فصل (۴۵): دنبالۀ سخن در مورد یزید بن معاویه
مولف رافضی میگوید: «گروهی از کسانی هم که قائل به امامت یزید نیستند در لعنت او قائل به توقف هستند، در حالی که از دیدگاه خودشان هم یزید با قتل حسین و هتک حرمت او، ظلم نمود و خداوند میفرماید: ﴿أَلَا لَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلظَّٰلِمِينَ ١٨﴾[هود:۱۸]. «اى لعنت خدا بر ظالمان باد».
و ابو الفرج ابن جوزی که از شیوخ و بزرگان حنابله است از ابن عباسسنقل میکند که گفت: خداوند به محمد صوحی کرد که: من به خاطر یحیی بن زکریا هفتاد هزار نفر را کشتم و به خاطر پسر دخترت صد و چهل هزار نفر را خواهم کشت.
سدّی که از بزرگانشان است، نقل میکند: در حالی که کالای تجاری داشتم در کربلاء اتراق نمودم، نزد مردی رفتیم و با او شام خوردیم. در مورد کشته شدن حسین صحبت شد و ما گفتیم: هیچکس در کشته شدن حسین سهیم نبوده، مگر اینکه به قبیحترین شیوه مرده است. مرد گفت: چرا دروغ میگویید، من خودم در آن سهیم بودم و از کسانی هستم که او را کشتند و دچار هیچ مصیبتی هم نشدهام. سدّی میگوید: اواخر شب صدای فریادی شنیدم، پرسیدیم: چه خبر شده؟ گفتند: همان مرد میخواست چراغ روشن کند که انگشتش آتش گرفت و آتش سراسر وجودش را در بر گرفت و سوخت. سدّی میگوید: به خدا سوگند! او را دیدم که مثل یک تکه زغال سیاه شده بود.
مهنا بن یحیی از احمد بن حنبل در مورد یزید پرسید، جواب داد: یزید همان کسی است که آن کار را کرد. گفتم: چه کار کرد؟ گفت: مدینه را غارت کرد. روزی فرزند نیکوکارش به او گفت: مردم ما را به پذیرفتن ولایت یزید متهم میکنند. گفت: فرزندم! آیا کسی که به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد ولایت یزید را میپذیرد؟ گفت: پس چرا او را لعنت نمیکنی؟ جواب داد: چگونه کسی را لعنت نمیکنم که خداوند او را لعنت کرده است؟ گفت: یزید کجا لعنت شده است؟ جواب داد در آیه: ﴿ فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ ٢٢ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ ٢٣﴾[محمد: ۲۲-۲۳].
«اگر (از این دستورات قرآن و رسول اللهص) روى گردان شوید، جز این انتظار مىرود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندى کنید. آنها (گروه ستمگر و ظالم) کسانى هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است».
آیا فسادی بزرگتر از قتل و غارت مدینه در سه روز و غصب اهل شهر وجود دارد؟ یزید در آنجا جمعی از بزرگان قریش و انصار و مهاجران را کشت که تعداد آنها به هفتصد نفر میرسد و از بندهها و آزادهها و زنان ناشناخته و غیر معروف دهها هزار نفر را کشت. مردم در خون غلطیدند، به گونهای که خون به مقبره محمد صرسید و مسجد از خون پر شد. سپس کعبه را با منجنیق ویران کرد و به آتش کشید.
و پیغمبر صفرموده بودند: قاتل حسین در تابوتی از آتش خواهد بود و نصف عذاب اهل جهنم بر اوست. دستانش بسته و پاهایش به زنجیری از آتش کشیده خواهد شد. به سر در آتش جهنم خواهد افتاد و تا قعر جهنم خواهد رفت. دارای بویی است که اهل جهنم از شدت بدی آن به خدا پناه میبرند. و در آن آتش جاودانه میماند و عذاب دردناکی میچشد، هر وقت پوستشان بپزد، خداوند پوستی جدید بر آنها میاندازد تا عذاب را بچشند، حتی یک لحظه هم عذاب از آنها برداشته نمیشود و از آب جوشان خورانده میشوند. وای بر آنها که چه عذابی در انتظارشان است و همچنین محمد صفرمودند: خشم خدا و خشم من در مورد کسی شدید است که خون اهل بیت من را بریزد و با اذیت عترت من، مرا آزار دهد».
در جواب مولف باید گفت: لعنت یزید در حکم لعنت سایر پادشاهان و خلفای مثل خودش است، و یزید از دیگران بهتر بود: از مختار بن ابو عبید ثقفی امیر عراق که در ظاهر مدعی انتقام حسین از قاتلانش بود، بهتر است. مختار مدعی بود جبرئیل بر او نازل میشود. و از حجاج بن یوسف بهتر بود، زیرا به اتفاق مردم از یزید ظالمتر بود.
با این وجود، باید گفت: غایت چیزی که در مورد یزید و سایر ملوک میتوان گفت، این است که آنها فاسق بودهاند و به لعنت یک فاسق معین و مشخص امر نشده است و لعنت نمودن از زبان پیغمبر صفقط برای لعنت یک نوع و یک جنس بوده، و نه لعنت یک شخص معین، مثل: «لعن الله السارق؛ يسرق البيضة فتقطع يده» [۱۴۰].
یعنی: خداوند دزد را لعنت کند، که تخم مرغ میدزدد و دستش قطع میگردد.
و مثل: «لعن الله من أحدث حدثاً، أو آوى محدثاً» [۱۴۱].
یعنی: خدا کسی را که بدعتی پدید میآورد و یا بدعت گزاری را مأوی میدهد، لعنت کند.
و نیز: «لعن الله آكل الربا، وموكله، وكاتبه، وشاهديه» [۱۴۲].
یعنی: خداوند رباخوار، ربادهنده، کاتب آن و دو شاهدش را لعنت کند.
و یا مثل: «لعن الله المحلل والمحلل له» [۱۴۳].
یعنی: خداوند محلل را و کسی را که کار برای او انجام میشود، لعنت کند.
و بالاخره مثل: «لعن الله الخمر وعاصرها، ومعتصرها، وحاملها، والمحمولة إليها، وساقيها، وشاربها، وآكل ثمنها» [۱۴۴].
یعنی: خداوند شراب را، کسی که شیره آن را میگیرد، آنچه شیره شراب از آن گرفته میشود، حامل شراب، آنکه شراب به سوی او حمل میشود، ساقی آن، آنکه مینوشد و آنکه پول حاصل از آنرا میخورد، همه را لعنت کند.
ولی آنچه یزید با اهل حره انجام داد، به این خاطر بود که نایبان و عشیره آنها را خلع و اخراج کرده بودند. یزید پشت سر هم چندین بار فرستادهای نزد آنها فرستاد و از آنها خواست اطاعت کنند. ولی آنها امتناع ورزیدند. پس یزید مسلم بن عقبه مری را آنجا فرستاد و به او امر کرد که بعد از سیطره بر آنها، سه روز مدینه را مباح شمارد و این همان چیزی است که مردم به شدت با آن مخالف بوده و آن را ایرادی بر یزید دانستهاند، و به همین دلیل به احمد گفته شد: آیا حدیث یزید را مینویسی؟ گفت: نه، او صاحب کرامتی نیست. آیا او همان کسی نیست که آن کار را با اهل مدینه کرد؟
ولی یزید همه اشراف را نکشت و عدد مقتولان نیز به دهها هزار نفر نرسیده است و خون کشتهها نیز به آرامگاه پیغمبر صنرسید، و حتی به باغچه مسجد نرسید. کشتاری هم در مسجد روی نداد. در مورد کعبه هم باید گفت: کعبه مکانی است که خداوند به آن شرافت، عظمت و حرمت بخشیده است و بنابراین هیچ کسی توان توهین به آن را – نه قبل از اسلام و نه بعد از اسلام – ندارد و هنگامی که لشکر ابرهه قصد تخریب آن را کرد، خداوند آن عقاب مشهور را بر آنها فرستاد.
و شکی نیست که هیچکدام از پادشاهان مسلمان در زمان بنی امیه و یا بنی عباس قصد اهانت به کعبه را ننموده است: نه نمایندۀ یزید و نه هم حجاج بن یوسف نماینده عبدالملک خلیفۀ اموی و نه هم غیر ایشان.
بلکه همۀ مسلمانها کعبه مشرفه را معظم میدانستند، و هدفشان محاصرۀ عبدالله بن زبیر بوده و او را با منجنیق میزدند نه کعبه را.
و آنگاه که ابن زبیر کشته شد، به مسجد الحرام داخل شدند و خانۀ کعبه را طواف نمودند، حجاج بن یوسف آن سال امیر حج مسلمانان بود، و عبدالملک بن مروان دستور داد که در امور حج با عبدالله بن عمرسمخالفت نکند.
واگر خلفای بنی امیه و یا بنی عباس قصد بدی نسبت به کعبه میداشتند، بعد از اینکه ابن زبیر را شکست دادند قصد خویش را به اجرا میگذاشتند، چنانکه آنها آنگاه که بر ابن زبیر تسلط یافتند او را کشتند.
مولف در فرازی دیگر به ذکر حدیثی از پیغمبر صمیپردازد که: «قاتل حسین در تابوتی از آتش خواهد بود و نصف عذاب اهل جهنم بر اوست. دستانش بسته و پاهایش به زنجیری از آتش کشیده خواهد شد. به سر در آتش جهنم خواهد افتاد و تا قعر جهنم خواهد رفت. دارای بویی است که اهل جهنم از شدت بدی آن به خدا پناه میبرند. و در آن آتش جاودانه میماند».
باید گفت: این کلام از احادیث کذابان و دروغگویانی است که از گزافگویی و اسراف در افتراء بر پیغمبر صابایی ندارند. آیا نصف عذاب جهنم بر یک نفر خواهد بود اگر نصف عذاب جهنم نصیب یک نفر میشود پس عذاب آل فرعون و آل مائده و منافقان و سایر کفار چه خواهد بود؟ و عذاب قاتلان پیغمبران و قاتلان سابقان نخستین چه خواهد بود.
گناه قاتل عثمان از گناه قاتل حسین بیشتر است و این افراط اضافی در مقابل افراط نواصب قرار میگیرد که گمان میکنند حسین از خوارج بوده و قتل او جایز بوده است، زیرا پیغمبر صفرموده: «من أتاكم وأمركم على رجل واحد يريد أن يفرق جماعتكم، فاضربوا عنقه بالسيف كائناً من كان» [۱۴۵].
یعنی: هر وقت یک حاکم و فرمانرواى واحدى داشتید و شخصی آمد و خواست بین شما تفرقه بیفکند، هرکس که باشد، گردنش را با شمشیر بزنید.
اهل سنت افراط آن گروه و تفریط این گروه را رد میکنند و میگویند: حسین مظلومانه شهید شد و آنهایی که او را کشتند ظالم و متجاوز بودند و احادیث پیغمبرصکه به جنگ با تفرقهافکن و جدایی طلب امر میکنند، حسین را شامل نمیشوند، زیرا حسینساز جماعت جدا نشد و وقتی به شهادت رسید، تنها چیزی که میخواست این بود که به او اجازه بدهند به سرزمین و دیار خودش برگردد و یا اینکه روانه مرز شود و یا به ملاقات با یزید برود، در حالی که جزو جماعت بود و از چند دستگی در امت پرهیز میکرد. آنچه حسین طلب کرد، اگر کوچکترین فرد جامعه هم بخواهد، باید از آن برخوردار شود، پس چگونه باید حسین را از آن محروم ساخت؟ و اگر شخصی با درجه و مرتبهای پایینتر از حسین نیز چنین چیزی میخواست، حبس او جایز نبود، چه برسد به اسارت و قتل او.
مولف میگوید: «رسول خدا صفرمودند: خشم خدا و خشم من بر کسی شدید است که خون اهل بیت مرا بریزد و با آزار عترت من، مرا اذیت کند».
این کلام نیز کلامی است که جز شخص جاهل کسی آن را به پیغمبر صمنسوب نمیسازد. زیرا ایمان و تقوایی که باعث عدم ارتکاب قتل حسن و حسین و غیره میشود بزرگتر و ارزشمندتر از نزدیکی و قرابت محض است و چنانچه مردی از اهل بیت پیغمبر صمرتکب کاری شود که بریدن از او و یا قتل او را واجب گرداند، این کار به اجماع مسلمانان جایز است.
همچنانکه در حدیث صحیح از او به ثبوت رسیده که فرمود: «إنما أهلك من كان قبلكم أنهم كانوا إذا سرق فيهم الشريف تركوه وإذا سرق فيهم الضعيف أقاموا عليه الحد، وأيم الله لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت يدها».
یعنی: امتهای قبل از شما به این علت هلاک شدند که هر وقت یک شخص شریف و با اصالت در بین آنها دزدی میکرد، او را به حال خود رها میکردند و هر وقت یک شخص ضعیف دزدی میکرد، حد را بر او جاری میکردند. به خدا سوگند! اگر فاطمه دختر محمد نیز دزدی کند، دست او را قطع خواهم کرد.
به این ترتیب رسول الله صبیان میکند که اگر عزیزترین مردم در نزد او هم مرتکب کاری شود که حد را بر او واجب گرداند، پیامبر صحد را بر او جاری خواهد ساخت. پس اگر یک نفر از بنی هاشم مرتکب زنا شود در حالی که همسر دارد، به اتفاق مسلمانان رجم میشود تا اینکه بمیرد. و اگر عمداً و تنها از روی دشمنی شخصی را به قتل برساند، جایز است او را به عنوان قصاص کشت، حتی اگر مقتول حبشی و یا رومی و یا ترک و دیلمی باشد.
پیغمبر صفرمودند: «المسلمون تتكافأ دماؤهم» [۱۴۶].
یعنی: [حرمت] خون همه مسلمانان با هم برابر است.
بنابراین خون هاشمی و غیر هاشمی فرقی ندارد، و به اتفاق امت خون آزادگان بنی هاشم با غیر بنی هاشم یک حرمت مساوی دارد. پس ریختن خون بنی هاشم و غیر بنی هاشم - به حق – هیچ تفاوتی ندارند. بنابراین چگونه میتوان ادعاکرد پیغمبرصفرموده باشد هرکس خون خاندان او را بریزد، خشم خدا علیه خودش را شدید میکند.
خداوند ریختن – به ناحق – هر خونی را تحریم فرموده است، بنابراین کسی که براساس حق و عدالت کشته میشود، قتل او باعث تشدید خشم خدا نمیگردد، چه از بنی هاشم باشد و چه از غیر بنی هاشم.
و کسی که خون مؤمنی را عمدا بریزد، جزای او جهنم جاودانه و خشم و نفرین خداست و خدا وعده عذاب بزرگی را به او داده است. بنابراین دلیل حرمت ریختن خون و دلیل مباح شدن آن در همه افراد – چه بنی هاشم و چه غیر بنی هاشم – یکسان و برابر است. پس چنین کلامی را جز منافقان به رسول اکرم صنسبت نمیدهند، منافقانی که نبوت پیامبر صرا زیر سوال میبرند و یا جاهلانی که از عدالت پیغمبر مبعوث بیخبرند.
عبارت «هر کس به وسیله اذیت عترت من، مرا بیازارد» نیز از همین باب است و آزار پیغمبر از طریق هتک حرمت عترت، امت و سنت ایشان و غیره حاصل میشود.
[۱۴۰] - بخاری، ۸/۱۵۹ و مسلم، ۳/۱۳۱۴. [۱۴۱] - مسلم، ۳/۱۵۶۷. [۱۴۲] - بخاری، ۷/۱۶۹ و مسلم، ۳/۱۲۱۹. [۱۴۳] - سنن ابی داود، ۲/۳۰۷ و ترمذی، ۲/۲۹۴. [۱۴۴] - سنن ابی داود،۳/۴۴۵. [۱۴۵] - نگا: مسلم، ۳/۱۴۷۹. [۱۴۶] - ابو داود، ۳/۱۰۷، ابن ماجه، ۲/۸۹۵ و احمد، ۲/۱۹۹، احمد شاکر.