۴- باب: القِرَاءَةُ وَالعَرْضِ عَلَى المُحَدِّث
باب [۴]: خواندن حدیث بر مُحَدِّث
۵٧- عَنْ أَنَسَ س، قَالَ: بَيْنَمَا نَحْنُ جُلُوسٌ مَعَ النَّبِيِّ جفِي المَسْجِدِ، دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى جَمَلٍ، فَأَنَاخَهُ فِي المَسْجِدِ ثُمَّ عَقَلَهُ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّكُمْ مُحَمَّدٌ؟ وَالنَّبِيُّ جمُتَّكِئٌ بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ، فَقُلْنَا: هَذَا الرَّجُلُ الأَبْيَضُ المُتَّكِئُ. فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: يَا ابْنَ عَبْدِ المُطَّلِبِ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ ج: «قَدْ أَجَبْتُكَ». فَقَالَ: إِنِّي سَائِلُكَ فَمُشَدِّدٌ عَلَيْكَ فِي المَسْأَلَةِ، فَلاَ تَجِدْ عَلَيَّ فِي نَفْسِكَ؟ فَقَالَ: «سَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ» فَقَالَ: أَسْأَلُكَ بِرَبِّكَ وَرَبِّ مَنْ قَبْلَكَ، آللَّهُ أَرْسَلَكَ إِلَى النَّاسِ كُلِّهِمْ؟ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». قَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، آللَّهُ أَمَرَكَ أَنْ نُصَلِّيَ الصَّلَوَاتِ الخَمْسَ فِي اليَوْمِ وَاللَّيْلَةِ؟ قَالَ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». قَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، آللَّهُ أَمَرَكَ أَنْ نَصُومَ هَذَا الشَّهْرَ مِنَ السَّنَةِ؟ قَالَ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». قَالَ: أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ، آللَّهُ أَمَرَكَ أَنْ تَأْخُذَ هَذِهِ الصَّدَقَةَ مِنْ أَغْنِيَائِنَا فَتَقْسِمَهَا عَلَى فُقَرَائِنَا؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «اللَّهُمَّ نَعَمْ». فَقَالَ الرَّجُلُ: آمَنْتُ بِمَا جِئْتَ بِهِ، وَأَنَا رَسُولُ مَنْ وَرَائِي مِنْ قَوْمِي، وَأَنَا ضِمَامُ بْنُ ثَعْلَبَةَ أَخُو بَنِي سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ [رواه البخاری: ۶۳].
۵٧- از انسسروایت است که گفت: در حالی که ما با پیامبر خدا جدر مسجد نشسته بودیم، شخصی بر شتری سوار و داخل شد، شتر خود را در مسجد خوابانید و بسته کرد، بعد از آن گفت:
محمد کدام یک از شمایان است؟ و پیامبر خدا جدر بین صحابه تکیه داده بودند.
گفتیم: همین شخص خوش چهره که تکیه داده است.
آن شخص گفت: ای فرزند عبدالمطلب؟ پیامبر خدا جفرمودند: «بلی، شنیدم».
آن شخص گفت: از تو سؤالهای میکنم، و در این سؤالها تشدد خواهم کرد، و با اینهم از آن به دلت چیزی مگیر.
فرمودند: «هرچه میخواهی بپرس».
آن شخص گفت: تو را به خدای تو و به خدای آنانی که پیش از تو بودهاند سوگند میدهم که: تو را خداوند به سوی همه مردم فرستاده است؟
فرمودند: «بار خدایا! بلی».
گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که: خدا به تو امر کرده است که در یک شب و روز پنج وقت نماز بخوانی؟
فرمودند: «بار خدایا! بلی».
گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که: خدا تو را امر کرده است که همین ماه را [یعنی: ماه رمضان را] در سال روزه بگیری؟
فرمودند: «بار خدایا! بلی».
گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که: تو را خداوند امر کرده است که همین زکات را از اغنیای ما گرفته و برای فقرای ما تقسیم نمایی؟
پیامبر خدا جفرمودند: «بار خدایا! بلی».
آن شخص گفت: به آنچه که از [طرف خدا] آوردهای ایمان آوردم، و من نمایندۀ قوم خود هستم، و نامم (ضمام بن ثعلبه) است، و از قوم (بنی سعد بن بکر) میباشم [۱۴۳].
۵۸- عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ ب: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج«بَعَثَ بِكِتَابِهِ رَجُلًا وَأَمَرَهُ أَنْ يَدْفَعَهُ إِلَى عَظِيمِ البَحْرَيْنِ فَدَفَعَهُ عَظِيمُ البَحْرَيْنِ إِلَى كِسْرَى، فَلَمَّا قَرَأَهُ مَزَّقَهُ قَالَ: فَدَعَا عَلَيْهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ج«أَنْ يُمَزَّقُوا كُلَّ مُمَزَّقٍ» [رواه البخاری: ۶۴].
۵۸- از ابن عباسبروایت است که: پیامبر خدا جنامۀ خود را به دست شخصی دادند، و به او امر کردند که آن نامه را برای سردار بحرین بدهد، سردار بحرین آن نامه را برای (کسری) داد، چون (کسری) آن را خواند، پاره پاره کرد.
ابن عباسبمیگوید: [چون خبر پاره کردن نامه رسید] پیامبر خدا جبر آنها نفرین کردند که پاره پاره شوند [۱۴۴].
۵٩- عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ سقَالَ: كَتَبَ النَّبِيُّ جكِتَابًا - أَوْ أَرَادَ أَنْ يَكْتُبَ - قِيلَ لَهُ: إِنَّهُمْ لاَ يَقْرَءُونَ كِتَابًا إِلَّا مَخْتُومًا، فَاتَّخَذَ خَاتَمًا مِنْ فِضَّةٍ، نَقْشُهُ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى بَيَاضِهِ فِي يَدِهِ [رواه البخاری: ۶۵].
۵٩- از انس بن مالکسروایت است که پیامبر خدا جنامۀ نوشتند، و یا میخواستند که نوشته کنند،
کسی برایشان گفت: این مردم نامۀ بدون مهر را نمیخوانند.
همان بود که مهری از نقره تهیه نمودند، که نقش آن (محمد رسول الله) بود، و گویا همین حالا به سفیدی آن مُهر در دست پیامبر خدا جنگاه میکنم [۱۴۵].
۶٠- عَنْ أَبِي وَاقِدٍ اللَّيْثِيِّ س: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جبَيْنَمَا هُوَ جَالِسٌ فِي المَسْجِدِ وَالنَّاسُ مَعَهُ إِذْ أَقْبَلَ ثَلاَثَةُ نَفَرٍ، فَأَقْبَلَ اثْنَانِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ جوَذَهَبَ وَاحِدٌ، قَالَ: فَوَقَفَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَأَمَّا أَحَدُهُمَا: فَرَأَى فُرْجَةً فِي الحَلْقَةِ فَجَلَسَ فِيهَا، وَأَمَّا الآخَرُ: فَجَلَسَ خَلْفَهُمْ، وَأَمَّا الثَّالِثُ: فَأَدْبَرَ ذَاهِبًا، فَلَمَّا فَرَغَ رَسُولُ اللَّهِ جقَالَ: «أَلاَ أُخْبِرُكُمْ عَنِ النَّفَرِ الثَّلاَثَةِ؟ أَمَّا أَحَدُهُمْ فَأَوَى إِلَى اللَّهِ فَآوَاهُ اللَّهُ، وَأَمَّا الآخَرُ فَاسْتَحْيَا فَاسْتَحْيَا اللَّهُ مِنْهُ، وَأَمَّا الآخَرُ فَأَعْرَضَ فَأَعْرَضَ اللَّهُ عَنْهُ» [رواه البخاری: ۶۶].
۶٠- از ابوواقد لیثیس [۱۴۶]روایت است که گفت: در حالی که پیامبر خدا جدر مسجد نشسته بودند، و مردم با ایشان بودند، سه نفر آمدند، دو نفر آنها به سوی پیامبر خدا جآمدند، و سومی رفت، آن دو نفر به حضور پیامبر خدا جایستادند، یکی از آن دو نفر، جای را در حلقۀ مردم خالی یافت، و در آنجا نشست، و دیگری پشت سر آنها نشست، و سومی پشت برگردانید و رفت.
چون پیامبر خدا جفارغ شدند فرمودند: «آیا شما را از [احوال] این سه نفر با خبر نسازم؟ اولی: به خدا پناه آورد، خداوند او را پناه داد، دومی حیا کرد، خداوند هم به حالش رحم کرد، سومی که روی گردانید، خداوند هم بر وی غضب کرد» [۱۴٧].
[۱۴۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا جدر جواب آن شخص، عوض (بلی) «بار خدایا! بلی» میگفتند، سببش این است که به ذکر نام خدا تبرک میجستند، و به این اسلوب خود، خدا را در آنچه که میگفتند شاهد میگرفتند، تا سخنشان برای شخص مقابل دلنشینتر گردد. ۲) در این حدیث ذکری از حج نیامده است، و در سنن نسائی از روایت ابوهریرهسآمده است که: آن اعرابی گفت: تو را به خدا قسم میدهم که خدا تو را امر کرده است که اگر کسی توانائی داشته باشد، باید به به این خانه حج نماید، و پیامبر خدا جدر جوابش فرمودند که: بار خدایا! بلی، سنن النسائی، کتاب الصیام، باب وجوب الصیام (۴/۱۲۴)، برقم (۲٠٩۴). ۳) شخصی که این سؤالها را به این اسلوب خشن نمود، در روایتی هنوز مسلمان نشده بود، و در روایت دیگری که مسلمان شدنش را در این وقت افاده میکند، وی از مردم بادیه نشین بود، و غلظت و شدت برای بسیاری از بادیه نشینان از خصلت و سجیه آنها است، ولی با آنهم این شخص نسبت به فهمی که داشت پیش از آنکه به سؤالهایش بپردازد، از پیامبر خدا جمعذرت خواست، و نبی کریم جبه فهم این شخص شهادت داده و بعد از اینکه رفت، فرمودند: «آدم با فهمی بود»، و عمرسگفت که: هیچکسی را ندیدم که سؤالهایش را از ضمام بهتر و موجزتر مطرح کرده باشد. ۴) ضمامسچون نزد قومش رسید، اولین سخنش این بود که گفت: لات و عزی بسیار بد است، قومش گفتند: مگر از پیسی و جذام و جنون نمیترسی؟ گفت: وای بر شما، به خداوند قسم است که لات و عزی نه بکسی نفع رسانده میتوانند و نه ضرر، و خدا رسولی فرستاده و کتابی را بر وی نازل ساخته است، تا بدین وسیله شما را از فکر جاهلیت نجات بدهد، و بدانید که من مسلمان شدهام، (أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، وأن محمدا عبده ورسوله) و آنها را به اسلام دعوت کرد، و همان روز هنوز شام نشده بود که مرد و زن قبیلهاش مسلمان شدند (أسد الغابه: ۳/۴۳). [۱۴۴] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) کسی که نامه را ذریعۀ وی برای سردار بحرین فرستادند، عبدالله بن حذافۀ سهمی بود، این شخص در زمان خلافت عمرسبا جمع دیگری از صحابه به اسارت رومیان درآمد، رومیان از وی خواستند که به کفر برگردد، او ابا ورزید، پادشاه روم برایش گفت: اگر سرم را ببوسی تو را آزاد میسازم، حذافهسقبول نکرد، گفت: سرم را ببوس، تو را و تمام کسانی را که با تو اسیر شدهاند، آزاد میکنم، حذافهسسرش را بوسید، و همان بود که پاشاه روم او و هشتاد نفر از مسلمانان را که با وی اسیر شده بودند، آزاد کرد، چون به مدینه برگشت صحابه از بوسه زدن سر پادشاه روم بر او طعنه میزدند، او در جواب میگفت: خداوند بواسطه یک بوسهام هشتاد نفر از مسلمانان را آزاد ساخت، هنوز به من طعنه میزنید؟ ۲) نام سردار بحرین، منذر بن ساوی بود، و بحرین منطقهای است که بین بصره و عمان قرار دارد، و اکنون دولت مستقلی است. ۳) کسری لقب پادشاهان فرس بود، همچنانی که فرعون لقب پادشاهان مصر، و قیصر لقب پادشاهان روم بود، و نام کسری پرویز فرزند هرمز، فرزند نوشیروان بود. ۴) بعد از این که پیامبر خدا جدعا کردند که خداوند آنها را پاره پاره کند، دیری نگذشت که (شرویه) فرزند کسری، پدرش را کشت، و شش ماه نگذشت که شرویه هم مرد، و ملک بیسرپرست گردیده و خراب شد. ۵) در عمدة القاری آمده است که: کسری بعد از اینکه نامۀ پیامبر خدا جرا پاره کرد، به (باذان) که نمایندهاش در یمن بود نوشت که: برایم خبر رسیده است که شخصی از مردم قریش ادعای نبوت را دارد، بزودی نزدش برو و از وی بخواه که از این ادعایش توبه نماید، ورنه سرش را برایم بفرست، و همان بود که (باذان) نامه کسری را برای پیامبر خدا جفرستاد، پیامبر خدا جدر جوابش نوشتند که: «خداوند بمن وعده داده است که کسری در فلان روز و فلان تاریخ به قتل میرسد»، و روزی را که پیامبر خدا جتعیین کرده بودند، روز سه شنبه دهم ماه جمادی الأولی سال هفتم هجری بود، چون نامۀ پیامبر خدا جبرای باذان رسید، گفت: اگر این شخص پیامبر باشد، آنچه را که گفته است به حقیقت خواهد پیوست، و همان بود که خبر کشته شدن کسری در همان روز معین برای باذان رسید، بعد از این واقعه (باذان) خبر مسلمان شدن خود، و مسلمان شدن کسان دیگری را که از فس با وی بودند، برای پیامبر خدا جفرستاد. [۱۴۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از نامۀ که ذکرش در این حدیث نبوی شریف رفته است، نامهای است که میخواستند برای اهل روم و یا اهل فرس بفرستند. ۲) همانطوری که در متن حدیث نبوی شریف آمده است، نقش مهر پیامبر خدا ج(محمد رسول الله) بود، و در روایات دیگری آمده است که: (محمد رسول الله) مقلوب و در سه سطر نوشته شده بود، به طوری که (محمد) در سطر پایان، (رسول) در سطر دوم، و (الله) در سطر اول قرار گرفته بود، و من خودم یکی از نامههای پیامبر خدا جرا که به این مهر ممهور شده بود دیدم، و مهر به شکل تقریبا مربعی بود، و کلمه (محمد) در سطر زیرین، کلمۀ (رسول) در سطر وسط، و کلمۀ (الله) در سطر فوقانی قرار گرفته بود. ۳) از این حدیث نبوی شریف اینطور دانسته میشود که نبی کریم جبه عرف و عادت مردم – حتی غیر مسلمانان – در صورتی که مخالف به احکام شرعی نمیبود، اهمیت میدادند، و با آن مخالفت نمیکردند، و اکنون (عُرف) یکی از ادلۀ معتبر شرعی است، و در نزد عامۀ اصولیین و علماء با شروط معینی مقبول و قابل احتجاج است. [۱۴۶] وی حارث بن عوف لیثی است، در غزوۀ بدر اشتراک نمود، و از لواء داران در فتح مکه بود، در مکۀ مکرمه یک سال مجاورت گزید، و در همانجا در سال شصت و هشت هجری به سن هفتاد و پنج سالگی وفات نمود، امام بخاری/از وی تنها همین یک حدیث را روایت کرده است، أسد الغابه (۵/۳۱٩). [۱۴٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) اینکه پیامبر خدا جدربارۀ کسی که آمد و پهلوی دیگران نشست گفتند که: «به خدا پناه آورد، و خداوند او را پناه داد» این است که: چون بنی کریم جمبلغ حکم خدا، و مبین دین خدا هستند، از این جهت از نشستن این شخص به مجلس پیامبر خدا جتعبیر به پناه آوردن به خدا شده است، و مراد از پناه دادن خدا به وی این است که خداوند او را مشغول رحمت و رضوان خود ساخته است، و یا آنکه به سبب این عمل نیکش او را در روز قیامت به سایۀ عرش خود پناه میدهد. ۲) اینکه پیامبر خدا جاز نشستن شخص دوم در پشت سر مردم تعبیر به (حیاء) نمودند این است که این شخص از شستن در پهلوی مردمی که در مجلس نشسته بودند، حیاء کرد، از این جهت رفت و پشت سر آنها نشست، و یا سببش این است که این شخص از اینکه مجلس را مانند رفیق سوم خود ترک کند، حیاء نمود. ۳) در لفظ حدیث نبوی شریف از باب مشاکله برای خداوند متعال نیز اطلاق لفظ حیاء شده است، و چون این امر نسبت به خداوند متعال مستحیل است، از این جهت گفتهاند که مراد از حیاء نسبت به خداوندأترک عذاب این شخص، و رحمت به حال وی است. ۴) گویند: شخص سومی که از مجلس پیامبر خدا جاعراض کرد، شخصی از منافقین بود، و سبب اعراضش نفاقش بود نه چیز دیگری، و به همین سبب خداوند متعال از وی اعراض نمود، یعنی: بر وی غضب کرد.