فصل (۳۸): رد بر طعنهای وارد شده بر معاویهس
مؤلف رافضی میگوید: «این در حالی است که پیغمبر صمعاویه آزاد شده پسر آزاد شده در فتح مکه، ملعون پسر ملعون را لعنت نمود و فرمود: هر وقت معاویه را بر منبر من مشاهده کردید، او را بکشید. معاویه از کسانی بود که برای جذب آنها به اسلام صدقات به او داده شده است [از «المؤلفة قلوبهم» بوده است.] معاویه با علی قتال نمود و از دیدگاه اهل سنت علی خلیفه چهارم و امام حق بوده است و اهل سنت میگویند: هرکس با امام حق محاربه نماید، باغی و ظالم است».
میافزاید: «علت این امر این است که محمد بن ابیبکر دوستدار علی ؛بوده و از پدرش بریده است، و معاویه با علی دشمنی کرده و محاربه نموده است. معاویه را کاتب وحی میدانند در حالی که حتی یک کلمه از وحی را هم برای پیغمبر صننوشته است و بلکه نامههای پیغمبر صرا مینوشت و پیغمبر صچهارده کاتب وحی داشت که اولین، ویژهترین و نزدیکترین آنها علی بن ابیطالب بود. به علاوه معاویه در طول دوران بعثت پیغمبر صمشرک بود و وحی را تکذیب و شریعت را استهزاء مینمود».
در جواب مؤلف باید گفت: آنچه مؤلف در مورد لعنت معاویه و امر به قتل او توسط پیغمبر صنقل کرده، در هیچیک از کتب مورد اعتماد حدیثی نقل نشده است، و از نظر محدثان کذب و موضوع و ساختگی است که به دروغ به پیغمبر صنسبت داده شده است، و این رافضی نیز سندی برای آن ذکر نکرده تا مورد بررسی قرار گیرد. ابوالفرج ابن جوزی این حدیث را در موضوعات خودش ذکر کرده است.
آنچه کذب حدیث را بهتر نمایان میسازد، این است که بعد از معاویه افرادی از منبر پیغمبر صبالا رفتهاند که به اتفاق مسلمانان معاویه از آنها بهتر است. بنابراین اگر صرف بالارفتن از منبر قتل شخصی را واجب سازد، قتل همه آن خلفاء واجب میشد و بطلان این مسأله در اسلام بدیهی است. چراکه صرف بالا رفتن از منبر، قتل شخص را واجب نمیگرداند، و اگر امر به قتل به خاطر این بوده که بدون لیاقت و شایستگی زمام امور را به دست گرفته است. باز باید گفت: همه زمامدارانی که معاویه از آنها بهتر بوده، باید کشته شوند و این برخلاف نهی متواتر پیغمبر صاز قتل و قتال زمامداران است که قبلاً بیان کردیم.
به علاوه، امت اسلامی برخلاف این اتفاقنظر دارند. زیرا هرکس که زمامدار گردد کشته نمیشود و کشته شدن او نیز مباح نخواهد شد. به علاوه که، چنین کاری باعث فساد و هرج و مرجی میشود که از ولایت هر ظالمی بدتر است. پس چگونه پیغمبرصبه چیزی امر میکند که فساد انجام آن از فساد ترک آن بیشتر است؟!
مؤلف میگوید: «معاویه آزاد شده فرزند آزاد شده است».
ولی این وصف به هیچ وجه مذمت شخص محسوب نمیشود، زیرا آزاد شدگان کسانیاند که تا فتح مکه ایمان نیاوردند، در آن روز ایمان آوردند و پیغمبر آنها را آزاد کرد [و بخشید] و در حدود دو هزار مرد بودند که بعضی از آنها تبدیل به بهترین مسلمانان شدند، مثل حارث بن هشام، سهل بن عمرو، صفوان بن امیه، عکرمه بن ابیجهل، یزید بن ابیسفیان، حکیم بن حزام، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب پسر عموی پیغمبر صکه پیغمبر را هجو میکرد و بعد از ایمان آوردن به خوبی به اسلام مقید شد، و عتاب بن أسید که پیغمبر صبعد از فتح مکه او را والی مکه گردانید، و افراد دیگری که نیک مسلمان شدند.
و معاویه نیز از آزادشدگانی است که به اتفاق علماء نیک به اسلام پایبند بود و به همین دلیل عمر بن خطابساو را بعد از وفات برادرش یزید بن ابیسفیان والی شام گردانید، و یزید بن ابیسفیان از بهترین مردمان بود و یکی از امیرانی بود که ابوبکر و عمر آنها را برای فتح شام فرستاده بودند و این امیران عبارت بودند از: یزید بن ابیسفیان، شرحبیل بن حسنه، عمرو بن العاص، ابوعبیده بن جراح و خالد بن الولید. با وفات یزید بن ابیسفیان، عمر برادرش معاویه را به جای او به ولایت گماشت، و عمر کسی نبود که در راه خدا از سرزنش کسی بهراسد، و کسی نبود که دوستان خودش را ولایت دهد و نه حتی ابوسفیان، پدر معاویه، را دوست داشت و بلکه قبل از اسلام از سرسختترین دشمنان ابوسفیان بود و حتی وقتی که عباس در روز فتح مکه او را آورد، عمر بر کشتن او حریص بود و حتی به علت خشم عمر نسبت به ابوسفیان، نوعی تندخویی بین عمر و عباس رد و بدل شد. بنابراین انتخاب معاویه به عنوان والی شام توسط عمر علت و سببی دنیایی ندارد و چنانچه معاویه شایستگی امارت نمیداشت، عمر او را والی شام نمیکرد.
مؤلف میگوید: «معاویه از کسانی بوده که برای جلب و جذب آنها به اسلام، صدقاتی را به شرط مسلمان شدنشان به آنها میدادند».
در جواب باید گفت: آری و اکثر آزادشدگان مکه از همین صنفاند، مثل حارث بن هشام و برادرزادهاش عکرمه بن ابیجهل، سهیل بن عمر، صفوان بن امیه و حکیم بن حزام که این افراد از زمره بهترین مسلمانان میباشند، و اکثر افرادی که برای جلب و جذبشان به اسلام صدقه به آنها داده شده است، کسانیاند که بعد از مسلمان شدن به نیکی به آن پایبند بودهاند. بعضی از همین افراد در اول روز به خاطر مال دنیا مسلمان میشدند و تا روز به پایان میرسید، به شخصی تبدیل میشدند که اسلام از کل هستی در نزد آنها محبوبتر میشد.
مؤلف میافزاید: «و معاویه با علی جنگید، در حالی که علی از دیدگاه اهل سنت چهارمین خلیفه بر حق و راستین میباشد و هرکس با چنین خلیفه و امامی بجنگد باغی و ظالم است».
باید در جواب مؤلف گفت:
اولاً: باغی یا به خاطر وجهی که برای کار خود میبیند، علیه حاکم خروج میکند و بر این باور است که راه درست را انتخاب کرده است، یا اینکه عمداً خروج کرده و میداند که راه نادرستی است، و یا اینکه خروجش به علت آمیزای از شبهه [درستی کار خودش] و هویپرستی میباشد که بیشتر باغیان به این علت خروج کردهاند.
در هر صورت این ماجرا طعنی بر دیدگاه اهل سنت نیست، زیرا اهل سنت معاویه و افراد برتر از او را از گناه معصوم نمیدانند، چه برسد به خطا در اجتهاد. بلکه اهل سنت میگویند: راههایی برای آمرزش گناهان وجود دارد، مثل توبه و استغفار، انجام کارهای نیک که گناهان را محو میکنند، و نازل شدن مصیبتهایی که گناهان را از بین میبرند، و راههای دیگر. و این مسأله هم در مورد صحابه و هم غیر صحابه صادق است.
ثانیاً: اصل اهل سنت ثابت، درست و صحیح است ولی شما – روافض – تناقضگویی میکنید.
توضیح اینکه اگر نواصب – مثل خوارج و غیره – که علی را تکفیر یا تفسیق میکنند و یا کسانی که عدالت او را زیر سؤال میبرند، مثل معتزله، مروانیه و غیره، اگر اینان به شما بگویند: چه دلیلی دارید که علی مؤمن بوده و امام بوده و عدالت داشته است؟ شما هیچ پاسخی ندارید که به آنها بدهید، زیرا اگر به اسلام و عبادت علی که به صورت متواتر نقل شده استناد کنید، به شما خواهند گفت: این تواتر در مورد سایر صحابه و تابعین و خلفای سهگانه نخست و خلفای بنیامیه مثل معاویه، یزید و عبدالملک و دیگران نیز صادق است، ولی شما ایمان آنها را مورد طعن قرار میدهید، و ایراد شما بر آنها بزرگتر از ایراد ما بر علی است، و کسانی که شما به ایمان آنها ایراد وارد میکنید بزرگتر از کسانیاند که ما به آنها ایراد وارد میکنیم.
اگر در برابر نواصب به قرآن احتجاج کنید و بگویید: آیاتی در مدح و ثنای علی وارده شده است. آنها جواب میدهند: آن آیات مورد استناد شما عام بوده و ابوبکر، عمر، عثمان و دیگران را نیز شامل میشود، همچنانکه علی را شامل میشود، و بلکه بر شمول آنها دلالت بیشتری هم دارد، و شما آنها را از دامنه شمول این آیات خارج میکنید. پس ما به طریق اولی میتوانیم علی را از دامنه شمول آیات خارج کنیم. اگر بگویید: ایمان علی از طریق فضایلی که از پیغمبر صدر شأن او نقل شده، ثابت میگردد. در جواب شما میگویند: این فضایل را همان صحابهای نقل کردهاند که فضایل دیگران را نیز نقل کردهاند. پس اگر این راویان عادلاند، باید همه روایاتشان را پذیرفت و اگر فاسقاند، باید در روایات آنها دقت نمود. و کسی نمیتواند در مورد شاهدان بگوید: اگر به نفع من شهادت دهند، عادلند، و اگر بر علیه من گواهی دهند، فاسق میباشند، و یا اینکه گفته شود: اگر بر مدح کسانی گواهی دهند که من دوست دارم، عادلند و اگر بر مدح کسانی گواهی دهند که من دوست ندارم، فاسقاند.
مؤلف میگوید: «علت این است که محمد بن ابیبکر دوستدار علی بوده و از پدرش بریده بود».
باید گفت: این کلام کذبی آشکار است، زیرا محمد بن ابیبکر در زمان پدرش کودکی خردسال و زیر سه ساله بیش نبود، و بعد از وفات پدرش نیز بیش از هرکس دیگری پدرش را بزرگ میشمرد و اعتبار خود را از او میدانست و به همین سبب در نزد مردم دارای حرمتی بود.
مؤلف میگوید: «علت اینکه معاویه را دایی مسلمانان نامیدهاند و چنین لقبی را به محمد بن ابیبکر ندادهاند، این است که محمد دوستدار علی بود و معاویه دشمن علی».
در جواب باید گفت: این نیز دروغی دیگر است، زیرا عبدالله بن عمر از هردو نفر فوق به این عنوان لایقتر بود و کسی بود که به هنگام جنگ معاویه با علی، به هیچ طرفی کمک نکرد، علی را بزرگ میشمرد، دوست میداشت و فضایل و مناقب او را بازگو میکرد و نیز بعد از بیعت همه مردم با معاویه، با او بیعت کرد و هیچ وقت علیه او خروج نکرد، خواهرش نیز از خواهر معاویه برتر و پدرش از پدر معاویه بهتر بوده است و مردم نیز او را هم از محمد و هم از معاویه بیشتر دوست داشتند و بزرگتر میشمردند، با این وجود عنوان دایی مسلمانان را به خود نگرفت و این نشان میدهد که اطلاق این عنوان بر معاویه به خاطر سبب و علتی نبوده که مؤلف رافضی میگوید.
مؤلف میافزاید: «و معاویه را کاتب وحی مینامند، در حالی که حتی یک کلمه از وحی را هم برای پیغمبر صننوشته است».
این کلام مؤلف قول بدون علم و حجت و برهان است. چه دلیلی دارد که میگوید: معاویه حتی یک کلمه از وحی را هم برای پیغمبر صننوشته و تنها نامههای او را مینگاشت؟
مؤلف میگوید: «کاتبان وحی حدود سیزده تا نوزده نفر بودهاند که علی ویژهترین کاتب و نزدیکترین آنها [به پیغمبر ص]بوده است».
شکی نیست که علی نیز از کسانی بود که کاتب بود، همچنانکه صلح بین پیغمبرصو مشرکان را در سال حدیبیه نگاشت. ولی ابوبکر و عمر نیز کاتب بودند و زید بن ثابت نیز بدون تردید کاتب بود.
در صحیحین آمده که وقتی آیه: ﴿لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[النساء: ۹۵]. نازل شد، زید آن را برای پیغمبر صنوشت [۱۲۵]. و ابوبکر، عمر، عثمان، علی، عامر بن فهیره، عبدالله بن ارقم، ابی بن کعب، ثابت بن قیس، خالد بن سعید بن عاص، حنظله بن ربیع أسدی، زید بن ثابت، معاویه و شرحبیل بن حسنه آن را نوشتند.
مؤلف میگوید: «معاویه در تمام طول مدت بعثت پیغمبر صمشرک ماند».
در جواب باید گفت: شکی نیست که معاویه و پدر و برادرش و دیگران در سال فتح مکه و سه سال قبل از وفات پیغمبر صایمان آوردند. پس چگونه در تمام مدت بعثت مشرک بوده است. و نیز معاویه به هنگام بعثت پیغمبر صکوچک بود. معاویهسبا دیگرانی مثل برادرش یزید، سهیل بن عمرو، صفوان بن أمیه، عکرمه بن ابی جهل و ابوسفیان بن حرب مسلمان شد و این افراد قبل از مسلمان شدن کفر و محاربهشان با پیغمبر صبیشتر و بزرگتر از معاویه بوده است.
[۱۲۵] - نگا: بخاری، ۶/۴۸ و مسلم، ۳/۱۵۰۸.