۳۸- باب: نَوْمِ المَرْأَةِ فِي المَسْجِدِ
باب [۳۸]: خواب شدن زن در مسجد
۲٧٧- عَنْ عَائِشَةَ ل: أَنَّ وَلِيدَةً كَانَتْ سَوْدَاءَ لِحَيٍّ مِنَ العَرَبِ، فَأَعْتَقُوهَا، فَكَانَتْ مَعَهُمْ، قَالَتْ: فَخَرَجَتْ صَبِيَّةٌ لَهُمْ عَلَيْهَا وِشَاحٌ أَحْمَرُ مِنْ سُيُورٍ، قَالَتْ: فَوَضَعَتْهُ - أَوْ وَقَعَ مِنْهَا - فَمَرَّتْ بِهِ حُدَيَّاةٌ وَهُوَ مُلْقًى، فَحَسِبَتْهُ لَحْمًا فَخَطِفَتْهُ، قَالَتْ: فَالْتَمَسُوهُ، فَلَمْ يَجِدُوهُ، قَالَتْ: فَاتَّهَمُونِي بِهِ، قَالَتْ: فَطَفِقُوا يُفَتِّشُونَ حَتَّى فَتَّشُوا قُبُلَهَا، قَالَتْ: وَاللَّهِ إِنِّي لَقَائِمَةٌ مَعَهُمْ، إِذْ مَرَّتِ الحُدَيَّاةُ فَأَلْقَتْهُ، قَالَتْ: فَوَقَعَ بَيْنَهُمْ، قَالَتْ: فَقُلْتُ هَذَا الَّذِي اتَّهَمْتُمُونِي بِهِ، زَعَمْتُمْ وَأَنَا مِنْهُ بَرِيئَةٌ، وَهُوَ ذَا هُوَ، قَالَتْ: «فَجَاءَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ جفَأَسْلَمَتْ»، قَالَتْ عَائِشَةُ: «فَكَانَ لَهَا خِبَاءٌ فِي المَسْجِدِ - أَوْ حِفْشٌ -» قَالَتْ: فَكَانَتْ تَأْتِينِي فَتَحَدَّثُ عِنْدِي، قَالَتْ: فَلاَ تَجْلِسُ عِنْدِي مَجْلِسًا، إِلَّا قَالَتْ: وَيَوْمَ الوِشَاحِ مِنْ أَعَاجِيبِ رَبِّنَا، أَلاَ إِنَّهُ مِنْ بَلْدَةِ الكُفْرِ أَنْجَانِي قَالَتْ عَائِشَةُ: فَقُلْتُ لَهَا مَا شَأْنُكِ، لاَ تَقْعُدِينَ مَعِي مَقْعَدًا إِلَّا قُلْتِ هَذَا؟ قَالَتْ: فَحَدَّثَتْنِي بِهَذَا الحَدِيثِ [رواه البخاری: ۴۳٩].
۲٧٧- از عائشهلروایت است که [گفت]: قبیلۀ از عرب کنیزک سیاهی داشتند، و آن را آزاد کردند، و این کنیزک با آنها زندگی میکرد.
آن کنیزک گفت: [روزی] دختر خوردسالی از همین قبیله از خانه برآمد، و برگردنش حمایل چرمی بود که روی آن زیوراتی دوخته شده بود، آن کنیزک گفت که: طفلک آن حمایل را گذاشت، و یا از نزدش افتاد، و حمایل همانطور افتاده بود که کلاغی آمد و به گمان اینکه گوشتی است، آن را گرفت و رفت.
گفت: وابستگان آن دختر آمدند، هرقدر جستجو کردند، آن زیور را نیافتند، بلآخره مرا [به دزدیدن آن] متهم نمودند، شروع کردند و مرا پالیدند، تا جایی که فرج مرا نیز جستجو کردند.
آن کنیزک گفت: به خداوند قسم که من همانطور با آنها ایستاده بودم که آن کلاغ آمد و آن زیور را انداخت، و آن زیور در بین آنها افتاد.
کنیزک میگوید: [برای آنها] گفتم: این همان زیوری است که مرا در حالی که بیگناه بودم، به دزدیدن آن متهم کرده بودید، و اینک آن را کلاغ آورد.
عائشهلمیگوید: آن کنزک [بعد از این واقعه] نزد پیامبر خدا جآمد و ایمان آورد.
و عائشهلمیگوید: این کنیزک در مسجد، خیمه و یا کوخی داشت، و گاهی نزدم آمده و قصه میکرد.
و گفت: هیچ وقت نبود که نزدم آمده و این بیت را نخواند: روز گمشدن زیور از عجایب پروردگار ما است، ولی او مرا از دیار کفر نجات بخشید.
عائشهلمیگوید: برای آن کنیزک گفتم: چه سبب است که هر وقت با من مینشینی همین بیت را میخوانی؟ و او سرگذشت خود را برایم قصه میکرد [۴۳۵].
[۴۳۵] از احکام متعلق به این حدیث آنکه: ۱) خواب شدن زن در مسجد – اگر خوف فتنه نباشد – و به طریق اولی خواب شدن مرد در مسجد، روا است، و حدیث آتی به صورت صریحی دلالت بر جواز خواب شدن مردها در مسجد دارد. ۲) اگر کسی در جایی به مصیبتی گرفتار میشود، بهتر آن است که آنجا را ترک بگوید. ۳) هجرت از دار کفر به دار اسلام فضیلت دارد، و در صورتی که دین و یا ناموس و یا اخلاق اسلامی شخص مسلمان و یا اهل و اولادش در دیار کفر در خطر باشد، هجرت کردن بر وی واجب است. ۴) دعوت مظلوم مستجاب است ولو آنکه کافر باشد، زیرا این واقعه برای این کنیزک در وقتی واقع شده بود که در حال کفر و شرک بود، و در این حال از خدا خواسته بود تا او را از تهمت نجات دهد، و خداوند او را نجات داده بود، و در روایت دیگری آمده است که این کنیزک گفت: (چون آنها با من چنین و چنان کردند، از خدا خواستم که براءت و پاکی مرا ثابت سازد، و همان بود که کلاغ آمد، و در حالی که آنها نگاه میکردند [گلو بند را انداخت].