌بردند، ولی طالبان علم راه و مقصود خویش را نیک می‌شناسند.

چنانچه انسان دارای نسب شریفی باشد این امر باعث می‌شود مردم بدو اقبال کرده دانسته‌هایش را بپذیرند. چنانکه دیدیم ابن عباس چون فرد بسیار عالمی بود امت به ارزش وی پی برده و از او استفاده‌ها بردند، تا جائی که نام و ذکر او شهره خاص و عام گردید.

شافعی هم به همین صورت بود وقتی که مسلمانان به علم و فقه بی‌کران او پی بردند، به محضر درسش شتافتند و به علم و فقه شهره شد.

اما اگر انسان مطلوب خود را در چیزی نیابد، آن را از آن چیز نمی‌خواهد، و ما می‌بینیم که مثلاً اگر در مورد شخصی بگویند: فلانی طبیب یا نحوی است، و چنان بزرگش کنند تا طبیبان و نحویان به او روی آورند و به حضورش برسند، در اینجا اگر اینان پی ببرند که آن شخص علم چندانی درباره طب و نحو در خود ندارد از وی روی می‌گردانند، و دیگر ادعا و بزرگداشت جاهلان فایده‌ای برای آن شخص ندارد.

امامیه از معتزله این سخنشان را گرفته‌اند کردند که، بر خداوند تعیین قدر، قدرت دادن و توفیق و عنایت واجب است.

سپس خود گفتند: امامت واجب است، و آن نزدشان از نبوت هم واجب‌تر است چون امامت نوعی عنایت و توفیق در تکلیف‌هاست، می‌گویند: ما با علمی یقینی و براساس عرف و عادات همیشگی می‌دانیم که اگر گروهی رئیسی پر هیبت، فرمانروا، مقتدر و پر توان و مسلط بر امور داشته باشد، آن گروه به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دورتر خواهد بود. و هر گاه رئیسی نداشته باشند دچار هرج و مرج شده از صلاح دور و به فساد نزدیک خواهند بود. و این قضیه‌ای عقلی و منطقی است که جز ناآگاهان از عرف و عادات کسی انکارش نمی‌کند. می‌گویند: چون این توفیقی در تکلیف است پس واجب است، سپس شروع به ذکر صفات مختلف امام همچون عصمت و غیره می‌کنند.

چندی بعد تعدادی از خودشان سؤالی برای خودشان مطرح کردند و گفتند: می‌گوئید: امام عنایتی الهی است و هم‌اکنون غایب است پس آن عنایت حاصل از او در حالت غیبت کدام است؟ و اگر توفیق مورد صحبت در هنگام غیبت امام حاصل نیست، پس دیگر جایز نیست که آن امام توفیق الهی فرض شود که در آن صورت صحبت از امامت معصوم هم بی‌اساس است. و در جواب این سؤال گفتند: ما می‌گوئیم: عنایت امام در زمان غیبت برای آنان که وی را در زمان ظهورش شناخته‌اند حاصل است، و تنها کسانی از این عنایت محروم‌اند که معتقد به امامتش نیستند.

همچنانکه توفیق معرفت برای کسی که خدا را نشناخته وجود ندارد، و تنها شامل کسانی می‌شود که خدا را شناخته باشند، و گفتند: به این ترتیب این سؤال هم ساقط می‌شود و اعتقاد به امامت معصومین وجوب می‌یابد.

بعد به آنان گفته شد: اگر توفیق و عنایت در زمان غیبت هم همچون زمان ظهور حاصل شدنی است لازم می‌شود که از ظهورش بی‌نیاز گردند و تا لحظه مرگ از او دنباله روی‌ کنند و این بر خلاف مذهبشان است. آنان پاسخ دادند که ما می‌گوئیم: عنایب امام در زمان غیبتش برای فرد معتقد به او از باب ایجاد نفرت و بازدارندگی از معاصی و قبایح همچون زمان ظهور امام است. اما ما ظهور او را برای چیز دیگری ضروری می‌دانیم، و آن کوتاه‌کردن دست ستم پیشگان از جان و مال و زندگی مؤمنین و ایجاد عدالتی است که جز به وسیله وی برای ما میسر و شدنی نیست.

اما پاسخ ما هم آن است که: این کلامی آشکارا بی‌اساس و باطل است، به آن علت که آن امامی که او را عنایتی خواندید کسى بود که عقول و عادات بدان حکم می‌کرد و اوصافی برای آن قائل شدید و گفتید: اگر گروهی رئیس پر هیبت، فرمانروا، مقتدر و پر توان و مسلط بر امور داشته باشد، آن گروه به واسطه چنین رئیسی به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دورتر خواهد بود، و در او شرط معصومیت قرار دادید، گفتید: بخاطر این‌که هدف نفرت و باز دارندگی جز با وجود عصمت محقق نمی‌شود، و روشن است که آنانی که قبل از امام منتظر آمدند هیچیک دارای چنین اختیاراتی نبودند، هیچیک از آنان مسلط بر امور و دارای نفوذ نبودند.

علیسخلیفه شد اما به اندازه خلیفه پیش از خود از قدرت و اقتدار و نفوذ فراگیر برخوردار نبود. باقی ائمه اثنا عشریه هم صاحب قدرت و اقتداری نبودند و فقط در حد افراد نظیر خود کارهایی انجام می‌دادند.

در خصوص امام غایب هم باید گفت که کاری صورت نداده است. و هر فرد معترف به وجود او که می‌داند وی بیش از چهارصد و شصت سال است که غیب شده و چون می‌ترسد نمی‌تواند ظهور کند چه رسد به این‌که اقامه حدود کند، پی می‌برد که این امام نمی‌تواند که به کسی امر یا نهی کند، و لذا هرج و مرج و فساد در وی باقی نخواهد ماند.

به همین خاطر است که طوایف رافضه پر هرج و مرج‌‌ترین و فاسدترین و متفرق‌ترین فرقه‌ها هستند و در میانشان اختلاف و نزاع و دیگری و حق خوری در حدی است که در هیچیک از فرق کافر کیش مثل آن مشاهده نمی‌شود چه رسد به مردمانی که بر راه اسلام‌اند.

سخن دیگر آنان مبنی بر این‌که عنایت امام غایب همانند زمان ظهور شامل پیروانی می‌شود که به او معتقد هستند، نیز مبالغه‌ای آشکار است. به این دلیل که اگر امام غائب ظهور کند کارهایی چون اقامه حدود و وعظ و غیره انجام می‌دهد که در زمان غیبت امکان آن‌ها را ندارد. پس در ظهور او عنایاتی هست که در غیبتش نیست.

همچنین تشبیه معرفت امام غائب به معرفت خداوند و این‌که عنایت او تنها شامل پیروان او می‌شود نیز قیاسی باطل است؛ چرا که معرفت به این‌که خداوند موجودی حّی و قادر است که امر به پرستش می‌کند، و در عوض آن پاداش می‌دهد و هم از معصیت و نافرمانی نهی می‌کند، و گناهکاران را مجازات می‌نماید، شناخت و علم به این مسائل یکی از قوی‌ترین اسباب رغبت و محبت به او و بیم و تقوا از اوست، یعنی بنده با دانستن این مسائل تمایل به انجام کار نیک و دریافت ثواب آن می‌کند و به خاطر ترس از مجازات معاصی از آن‌ها دوری می‌نماید چون می‌داند پروردگارش آگاه و قادر است و سنت او به این امور حکم می‌کند.

اما چگونه شناخت شخصی موجب انجام اوامر و ترک نواهی او می‌شود که بیش از چهار صد سال است مفقود و بی‌نام و نشان است. کسی را مجازات نکرده و به کسی پاداشی نداده است، وی حتی از بیم جان می‌ترسد ظهور کند، چه رسد به این‌که امر و نهی هم بکند. چنین کسی نه تنها باعث ترک گناه پیروان نمی‌شود، بلکه دانستن عجز و هراس او موجب روی آوردن به انجام کارهای زشت می‌شود، به خصوص که زمان غیبت طول کشیده و دوره‌های متوالی پشت سر هم آمده و گذشته و او هنوز نه کسی را معاقبه کرده و نه احدی را پاداش داده است.

اگر بر فرض چنین امامی هر صد سال یک مرتبه ظهور می‌کرد و نابکاران را مجازات می‌نمود، باز هم آن فایده و عنایتی را نمی‌رساند که از هریک از والیان امور مسلمانان به امت می‌رسد، حتی اگر گفته شود بر فرض او هر ده سال یا هر سال یک مرتبه ظهور می‌کند باز هم آن منفعت حاصل از ولات امور که همیشه حضور دارند را نمی‌داشت، اتفاقاً همین والیان – علی‌رغم گناه‌ها و ستم‌هایی که در بعضى امور می‌کنند – خیرات و حسنات و امور و احکام شرعی‌ای که انجام می‌دهند و اقامه حدودی که می‌کنند، چندین برابر اعمالی است که فردی هر چند وقت یک بار انجام می‌دهد، حال بگذریم از امامی که کلاً غایب و مفقود است و عموم علما می‌دانند که چنین امامی اصلاً وجود خارجی ندارد، و معتقدان به وجودش هم می‌دانند که او عاجز و بیمناک است، و هرگز به اندازه کاری که هریک از مردم عادی می‌کنند، اقدامی انجام نداده چه رسد به این‌که به حد والیان امور رسیده باشد.

چنین امامی چه هیبتی دارد؟ چه فرمانی می‌تواند بدهد؟ نفوذ و اقتدار و دست توانایش کدام است؟ چنین چیزی کی می‌تواند برای مردم رئیس، فرمانروا، پرهیبت و با نفوذ و اقتدار باشد تا با وجودش به صلاح و مصلحت نزدیک شوند؟

لذا هر گاه در این مسأله تدبر کنیم در می‌یابیم که این قوم در نهایت جهل و مبالغه‌گری و سفسطه‌گویی بسر می‌برند. بطوری که فایده چنین امامی را در زمان عجز و غیبت او برابر با فایده‌ای می‌دانند که در زمان ظهور و حضورش برای مردم دارد، و معرفت او علی‌رغم عجز و بیم و نبودش عنایتی است، به همان اندازه که شناختش در زمان حضور او عنایتی است. می‌گویند مجرد این شناخت عنایت است هم‌چنانکه شناخت خداوند متعال عنایت است.

وجه دوم: شما می‌گوئید: حتماً باید امام معصومی باشد تا این امور را انجام بدهد. آیا مقصود شما این است که خداوند حتماً باید چنین امامی با چنین صفاتی که گفتید بیافریند؟ یا آن‌که مردم باید با چنین فردی بیعت کنند؟ اگر گزینه اول مورد نظر شماست، که خداوند احدی را با این صفات و ویژگی‌ها خلق نکرده است؛ نهایت ادعایی که می‌توانید بکنید آن است که بگوئید: علی معصوم بود ولی خداوند وی را بر همه چیز مسلط نفرمود، و او را نصرت نداد، نه بوسیله خودش و نه بوسیله فرستادن سربازانی از سوی خود برای او، تا بتواند اموری را که گفتید در میان امت محقق سازد.

اتفاقاً شما می‌گویید: علی در زمان خلافت سه خلیفه اول عاجز، مقهور و مظلوم بود، و آنگاه نیز که صاحب سپاه و سربازی شد، سپاهیان دیگری علیه او بر خاستند و با او جنگیدند، به طوری که حتی نتوانست آن کارهایی را انجام دهد که خلفای پیش از او به انجام رساندند، خلفایی که از نظر شما ظالم و ستمگر بودند.

به عبارتی خداوند به خلفای پیش از علی نصرت داد و ایشان توانستند اقدامات مفید و صالحی را به ثمر برسانند اما به علی نصرت نداد تا حتی در همان حد اقداماتی انجام دهد.

در نهایت نتیجه می‌شود که خداوند چنین معصوم منصوری را که از خدا خواسته‌اید، اصلاً نیافریده است. و اگر منظور شما این است که: مردم باید با چنین امامی بیعت کرده و وی را یاوری کنند، می‌‌گوئیم: به هر حال مردم چنین بیعتی نکردند حال چه این کارشان را اطاعت بنامید، و چه نافرمانی‌اش بخوانید. به هر تقدیر هیچیک از معصومین شما نصرتی ندیدند، نه از طرف خداوند، و نه از سوی مردم. این مصالح و خوبی‌هایی هم که ذکر کردید جز با نصرت و یاری حاصل نمی‌شود. لذا هیچیک از این اهدافی که از وجود امام توقع می‌دارید، هرگز بدست نیامده است، چون وسایل آن‌ها کامل نشده است.

وجه سوم: این است که پرسیده شود حال که همه وسایل لازم برای حصول این اهداف فراهم نیست، بلکه بسیاری از شروط تحقق آن‌ها گم و مفقود است، چرا جایز نیست که شرط مفقود، همان شرط عصمت باشد؟ و اگر مقصود مفقود است: چه به خاطر عدم عصمت، و چه به خاطر ناتوانی و عجز معصوم - که در هر حال تفاوتی در نتیجه نمی‌کند -، پس چطور عقل حکم می‌کند که خداوند باید امام معصومی را آفریده باشد؟

در حالی که خداوند چنین کسی را برای تأمین مصالح بندگانش می‌آفریند، اما چنین فردی را عاجز از تأمین آن مصالح آفریده، حتی به واسطه او مسائل نامیمون و امور فاسدی به وجود آمد که توضیح آن در ادامه می‌آید.

وجه چهارم: آن است که اگر خداوند این معصوم را خلق نمی‌کرد، شر و فساد کمتری در دنیا حاصل می‌شد، چون وجود او اولاً باعث دفع هیچ شری نشد تا گفته شود: وجود او فلان شر را دفع کرده است، اتفاقاً وجودش موجب شد که عامه مسلمانان و اهل سنت او را تکذیب کردند، و با پیروانش دشمن شدند، و به او و یارانش ستم روا داشتند، و با تقدیر این‌که معصوم است، تباهی‌هایی در آن میان شکل گرفت که جز خداوند کسی مقدار آن‌ها را نمی‌داند.

علیسو بقیه ائمه دوازده گانه معصوم نبوده‌اند، زیرا در خلافت خلفای سه گانه (ابوبکر، عمر، عثمان) و خلفای بنی امیه و بنی عباس ظلم و شرک کمتر بوده است، نسبت به این‌که فرض نماییم که علی و بقیه ائمه معصوم بوده‌اند، و با وجود این‌که معصوم بوده‌اند شر و بدی را از بین نبرده‌اند، مگر به همان اندازه‌ای که کسی معصوم نبوده آن را از بین برده است، پس در معصوم بودنشان شر بوجود آمد نه خیر!!

حال چگونه ممکن است که خداوند حکیم چیزی را به قصد ایجاد خیر بیافریند، که از وجودش جز شر و تباهی حاصل نمی‌شود؟

در جواب این سؤال اگر بگویند: این شر از ظلم مردم در حق او ناشی شده است.

می‌گوئیم: اگر خداوند حکیم وی را برای دفع ظلم مردم بیافریند، اما در عین حال بداند که اگر چنین کند، ظلم مردم افزون‌تر خواهد شد، در این صورت چنین آفرینشی از روی حکمت و حکیمانه نخواهد بود، و همچون آن خواهد بود که شخصی فرزند خود را به معلمی بسپارد تا او را تربیت و اصلاح کند اما در عین حال بداند که فرزند او هرگز از معلم یا مربیش اطاعت نمی‌کند، آیا هیچ حکیمی چنین کاری خواهد کرد؟

وجه پنجم: حال که انسان فطرتاً موجودی اجتماعی است، و وجود معصوم هم برای دفع ظلم و شر و پلیدی از مردم شهر لازم و ضروری است، آیا شما ادعا دارید که همواره در هر شهر یا جامعه‌ای که خداوند به وجود آورده است معصومی هست که به دفع ظلم مشغول است یا خیر؟

اگر پاسخ شما آری است، که چنین چیزی به هیچ وجه صحت ندارد، مگر در بلاد کفر یا در سرزمین مشرکین و اهل کتاب معصوم وجود دارد؟ یا آیا در شام نزد معاویه معصومی بود؟

اگر هم می‌گوئید: امام برای همه شهرها یکی است، اما نمایندگانی در هریک از شهرها دارد.

می‌گوئیم: آیا هر امام معصومی در همه شهرهای روی زمین نماینده دارد یا در برخی شهرها؟

اگر پاسخ‌تان آن است که: در همه شهرها، که این مبالغه و ستیزه‌گویی است، و اگر می‌گوئید: فقط در برخی از شهرها.

می‌گوئیم: پس تفاوت چیست هر گاه چیزی که ذکر کردید بر خدا واجب است، و همه شهرها هم نیازشان به معصوم یکی است؟

وجه ششم: آن است که گفته شود: آیا تنها این معصوم معصوم است؟ یا همه نمایندگان او نیز معصوم‌اند؟ که البته آنان ادعای مورد دوم را ندارند. در عین حال که مبالغه بزرگی خواهد بود، چرا که نمایندگان (کارگزاران) پیامبر صمعصوم نبودند، کارگزاران علی هم همینطور، اتفاقاً از برخی از آنان شر و معصیت‌هایی سر زد که مثل آن از کارگزاران معاویه مثلاً سر نزده است. پس عصمت کدام است؟

و اگر بگویند: عصمت تنها برای امام شرط است.

می‌گوییم: در این صورت پس مردم سرزمین غائب از امام – به خصوص که معصوم عاجز از کنترل کارگزاران خود باشد – چه نفعی از عصمت امامشان می‌برند، در حالی که پشت سر غیرمعصوم نماز می‌خوانند، غیرمعصوم میانشان داوری می‌کند، از غیر معصوم اطاعت می‌کنند، و غیرمعصوم اموالشان را اخذ می‌کند؟

و اگر توضیح دهند که: همه این امور به معصومین ارجاع داده می‌شود.

می‌گوییم: اگر معصوم قادر و دارای قدرتی بود – چنانکه عمر و عثمان و معاویه و غیره بودند – قادر به آن نبود که آن عدالت واجبی را که خود بدان آگاه است درباره هریک از پیروانش تمام و کمال اجرا کند، بلکه نهایت آنچه می‌تواند انجام دهد این است که بهترین و مناسب‌ترین شخصی را که می‌تواند بر آنان بگمارد، ولی اگر در آن میان فرد لایق یا عادلی را نیافت چه؟ از کجا فردی کارا و عادل برایشان حاکم کند؟

اگر بگویند: اگر خداوند چنین اشخاصی نیافریده باشد، تکلیف از امام برداشته می‌شود.

می‌گوییم: این دقیقاً یعنی آفریدن فرد کارا و عادل مطلق بر خداوند واجب نیست، بلکه بر امام واجب است که آنچه در توان دارد انجام دهد. مردم هم همینطور بر ایشان واجب است که شایسته‌ترین بندگان خدا را بر خود حاکم سازند، هر چند که نقصی هم در قدرت یا در عدالت او وجود داشته باشد.

عمرسمی‌فرمود: «خداوندا، از پایداری فاجر و سستی امین به تو شکایت و پناه می‌برم». این سخن عمر است که در تدبیر سیاسی نظیر نداشت، حال دیگران چگونه باید باشند؟

این برای وقتی است که حاکم خودش قادر و عادل باشد، اما اگر معصوم عاجز و ناتوان باشد چه؟ و بدتر اگر اصلاً مفقود الأثر باشد چاره چیست؟ چه کسی او را از احوال پیروان آگاه می‌کند و از اوضاع‌شان به او خبر می‌دهد؟ و چه عاملی یا کسی آنان را به اطاعت کامل از او ملزم می‌کند؟ گذشته از این‌ها اگر یکی از نائبان ابتدا تظاهر به اطاعت از او کند. اما چندی بعد اموال زیادی از بیت‌المال را تصاحب کرده و در قصرهای شاهانه سکونت گزیند، در آن صورت معصوم چه چاره‌ای برای وی خواهد یا توانست اندیشید؟

حال معلوم شد که یک نفر معصوم اگر قدرتی هم دارا باشد، هدف را محقق نمی‌سازد، چه رسد به این‌که او عاجز یا مغلوب هم باشد؟ و چه رسد به این‌که گم و غایب بوده نتواند با کسی سخنی بگوید؟ و چه رسد به این‌که اصلاً حقیقت یا وجود نداشته باشد.

وجه هفتم: جلوگیری معصوم از ستم مردم به یکدیگر و اجرای عدالت در مورد آنان فرع بر دفاع او از حق خود و جلوگیری از مظلوم واقع شدن خودش می‌باشد، اما بعد از این‌که روشن شد چنین معصومی چنان ناتوان و عاجز است که حتی نمی‌تواند از خودش دفع ظلم کند و برای خویش استیفای حق نماید، یا حتی حق زنی را از میراث به او باز گرداند، باید پرسید، پس این معصوم چه ظلمی را دفع می‌دتواند بکند؟ و چه حقی را به حقدار می‌تواند بازگرداند؟ و می‌پرسیم اگر معصوم غایب یا بیمناک باشد چنانکه از بیم این‌که ظالمان به او تعرض کنند جرأت ظهور در ده یا شهری را ندارد، و اکنون بیش از چهار صد و شصت سال است که وی در چنین حالتی سر می‌برد، زمین را سراسر ظلم و فساد فرا گرفته است، و او هنوز یارای آن را ندارد که خود را بر همگان آشکار کند، پس چگونه از مردم دفع ظلم می‌کند؟ یا حق را به مستحقان می‌دهد؟ براستی اینان چقدر در خور این فرموده حق تعالی هستند که: ﴿أَمۡ تَحۡسَبُ أَنَّ أَكۡثَرَهُمۡ يَسۡمَعُونَ أَوۡ يَعۡقِلُونَۚ إِنۡ هُمۡ إِلَّا كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّ سَبِيلًا ٤٤[الفرقان:۴۴].

«آیا گمان مى‏برى بیشتر آنان مى‏شنوند یا مى‏فهمند؟! آنان فقط همچون چهارپایانند، بلکه گمراهترند».

وجه هشتم: آن است که گفته شود: نیاز انسان به رسیدگی به بدن خودش، شدیدتر از نیاز شهر به رئیس یا حاکم آن است، و هر گاه خداوند متعال نفس انسان را معصوم نیافریده است، چگونه بر او واجب است که رئیس (حاکمی) معصوم بیافریند؟ در حالی که انسان می‌تواند در نهان خود کافر باشد، و در نهان خود مرتکب معاصی ظلم‌ها و فسادهای زیادی شود، بدون آن که معصوم از آن‌ها خبردار شود، و اگر خبر هم داشته باشد نمی‌تواند جلوی آن‌ها را بگیرد، پس اگر چنین چیزی واجب نیست چگونه آن دیگری واجب است؟

وجه نهم: آن است که گفته شود: آیا فلسفه وجود امامان این است که به واسطه وجودشان خیر و مصلحت از فساد بیشتر شود. و آدمیان با رهبری آنان به مصلحت نزدیک و از فساد دور بمانند؟ یا نه، منظور از وجود ائمه آن است که مصلحت و خیر مطلق حاکم شود و هیچ فسادی باقی نماند؟ یا مقصود مقدار معینی از مصلحت است.

اگر مورد نخست مراد است که چنین چیزی در زمان اغلب والیان امور نیز حاصل شده است، و چنین مقصودی در عهد ابوبکر و عمر و عثمان حتی بهتر از زمان علی حاصل شد، و در عهد حکومت خلفای بنی امیه و بنی عباس بسیار بیشتر و بهتر از ائمه دوازده‌گانه محقق گردید. نیز چنین هدفی بوسیله پادشاهان روم و ترک و هند و بیشتر حاصل گردیده تا بوسیله غایب منتظری که ملقب به صاحب زمان است. چون فساد و تباهی ناشی از نبود حاکم و یا ولی امر بسیار بیشتر از فسادی است که با وجود او حاصل می‌شود، هر چند که افراد شایسته‌تری برای ولایت در همان زمان وجود داشته باشند، چنانکه گفته‌اند: «شصت سال با امامی ستمکار بهتر از گذشتن یک شب بدون امام است».

اما اگر گفته شود: بلکه مراد و مقصود از امام پدید آمدن صلاح مطلق و عدم هر گونه فساد است.

می‌گوییم: چنین چیزی واقع نشده است و خدا چنین چیزی نیافریده است، او حتی اسباب و زمینه‌های مساعد‌کننده برای بوجود آمدن چنین چیزی را هم بوجود نیاورده است. چه کسی توانسته چنین حالتی را واجب و لازم دانسته و ملزومات آن را بر خداوند واجب بکند؟ چنین کسی یا می‌پندارد که عقل ما فوق بشری دارد، و یا در صدد نکوهش و تخطئه پروردگار خویش است. چون در هر صورت چنین قضیه‌ای اصلاً امکان تحقق یافتن ندارد.

چنین مسأله‌ای در مورد افعال بندگان گفته می‌شود، اما همین سخن درباره معصوم شدیدتر است، چون مصلحت او به اموری خارج از دامنه قدرت او، و حتی خارج از قدرت خداوند از نظر معتزلیان رافضه بستگی دارد، لذا واجب شمردن آن بر خداوند زیانبارتر از واجب دانستن صلاحیت و معصومیت برای هریک از بندگان است.

وجه دهم: چنانکه رافضی می‌گوید: «اگر امام معصوم نباشد، به امامی دیگر نیاز خواهد بود، و جواز نیاز به امام دیگر آن است که از امام خطایی دیده ‌شود یا جایزالخطا باشد».

که پاسخ داده می‌شود: چرا جایز نیست که اگر امام مرتکب خطا و اشتباهی شد، کسی از میان امت وی را از خطای او آگاه سازد که در این صورت اتفاق همگانی بر خطا حاصل نمی‌شود، و از آن سو اگر کسی از افراد امت اشتباهی هم بکند، امام یا نائب او وی را مطلع کند. امام یا نایب او هم اگر اشتباهی کرد دیگری آن‌ها را هشیار می‌سازد و بدین ترتیب نوعی عصمت همگانی برای همه امت بدست می‌آید، نه برای هریک از افراد، چنانکه اهل جماعت می‌گویند؟

در همین مورد داریم که هریک از راویان حدیث متواتر ممکن است دچار اشتباه شده باشند، و یا شاید تعمداً مرتکب دروغی شده باشند، اما مجموعه راویان معمولاً غیرممکن است همه با هم دچار اشتباه شده یا بر دروغی اجماع نظر پیدا کرده باشند. و همین طور است افرادی که رؤیت هلال یا رؤیت چیزهای مهم و حساس دیگری می‌کنند، ممکن است یکی از آن افراد اشتباه بکند اما امکان ندارد تعداد زیادی از ایشان در رؤیت هلال مرتکب اشتباه بشوند. در مورد علما و طلاب دانش‌های حساب و هندسه نیز همین اصل صحت دارد.

و واضح است که صحبت کردن از وجود عصمت برای گروهی متحد و دارای وحدت کلمه، معقول‌تر و عینی‌تر از وجود عصمت و ادعای آن برای یک نفر است. و اگر تحقق عصمت برای تعداد فراوانی از افراد یک قوم به صورت دسته‌جمعی و در زمانی که بر یک امر اتفاق نظر دارند، غیرقابل قبول و غیرممکن است، مطمئناً برای یک فرد تنها غیرممکن‌تر است، و اگر برای یک نفر به تنهایی ممکن باشد. مطمئناً تحقق عصمت برای یک قوم دارای وحدت کلمه اولی‌تر و ممکن‌تر است.

حال دانستیم که اثبات عصمت برای یک مجموعه اولی‌تر و شدنی‌تر از اثبات آن برای یک نفر است و با همین عصمت هم مقصود و مراد از وجود امام معصوم حاصل شدنی است، این یعنی آن‌که عصمت امام لازم نیست و ضرورتی ندارد امام معصومی وجود داشته باشد.

این از نادانی رافضه است که معصوم بودن یک نفر از مسلمانان را واجب می‌دانند و مجموعه مسلمانان را در صورتی که معصومی در میانشان نباشد جایزالخطا می‌شمارند. در حالی که عقل سلیم و دانش صحیح چنین حکم می‌کند که اگر چنانچه تعداد زیادی از دانشمندان – با وجود اختلاف در اجتهادهایشان – همگی بر یک قول خاص اتفاق نظر پیدا کنند، آن قول خاص صائب‌تر و صحیح‌تر از قول فردی دیگر است. نیز داریم که اگر حصول خبر و اطلاع از طریق یک روایت واحد ممکن باشد، مطمئناً حصول خبر و اطلاع از طریق روایت‌های متواتر مطمئن‌تر و صحیح‌تر خواهد بود.

دلیل این امر هم آن است که امام در مصالح و منافع عمومی با مردم شریک است، یعنی امام به تنهایی نمی‌تواند این منافع را تأمین کند مگر این‌که او و مردم با مشارکت هم به تأمین مصالح و منافع جامعه اقدام کنند. امام نمی‌تواند حدود الهی را اجرا کند، حقوق مردم را به آنان بدهد و با دشمنان جامعه اسلامی مبارزه کند مگر آن‌که مردم هم او را یاری کنند. او حتی بدون رضایت و موافقت کامل مردم نمی‌تواند نماز جمعه یا جماعتی را برای آنان برگزار نماید. اوامری را نیز که او بدیشان می‌کند، بدون نیرو و اراده‌ای خودشان نمی‌توانند به انجام برسانند. لذا چون که مردم در افعال و قدرت با امام شریکند، نمی‌توان همه این امور را به امام نسبت داد، در خصوص علم و نظر هم به همین صورت است، امام لزوماً تنها کسی نیست که فکر می‌کند و دانش دارد بلکه مردم نیز علما و اصحاب نظرهایی دارند که با امام‌شان هم فکری و مشورت کنند و امام نیز آنان را در این امور تقویت می‌کند. و همانطور که قدرت امام جز با همکاری مردم کاری از پیش نمی‌برد، علم او نیز بدون مشارکت مردم ناتوان خواهد بود.

وجه یازدهم: آن است که بگوییم: آن علم دینی و شرعی که ائمه و امت اسلامی بدان نیازمند هستند بر دو نوع است: علمی کلی: مانند واجب دانستن نمازهای پنجگانه، و روزه ماه رمضان، و زکات، و حج و تحریم زنا و دزدی و شرابخواری و مانند آن، و علمی جزئی: همچون وجوب زکات بر فلان مال، و وجوب اقامه حد بر فلان کس و امثال آن.

در مورد علم نوع اول، شریعت به تنهایی پاسخگوست، و در آن به امام احتیاجی نیست، چون پیامبر یا به کلیات شرعی که واجب و ضرورند تصریح فرموده و یا بعضى از آن امور را که از راه قیاس قابل حصول‌اند بدون توضیح رها کرده است، در مورد اول که بحثی وجود ندارد، مورد دوم هم از طریق اصل قیاس قابل حصول و در دسترس می‌باشد.

اما اگر بگویند: ولی پیامبر صاموری از کلیات شریعت را بی‌توضیح گذاشته که نه بدان تصریح فرموده و نه از راه قیاس قابل ادراک است، و تنها با نظر و سخن معصوم دانسته می‌شود، - در این صورت – این معصوم شریک پیامبر در نبوت است نه جانشین وی؛ چون اگر او چنان است که بتواند بدون استناد به احادیث و روایات پیامبر چیزی را واجب یا حرام کند، پس او فردی مستقل است نه پیرو پیامبر، یعنی خود یک پیامبر است، در صورتی که خلیفه پیامبر چنین استقلالی نمی‌تواند داشته باشد. همچنین: اگر قیاس حجت است، پس حواله مردم به آن جایز است، و اگر حجت نیست بر پیامبر واجب است به همه کلیات تصریح کند.

خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ[المائدة: ۳].

«امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم».

این آیه نصی است بر این‌که دین کامل است، و به فرد دیگری نیاز ندارد (که آن را کامل کند).

در خصوص علم نوع دوم یعنی جزئیات، نمی‌شود بر همه موارد آن تصریح کرد، و برای تحقق آن چاره‌ای جز اجتهاد براساس تحقق ادله هریک از موارد وجود ندارد، همچنانکه شارع نمی‌تواند جهت قبله را برای هر فرد نمازگزار به طور جداگانه مشخص کند، یا نمی‌تواند به عدالت هر شاهدی حکم کند و مواردی از این قبیل.

ادعای عصمت امام در جزئیات غلوی است که هیچکس ادعای آن را ندارد، علیسافرادی را بر مردم حاکم می‌کرد که از آنان مواردی چون خیانت و عجز و ناتوانی مشاهده شد، وی با شهادت دو نفر پایی را قطع کرد، آن دو نفر بعداً گفتند: اشتباه کردیم. و علی گفت: اگر می‌دانستم که شما دو نفر به عمد شهادت کذب داده‌اید حتماً دست‌هایتان را قطع می‌کردم.

پیامبر صنیز همین گونه بودند چرا که در صحیحین از ایشان روایت شده که فرمودند: «شما دعواهایتان را برای داوری به نزد من می‌آورید و چه بسا که برخی از شما در استدلال کردن و دلیل آوردن از برخی دیگر از شما توانمند و در حجتش قویتر باشد، من هم تنها براساس آنچه می‌شنوم قضاوت می‌کنم. پس اگر در قضاوتم چیزی از حق برادر شما به شما رسید آن را نگیرید، چون در حقیقت با آن کارم قطعه‌ای از آتش دوزخ را برایش بریده‌ام» [۲۱۴].

وجه دوازدهم: آن است که پرسیده شود: آیا عصمت امام معصوم عبارتست از انجام عبادات و ترک معاصی با اختیار خود امام، با آن‌که خداوند متعال به قول شما آفریننده اختیار او نیست؟ یا این‌که عصمت مذکور خلق اراده برای اوست؟ یا سلب قدرت انجام معصیت از اوست؟

اگر مورد نخست را تأیید کنید و همچنان معتقد باشید که خداوند اختیار فاعل را نمی‌آفریند، لزوماً بر این باورید که خداوند قادر به آفریدن معصوم نیست.

و اگر مورد دوم را قبول کنید اصل قدرتی که بدان معتقد هستید باطل می‌شود.

و اگر بگویید: عصمت یعنی سلب قدرت انجام معصیت، در این صورت معصوم شما عاجز از فعل گناه است همچنانکه نابینا از نقطه‌گذاری نسخ، و فرد فلج از راه رفتن عاجز است.

فرد عاجز از انجام کاری را از آن کار نهی نمی‌کنند و بدان کار امر هم نمی‌کنند. و هر گاه به کسی نه امر شود و نه نهی از کاری، ثوابی هم به او تعلق نمی‌گیرد. در نتیجه معصوم از نظر خود شما به خاطر ترک معصیت و انجام طاعات پاداشی شاملش نمی‌شود، و این بزرگ‌ترین نقص برای او خواهد بود، در آن صورت هر مسلمانی که فرض بگیریم از چنین معصومی بهتر خواهد بود، مسلمان اگر گناهانی هم بکند و سپس توبه کند، با این توبه همه بدی‌هایش محو می‌گردد، حتی در عوض هر بدی یا گناهی که کرده یک حسنه به حسناتش اضافه می‌شود. پس ثواب افراد مکلّف بهتر و بیشتر از ثواب معصوم خواهد بود (از نظر خودشان) و این با اعتقادشان در تناقض کامل می‌باشد.

در مقدمه دوم: باید گفت: اگر فرض گرفته شده که حتماً باید معصومی وجود داشته باشد، پس گفته ایشان مبنی بر این‌که جز علی کسی معصوم نیست، به اتفاق ناروا و نادرست است، چون بسیاری از مردم از پارسایان و صوفیان و نیز عوام الناس برای شیوخ خود به عصمتی از جنس عصمتی که رافضه برای امامان دوازده‌گانه قائل‌اند، معتقد هستند. و شاید تعبیر ایشان از این عصمت در این سخن‌شان نهفته که: «شیخ محفوظ است».

حال که آنان با وجود اعتقاد به افضلیت صحابه، چنین باوری در مورد شیخ خود دارند، پس اعتقاد به معصومیت خلفای راشدین از آن هم اولی‌تر است.

البته بسیاری از مردم درباره شیوخشان به اندازه غلو شیعیان درباره ائمه، غلو و زیاده‌روی می‌کنند.

علاوه بر این: اسماعیلیان نیز که اثناعشری نیستند، معتقد به عصمت امامان خود هستند.

همچنین: بسیاری از پیروان و هواداران بنی أمیه بر این باور بودند که امام حساب و عقاب ندارد، و خداوند آنان را بخاطر اطاعت‌هایی که از امام می‌کنند مواخذه نمی‌کند. اطاعت از امام در همه امور واجب است و خداوند چنین فرمان داده است، سخنان ایشان در این مورد فراوان و معروف است.

آنگاه که یزید بن عبدالملک به حکومت رسید و خواست مطابق سیره عمر بن عبدالعزیز حرکت کند، تعدادی از شیوخ و ریش سفیدان طرفدار امویان نزد او آمدند و در حضور او به خداوند واحد احد سوگند یاد کردند که هر گاه خداوند متعال امامی را بر مردم ولایت بخشد، حسنات او را می‌پذیرد و از اعمال ناشایست او در می‌گذرد.

از این‌روست که در آثار بسیاری از بزرگان بنی امیه امر به اطاعت مطلق از ولی امر شده است، و گفته شده که هر که از او اطاعت کند اطاعت از خداوند نموده است. بدین دلیل بود که در موردشان ضرب المثل ساخته بودند و می‌گفتند: «اطاعت شامی» (یعنی اطاعت مطلق مثل اطاعت مردم شام است).

در همان حال آنان می‌گفتند که امامشان آنان را جز به فرامین خداوند فرمان نمی‌دهد، در حالی که شیعه‌ای در میانشان نبود هیچ، بلکه بسیاری از آنان از علی متنفر بودند و او را دشنام می‌دادند.

در نتیجه آن کسی که معتقد است هر آنچه امامش به او امر می‌کند در واقع خداوند به او امر کرده، و اطاعت امام واجب است و خداوند به او در ازای این اطاعت پاداش می‌دهد و به خاطر ترکش مجازاتش می‌کند، چنین کسی با وجود چنین اعتقادی هیچ نیازی به معصوم ندارد.

در این صورت جواب بر دو وجه خواهد بود: یک وجه این‌که گفته شود: هریک از این طوایف اگر به آن گفته شود: شما حتماً باید امام معصومی داشته باشید، جواب می‌دهد: عصمت امامی که به او اقتدا کرده‌ایم برایمان کفایت می‌کند، به عصمت ائمه اثناعشری احتیاجی نداریم: نه علی و نه سایرین، و دیگری می‌گوید: شیخ من الگوی من، و آن دیگر می‌گوید: امام اموی یا اسماعیلی خودم را قبول دارم، حتی بسیاری از مردم بر این باورند که هر که از پادشاهی اطاعت کند صرف نظر از این‌که آن پادشاه هرکس که می‌خواهد باشد، گناهی متوجه او نخواهد شد. و این فرموده را دلیل خود می‌دانند که: ﴿وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ[النساء: ۵۱].

«خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید».

اگر بگویند: اعتقاد اینان را اعتباری نیست.

جواب می‌دهیم: اینان از رافضیان و اسماعیلیان بهتر هستند، و پیشوایان و شیوخ آنان خیلی بهتر از شخصیت معدومی هستند که هیچ نفعی از او نمی‌تراود. اینان در هر حال بهتر از رافضیان هستند. همچنین باید گفت که حجت رافضه با این سخنشان باطل می‌شود که می‌گویند: عصمت جز برای علی و اهل بیتش ادعا نشده است.

و اگر بگویند: در میان صحابه کسی ادعای عصمت ابوبکر و عمر و عثمان را نکرده است. می‌گوییم: اگر کسی از صحابه ادعای عصمت برای علی نکرده، سخن شما بی‌اساس خواهد بود، و اگر در میان صحابه کسانی بوده‌اند که ادعای عصمت برای او کنند، مانعی ندارد که کسانی هم در آن میان مدعی عصمت برای سه خلیفه بوده باشند، اتفاقاً ادعای عصمت برای این سه نفر سزاوارتر است، چون ما به علم یقین می‌دانیم و خبر داریم که عموم صحابه ابوبکر و عمر را بر دو خلیفه دیگر برتری می‌دادند، حتی علی خودش آن دو نفر را بر خود مقدم می‌داشت – چنانکه به تواتر از وی روایت شده است – در این صورت ادعای عصمت آن دو تن رواتر از ادعای عصمت برای علی است.

اگر گفته شود: چنین چیزی از اصحاب در مورد ابوبکر و عمر نقل نشده است.

می‌گوییم: از هیچ کدام از آنان روایتی دال بر عصمت علی هم روایت نشده است، البته ما هم قائل به عصمت نیستیم، نه برای آن دو و نه برای علی. اما می‌گوییم: حال که رافضه مدعی است اصحاب پیامبر صقائل به عصمت علی بوده‌اند، کسی هم نمی‌تواند نقل قول یکی از اصحاب را مبنی بر عصمت یکی از سه خلیفه اول نفی کند. کسی نمی‌تواند ادعای چنین فرقی بکند یا آن را از یکی از صحابه نقل کند. در این صورت وقتی سراغ نداریم که در آن ادعای عصمت برای علی یا یکی از ائمه دوازده‌گانه شده باشد، یا حتی ادعای عصمت برای افراد دیگری شده باشد، پس احتجاج به انتفای عصمت سه خلیفه و وقوع نزاع درباره عصمت علی باطل است.

وجه سیزدهم: یا وجود معصوم در همه زمان‌ها واجب است، و یا واجب نیست، اگر واجب نیست که ادعای آنان باطل می‌شود، و اگر واجب است ما نمی‌پذیریم که علی از میان خلفای دیگر امام معصوم بوده است، اتفاقاً اگر این سخن حق باشد ضرورت می‌یابد که ابوبکر و عمر و عثمان معصوم بوده باشند، چون اهل سنت بر افضلیت ابوبکر و عمر و شایستگی بیشتر آن دو برای معصومیت نسبت به علی متفق‌القول هستند. لذا اگر عصمت ممکن است، به آن دو برازنده‌تر و اگر غیرممکن است از علی بعید‌تر می‌باشد.

هیچ مسلمانی از اهل سنت قائل به جواز عصمت علی همراه با عدم معصومیت ابوبکر و عمر نیست، اهل سنت نفی عصمت از سه خلیفه راشدین را جز با نفی همزمان آن از علی نمی‌پذیرند. اما این‌که عصمت درباره سه خلیفه منتفی و تنها برای علی مطرح باشد، چنین چیزی متعلق به هیچ فردی از اهل سنت نیست.

و اگر رافضی بگوید: شما معتقد به انتفای عصمت از سه خلیفه هستید.

می‌گوییم: معتقد به انتفای عصمت از علی هستیم و معتقدیم که انتفای آن از وی سزاوارتر از انتفای آن از دیگر خلفاست، و نیز بر این باوریم که اگر عصمت ممکن بود سه خلیفه نخست بدان سزاوارتر بودند، پس به این ترتیب رافضی نمی‌تواند با سخن خودمان علیه ما اعتراض کند.

همچنین: ما تنها از آن‌رو معصومیت سه خلیفه را نفی می‌کنیم چون معتقدیم خداوند امام معصومی نیافریده است. پس اگر فرض کنیم خداوند امام معصومی آفریده، شک نداریم که آن خلفا از هر که بعد از ایشان آمده برای عصمت شایسته‌ترند. و نفی عصمت از آنان توسط ما به خاطر آن اعتقاد ماست که ذکر گردید.

اینجا جواب سومی هم برای اصل حجت داریم، و آن اینکه: از کجا فهمیدید که علی معصوم است و دیگرانی غیر از او معصوم نیستند؟ اگر در پاسخ این سؤال بگویند: از روی اجماعی که بر ثبوت عصمت علی و انتفای عصمت از سوای او وجود دارد به این امر رسیدیم.

می‌گوییم: اگر اجماع حجت نباشد، این حجت نیز باطل خواهد بود، و اگر حجتی برای اثبات عصمت علی – که اصل قضیه است – باشد، ممکن است حجتی برای اثبات عصمت در حفظ و نقل شریعت به حساب بیاید، ولی اینان به اجماع اعتراض دارند و حجت بودن اجماع را رد می‌کنند، پس از کجا دانستند و پی بردند که علی معصوم است نه آن فرد دیگر؟

و اگر ادعا کردند که در مورد عصمت علی حدیث متواتر از پیامبر صروایت شده است، مثل آن سخن دیگرشان است که گفتند درباره امامت علی پس از پیامبر صتواتر واقع شده است، که در آن صورت سند دیگری جز این ادعا نخواهند داشت.

جواب چهارم: این پاسخ است که: اجماع از نظر آنان حجت بشمار نمی‌آید، مگر این‌که رأی معصوم هم در میان آراء اجماع باشد، حال اگر اثبات معصومیت جز از طریق اجماع میسر نباشد، دور باطل می‌شود، چون این یعنی معلوم نیست که امام معصوم است مگر آن که خودش بگوید، از آن سو معلوم نمی‌شود که قول او حجت است مگر آن که معلوم شود او معصوم است، در نتیجه هیچ کدام از این قضایا ثابت شدنی نیست.

بدین ترتیب معلوم شد که حجت آنان در اثبات معصوم باطل است، و این نشان‌دهنده آن است که این جماعت در تایید آنچه می‌گویند اصلاً هیچ سند و مدرک علمی‌ای در دست ندارند.

اما اگر از آنان پرسیده شود: از کجا پی بردید به این‌که او معصوم است و افرادی سوای او معصوم نیستند؟

خواهند گفت: از آنجا که او خود گفت: من معصوم هستم، و سوای من معصوم نیست، و این سخن را ممکن است هرکس ادعا کند، لذا نمی‌تواند حجت قرار بگیرد.

پس هر گاه فرض شود که احتیاج به معصوم ثابت شده است، آن گاه بحث در تعیین او خواهد بود، در این حال چنانچه از فرد اسماعیلی خواسته شود معصوم خودش را مشخص کند، او چه دلیلی برای آن خواهد داشت که این امام معصوم است، و آن دیگری معصوم نیست به خصوص که اصولاً حجتی هم نیاورد.

کار رافضی هم بر همین منوال است که از طایفه قدریه ‌ایده وجوب رعایت أصلحیت گرفته است. و براساس آن حکم کرده که حتماً باید معصومی وجود داشته باشد و این‌ها اقوالی باطل و تباه است. لذا اگر چنانچه از رافضی خواسته شود امامش را تعیین کند، اصلاً حجت و برهان قاطعی ندارد مگر این‌که تنها به گفته کسی متوسل شود که: من معصوم هستم، بدون آن که هنوز عصمت چنین کسی اثبات شده باشد.

و اگر گفتند: هر گاه از راه عقل ثابت شود که وجود معصوم ضروری است، و علی هم بگوید: من معصوم هستم، لازم می‌شود که خود او معصوم باشد، چون کسی غیر از او ادعای عصمت نکرده است.

به ایشان می‌گوییم: با فرض این‌که وجود معصوم در جهان لازم باشد، صرف این‌که شخصی خود بگوید من معصومم، مورد قبول نیست؛ بدلیل امکان و احتمال معصوم بودن فردی غیر از آن شخص، فردی که ادعای عصمت نکرده و ما هم چنین ادعایی از وی نشنیده‌ایم. اتفاقاً جایز است که آن فرد براساس اصول خود رافضه – ادعای عصمت خویش را پنهان و پوشیده نگه دارد، همانگونه که امام منتظر اجازه دارد خویش را از بیم ستم پیشگان از انظار مخفی نگه دارد.

با وجود همه این‌ها و با فرض ادعای عصمت کردن علی، تنها وقتی ادعا‌ پذیرفته می‌شود که علی خود آن را اظهار کرده باشد و از قاعده بالا مستثنی شده باشد.

جواب پنجم این است که: چنانچه حجتی برای معصوم بودن امام جز سخن خود او که: من معصوم هستم، در دست نباشد، ما به گفته علی در این مسأله راضی می‌شویم، اما کسی نمی‌تواند با سند صحیح و ثابت شده چنین گفته‌ای را از علی نقل کند، اتفاقاً نقل قول‌های متواتر از وی اعتقاد او به معصومیت خویش را نفی و رد می‌کند.

و این هم جواب ششم: در حقیقت تصریح و اقرار او برای قضات خود مبنی بر این‌که اجازه دارند بر خلاف رأی او حکم کنند، دلیلی است بر آن‌که علی خویش را معصوم قلمداد نمی‌کرده است.

و با سند صحیح ثابت شده است که علیسگفت: من و عمر در این راه اتفاق نمودیم که ام ولدها فروخته نشوند و فعلا نظر من این است که فروخته شوند.

عبیده سلمانی که از طرف علی قاضی بود به او گفت: ما رأی تو را با رأی عمر یکجا از رأی تو به تنهایی بیشتر دوست داریم [۲۱۵].

و شریح قاضی معروف به اجتهاد خویش حکم می‌کرد و به علی مراجعه نمی‌کرد و نه هم با او مشورت می‌نمود و علی او را در این کار تأیید می‌کرد و می‌گفت: طوری که قبل از این قضاوت می‌کردید، قضاوت نمایید. و علی طبق اجتهاد خویش در مسائل شرعی فتوا می‌داد و یا قضاوت می‌کرد و پس از آن با اجتهاد خویش از بعضی آرای پیشین خویش مثل بقیه صحابه رجوع می‌کرد و این اقوال با اسانید صحیح و ثابت از او نقل شده است.

[۲۱۴] - نگا: بخاری (۳/۱۸۰)، (۹/۲۵)، و مسلم (۳/۱۳۳۷-۱۳۳۸). [۲۱۵] - نگا: سنن بیهقی (۱۰/۳۴۸), و مصنف عبدالرزاق (۷/۳۹۱).