فصل (۲۳): دربارۀ احوال امامان در طاعت و معصیت
مؤلف رافضی میگوید: «اینها ائمه فاضل و معصوماند و کسانیاند که در کمال به غایت رسیدند و راه سایر ائمهای را نرفتند که مشغول انواع مملکتداری، معاصی، لهو و لعبها، شرابخواری و فجور بودند و حتی بنابر آنچه در بین مردم به تواتر رسیده به نزدیکان خود نیز رحم نکردند. امامیه میگویند: خداوند بین ما و اینها قضاوت میکند و او بهترین قاضی است. و چه زیباست کلام شاعر که میگوید:
إذا شئت أن ترضى لنفسك مذهباً
وتعلم أن الناس في نقل أخبار
فدع عنك قول الشافعي ومالك
وأحمد والمرويّ عن كعب أحبار
ووال أناساً قولهم وحديثهم
روى جدنا عن جبرئيل عن الباري
یعنی: اگر میخواهی برای خودت مذهبی اختیار کنی در حالی که میبینی مردم مشغول نقل اخبار هستند.
قول شافعی، مالک، احمد و روایت کعب الاحبار را رها کن.
و به مردمانی رو کن که قول و سخنشان این است که میگویند: جدّ ما – پیغمبرص- از جبرئیل از خداوند چنین روایت میکند».
کلام مؤلف از چندین وجه قابل نقد است:
وجه اول: میتوان گفت: در مورد عصمت این ائمه هیچ دلیل و برهانی ذکر نشده، جز اینکه میگویند: بر خدا واجب است که امام معصومی برای مردم قرار دهد تا در تکلیف لطف و مصلحتی قرار داده شود، که ما قبلاً فساد این دلیل را از وجوهی بیان کردیم که کمترین دلیل بطلان چنین بود که گفتیم: این سبب حاصل نشده، زیرا لطف و مصلحت توسط هیچیک از ائمه شیعه حاصل نشده است. حتی اگر برای رد این دلیل شیعه جوابی جز وجود امام غایب منتَظَرشان را نداشتیم، برای اثبات عدم انتفاع دینی و دنیایی و عدم حصول مصلحت و لطف برای مکلفان وجود همین امام کافی بود، در حالی که ادله فراوانی بر بطلان قولشان قابل طرح است.
وجه دوم: اینکه مؤلف میگوید: «هر یک از این ائمه در کمال به غایت رسیده بودند». قولی صرف و بدون دلیل است. و هرکس میتواند در برابر قول بدون علم، مقابله به مثل کند و اگر مدعیانی در مورد افرادی از صحابه و تابعان و سایر ائمه مسلمانان که به علم و دین از عسکریین و امثال آنها مشهورترند، ادعا کنند که اینها در کمال به غایت رسیدهاند، ادعای آنها مقبولتر است. و هرکس اخبار گذشتگان را مطالعه کند، به وضوح پی خواهد برد که فضایل علمی و دینی متواتر بسیاری از ائمه بیشتر از دروغهای بافته شده – چه برسد به صرف اخبار صحیح – در مدح عسکریین و امثال آنهاست.
وجه سوم: اینکه میگوید: اینها ائمه هستند. اگر منظورش این است که اینان اصحاب قدرت و سیطره و تسلط بودهاند، دروغ آشکاری گفته است، و البته خودشان چنین ادعایی نمیکنند و بلکه میگویند: ائمه ناتوان بوده و از حکومت منع شدند و مظلومانه مغلوب شدند، و هیچیک از آنها نتوانست امامت [حکومت] کند جز علی بن ابیطالبسکه شرایط او نیز سخت شد و نصف امت – یا کمتر و یا بیشتر – با او بیعت نکردند، و بلکه بسیاری با او جنگیدند، و او با آنها جنگید، و بسیاری هم نه با او جنگیدند و نه علیه او. و در بین این افراد بیطرف افرادی وجود داشت که از همرزمان و دشمنان علی برتر بودند، و در بین این افراد بیطرف کسانی بودند که هیچیک از هم رزمان علی [در فضیلت] مثل او نبودند و بلکه افرادی بودند که از همرزمان و دشمنانش برتر بودند.
و اگر منظور مؤلف این است که این دوازده نفر صاحب علم و دین بوده و شایسته امامت بودند. این ادعایی است که حتی به فرض صحت، مستلزم وجوب اطاعت از آنها و امام شدنشان نمیگردد، همچنانکه صرف شایستگی شخص برای امامت مسجد باعث امام نامیده شدن او نمیشود، و صرف صلاحیت او برای قاضی شدن باعث قاضی نامیده شدن او نمیگردد، و نیز صرف لیاقت سرداری در جنگ باعث سردار شدن شخص نمیگردد، و نماز جز پشت سر کسی که عملاً و بالفعل امام است، جایز نیست. قضاوت نیز از عهده صاحب قدرت برمیآید و صرف شایستگی باعث تصدی امر قضاوت نمیگردد. سپاه نیز تنها در رکاب امیر به میدان نبرد میرود، و نه در رکاب کسی که امیر نیست، اگرچه شایستگی امیر شدن را هم داشته باشد.
وجه چهارم: میتوان گفت: منظورتان از استحقاق چیست؟ آیا منظور این است که از بین قریش تنها این دوازده نفر شایستگی تصدی امامت را داشتند؟ و یا اینکه منظورتان این است که این افراد از زمره کسانیاند که صلاحیت خلافت را دارند؟ اگر منظورتان معنی اول باشد این معنی و مراد ممنوع و مردود است و اگر معنی و مراد دوم منظور است باید گفت این صلاحیت قدر مشترک بین آنها – به فرض ثبوت - و بین بسیاری از افراد دیگر قریش است.
وجه پنجم: میتوان گفت: امام کسی است که به او اقتداء میشود و این دو حالت دارد:
۱- امامی که در امور علم و دین به او مراجعه میشود، به گونهای که اطاعتکننده به اختیار خود از آنها اطاعت میکند، زیرا چنین امامی به اوامر و نواهی خدا عالم بوده و به همان امر و نهی میکند و اطاعت کننده نیز به همین دلیل از او اطاعت میکند، حتی اگر امام از ملزم کردن او به اطاعت عاجز باشد.
۲- امامی که صاحب قدرت است، به گونهای که سایرین به اختیار و یا از روی ناچاری از او اطاعت میکنند، زیرا میتواند دیگران را مجبور به اطاعت کند.
وجه ششم: میتوان گفت: عبارت «ائمه ما مثل سایر ائمه مسلمانان به مملکتداری و گناهها مشغول نبودهاند» کلام باطلی است. زیرا اگر منظور مؤلف این است که اهل سنت میگویند: به پادشاهان در افعالی که معصیت خداست، اقتداء میشود، این کذب و دروغی آشکار علیه اهل سنت است. چراکه علمای معروف اهل سنت بر این مطلب اتفاق نظر دارند که در معصیت خدا به هیچکس اقتداء نمیشود و کسی در معصیت به امامت گرفته نمیشود.
و اگر منظورش این است که اهل سنت در اموری از اطاعت و عبادت خدا که به حکومت مربوط میشود، به این پادشاهان کمک میکنند و از آنان کمک میگیرند. در جواب باید گفت: در امام قرار دادن آنها به این اعتبار، اهل سنت چارهای ندارند و روافض در این مورد بیش از اهل سنت مورد سوالاند، چراکه روافض همیشه در حال کمک گرفتن از کفار و فجار میباشند، و در بسیاری از موارد به کفار و فجار در برآورده شدن اهدافشان کمک میکنند، و این حقیقت در هر زمان و مکانی مشهود است، و وجود همین مولف رافضی، صاحب «منهاج الندامة» و برادرانش برای اثبات این حقیقت کافیاند، زیرا اینها مغول و کفار و یا فاسقان و جاهلان را به این اعتبار ائمه خود قرار دادهاند.
وجه هفتم: میتوان گفت: ائمهای که این گونه باشند که در کتاب مؤلف ذکر شده و ادعای عصمت آنها شده است، قدرتی برای تحقق مقاصد امامت ندارند و اقتداء به آنها برای تحقق اطاعت از خدا و تحقق آنچه به اطاعت خدا کمک میکند، کافی نیست. زیرا امامی که قدرت و سلطه ندارد، نمیتوان پشت سر او یک نماز جمعه و یا جماعتی برپا کرد، و نمیتواند در جهاد و در حج امام باشد، حافظ حدود و فیصله کننده خصومات باشد، حقوق مردم از سایرین و از بیتالمال توسط چنین امامی به صاحبش نمیرسد، و چنین امامی نمیتواند امنیت راهها را برقرار کند. زیرا همه این امور به شخص قدرتمندی نیاز دارند که از عهده انجام آنها برآید و کسی اطرافیان قدرتمندی نداشته باشد، توان این کار را نداشته و باعث میشود غیر او متصدی این امور گردند. بنابراین کسی که انجام این امور را از امامی بخواهد که قادر به انجام آن نیست، جاهل و ظالم است. و کسی که برای تحقق آن از فرد یا افرادی کمک میگیرد که بر انجام آن قادرند، چنین شخصی عالم، راهیافته و حکیم است، زیرا این کار مصلحت دین و دنیایش را فراهم میآورد، در حالی که آن شخص دیگر از رسیدن به مصلحت دین و دنیا محروم میگردد.
وجه هشتم: میتوان گفت: این ادعا کذب محض است که گفته شود: همه خلفاء مشغول اموری مثل شراب خواری و فسق و فجور بودهاند و حکایاتی که در این باره در مورد آنها روایت میشود، بعضی کذب و دروغ است. بدیهی است که بعضی از آنها عادل و زاهد بودهاند مثل عمر بن عبدالعزیز و المهدی بالله. و اکثر خلفای بنیامیه و بنیعباس که مرتکب منکرات هم میشدند، آن را اظهار نمیکردند، اگر چه بعضی از آنها هم به ارتکاب بعضی از گناهان مبتلا شده باشند، که بعضی از این مبتلایان توبه کردند و بعضی نیز دارای چنان حسناتی هستند که میتوان گفت باعث محو و تکفیر آن سیئات میشود، همچنانکه مبتلا شدن به مصیبت باعث تکفیر خطاها و اشتباهات بعضی از آنها میشود. خلاصه اینکه خلفاء و پادشاهان، کارهای نیک و حسناتشان بزرگ، و گناهان و اشتباهاتشان نیز بزرگ است، اگر چه بعضی از اینها چنان گناهانی دارند که هیچیک از آحاد مؤمنان گناهانی به این بزرگی را ندارند، ولی در مقابل حسناتی هم دارند که هیچیک از آحاد مؤمنان قادر به انجام آن نیستند، مثل امر به معروف و نهی از منکر، اقامه حدود، جهاد با دشمن، رساندن حقوق به مستحقان و منع بسیاری از مردم از ظلم و اقامه عدالت در گستره وسیع.
ما ادعا نمیکنیم که خلفاء از ظلم و گناه در امان بودهاند، همچنانکه نمیگوییم: بسیاری از مسلمانان از ظلم و گناه مصوناند، بلکه میگوییم: ارتکاب ظلم و معصیت از ناحیه بعضی از مسلمانان و زمامداران و عموم مردم مانع از آن نمیشود که در چارچوب اطاعت از خدا مورد همکاری و مشارکت قرار گیرد.
و اگر بگوید: منظورم ائمه دوازدهگانه است.
در جواب میگوییم: آنچه را که علی بن حسین، ابوجعفر و امثال این دو از جدشان – پیغمبر ص- روایت میکنند، مقبول است همچنانکه حدیث صحیح غیر اینها نیز مقبول است، ولی اگر مردم در نزد مالک، شافعی و احمد احادیث بیشتری از آنچه در نزد موسی بن جعفر، علی بن موسی و محمد بن علی است، نمییافتند از این افراد عدول نمیکردند و سراغ آنها نمیرفتند، وگرنه اهل علم و دین چه غرض و مقصودی دارند که از موسی بن جعفر به سوی مالک بن انس عدول کنند، در حالی که هردو معاصر و اهل یک دیارند؟
و اگر کسی گمان کند که این ائمه شیعه علم ذخیره شدهای داشتند که در نزد غیر ایشان نبود ولی آن را کتمان میکردند.
باید به چنین شخصی گفت: علمی که کتمان میشود، چه فایدهای برای مردم دارد؟
علمی که به زبان نیاید و کتمان بماند مثل ثروتی است که مورد انفاق و استفاده قرار نگیرد. مردم چگونه به کسی اقتداء ورزند که علم مکتوم را برایشان بیان نمیکند؟ علم مکتوم مثل امام معدوم است، هیچکدام فایدهای نمیرسانند و باعث تحقق لطف و مصلحت نمیشوند. اگر گفته شود: ائمه علم خود را در نزد خواصشان بیان میکردند و نه در نزد این ائمه دیگر.
در جواب باید گفت: این دروغ و کذب محض است، زیرا جعفر بن محمد که بعد از او مثل او نیامده است، ائمهای از او علم اخذ کردهاند، مثل: مالک، ابن عینیه، شعبه، ثوری، ابن جریج، یحیی بن سعید و علمای بزرگ و مشهور دیگری از این قبیل.
به علاوه هرکس گمان کند که این بزرگواران علم خود را از امثال آن علماء کتمان نموده و آن را تنها به قومی تعلیم میدادند که مجهول بوده و نام نیکی از آنها در بین امت وجود نداشت، چنین شخصی گمان بد و نادرستی در مورد آن بزرگواران برده است، زیرا در بین علمای اهل سنت علمایی بودهاند که در محبت خدا و رسولش و اطاعت از او و رغبت به حفظ دین و تبلیغ آن و دوستی دوستداران دین، و دشمنی بر دشمنانش و صیانت آن از افزوده شدن و نقصان به مرحلهای رسیده بودند که هیچیک از شیوخ شیعه حتی به آن مرحله نزدیک هم نشده بودند و این حقیقت برای کسی که از اوضاع هردو گروه مطلع باشد، بدیهی است و میتوان در هر زمانی به این حقیقت پی برد، مثل مصنف همین کتاب «منهاج الندامة»، که در نزد امامیه برترین عالم زمان خودش بوده و بلکه بعضی گفتهاند: در مشرق زمین در علوم به طور مطلق برتر از این شخص یافت نمیشود. با این وجود، کلامش نشان میدهد که نسبت به احوال، اقوال و اعمال پیغمبر اسلام صجاهلترین مخلوقات است، چراکه دروغهایی را روایت میکند که دروغ بودنشان از زوایای مختلفی مشهود و بدیهی است. پس اگر به کذب بودن آن عالم و آگاه باشد، باید بگویم که از پیغمبر صروایت شده که فرمودند: «من حدّث عني بحديث وهو يرى أنه كذب فهو أحد الكاذبين».
یعنی: هرکس حدیثی را از من نقل کند که به دروغ بودن آن آگاه است، خودش یکی از دروغگویان است.
و اگر مؤلف نسبت به کذب بودن آن اخبار بیاطلاع باشد، نشان میدهد که نسبت به احوال پیغمبر صجاهلترین مردم است، همچنانکه گفته شده:
فإن كنت لا تدري فتلك مصيبة
وإن كنت تدري فالمصيبة أعظم
چون نمیدانی، مصیبتی است. و اگر بدانی [و دانسته به اشتباه بروی] مصیبت بزرگتری است.