مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۷): دربارۀ ثبوت خلافت خلفای راشدین

فصل (۷): دربارۀ ثبوت خلافت خلفای راشدین

رافضی می‌گوید: «اهل سنت می‌گویند: امام بعد از رسول خدا صابوبکر است که با بیعت عمر و رضایت چهار نفر حاصل شده است».

در جواب وی گفته می‌شود: این قول امامان اهل سنت نیست. اگرچه بعضی از علمای علم کلام می‌گویند: امامت با بیعت چهار نفر منعقد می‌گردد، همچنانکه بعضی از آن‌ها می‌گویند: با بیعت دو نفر منعقد می‌گردد و حتی بعضی گفته‌اند: با بیعت یک نفر نیز منعقد می‌گردد. ولی این آراء، اقوال علمای اهل سنت نیست و امامت در نزد این علماء با موافقت اهل شوکت و قدرت با یک شخص ثابت می‌گردد، و کسی امام نمی‌شود مگر این‌که اهل قدرت و شوکت با او موافقت نمایند، زیرا مقصود امامت با اطاعت آن‌ها حاصل می‌شود، چون امامت قدرت و سیطره می‌طلبد و هر وقت با بیعت بیعت‌کنندگان قدرت و سیطره حاصل گردد، شخص امام می‌گردد. به همین دلیل عالمان به سنت گفته‌اند: هرکس به قدرت و سیطره رسید و با آن‌ها مقصود ولایت را برآورده ساخت، اولی‌الامر خواهد بود، و اطاعت از او تا زمانی که به معصیت دستور ندهد، به امر خدا واجب است. زیرا امامت عبارت است از سلطنت، و سلطان با موافقت یک نفر و دو نفر و چهار نفر به سلطنت نمی‌رسد، مگر بقیه نیز موافق باشند. و همه اموری که به تعاون و همکاری نیاز دارند، همین گونه‌اند و تا افرادی که تعاون از آن‌ها برمی‌آید، عهده‌دار آن نگردند، آن امر حاصل نمی‌شود. و به همین دلیل علی نیز بعد از بیعت، صاحب شوکت گردید و امام شد.

رافضی در ادامه می‌گوید: «سپس عثمان بن عفان با نص عمر در مورد شش نفری که عثمان یکی از آن‌ها بود و بعضی از آن شش نفر او را برگزیدند، به خلافت رسید».

در جواب باید بگوییم: عثمان با انتخاب بعضی از آن شش نفر به امامت نرسید و بلکه با بیعت مردم امام گردید و جمیع مسلمانان با او بیعت نموده و کسی در بیعت با او تعلل ننمود.

امام احمد در نقلی که توسط حمدان بن علی روایت شده، می‌گوید: در میان خلفاء، بیعتی موکّدتر از بیعت با عثمان نبود، زیرا جمیع امت با او بیعت نمودند.

با بیعت صاحبان قدرت و شوکت بود که عثمان امام گردید، و اگر چنانچه مثلاً عبدالرحمن با او بیعت می‌کرد ولی علی و سایر صحابه صاحب شوکت با او بیعت نمی‌کردند، عثمان به امامت نمی‌رسید.

شورایی که رافضی به آن اشاره‌‌ای نموده، بدین گونه بود که عمر شش نفر را به عنوان اعضای آن شوری برگزید که عبارت بودند از: عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعد و عبدالرحمن بن عوف. سپس طلحه و زبیر و سعد به اختیار خود از آن کنار کشیدند و عثمان و علی و عبدالرحمن بن عوف باقی ماندند، و هر سه مختارانه بر این امر اتفاق‌نظر پیدا کردند که عبدالرحمن بن عوف حذف شود و از عثمان و علی، یک نفر انتخاب شود.

و عبدالرحمن در سه روز که سوگند یاد کرد خواب زیادی به چشمش راه نداده است، به مشورت با سابقان نخستین و پیروان نیکوکارشان پرداخت و با امرای گوشه و کنار مملکت که در آن سال با عمر به ادای حج مشغول بودند، مشورت نمود و مسلمانان ولایت عثمان را پیشنهاد می‌دادند.

یادآور می‌شود که همگی عثمان را بر علی مقدم داشتند، و با او بیعت نمودند، آنهم نه به خاطر رغبت به بخشش او، و نه از ترس و وحشت از او. به همین دلیل چندین نفر از سلف و ائمه مثل أیوب سختیانی و احمد بن حنبل و دار قطنی و غیره گفته‌اند: هرکس علی را بر عثمان مقدم بداند، مهاجرین و انصار را تحقیر نموده و سبک شمرده است. و این بر فضیلت عثمان نسبت به علی دلالت می‌کند، زیرا مردم به اختیار خود او را ترجیح دادند.

رافضی می‌افزاید: «سپس علی از طریق بیعت جمیع مردم برگزیده شد».

جواب: تخصیص علی از بین خلفای اربعه به بیعت جمیع مردم هیچ مبنایی ندارد و بطلان آن بسی واضح است زیرا هرکس سیره صدر اسلام را مطالعه کرده باشد، می‌داند که اتفاق‌نظر مردم در بیعت با ابوبکر و عمر و عثمان بیشتر از اتفاق‌نظرشان در بیعت با علی بوده است، و هر کسی می‌داند که اتفاق‌نظر صحابه در انتخاب عثمان به مراتب مبرهن‌تر از اتفاق نظرشان در مورد انتخاب علی است، و کسانی که با عثمان بیعت کردند، فضیلت بیشتری نسبت به کسانی دارند که با علی بیعت نمودند، زیرا افرادی مثل خود علی، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر بن العوام، عبدالله بن مسعود، عباس بن عبدالمطلب و أبی بن کعب و امثال اینان در کمال آرامش با عثمان بیعت نمودند، و بیعت با عثمان بعد از سه روز مشورت عمومی محقق شد، ولی علیسبلافاصله بعد از قتل عثمانسانتخاب شد، در حالی که مردم مضطرب و هراسناک بودند، و اکابر صحابه متفرق بودند، طلحه احضار گردید [و به اختیار خودش نیامد] به گونه‌ای که گفته‌ می‌شد: او را به اکراه آورده‌اند و او گفته است: در حالی بود که جمیعت بسیاری دو طرفم را احاطه کرده بودند، و فتنه‌گران بعد از قتل عثمان بر مدینه تسلط یافته بودند، و مردم در اثر قتل او به شدت دچار اضطراب شده بودند. بسیاری از اصحاب مثل عبدالله بن عمر و امثال او نیز با علی بیعت نکردند، و مردم در برابر او سه دسته شدند: گروهی که در رکاب او جنگیدند، گروهی که علیه او جنگیدند، و گروهی که نه علیه او جنگیدند و نه در رکاب او جنگیدند. پس چگونه می‌توان گفت: علی از طریق بیعت جمیع مسلمانان انتخاب شد، ولی در مورد سه خلیفه نخست این را نگوییم، در حالی که کسی در انتخاب آن سه و مخصوصاً در انتخاب عثمان مخالفتی نکرد.

در مورد ابوبکر تنها سعد از بیعت با او تخلف ورزید، آن هم به این علت که قبلاً امیر بود و مقداری از آن در درونش باقی مانده بود. ولی با این وصف به معارضه نپرداخت، حقی را ضایع نکرد، و با باطلی دست همکاری نداد. و بلکه امام احمد بن حنبل در مسند «الصدیق» از عثمان، از ابی‌معاویه، از داود بن عبدالله أودی، از حمید بن عبدالرحمن حمیری در اثنای نقل حدیث سقیفه روایت می‌کند که ابوبکر به سعد گفت: «ای سعد! خوب می‌دانی که رسول الله صدر حالی که تو نیز در آنجا نشسته بودی، فرمودند: قریشیان والیان این امرند، نیکان از افراد نیک قریش پیروی می‌کنند، و فجار از فاجرانشان. می‌گوید: سعد در جواب گفت: راست می‌گویی، ما وزیران و شما امیران هستید» [۵۶].

این حدیث مرسل حسن است و شاید حمید آن را از بعضی از صحابه‌ای که شاهد ماجرا بوده‌اند، اخذ کرده باشد. این حدیث مشتمل بر فایده خیلی ارزشمندی است و آن این‌که سعد از موضع اولیه خودش که ادعای امارت بود، کوتاه آمده و به امارت ابوبکر صدیق اذعان نموده است.

اگر رافضی بگوید: مرادم این بوده که اهل سنت می‌گویند: خلافت ابوبکر از طریق بیعت مردم محقق شده و نه به خاطر وجود نص.

در جواب باید گفت: اهل سنت علیسرا از آن جهت جزو خلفای راشدین می‌دانند که نصی در این باره روایت شده که می‌فرماید «خلافت بعد از نبوت سی سال خواهد بود»، ولی برای اثبات امامت سه خلیفه نخست نصوص بیشتری روایت کرده‌اند، و عالمان به حدیث بر این حقیقت واقفند که نصوص دال بر صحت خلافت خلفای سه‌گانه نخست، بسیارند، بر خلاف نصوص موجود در اثبات صحت خلافت علی که کمتر هستند.

سه خلیفه نخست، خلافتشان مورد اجماع همه بوده است، و در عهد آن‌ها مقصود امامت حاصل شده است، و با کفار جهاد صورت گرفت،ه و سرزمینهایی فتح‌ شده‌اند، ولی در دوره خلافت علی نه با کافری جهاد صورت گرفت، و نه سرزمینی فتح گردید، و بلکه جنگ داخلی فراگیر شد. در مورد نصی هم که این رافضی در اثبات امامت علی مدعی آن است، باید گفت: همانند نصی است که راوندیه در مورد عباس ادعای آن را کرده‌اند، و فساد و بطلان هردو نص در نزد علماء آشکار و بدیهی است و اگر در اثبات خلافت علی تنها این نص وجود می‌داشت، امامتش اثبات نمی‌گردید، همچنانکه امامتی نظیر آن برای عباس ثابت نشده است.

رافضی می‌افزاید: «بعد از علی اختلاف‌نظر پیدا شد، بعضی گفتند: امام بعد از او حسن است و بعضی گفتند: امام بعد از او معاویه است».

در جواب باید گفت: اهل سنت بر سر این مسأله تنازع نکرده‌اند، بلکه می‌دانند که اهل عراق بعد از علی با فرزندش حسن بیعت کردند و اهل شام از قبل با معاویه بیعت کرده بودند.

سپس می‌افزاید: «سپس امامت را در بنی‌امیه و بعد از آن‌ها در بنی‌عباس می‌دانند».

باید گفت: اهل سنت نمی‌گویند: هیچیک از اینان، آن شخصی نیستند که ولایت آن‌ها لازم و واجب باشد، و نیز نمی‌گویند: اطاعت از آن‌ها در تمام اوامرشان واجب است. بلکه اهل سنت واقعیت را می‌گویند و به واجب امر می‌کنند، بنابراین واقعیت را بازگو می‌کنند و به اطاعت از امر خدا و رسولش دستور می‌دهند. پس می‌گویند: اینان زمام امور را به دست گرفتند و صاحبان قدرت و شوکتی بودند که مقاصد ولایت و امارت با آن برآورده می‌شود، مثل اقامه حدود، تقسیم اموال، تعیین امراء و والیان، جهاد با دشمن، اقامه حج و عید‌ها و نمازهای جمعه و سایر مقاصد دیگر زعامت.

و می‌گویند: هیچیک از این حاکمان و یا نایبانشان و یا غیر ایشان نباید در معصیت خدا مورد اطاعت قرار گیرد، بلکه در انجام کارهای درست باید با او همکاری کنیم، مثلاً در رکاب او با کفار بجنگیم، نمازهای عید و جمعه را با او اقامه کنیم، با او مناسک حج را بجا بیاوریم و در اقامه حدود و امر به معروف و نهی از منکر و کارهایی از این قبیل با او همکاری کنیم. یعنی در برّ و تقوی با او همکاری می‌کنند، و در گناه و عدوان با او همکاری نمی‌کنند.

و اهل سنت می‌گویند: در مغرب کسان دیگری غیر از این‌ها مثل بنی‌امیه و بنی‌علی قدرت را در دست گرفتند.

بدیهی است که مردم جز با وجود والیان صلاح نمی‌یابند، و چنانچه پادشاهان با درجه‌ای پایین‌تر از این‌ها بر مردم حکومت کنند باز هم وجودشان از نبودشان بهتر است، همچنانکه گفته می‌شود: (۶۰) سال زندگی با امام ظالم بهتر است از یک شب زندگی بدون امام. و از علیسروایت شده که گفت: گریزی از وجود امیر بر مردم نیست، چه خوب باشد و چه فاجر. از او پرسیدند فلسفه وجود امیر خوب را که می‌دانیم، ولی امیر فاجر به چه دردی می‌خورد؟ در جواب فرمودند: با وجود امام ظالم، راهها ایمن می‌شوند، حدود اقامه می‌گردند، با دشمن جهاد می‌شود و فیء تقسیم می‌گردد. این مطالب را علی بن معبد در کتاب «الطاعه والمعصیه» نقل کرده است.

و هر کسی متولی امور گردد از ولایت یک معدوم منتظر بهتر است که این رافضی آن را خلف حجت می‌نامد. زیرا با امامت این معدوم هیچ مصلحتی، نه دنیوی و نه دینی، محقق نمی‌شود، و امامتش جز اعتقادات فاسد و آرزوهای کاذب و فتنه‌انگیزی در بین امت و انتظار بیهوده هیچ فایده دیگری ندارد. به این ترتیب سال‌های سال از چنین امامتی می‌گذرد، بدون این‌که فائده‌ای از این امامت حاصل شده باشد.

پدران امام غایب نیز صاحب قدرت و شوکت لازم برای امامت نبوده‌اند، و بلکه عالمان و متدینانشان نیز که در حدیث و فتوی امام بوده‌اند، فاقد قدرت و شوکت بوده و در نتیجه از امامت عاجز بوده‌اند، حال چه شایسته‌تر باشند، و چه شایسته‌تر نباشند. به هر حال نه تمکین یافتند، و نه به ولایت رسیدند، و نه در صورت رسیدن به ولایت، مطلوبی در اثر ولایتشان محقق می‌شد. چرا که فاقد قدرت و شوکت بوده‌اند، و اگر مؤمنی از آن‌ها اطاعت می‌کرد با اطاعتش از آن‌ها مصلحتی مثل جهاد با دشمنان، دادن حق به مستحق و اقامه حدود برایش برآورده نمی‌شد.

اگر کسی بگوید: یکی از این‌ها و یا غیر این‌ها امام است به این معنی که صاحب قدرت و شوکتی بوده است که مقاصد امامت با آن برآورده می‌شد.

این غیر قابل قبول است و اگر چنین می‌بود، کسی در برابر سلطنت ایشان مخالفت نمی‌کرد و رای آن‌ها نادیده گرفته نمی‌شد، و البته کسی این را نگفته است.

و اگر کسی بگوید: این‌ها ائمه هستند به این معنی که واجب است ولی امر گردند اما مردم با ترک ولایت آن‌ها عصیان نمودند.

در جواب باید گفت: این کلام مثل کلام کسی است که می‌گوید: فلانی مستحق قضاوت است ولی ظالمانه و از روی عداوت قضاوت به او سپرده نشده است.

بدیهی است اهل سنت در این مورد نزاعی ندارند که بعضی از اهل شوکت بعد از خلفای چهارگانه شخصی را به ولایت رسانده‌اند که شایسته‌تر از او نیز در جامعه وجود داشته است. عمر بن عبدالعزیز قصد داشت قاسم بن محمد را به ولایت بعد از خودش برساند ولی نتوانست. زیرا اهل شوکت در این باره با او هم‌داستان نبودند، اهل شوکت و قدرت با نفوذ خود مرجوح را مقدم ساخته، و راجح را ترک نمودند، و کسی به قدرت رسید که ظالمانه از قدرت خود و پیروانش بهره جست. گناه چنین ولایتی متوجه کسی است که با وجود قدرت انجام واجب، آن را ترک نموده و یا بر انجام ظلمی همکاری نماید.

ولی کسی که ظلمی نکرده و به ظالمی یاری نرسانده و تنها در چهارچوب نیکی و پرهیزگاری همکاری نموده است، گناهی بر او نیست و بسی بدیهی است که مؤمنان صالح تنها در نیکی و پرهیزگاری همکاری می‌کنند، و از همکاری بر گناه و دشمنی می‌پرهیزند.

اهل سنت می‌گویند: شایسته است که صالح‌ترین فرد به ولایت برسد، اکثریت این را واجب، و بعضی آن را مستحب می‌دانند. اگر کسی با وجود قدرت و توان به خاطر هوی و هوس از به قدرت‌رسیدن شخص اصلح ممانعت به عمل آورد، ظالم است، و کسی که از به قدرت رساندن شخص اصلح عاجز باشد ولی از ته قلب دوست داشته باشد که شخص اصلح به قدرت برسد، معذور است.

و می‌گویند: هرکس به قدرت برسد در اطاعت خدا تا آنجا که ممکن باشد از او کمک گرفته می‌شود، و تنها در چهارچوب اطاعت از خدا با او همکاری می‌شود، در معصیت خدا نه از او کمک گرفته می‌شود، و نه به او کمک می‌شود.

آیا دیدگاه اهل سنت در مورد امامت بهتر از دیدگاه کسانی نیست که اطاعت از یک معدوم و یا ناتوانی که از کمک به تحقق مطلوب عاجر است را واجب می‌دانند؟

از همین جا بود که روافض به همکاری با کفار و مددخواهی از آن‌ها روی آوردند. یعنی از زمانی که از همکاری و استعانت ائمه مسلمان روی برتافتند در این ورطه افتادند.

روافض به سوی امامی معصوم فرا می‌خوانند ولی در حقیقت امامی ندارد که وجود داشته باشد، و به او اقتدا شود، مگر کفار و ظالمانی که مکر می‌کنند و مکارند، و در این مورد مثل کسانی هستند که رجال غیبی را برای عوام تحت عنوان اولیای خدا معرفی می‌کنند، ولی در حقیقت جز اهل کذب و مکری که اموال مردم را به ناحق می‌خورند و مردم را از راه خدا بازمی‌دارند، رجال غیبی وجود ندارد، و یا جنّیان و یا شیاطینی در اختیار دارند که از طریق آن‌ها مردم را می‌فریبند.

حتی اگر روافض راست بگویند و نصی صحیح وجود می‌داشت که امامت ائمه آن‌ها را بیان کند ولی مردم از آن امام روی برتافته و دیگری را برگزیده باشند، در این صورت مردم ولایت کسی را که ولایتش واجب بوده، ترک کرده‌اند، و در این صورت امام آن کسی است که زمامدار امور گشته است، و نه آن کسی که مقهور واقع شده است.

آری، این یکی مستحق ولایت بوده ولی به ولایت نرسید. پس گناه این کار بر عهده کسی است که حق او را تباه نمود، و از او روی گرداند، و نه بر عهده کسی که حق او را تباه ننمود و از حق تجاوز نکرد.

شیعه می‌گویند: نصب امام واجب است چون امام برای بندگان لطف و مصلحت است. چنانچه خدا و رسولش بدانند مردم این امام تعیین شده را به امامت خود نمی‌پذیرند، امر به ولایت کسی که می‌دانند مردم او را برمی‌گزینند، و از ولایتش بهره می‌برند، بهتر است از امر به ولایت کسی که او را برنمی‌تابند و از او بهره‌مند نمی‌گردند. همچنانکه در مورد امامت در نماز و قضاوت و غیره این امر صادق است.

این تحلیل برای زمانی است که ادعای آن‌ها در مورد نص، درست و بجا باشد، پس وای به حال دیدگاه ایشان اگر در ادعای نص نیز دروغ گفته و افترا زده باشند. پیغمبرصامتش را از حوادث و وقایع بعد از خودش مثل تفرق باخبر نموده است، اگر با این وجود نصی بر امامت یکی از صحابه ایراد می‌فرمود که می‌دانست مردم به ولایتش تن در نمی‌دهند و غیر او را ولایت می‌بخشند – و با ولایت غیر او مقاصد ولایت نیز حاصل می‌شود – و زمانی که نوبت به ولایت آن شخص موردنظر پیامبرصمی‌رسید، جنگ داخلی بین مسلمانان پیش می‌آمد در حالی که اگر به جای این شخص یکی دیگر امام می‌شد، این مشکلات پیش نمی‌آمد و از طرفی مقاصد ولایت نیز در پرتو ولایت این شخص حاصل نمی‌شد، در این صورت نیز واجب بود از شخص تعیین شده بنا بر نص عدول شود.

برای توضیح بیشتر مثالی می‌زنیم: یک حاکم دو شخص در اختیار دارد و می‌داند که اگر یکی را به ولایت منطقه‌ای برساند، مورد اطاعت واقع می‌شود و باعث ترقی می‌گردد، و جهاد را اقامه می‌کند، و بر دشمنان غلبه می‌یابد. و اگر دیگری را به جای اولی والی آن منطقه گرداند، مورد اطاعت قرار نمی‌گیرد، و هیچ پیشرفتی حاصل نمی‌شود، و بلکه فتنه و فساد فراگیر می‌شود. در این صورت هر عاقلی پیشنهاد می‌دهد که اولی والی آن منطقه شود، و نه دومی. با این وصف چگونه با وجود علم خدا به حال سه خلیفه نخست می‌توان گفت: خدا امر به چنین نصی داده است؟! چگونه خداوند با وجود علم به آن مصالح دینی و دنیوی حاصل شده در دوره آن سه خلیفه، به امامت آن‌ها امر نمی‌کند، و به ولایت شخصی امر می‌کند که مورد اطاعت واقع نمی‌شود، و بلکه با او جنگ می‌شود، به گونه‌ای که از شکست دشمن و اصلاح دوستان عاجز می‌گردد.

آیا شخصی که چنین امری را بدهد، می‌تواند جز یک جاهل – در صورت عدم علم – و یا یک ظالم و مفسد – در صورت علم به حقیقت – باشد؟ و حال آن‌که خدا و رسولش از جهل و ظلم مبرّا هستند.

شیعیان در مورد خدا و رسولش می‌گویند: از مصالح مردم به چیزی عدول کرده‌اند که نتیجه‌ای جز فساد به دنبال ندارد.

و اگر گفته شود: فساد نتیجه نافرمانی رعیت بود و نه تقصیر علیس.

در جواب گفته می‌شود: آیا حتی در این صورت ولایت کسی که مورد اطاعت قرار می‌گیرد و مصلحت به بار می‌آورد بهتر از ولایت کسی نیست که مورد نافرمانی قرار می‌گیرد و مصلحتی را برآورده نمی‌سازد؟

اگر شخصی فرزندی داشته باشد و دو تا معلم سراغ داشته باشد و بداند که اگر فرزندش را به اولی بسپارد، او را تعلیم و تأدیب می‌کند، و اگر به دومی بسپارد، فرزندش فرار می‌کند. آیا در این صورت سپردن فرزند به اولی بهتر نیست؟ و حتی اگر دومی بهتر و شایسته‌تر هم باشد، چه سودی بر فضیلت او مترتب خواهد بود در حالی که فایده‌ای برای کودک نداشته باشد؟

و اگر زنی دو خواستگار داشته باشد که اولی از دومی شایسته‌تر باشد ولی زن از او تنفر داشته باشد و اگر با او ازدواج کند از او اطاعت نکند و بلکه با او خصومت بورزد و او را اذیت نماید، و در نتیجه نه از شوهرش فایده‌ای ببیند و نه فایده‌ای به او برساند، و در مقابل دومی را دوست داشته باشد و با او مقاصد ازدواج حاصل گردد. در این صورت آیا به اتفاق عقلاء ازدواجش با دومی بهتر نیست؟ و نص مکتوب افرادی که ازدواج با دومی را سفارش می‌کنند برتر است از نص مکتوب مخالفان این پیشنهاد.

پس چگونه جایز است کاری را به خدا و پیغمبرش نسبت داد که جز ظالم و جاهل، کسی به آن راضی نیست.

این به معنی بطلان وجود هرگونه نصی است که بیان کند، علی برای امارت شایسته‌تر بوده است ولی اگر هم به امارت می‌رسید همان کار‌هایی صورت می‌گرفت که توسط دیگران انجام پذیرفت و با سرکار آمدن دیگران، مصالحی که مطلوب بوده، برآورده شده است.

بنابراین، دیدگاه اهل سنت دیدگاه صحیح و متینی است، و رأی روافض دروغ بوده و قول ابلهان می‌باشد.

اهل سنت می‌گویند: امیر یا امام و یا خلیفه شخصی است صاحب قدرت و موجود، که توانایی انجام و تحقق مقصود ولایت را دارد، همچنانکه امام نماز جماعت کسی است که امامت می‌کند، و مردم به او اقتدا می‌ورزند، و کسی که شایسته امامت است به صرف شایستگی‌اش امام نامیده نمی‌شود، مگر این‌که عملاً عهده‌دار امامت گردد، و تفاوت میان امام و کسی که شایستگی امامت را دارد حتی بر ابلهان نیز پوشیده نیست.

و می‌گویند: باید در چهارچوب نیکوکاری و پرهیزگاری با خلیفه همکاری شود و نه در محدوده گناه و دشمنی، و در محدوده اطاعت از خدا از او پیروی شود، و نه به هنگام امر به معصیت و گناه. خروج مسلحانه علیه او روا نیست و احادیث پیغمبر صگویای این مطلب می‌باشند، همچنانکه در صحیحین به نقل از ابن عباس روایت شده که پیغمبر صفرمودند: «من رأى من أميره شيئاً يكرهه فليصبر عليه، فإنَّه ليس أحد من الناس يخرج عن السلطان شبراً فمات عليه، إلاَّ مات ميتة جاهلية» [۵۷].

یعنی: هرکس کاری سرزده از امیرش را مشاهده کرد که مورد پسند او نیست، بر آن صبر پیشه سازد، زیرا هیچ کسی از سیطره سلطنت به اندازه یک وجب خارج نمی‌شود، مگر این‌که مرگش در این شرایط مرگی جاهلی است.

بنابراین پیغمبر صخروج از سیطره سلطان و بریدن از جماعت را ممنوع شمرده است، و به صبر بر کارهای ناپسند امیر دستور داده است، و سلطان مشخصی و امیر معینی و یا گروه خاصی مدنظر ایشان نبوده است.

[۵۶] - المسند، ۱/۱۶۴، تحقیق احمد شاکر. [۵۷] - منابع این حدیث قبلاً ذکر شد.