۳۴- باب: مَا يُسْتَحَبُّ لِلْعَالِمِ إِذَا سُئِلَ: أَيُّ النَّاسِ أَعْلَمُ؟
باب [۳۴]: اگر از عالمی پرسان شد که از همه عالمتر کیست؟ بگوید که: خدا
۱٠۲- عَنْ أُبَيُّ بنِ كَعْبٍ عَنِ النَّبِيِّ ج: قَامَ مُوسَى النَّبِيُّ خَطِيبًا فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ فَسُئِلَ أَيُّ النَّاسِ أَعْلَمُ؟ فَقَالَ: أَنَا أَعْلَمُ، فَعَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ، إِذْ لَمْ يَرُدَّ العِلْمَ إِلَى اللهِ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: أَنَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِي بِمَجْمَعِ البَحْرَيْنِ، هُوَ أَعْلَمُ مِنْكَ. قَالَ: يَا رَبِّ، وَكَيْفَ بِهِ؟ فَقِيلَ لَهُ: احْمِلْ حُوتًا فِي مِكْتَلٍ، فَإِذَا فَقَدْتَهُ فَهُوَ ثَمَّ، فَانْطَلَقَ وَانْطَلَقَ بِفَتَاهُ يُوشَعَ بْنِ نُونٍ، وَحَمَلاَ حُوتًا فِي مِكْتَلٍ، حَتَّى كَانَا عِنْدَ الصَّخْرَةِ وَضَعَا رُءُوسَهُمَا وَنَامَا، فَانْسَلَّ الحُوتُ مِنَ المِكْتَلِ فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي البَحْرِ سَرَبًا، وَكَانَ لِمُوسَى وَفَتَاهُ عَجَبًا، فَانْطَلَقَا بَقِيَّةَ لَيْلَتِهِمَا وَيَوْمَهُمَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ: آتِنَا غَدَاءَنَا، لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا، وَلَمْ يَجِدْ مُوسَى مَسًّا مِنَ النَّصَبِ حَتَّى جَاوَزَ المَكَانَ الَّذِي أُمِرَ بِهِ، فَقَالَ لَهُ فَتَاهُ: (أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ؟ فَإِنِّي نَسِيتُ الحُوتَ. قَالَ مُوسَى: (ذَلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِي فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا) فَلَمَّا انْتَهَيَا إِلَى الصَّخْرَةِ، إِذَا رَجُلٌ مُسَجًّى بِثَوْبٍ، أَوْ قَالَ تَسَجَّى بِثَوْبِهِ، فَسَلَّمَ مُوسَى، فَقَالَ الخَضِرُ: وَأَنَّى بِأَرْضِكَ السَّلاَمُ؟ فَقَالَ: أَنَا مُوسَى، فَقَالَ: مُوسَى بَنِي إِسْرَائِيلَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِي مِمَّا عُلِّمْتَ رَشَدًا قَالَ: إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا، يَا مُوسَى إِنِّي عَلَى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عَلَّمَنِيهِ لاَ تَعْلَمُهُ أَنْتَ، وَأَنْتَ عَلَى عِلْمٍ عَلَّمَكَهُ لاَ أَعْلَمُهُ، قَالَ: سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا، وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْرًا، فَانْطَلَقَا يَمْشِيَانِ عَلَى سَاحِلِ البَحْرِ، لَيْسَ لَهُمَا سَفِينَةٌ، فَمَرَّتْ بِهِمَا سَفِينَةٌ، فَكَلَّمُوهُمْ أَنْ يَحْمِلُوهُمَا، فَعُرِفَ الخَضِرُ فَحَمَلُوهُمَا بِغَيْرِ نَوْلٍ، فَجَاءَ عُصْفُورٌ، فَوَقَعَ عَلَى حَرْفِ السَّفِينَةِ، فَنَقَرَ نَقْرَةً أَوْ نَقْرَتَيْنِ فِي البَحْرِ، فَقَالَ الخَضِرُ: يَا مُوسَى مَا نَقَصَ عِلْمِي وَعِلْمُكَ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ إِلَّا كَنَقْرَةِ هَذَا العُصْفُورِ فِي البَحْرِ، فَعَمَدَ الخَضِرُ إِلَى لَوْحٍ مِنْ أَلْوَاحِ السَّفِينَةِ، فَنَزَعَهُ، فَقَالَ مُوسَى: قَوْمٌ حَمَلُونَا بِغَيْرِ نَوْلٍ عَمَدْتَ إِلَى سَفِينَتِهِمْ فَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا؟ قَالَ: أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا؟ قَالَ: لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْرًا - فَكَانَتِ الأُولَى مِنْ مُوسَى نِسْيَانًا -، فَانْطَلَقَا، فَإِذَا غُلاَمٌ يَلْعَبُ مَعَ الغِلْمَانِ، فَأَخَذَ الخَضِرُ بِرَأْسِهِ مِنْ أَعْلاَهُ فَاقْتَلَعَ رَأْسَهُ بِيَدِهِ، فَقَالَ مُوسَى: أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ؟ قَالَ: أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا؟ - قَالَ ابْنُ عُيَيْنَةَ: وَهَذَا أَوْكَدُ - فَانْطَلَقَا، حَتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا، فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمَا، فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ قَالَ الخَضِرُ: بِيَدِهِ فَأَقَامَهُ، فَقَالَ مُوسَى: لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْرًا، قَالَ: هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ «قَالَ النَّبِيُّ ج: «يَرْحَمُ اللَّهُ مُوسَى، لَوَدِدْنَا لَوْ صَبَرَ حَتَّى يُقَصَّ عَلَيْنَا مِنْ أَمْرِهِمَا» [رواه البخاری: ۱۲۲].
۱٠۲- از أُبی بن کعبس [۲٠۴]از پیامبر خدا جروایت است که فرمودند: «موسی نبی÷ [۲٠۵]برای بنی اسرائیل خطبه میداد [۲٠۶]، [کسی از وی] پرسید: از همه داناتر کیست؟
گفت: من از همه داناترم.
چون نسبت علم را به خداوند نداد، خداوند بر وی عتاب نموده، و وحی فرستاد که بندۀ از بندگان من در (مجمع البحرین)، از تو داناتر است [۲٠٧].
موسی÷گفت: خدایا! چگونه میتوانم نزد او برسم؟
برایش گفته شد که: ماهیی را در زنبیلی انداخته و با خود بردار، به هر جایی که ماهی گم شد، آن شخص در آنجا است.
موسی÷با خادم خود (یوشع بن نون) ماهیی را در زنبیلی با خود گرفته و براه افتادند، تا اینکه نزد صخره رسیدند، در آنجا سر خود را گذاشته و خوابیدند، ماهی از زنبیل برآمد و آهسته به سوی دریا رفت [۲٠۸]، و این کار برای موسی÷و خادمش تعجبآور بود. بعد از آن برخاستۀ و بقیۀ آن روز و شب را راه رفتند، چون صبح شد، موسی برای خادم خود گفت: صبحانۀ ما را بیاور، چون از این سفر خسته و مانده شدهایم.
و موسی÷تا از جای که مامور به رفتن آنجا شده بود، نگذشته بود، احساس خستگی و ماندگی نکرده بود [۲٠٩]، خادمش برایش گفت: جای را که نزد صخره خوابیده بودیم بیاد داری؟ ماهی را در همانجا فراموش کردم.
موسی÷گفت: این همان جایی است که ما در طلب آن هستیم، و همان بود که در پی خود برگشتند.
چون نزد صخره رسیدند، شخصی را دیدند که خود را به جامۀ [و یا گفت به جامۀ خود] پیچانده است [۲۱٠].
موسی÷سلام کرد.
خضر گفت: در این سرزمین سلام چه معنی دارد [۲۱۱]؟
موسی÷گفت: من موسی هستم؟
[خضر گفت]: موسی بنی اسرائیل؟
گفت: بلی، و گفت: آیا [اجازه میدهی] که با تو همراهی کنم، و از آنچه که برایت آموخته شده است، برایم بیاموزی؟
گفت: تو تحمل همراهی با من را نداری، زیرا خداوند علمی را برای من آموخته است که تو آن را نمیدانی، و علمی را برای تو آموخته است که من آن را نمیدانم [۲۱۲].
[موسی÷]گفت: إنشاء الله مرا شخص صابری خواهی یافت، و از هیچ امر و فرمان تو سرپیچی نخواهم کرد.
هردوی آنها [یعنی: موسی و خضر علیهما السلام] در ساحل دریا به راه افتادند، خودشان از خود کشتی نداشتند، ولی کشتیی سر رسید و با او مفاهمه کردند تا آنها را با خود بردارد، صاحبان کشتی خضر را شناخته، و آنها را بدون کرایه با خود سوار کردند.
گنجشکی آمد و در کنار کشتی نشست، و یک یا دو بار نول خود را در دریا غوطه داد.
خضر گفت: ای موسی! علم من و علم تو، نسبت به علم خدا، مانند همین یک یا دو نول آبی است که این گنجشک از دریا برداشته، [و چیزی را کم نکرده است].
بعد از آن خضر÷تختۀ از تختههای کشتی را درآورد.
موسی برایش گفت: این مردم ما را بدون کرایه با خود سوار کردند، تو کشتی آنها را خراب نموده و همۀ سرنشینان آن را غرق میسازی.
[خضر÷]گفت: مگر نگفته بودم که تو تحمل همراهی با من را نداری؟
[موسی÷]گفت: مرا از چیزی که فراموش کردهام، مؤاخذه مکن و باعث زحمت درکارم مشو، و این اولین فراموشی موسی÷بود.
باز براه افتادند، و طفلی را دیدند که با اطفال دیگر در حال بازی کردن است، خضر سر آن طفل را با دست از تنش کند و جدا نمود [۲۱۳].
موسی÷گفت: آیا شخص بیگناهی را بدون اینکه کسی را کشته باشد به قتل میرسانی؟
[خضر÷]گفت: مگر به تو نگفته بودم که تو تحمل همراهی با من را نداری؟
باز براه افتادند، تا اینکه به قریۀ رسیدند، از مردم آن قریه طلب نان نمودند، ولی آنها از مهمان کردن آنها ابا ورزیدند، و در آن قریه دیواری را مشاهده نمودند که در حال فرو ریختن است [۲۱۴]، خضر÷[چیزی] به دست خود گفت و آن دیوار را، راست ایستاده کرد.
موسی÷گفت: اگر میخواستی در مقابل این کار خود مزدی میگرفتی.
[خضر÷]گفت: این نقطۀ جدایی بین من و تو است».
پیامبر خدا جفرمودند: «خداوند موسی را رحمت کند، دوست داشتیم که صبر میکرد تا قصۀ آنها بر ما روشن میشد» [۲۱۵].
[۲٠۴] وی أبی بن کعب بن قیس أنصاری است، به بیعت عقبه، و غزوۀ بدر اشتراک داشت، به شهادت پیامبر خدا جقراءتش از همگان بهتر بود، در سال سی و دوی هجری در زمان خلافت عمر بن خطاببوفات نمود، أسد الغابه (۱/۴٩-۵۱). [۲٠۵] وی سیدنا موسی بن عمران یکی از پیامبران أولوا العزم است، وقتی که با بنی اسرائیل از مصر بیرون شد، هشتاد ساله بود، و چهل سال در (تیه) ماند، و در عمر یکصد و شصت سالگی وفات نمود، (موسی) معرب (موشی) است، و گویند که آسیه زن فرعون این نام را برایش اختیار کرد، زیرا او را در بین آب در حالی که در تابوتی که از درخت ساخته شده بود، یافت، و از آب لفظ (مو) و از درخت که به زبان عربی شجر است (شی) را اختیار کرد، و از مجموع این دو کلمه (موشی) مرکب گردید، (فتح المبدی: ۱/۱٩۶). [۲٠۶] چیزی را که موسی÷در خطبۀ خود برای بنی اسرائیل میگفت این بود که: برای آنها از نعمتهای خدا یادآوری میکرد، و بنی اسرائیل فرزندان یعقوب÷هستند، و برای وی دوازده فرزند بود، و هریکی از آنها توالد و تناسل نموده و یک قبیله را تشکیل دادند، و همین قبائل دوازدهگانه به نام (اسباط) یاد میشوند. [۲٠٧] در اینجا سه نکته قابل تذکر است: ۱) مراد از این شخص خضر÷است، و دربارۀ خضر÷بین علماء اختلاف بسیار است، و نظر عموم علماء بر این است که وی نامش (خضر) بن ملکان است، و نبی از انبیاء الله، و یا ولی از اولیاء الله میباشد، و کسی او را نمیبیند، از نسل سوم و یا چهارم آدم÷است، و چون از آب حیات خورده است تا آخر دنیا زنده میماند، و معنی (خضر) سبزی است، و از این جهت به نام خضر یاد شده است که اگر بر روی زمین خشکی بنشیند، اطرافش سرسبز میگردد، و یا آنکه در وقت نماز خواندن اطرافش سبز میشود. ۲) مراد از اینکه (آن شخص از تو عالمتر است) این است که به چیزهای معینی از تو عالمتر است، نه آنکه به طور مطلق از موسی÷عالمتر باشد، زیرا بدون شک موسی÷از خضر÷در امور نبوت، و شریعت، و رهنمائی امت از وی عالمتر است، زیرا طوری که بعد از این میآید، خود خضر÷برای موسی÷میگوید که: (من چیزهای را میدانم که تو نمیدانی، و تو چیزهای را میدانی که من نمیدانم). ۳) در مفاضله باید گفت که موسی÷بر خضر÷- ولو آنکه نبی از انبیاء الله باشد – فضیلت دارد، زیرا وی از پیامبران أولوا العزم، و کسی است که خداوند با وی سخن زده و کلیم خدا است، و تورات بر وی نازل گردیده، و تمام انبیاء بنی اسرائیل پیرو او میباشند، و برای خضر÷چنین امتیازاتی نیست، ولی اگر وی ولی از اولیاء باشد، در این صورت به هیچ وجه به مرتبۀ موسی÷نمیرسد، زیرا مرتبۀ نبوت به اتفاق همۀ امت از مرتبۀ ولایت بالاتر است، و انکار این حقیقت کفر است. [۲٠۸] گویند: در زیر این صخره چشمۀ آب حیات قرار داشت، و از آن آب چیزی به آن ماهی رسید، و به قدرت خداوند متعال زنده شد، و به طرف دریا رفت. [۲٠٩] و جای که موسی÷مامور به رفتن آن شده بود، همانجای بود که شب خوابیده بودند، و ماهیی آنها از زنبیل برآمده و آهسته و مخفیانه به طرف دریا رفته بود. [۲۱٠] آن شخص طوری خود را به جامهاش پیچانده بود، که مرده را در کفن میپیچند، و به این طریق بود که: یک سر جامه را در زیر سر خود، و سر دیگری آن را در زیر پای خود، و دو کنار آن را به زیر دو پهلوی خود کرده بود. [۲۱۱] زیرا آن سرزمین سرزمین کفر بود، و سلام و خوش آمدید آنها به طریق دیگری بود. [۲۱۲] علمی را که خداوند برای موسی÷آموخته بود، علم متعلق به امور شریعت، و هدایت امت بود، و علمی را که برای خضر÷آموخته بود، اموری بود که متعلق به امور غیب و وقائع قدرت الهی بود، و علمی را که خضر÷آموخته بود، دارای منفعت خاص بود، زیرا فقط خودش از آن استفاده میکرد، و علمی را که موسی÷آموخته بود، دارای منفعت عام بود، زیرا علمی بود که سبب ارشاد و هدایت همۀ پیروان موسی÷میگردید، از این جهت موسی÷بر خضر÷افضلیت دارد، و اینکه بعضی از صوفیها میگویند که: خضر÷ولی از اولیاء بود، و مقام ولایت از مقام نبوت بالاتر است، سخنی است که دلالت بر نادانی صاحبش دارد، و اکثر علماء برآنند که برتر دانستن ولی بر نبی کفر است، و به این موضوع قبلا هم اشاره نمودیم. [۲۱۳] نام این طفل (جیسون) و نام پدرش (خلاس) و نام مادرش (رحمی) بود، و این حادثه در شهر (ابله) که در نزدیکی بصره و عبادان قرار دارد، واقع گردیده است. [۲۱۴] در فتح المبدی آمده است که ارتفاع این دیوار دو صد گز، درازی آن بر وی زمین، پنجصد زرع، و عرض آن، پنجاه گز بود. [۲۱۵] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) سفر کردن جهت آموختن و فرا گرفتن علم مستحب است. ۲) توشه برداشتن در سفر جواز دارد. ۳) فضیلت و حرمت مشایخ و علماء باید مراعات گردد. ۴) در وقت حاجت سؤال کردن طعام جواز دارد. ۵) سوار شدن مرکوب بدون مزد به اجازۀ صاحبش روا است. ۶) اگر دو مفسده پیش آمد، جواز دارد که به انجام دادن آنچه که ضررش کمتر است، ضرر مفسدۀ را که بیشتر است، دفع نمود، چنانچه که خضر÷کشتی را جهت آنکه به طور کامل مورد غصب قرار نگیرد، معیوب ساخت. ٧) اینکه باید در مقابل حکم خدا و رسولش تسلیم شد، ولو آنکه عقل حقیقت را درک کرده نتواند و حکمت آن را نداند، و این موضوع رامیتوان از کشتن آن طفل، و خراب کردن کشتی فهمید، زیرا آنچه را که خضر÷در این دو مورد انجام داد، کاری است که از نگاه عقل و ظاهر امر غیر قابل قبول است، ولی نظر به حقیقت امر کار پسندیده و با حکمتی بود، و خضر÷این کارها را به امر خداوند انجام داده بود، و از اینجا بود که گفت: ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾[الکهف: ۸۲]، یعنی: آنچه که انجام دادم از نزد خود انجام ندادم. ۸) چون آنچه را که خضر÷انجام داده بود، به واسطه وحی انجام داده بود، و بعد از وفات پیامبر خدا جبر کسی وحی نازل نمیشود، لذا نباید کسی به کشتن شخص دیگری نظر به اینکه شاید در آینده چنین و چنان کند، اقدام نماید، زیرا غیب را جز خدا کس دیگری نمیداند، و دیگر آنکه: از مقررات شریعت آن است که قصاص وقتی واجب میشود که قبلا مرتکب قتل ناحقی بشروط آن شده باشد، و همچنین است هر عقوبت دیگری. ٩) این حدیث دلیل برای کسی است که خضر÷را (پیامبر) میداند، و طوری که قبلا بیان نمودیم، پیامبر بودن خضر÷محل اتفاق نیست، و علماء در آن اختلاف نظر دارند، و امام عینی/بر این نظر است که خضر÷رسول است، و میگوید باید بر این چیز عقیده نمود، زیرا اگر وی را پیامبر ندانیم و بگوئیم که (ولی) است، اهل بدعت به آن تمسک جسته و میگویند که: ولی بر نبی فضیلت دارد، زیرا موسی÷که نبی بود، از خضر÷که ولی بود علم آموخت، و خضر÷چیزهای را میدانست که موسی÷نمیدانست.