فصل (۴۶): انواع گمراهی در مذهب رافضه جمع شده است
مولف رافضی میگوید: «انسان عاقل باید تأمل کند که کدامیک از دو فرقه به حق و حقیقت نزدیکترند: فرقهای که خدا، ملائکه خدا، پیغمبرانش و ائمه او را منزه مینماید و شریعت را از مسایل بیارزش و پست مبرا میسازند و یا فرقهای که نماز را با ترک درود بر ائمه باطل مینماید و ائمه دیگران را ذکر میکنند» .
در جواب مولف باید گفت: آنچه روافض تنزیه مینامند عبارت است از تعطیل صفات خدا و کاستن از ارزش و جایگاه خدا و پیغمبرانش.
توضیح اینکه: بنا بر قول جهمیه که صفات خدا را انکار میکنند، صفات کمال را از او سلب و او را به جمادات و معدومات تشبیه مینمایند. آنها میگویند: هیچ حیات، علم و قدرت، کلام و مشیت، حب و بغض و رضایت و خشمی قوامش به خدا نیست، دیده نمیشود و شخصاً کاری انجام نمیدهد و نمیتواند مستقیماً دخل و تصرف نماید. و با این توصیف او را به جمادات ناقص تشبیه میکنند.
و صفات کمال را از او سلب مینمایند. پس این توصیف تعطیل صفات کمال و کاستن از ارزش اوست، و نه تنزیه و مبرا ساختن خدا از نقایص. تنزیه خدا عبارت است از مبرا شمردن خدا از نقایصی که منافی صفات کمال هستند، مثل مرگ، چرت زدن، خوابیدن، عجز، جهل و نیازمندی، همچنانکه خداوند در کتابش خود را منزه شمرده است. به این ترتیب صفات کمال برای خدا اثبات و صفات نقص منافی کمال از او نقص میگردد، و خداوند از تشبیه شدن در صفتی به مخلوقاتش، و نیز از همه صفات نقص منزه میگردد، و در اینکه در صفات کمالش شبیه و مانندی داشته باشد، منزه میشود.
در مورد پیغمبران نیز باید گفت: روافض کمال و علو درجاتی را که خداوند از طریق حقیقت توبه و استغفار و ترقی مراحل کمال به پیغمبران داده، از آنها سلب میکنند و آنچه را خداوند در این باره فرموده، تکذیب میکنند، و کلام خدا را از معانی خودش تحریف مینمایند و گمان میکنند انتقال آدمی از جهل به علم، و از ضلالت به هدایت، و از گمراهی به رشد، به معنی کاستن از ارزش اوست، و نمیدانند که بزرگترین نعمتها و قدرتهای خدا این است که بندگانش را از نقص به کمال منتقل میکند. کسی که خیر و شر را چشیده و هردو را میشناسد، محبتش به خیر و نیکی و تنفرش از شر و بدی بیش از کسی است که جز خیر و نیکی را نمیشناسد، همچنانکه عمر بن خطابسمیگوید: «ریسمانهای اسلام به سبب پدید آمدن نسلی که جاهلیت را ندیدهاند یکی بعد از دیگری پاره میشوند».
تنزیه ائمه توسط روافض نیز عبارت است از بیان فضایحی که نقل و بازگو کردن آنها باعث شرمندگی است، و مخصوصاً در مورد امام معدومی که نه منفعتی دینی دارد و نه منفعتی دنیوی.
در مورد تنزیه شریعت از مسایل بیارزش و پست نیز باید گفت: قبلا بیان کردیم که اهل سنت در هیچیک از چنین مسایلی اتفاق نظر نداشته و همگی قائل به آن نیستند، ولی روافض قائل به مسایلی از این جنس هستند که مختص به خودشان است.
مولف میگوید: «اهل سنت نماز را با ترک درود بر ائمه باطل نموده و به ذکر ائمه دیگر میپردازد».
باید گفت: یا مراد مولف این است که صلوات فرستادن بر امامان دوازده گانه و یا یکی از آنها و یا غیر آنها، جز پیغمبر ص، به صورت معین واجب است. و یا مرادش این است که درود فرستادن بر خاندان نبوت واجب است.
اگر مرداش اولی است، باید گفت: این بزرگترین گمراهی روافض و خروجشان از شریعت محمد صاست. هم ما و هم خود روافض به صورت بدیهی میدانیم که محمد صمسلمانان را به درود فرستادن بر ائمه دوازده گانه امر نکرد: نه در نماز و نه در غیر نماز، و هیچیک از مسلمانان در هنگام حیات رسول الله صچنین کاری انجام ندادهاند، و چنین چیزی نه با سند صحیح و نه ضعیف از رسول الله صروایت نشده است. و در هنگام حیات رسول الله صبر کسی واجب نبوده که یکی از این دوازده نفر را امام خود بداند، چه برسد به اینکه بر او واجب باشد در نماز بر آنها درود بفرستد.
بدیهی است و به اجماع نیز ثابت است که نماز مسلمانان در عهد رسول اکرم صصحیح بوده است. حال هرکس درود بر این ائمه دوازده گانه را در نماز واجب بداند و نماز را به خاطر ترک این درود باطل بداند، دین محمد صرا تغییر داده است، همچنانکه یهودیان و مسیحیان دین پیغمبرانشان را تغییر دادند.
اگر گفته شود: مراد وجوب درود فرستادن بر خاندان پیغمبر صاست و این ائمه دوازده گانه نیز از زمره آنان هستند.
باید گفت: خاندان پیغمبر صشامل بنی هاشم و همسران ایشان میشود و بنابر یکی از دو دیدگاه مشهور در این باره بنو عبدالمطلب نیز خاندان رسول الله صشمرده میشوند و اکثریت این خاندان توسط روافض مورد مذمت قرار میگیرند: روافض فرزندان عباس و مخصوصاً خلفای عباسی را مورد نکوهش قرار میدهند، در حالی که آنها نیز از خاندان رسول الله صمیباشند. و روافض هرکس را که ولایت ابوبکر و عمر را بپذیرد، نکوهش میکنند، در حالی که اکثریت قریب به اتفاق بنی هاشم ولایت ابوبکر و عمر را پذیرفتهاند و از افرادی که نسب صحیحشان به بنی هاشم میرسد جز تعداد اندکی، همه ولایت آن دو را پذیرفتهاند، و اهل علم و دین این خاندان همگی ولایت ابوبکرسو عمرسرا پذیرفتهاند.
عجیبتر اینکه روافضی که مدعی تعظیم و حفظ حرمت خاندان نبوت صهستند، به هنگام حمله مغولان کافر به بغداد – مرکز خلافت – یاوران آنها بودند و آن زمانی بود که کفار از مسلمانان بنی هاشم و غیر بنی هاشم را آنقدر کشتند که تعدادشان را جز خدا نداند، و یک میلیون و هشتصد و هفتاد هزار و اندی را در اطراف بغداد به قتل رساندند، خلیفه عباسیان را کشتند و زنان بنی هاشم و کودکانشان را غصب نمودند.
این کار روافض بدون شک از بغض و خشم آنها نسبت به خاندان نبوت خبر میدهد. روافض در این جنایت بزرگ همکاران کفار بودند و همانهایی بودند که در غصب زنان و فرزندان بنی هاشم تلاش نمودند. روافض هیچ عیبی از دیگران را گوشزد نمیکنند، مگر اینکه خودشان مرتکب بزرگتر از آن شدهاند.