مختصری از منهاج السنة النبویة

فهرست کتاب

فصل (۹۹): ابطال ادعای رافضی مبنی بر این‌که علیسبه نص منصوب شده تا حافظ و نگهبان دین باشد

فصل (۹۹): ابطال ادعای رافضی مبنی بر این‌که علیسبه نص منصوب شده تا حافظ و نگهبان دین باشد

رافضی می‌گوید: «سوم: امام باید حافظ و نگهبان دین باشد چون با وفات پیامبر وحی منقطع شده و کتاب و سنت از تفصیل و تشریح احکام جزئی آینده تا روز قیامت قاصرند. پس حتماً باید امامی منصوب شده از جانب خداوند متعال و معصوم از خطا و لغزش موجود باشد تا که بعضی از احکام را به حال خود رها نکند یا بدان‌ها عمداً یا سهواً نیافزاید. و بالإجماع جز علی کسی چنین نبوده است».

پاسخ او چند وجه دارد: یکی اینکه: ما قبول نمی‌کنیم که وظیفه امام حفاظت و نگهبانی از دین و شریعت است، بلکه امت مجموعاً باید حافظ شریعت باشد. اصولاً حفظ شریعت به وسیله مجموعه امت میسر می‌شود، و اتفاقاً حقایق شرعی اگر به تواتر توسط افراد متعدد نقل و روایت شود بهتر از آن است که توسط یک نفر روایت شود. و اگر هر دسته‌ای که حائز شروط لازم باشد بعضی از شرع را نقل کند، مراد حاصل می‌شود عصمت اهل تواتر در نقل قول‌هایشان از نظر هر انسانی بهتر و برتر از عصمت فردی پایین‌تر از پیغمبر صاست. در مورد ابوبکر و عمر و عثمان و علی – هر چند گفته شود -/اینان معصوم‌اند – اما روایات و نقل قول‌های مهاجرین و انصار از نقل قولهای این چهار تن رساتر است.

علاوه بر این‌ها باید اشاره کرد: اگر چنانچه اکثر مردم در معصومیت راوی یک حدیث شک داشته باشند، مراد حاصل نمی‌شود، چه رسد به این‌که بسیاری از افراد امت آن راوی را کافر بدانند؟

تواتر هم با روایت یک حدیث توسط راویان متعدد حاصل می‌شود، هر چند عدالت آن راویان مسلم نشده باشد.

وجه دوم: آیا منظور رافضی امامی است که حافظ شریعت است هر چند معصوم هم نباشد؟ یا باید حتماً معصوم باشد؟ اگر معصومیت را شرط می‌داند که می‌شود همان وجه اول که تکرار شد، و بدان جواب داده شد، اما اگر مجرد حفاظت کردن شرط است، که ما نمی‌پذیریم که علی بیشتر از ابوبکر و عمر از کتاب و سنت محافظت کرده، و از آن دو بدان‌ها عالم‌تر و آگاه‌تر بوده است، برعکس آن دو از علی به کتاب و سنت عالم‌تر بودند، پس ادعای اجماع که رافضی کرده باطل است.

وجه سوم: آیا قصد او از حافظ شریعت بودن معصوم آن است که صحت و درستی چیزی از شرع بدون نقل و اجازه او معلوم نمی‌شود؟ یا خیر بدون نقل و روایت او نیز صحت مسائل شرعی قابل درک و دریافت است؟

اگر دومی را درست می‌دانی پس نه احتیاجی به حفاظت او باقی می‌ماند، و نه به عصمتش، چون اگر حفظ بخش‌هایی از شرع بدون او ممکن باشد، حفظ بخش‌های دیگر هم ممکن خواهد بود، به طوری که کل شرع را بدون احتیاج به معصوم می‌توان حفظ و حراست کرد.

اما اگر بگویی: خیر، بلکه مقصود آن است که شناخت هیچ مسأله شرعی بدون نقل و حفظ او امکان ندارد.

می‌گوییم: در آن صورت حجتی بر مردم روی زمین نخواهد بود، مگر با نقل و تایید او، و درستی نقل وی نیز دانسته نمی‌شود مگر تا وقتی که معلوم شود معصوم است، و معلوم نمی‌شود که او معصوم است مگر با حصول اجماع بر نفی عصمت از غیر آن امام، در آخر اگر آن اجماع معصوم بود حفظ شریعت بوسیله آن ممکن خواهد بود، و اگر معصوم نبود عصمت امام نیز معلوم نخواهد شد.

وجه چهارم: چرا جایز نباشد که هر صنفی را برحسب آن بخشی از دین که عهده‌دار نقل و حفظ آن است دارای عصمت بدانیم، قاریان در حفظ قرآن و تبلیغ آن معصوم هستند، محدثان در حفظ و تدریس حدیث معصومند، و فقها در فهم کلام و استدلال احکام معصوم هستند.

و این همان واقعیت آشکاری است که خداوند بوسیله آن ما را از فردی معدوم و مفقودالأثر بی‌نیاز فرموده است.

وجه پنجم: اگر به زعم شما حفظ دین و رساندن آن بدست امامان معصومی است که یکی پس از دیگری این وظیفه را بر عهده دارند، از طرفی این امام منتظر حالا بیش از چهارصد و شصت سال است که احدی چیزی از شرع را از او نگرفته، پس شما در این چهارصد سال قرآن را از کجا و چه کسی گرفته‌اید؟ چرا فرض نمی‌شود که این قرآنی که می‌خوانید چیزی از کلام خدا در آن نباشد؟

علاوه بر این شما که چیزی درباره پیامبر از آن معصوم نشنیده‌اید، چون او یا مفقود است، و یا اصلاً معدوم، چگونه و از کجا از احوال پیامبر صو احکام ایشان اطلاع می‌یابید؟

اگر پاسخ دادند: یاران و اصحاب ما آن احوال و احکام را به طور متواتر از امامان معصوم نقل کرده‌اند. می‌گوییم: اگر تواتر یاران شما و روایتشان از ائمه موجب حفظ شرع و نقل آن هست، چرا نباید روایات متواتر همه افراد امت از پیامبرشان برای حفظ و نقل شریعت از آن هم سزاوارتر و مطمئن‌تر باشد.

به خصوص که در آن نیاز به نقل قول حتمی یک فرد خاص از فرد خاص دیگری نیست؟

وجه ششم: این‌که می‌گویی: «به خاطر انقطاع وحی و قصور متون حدیث از تشریح احکام» آیا مقصود تو قصور آن از بیان جزء به جزء امور به صورت عینی است؟ یا منظور قصور آن از بیان و توضیح کلی اما با بررسی جزئیات است؟

اگر مورد اول را ادعا کنی، به تو می‌گوییم: اصولاً کلام امام و هر فردی در همین حد است، امیر یا حاکم هر گاه برای مردمی سخنرانی کند چاره‌ای جز این ندارد که بصورت کلی از اشیاء و پدیده‌ها و افعال مختلف برای آنان بگوید، چون برای وی ممکن و میسر نیست که در سخنرانی خود از فعل هر فاعلی در هر زمانی نام ببرد، چنین چیزی غیرممکن است، بنابراین چاره‌ای جز بیان خطابی عام و کلی ندارد، خطاب عام و کلی در مورد پیامبر نیز صدق می‌کند.

و اگر مورد دوم را ادعا کنی و بگویی که خود احادیث رسول خدا صعام و کلی نیستند.

به تو می‌گوییم: این ممکن نیست، و با فرض غیرممکن بودن چنین چیزی در مورد احادیث پیامبر خدا که از امام کامل‌تر است، همین امر درباره روایات و متون منقول از امام بطریق اولی غیرممکن و نادرست است. چرا که ما در خطاب امام ناچاریم دو حالت را فرض بگیریم: یا عمومیت الفاظ را، و یا عمومیت معانی، و هر کدام از این دو حالت در صورتی که در سخنان پیامبر صقابل اثبات باشد کافی است تا دیگر برای شرح احکام به امام احتیاج پیدا نکنیم.

وجه هفتم: دلیل آوردن این آیات الهی که فرمود: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ[إبراهيم: ۴].

«ما هیچ پیامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستادیم؛ تا (حقایق را) براى آن‌ها آشکار سازد».

و فرمود: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ[النساء: ۱۶۵].

«تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود)».

و فرمود: ﴿وَمَا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ ٥٤[النور: ۵۴].

«و بر پیامبر چیزى جز رساندن آشکار نیست».

و شبیه این آیات ممکن است بگویند: و آیا با ابلاغ پیامبر صحجت بر مردم اقامه شده است یا خیر؟

اگر اقامه نشده باشد که این آیات و معانی آن‌ها باطل و بی‌اساس است، و اگر با ابلاغ رسول حجت بر پا شده باشد معلوم می‌شود که دیگر به معصوم دیگری احتیاج نیست که دین را ابلاغ کند، چه رسد به این‌که به حفظ و تبلیغ او نیاز باشد، نیز پی می‌بریم که توانایی‌ای که خداوند برای نقل و روایت سخن پیامبر و تبیین آن در انسان نهاده برای او کافی است به خصوص که خداوند متعال قرآن فرو فرستاده خود را از تبدیل و تغییر مصون داشته و آن را ضمانت نموده است.

به طور کلی ادعای این درماندگان مبنی بر این‌که دین اسلام جز بدست یک فرد معین حفاظت و فهمیده نمی‌شود یکی از بزرگترین اعمال تخریبی بر ضد اصول دین است، و چنین ادعایی را هیچ کسی که به جوانب قضیه آگاهی دارد مطرح نمی‌کند، مگر آن‌که آن کس ملحد و بی‌دینی باشد که هدفش بیهوده جلوه دادن دین است، و از طرف دیگر تنها افراد بسیار نادان و غرق در انحراف و گمراهی چنین ادعایی را می‌پذیرند.

وجه هشتم: به طور یقین برای همه معلوم است که اغلب مسلمانان بدون نقل و روایت علی از منبع قرآن و سنت و محتوای صحیح و کامل آن دو آگاه و بدان آشنا هستند، چنانکه عمرسچون کشور گشایی‌هایی فراوانی کرد تعدادی از علما و فقهای صحابه را به سرزمین‌های شام و عراق اعزام کرد تا علوم دین را به مردم آن دیار آموزش دهند، و علم از طریق آنان میان سایر مسلمانان نیز منتشر شد، و آنچه علی از دین به مسلمانان آموخت افزون‌تر از علمی نبود که ابن مسعود و معاذ بن جبل و امثال آنان به مسلمانان تعلیم دادند.

این امری روشن است، و اگر دین جز از طریق نقل و روایت علی قابل حفظ و حراست کردن نبود، تمام دین از بین می‌رفت؛ چون جز بخش اندکی از دین از طریق علی قابل نقل و روایت نیست، و آن بخش اندک هم هرگز کافی نیست، از طرفی این نقل‌ها از علی متواتر نیست، در زمان ما هم معصومی وجود ندارد که بتوان به او مراجعه کرد، - لا حول ولا قوه الا بالله - چه کم خردند این رافضیان!