فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد اول

فهرست کتاب

۱۸- باب: التَّنَاوُبِ فِي العِلْمِ
باب [۱۸]: نوبت در تحصیل علم

۱۸- باب: التَّنَاوُبِ فِي العِلْمِ
باب [۱۸]: نوبت در تحصیل علم

٧۸- عَنْ عُمَرَ سقَالَ: كُنْتُ أَنَا وَجَارٌ لِي مِنَ الأَنْصَارِ فِي بَنِي أُمَيَّةَ بْنِ زَيْدٍ وَهِيَ مِنْ عَوَالِي المَدِينَةِ وَكُنَّا نَتَنَاوَبُ النُّزُولَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، يَنْزِلُ يَوْمًا وَأَنْزِلُ يَوْمًا، فَإِذَا نَزَلْتُ جِئْتُهُ بِخَبَرِ ذَلِكَ اليَوْمِ مِنَ الوَحْيِ وَغَيْرِهِ، وَإِذَا نَزَلَ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِكَ، فَنَزَلَ صَاحِبِي الأَنْصَارِيُّ يَوْمَ نَوْبَتِهِ، فَضَرَبَ بَابِي ضَرْبًا شَدِيدًا، فَقَالَ: أَثَمَّ هُوَ؟ فَفَزِعْتُ فَخَرَجْتُ إِلَيْهِ، فَقَالَ: قَدْ حَدَثَ أَمْرٌ عَظِيمٌ. قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَى حَفْصَةَ فَإِذَا هِيَ تَبْكِي، فَقُلْتُ: طَلَّقَكُنَّ رَسُولُ اللَّهِ ج؟ قَالَتْ: لاَ أَدْرِي، ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ جفَقُلْتُ وَأَنَا قَائِمٌ: أَطَلَّقْتَ نِسَاءَكَ؟ قَالَ: «لاَ» فَقُلْتُ: اللَّهُ أَكْبَرُ [رواه البخاری: ۸٩].

٧۸- از عمرسروایت است که گفت: من و یکی از همسایه‌گانم از مردم انصار که از قوم بنی امیه بن زید بود و در منطقۀ (عوالی مدینه) سکونت داشت، در مشرف شدن به حضور پیامبر خدا جباهم نوبت داشتیم، یک روز او می‌رفت و یک روز من، روزی که من می‌رفتم، اگر وحی نازل می‌گردید، و یا مسائل دیگری واقع می‌شد، برایش خبر می‌دادم، و روزی که او می‌رفت، او هم همین کار را می‌کرد.

یک روز که نوبت همسایه انصاری‌ام بود، آمد و در خانه‌ام را به شدت کوبید و گفت: آیا فلانی هست؟ من ترسیدم و بیرون شدم.

گفت: [امروز] کار مهمی رخ داده است، [پیامبر خدا جهمسران خود را طلاق داده‌اند].

[عمرسمی‌گوید]: نزد أم المؤمنین (حفصه) [۱٧٠]. لرفتم، دیدم که گریه می‌کند.

گفتم: مگر پیامبر خدا جشمایان را طلاق داده است؟

گفت: نمیدانم.

بعد از آن نزد پیامبر خدا جرفتم، و همانطور که ایستاده بودم پرسیدم: آیا همسران خود را طلاق داده‌اید؟

فرمودند: نه.

گفتم: (الله أکبر) [۱٧۱].

[۱٧٠] حفصهلدختر عمر بن خطابسبود، و شنیده بود که پیامبر خدا جهمسران خود را طلاق داده‌اند، از این جهت گریه می‌کرد، ولی چون به این امر یقین کامل نداشت، در جواب عمرسکه از وی پرسید: آیا پیامبر خدا جشمایان را طلاق داده‌اند؟ گفت که: نمی‌دانم. [۱٧۱] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) عوالی مدینۀ منوره عبارت از قریه‌های بود که به طرف جنوب شرق شهر مدینه منوره قرار داشتند، و نزدیکترین این قریه‌ها دو میل، و دورترین آن‌ها هشت میل از داخل شهر مدینۀ منوره فاصله داشتند. ۲) این گفتۀ آن شخص انصاری که در خانۀ عمرسرا کوبید، و برایش گفت که: (امروز کار مهمی رخ داده است) در این حدیث به طور مختصر ذکر گردیده است، و اصل عبارت چنین است که: آن شخص گفت که (کار مهمی رخ داده است، پیامبر خدا جهمسران خود را طلاق داده‌اند)، و البته این چیزی بود که این شخص انصاری فکر می‌کرد، و در واقع، پیامبر خدا جهمسران خود را طلاق نداده بودند، بلکه برای مدت معینی از آن‌ها گوشه‌گیری نموده بودند. ۲) تکبیر گفتن عمرسبه سبب تعجب وی از این امر بود که آن شخص انصاری اعتزال پیامبر خدا جرا از همسران‌شان را طلاق فکر کرده بود، و یا به جهت فرحتی بود که از طلاق ندادن پیامبر خدا جهمسران خود را برای وی حاصل شده بود. ۳) برای شخص روا است که به خانۀ دخترش – ولو آنکه بدون اذن خواستن از شوهر وی باشد – داخل شود، و بالأخص آنکه اگر این داخل شدن به غرض حل مشاکل خانوادگی آن‌ها باشد.