فصل (۱۱۰): بطلان ادعای رافضی مبنی بر اینکه آیۀ مباهله دلیل بر امامت علیسدارد
رافضی میگوید: (برهان نهم: فرموده خداوند است که: ﴿فَمَنۡ حَآجَّكَ فِيهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَكَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَكُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡكَٰذِبِينَ ٦١﴾[آل عمران: ۶۱].
«هرگاه بعد از علم و دانشى که (در باره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: «بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».
همه نقل کردهاند که لفظ «پسرانمان» اشاره به حسن و حسین دارد، و «زنان» اشاره به فاطمه، و «خویشانمان» اشاره به علی دارد. و این آیه دلیلی بر ثبوت امامت برای علی است؛ چون حق تعالی او را «نفس» رسول خدا صقرار داده است و از آنجا که اتحادشان محال است، تنها میماند که مراد خداوند متعال مساوی بودنشان در امر ولایت باشد، همچنین پیامبرش را به دعوت آن فرد نیز امر میفرمود؛ چون به این کار نیاز بود، و اگر آنان (سه خلیفه پیش از علی) برتر و بهتر از علی بودند به عنوان امام تعیین میشدند، و آیا ممکن است که معنای واضح این آیه پوشیده بماند جز بر کسانی که شیطان بر آنان چیره گشته و قلبهایشان را تسخیر کرده است و چنان شیفته دنیا شدهاند که جز با سلب حق اهل حق از ایشان بدنبال دستیابی به آن نیستند؟
پاسخ این است که: داخل کردن علی و فاطمه و حسن و حسین در مباهله توسط پیامبر صحدیث صحیحی است، که مسلم از زبان سعد بن ابی وقاص در حدیثی طولانی درباره نزول آیه مذکور: ﴿فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا﴾روایت کرده است که پیامبر صعلی و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود: «خداوندا اینان اهل من هستند» [۲۲۴].
اما در این حدیث نه دلالت بر امامت هست و نه بر افضلیت.
گفته او که: حق تعالی علی را «نفس» رسول خدا صقرار داده و از آنجا که اتحادشان محال است، تنها میماند که مراد خداوند مساوی بودنشان در ولایت باشد و او ولایت عام دارد پس افراد برابر با او هم ولایت دارند.
پاسخش این است که: نمیپذیریم که تنها قبول مساوات میماند، و دلیل بر این امر نیست، اتفاقاً حمل قضیه بر این معنا ممتنع است، چون هیچ احدی برابر با رسول خدا صنمیشود: نه علی و نه هیچکس دیگری، این لفظ هم در زبان عرب اقتضای مساوات نمیکند، خداوند متعال در ماجرای افک فرمود: ﴿لَّوۡلَآ إِذۡ سَمِعۡتُمُوهُ ظَنَّ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بِأَنفُسِهِمۡ خَيۡرٗا﴾[النور: ۱۲].
«چرا هنگامى که این (تهمت) را شنیدید، مردان و زنان با ایمان نسبت به خود (و کسى که همچون خود آنها بود) گمان خیر نبردند».
و این اقتضا نمیکند که مؤمنان زن و مرد با هم برابر و متساوی باشند. مباهله هم فقط بوسیله خویشاوندان نزدیک رسمیت مییابد، والا اگر چنانچه با آنان از طریق دعوت خویشاوندان دور مباهله میکـرد – هر چند هم که آن خویشاوندان بهتر بودند – باز شروط مباهله حاصل نمیشد. لذا مراد آن بوده که خویشان نزدیک را فرا بخوانند همچنانکه او نزدیکان خود را فرا میخواند استجابت دعوت پیامبر، حتماً خداوند متعال پیامبر را به دعوت آن فرد هم امر میفرمود چون به این کار نیاز بود میگوییم: مقصود اجابت دعا نبود: چرا که دعای پیامبر صبه تنهایی کافی بود، و اگر مراد از دعوت افراد دیگر در کنار خود آن بود که دعایش مستجاب شود، که مطمئناً ایشان همهی مؤمنین را دعوت میکردند و همراه آنان دعا میفرمودند چنانکه همراه آنان دعای استسقا (طلب باران) میفرمود، و همچنانکه دعایش را با ذکر مستمندان مهاجرین آغاز میکرد و میفرمود: (آیا جز به خاطر مستمندانتان و به خاطر دعا و نماز و اخلاصشان یاری میشوید و روزی میگیرید؟).
روشن است که هر چند اینان مستجاب الدعوه بودند اما در هر صورت کثرت دعاکنندگان زودتر و بهتر باعث اجابت میشود، با این حال منظور از دعوت خویشاوندان این نبود که دعایشان استجابت شود بلکه به خاطر این بود که خویشاوندان و نزدیکان دو طرف با هم روبهرو و مقابله شوند. از سویی ما با قطع و یقین میدانیم که اگر پیامبر صابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر، و ابن مسعود و ابی بن کعب و معاذ بن جبل و دیگرانی را هم برای شرکت در مباهله فرا میخواند، مطمئناً اینها بیش از هرکس دیگری برای انجام دستور پیامبر صمیشتافتند. و دعای این افراد برای اجابت گیراتر از سایر اصحاب بود، ولی خداوند پیامبر صرا به فراخوانی آنان برای مباهله امر نفرمود. چون این کار به تحقق مباهله کمکی نمیکرد.
هدف این بود که آنان کسانی را فرا بخوانند که بالطبع نسبت به ایشان مشفق باشند، یعنی کسانی چون پسران و زنان و خویشاوندان نزدیک دیگری که از همه به آنان نزدیکترند. لذا اگر پیامبر صافراد بیگانهای را دعوت میکرد، بیتردید آنان هم بیگانگانی را فرا میخواندند که در آن صورت نفرین کردن آن افراد بیگانه هرگز بر آنان گران نمیآمد، و به اندازه لعنت فرستادن به نزدیکانشان هزینه بردار و دشوار نمیبود. چون بشر طبیعتاً در مورد نزدیکان خود حساسیتهایی دارند که نسبت به افراد غیر خویشاوند آن حساسیت را ندارند. لذا امر فرمود که پیامبر صنزدیکانش و آن قوم مشرک هم نزدیکانشان را برای مباهله فرا بخوانند.
پس روشن شد که آیه هیچ دلالتی بر مطلب مورد نظر رافضی ندارد. ولی او و امثال او همچون افراد مریض دل و مغرض، همچنین نصرانیانی هستند که متون و احادیث صریح و سخنان شفاف را رها و با عبارتهای کلی و نارسا تعقل میکنند. این رافضی سپس با زعم باطل و دروغین خود طعنهای هم به برگزیدگان امت زده و چنان برداشت کرده است که مراد از «انفس» در آیه «برابری» و «همسانی» است در حالی که این بر خلاف زبان کاربردی عربهاست. چیزی که مؤید این است آنکه لفظ «نساءنا» در فاطمه محدود نمیشود بلکه هریک از دخترانش را که دعوت میکرد در این امر بر منزلت فاطمه بودند، اما در آن زمان تنها فاطمه نزد پیامبر زنده بود و سایر دخترانش پیش از آن زمان از دنیا رفته بودند.
همچنان «انفسنا» نیز لفظی مختص به علی نیست، چون صیغه جمع دارد مانند «نساءنا» که صیغه جمع است، «ابناءنا» نیز همین طور، اما پیامبر تنها حسن و حسین را فراخواند چون غیر از آن دو، کسی که منتسب به نبوت او باشد نیافت.
[۲۲۴] - نگا: صحیح مسلم (۴/۱۸۷۱).