۵۴- باب: إِذَا أُلْقِيَ عَلَى ظَهْرِ المُصَلِّي قَذَرٌ وجِيفَةٌ لَمْ تَفْسُدْ عَلَيْهِ صَلاَتُهُ
باب [۵۴]: اگر بر بالای نمازگذار نجاستی انداخته شود نمازش فاسد نمیشود
۱٧۸- عَنْ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ س: أَنَّ النَّبِيَّ جكَانَ يُصَلِّي عِنْدَ البَيْتِ، وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ، إِذْ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: أَيُّكُمْ يَجِيءُ بِسَلَى جَزُورِ بَنِي فُلاَنٍ، فَيَضَعُهُ عَلَى ظَهْرِ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ؟ فَانْبَعَثَ أَشْقَى القَوْمِ فَجَاءَ بِهِ، فَنَظَرَ حَتَّى سَجَدَ النَّبِيُّ ج، وَضَعَهُ عَلَى ظَهْرِهِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ، وَأَنَا أَنْظُرُ لاَ أُغْنِي شَيْئًا، لَوْ كَانَ لِي مَنَعَةٌ، قَالَ: فَجَعَلُوا يَضْحَكُونَ وَيُحِيلُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ، وَرَسُولُ اللَّهِ جسَاجِدٌ لاَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ، حَتَّى جَاءَتْهُ فَاطِمَةُ، فَطَرَحَتْ عَنْ ظَهْرِهِ، فَرَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِقُرَيْشٍ». ثَلاَثَ مَرَّاتٍ، فَشَقَّ عَلَيْهِمْ إِذْ دَعَا عَلَيْهِمْ، قَالَ: وَكَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ الدَّعْوَةَ فِي ذَلِكَ البَلَدِ مُسْتَجَابَةٌ، ثُمَّ سَمَّى: «اللَّهُمَّ عَلَيْكَ بِأَبِي جَهْلٍ، وَعَلَيْكَ بِعُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَشَيْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ، وَالوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ، وَأُمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ، وَعُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ» - وَعَدَّ السَّابِعَ فَنَسِيَهُ الراوي. قَالَ: فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَقَدْ رَأَيْتُ الَّذِينَ عَدَّ رَسُولُ اللَّهِ جصَرْعَى، فِي القَلِيبِ قَلِيبِ بَدْرٍ [رواه البخاری: ۲۴٠].
۱٧۸- از عبدالله بن مسعودسروایت است که گفت: پیامبر خدا جدر کنار کعبه نماز میخواندند، ابوجهل و یارانش آنجا نشسته بودند، در این وقت با خود گفتند: کدام یک از شما میرود و (بچهدان) شتر فلان مردم را آورده، و هنگامی که محمد به سجده رفت، بربالای کمرش میگذارد؟
بدترین و شریرترین آنها [که عقبه بن ابی معیط باشد] رفت و بچهدان شتر را آورد، و هنگامی که پیامبر خدا جبه سجده رفتند، آن را بین شانههایشان گذاشت، [ابن مسعود میگوید]: من این ماجرا را میدیدم و کاری کرده نمیتوانستم، و اگر پشتیبانی میداشتم، [از این کار جلوگیری میکردم].
و گفت: آنها بنای خنده را گذاشتند، و هرکدام [روی استهزاء] این عمل را به دیگری نسبت میداد، و پیامبر خدا جهمانطور در حالت سجده بودند، و سر خود را بالا نمیکردند، تا اینکه فاطمهلآمد [۳٠۲]، و [پردۀ بچهدان شتر] را از روی شانههای پیامبر خدا جانداخت.
پیامبر خدا جسرخود را از سجده بالا نموده و گفتند: «خدایا! به حساب کفار قریش برس»، و این گفتۀ خود را سه بار تکرار نمودند.
[ابوجهل و یارانش] از این نفرین ترسیده و به خود آمدند، زیرا میدانستند که دعا در این شهر [یعنی: شهر مکه] اجابت میگردد.
بعد از آن، پیامبر خدا جآنها را ناموار نفرین نمودند: «خدایا! هلاک ابوجهل، هلاک عتبه بن ربیعه، و شیبه بن ربیعه، و ولید بن عتبه، و امیه بن خلف، و عقبه بن ابی معیط، برتو است» هفتمین را هم نام بردند، ولی راوی آن را فراموش کرده است.
عبدالله بن مسعودسمیگوید: سوگند به ذاتی که جانم در دست او است، [بلاکیف] همین اشخاصی را که پیامبر خدا جنام بردند، دیدم که در گودال بدر سرنگون شدهاند [۳٠۳].
[۳٠۲] وی فاطمه دختر پیامبر، و همسر فاتح خیبر علی بن ابی طالب و مادر حسن و حسین است، بنا به شهادت پیامبر خدا جوی سردار همه زنان دنیا است، مناقب و فضائلش بسیار است، شش ماه بعد از وفات پیامبر خدا جدر روز سه شنبه سوم ماه رمضان رحلت نمود، رضی اللع تعالی عنها وأرضاها. [۳٠۳] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) نفرین کردن ظالم جواز دارد. ۲) مراد از سرنگون شدن کسانی که پیامبر خدا جآنها را نفرین کردند، سرنگون شدن اکثر آنها است، نه همه آنها، زیرا بعضی از آنها مانند: عقبه بن ابی معیط، و امیه بن خلف در جاهای دیگری به هلاکت رسیدند. ۳) هلاکت و کشته شدن این اشخاص در غزوۀ بدر بود، و در ابن غزوۀ ابوجهل را معاذ بن عمرو، و معاذ بن جموح به قتل رساندند، و ابن مسعود سرش را از تنش جدا کرد و نزد پیامبر خدا جبرد، بن ربیعه را حمزه و یا علی، شیبه را حمزه بن عبدالمطلب، ولید بن عتبه را عبیده بن حارث، و امیه بن خلف را عقبه که شخصی از انصار است، به قتل رساندند. ۴) در نزد بعضی از علماء: داخل شدن به نماز با نجاست روا نیست، ولی نجاستی که بر نمازگذار در حالت نماز خواندنش بدون ارادهاش میافتد باکی ندارد، ولی دیگران میگویند: نجاست در هر وقتی که عارض شود، سبب باطل شدن نماز میگردد، و از اینکه پیامبر خدا جبا وجود نجاستی که بر روی شانههایشان گذاشته شده بود، به نماز خود ادامه دادند، علماء جوابهای زیادی ارائه کردهاند، از آن جمله اینکه پیامبر خدا جاز اینکه در بین شانههایشان چیز نجسی گذاشته شده است، خبر نداشتند، گرچه این تاویل و تاویلات بسیار دیگری که در این حدیث کردهاند، خالی از اشکال و تکلف نیست.