۵- باب: الأَكْفَاءِ فِي الدِّينِ
باب [۵]: کفاءت در دین است
۱۸۳۳- وعَنْها ل: أَنَّ أَبَا حُذَيْفَةَ بْنَ عُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ عَبْدِ شَمْسٍ، س، وَكَانَ مِمَّنْ شَهِدَ بَدْرًا مَعَ النَّبِيِّ ج، تَبَنَّى سَالِمًا، وَأَنْكَحَهُ بِنْتَ أَخِيهِ هِنْدَ بِنْتَ الوَلِيدِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ رَبِيعَةَ وَهُوَ مَوْلًى لِامْرَأَةٍ مِنَ الأَنْصَارِ، كَمَا «تَبَنَّى النَّبِيُّ جزَيْدًا، وَكَانَ مَنْ تَبَنَّى رَجُلًا فِي الجَاهِلِيَّةِ دَعَاهُ النَّاسُ إِلَيْهِ وَوَرِثَ مِنْ مِيرَاثِهِ، حَتَّى أَنْزَلَ اللَّهُ ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ...﴾إِلَى قَوْلِهِ ﴿...وَمَوَٰلِيكُمۡ﴾. فَرُدُّوا إِلَى آبَائِهِمْ، فَمَنْ لَمْ يُعْلَمْ لَهُ أَبٌ، كَانَ مَوْلًى وَأَخًا فِي الدِّينِ» فَجَاءَتْ سَهْلَةُ بِنْتُ سُهَيْلِ بْنِ عَمْرٍو القُرَشِيِّ ثُمَّ العَامِرِيِّ - وَهِيَ امْرَأَةُ أَبِي حُذَيْفَةَ بْنِ عُتْبَةَ - النَّبِيَّ جفَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا كُنَّا نَرَى سَالِمًا وَلَدًا، وَقَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ مَا قَدْ عَلِمْتَ فَذَكَرَ الحَدِيثَ [رواه البخاری: ۵٠۸۸].
۱۸۳۳- و از عائشهلروایت است که ابوحُذَیفه بن عتبه بن ربیعه بن عبد شمسسکه در غزوۀ بدر با پیامبر خدا جاشتراک نموده بود، (سالم) را که غلام آزاد شدۀ زنی از انصار بود، به فرزندی گرفته بود، و دختر برادر خود هند دختر ولید بن عُتبه بن ربیعه را برایش به نکاح داد، چنانچه که پیامبر خدا ج(زید) را به فرزندی گرفته بودند.
و عادت [در زمان جاهلیت] آن بود که چون کسی را به فرزندی قبول میکردند، مردم آن طفل را به آن شخص نسبت میدادند، و از وی میراث میبرد، تا اینکه خداوند این آیه را نازل ساخت که: «آنها را به پدرهایشان نسبت بدهید»، تا اینجا که «و آزاد شدگان شما هستند» [۶].
و همان بود که چنین اشخاصی به پدرهایشان نسبت داده شدند، و کسی که پدرش معلوم نبود، غلام آزاد شده و برادر دینی کسی میبود که او را به فرزندی قبول کرده بود.
سهله دختر سهیل بن عمرو قرشی عامری که همسر ابیحذَیفه بن عتبه بود، نزد پیامبر خدا جآمد و گفت: ما فکر میکردیم که (سالم) فرزند ما است، و خداوند آنچه را که خودت میدانی نازل کرده است، [بنابراین اکنون فرزند ما حساب نمیشود]، و بقیۀ حدیث را ذکر کرد [٧].
۱۸۳۴- وعَنْها لقَالَتْ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ جعَلَى ضُبَاعَةَ بِنْتِ الزُّبَيْرِ، فَقَالَ لَهَا: «لَعَلَّكِ أَرَدْتِ الحَجَّ؟» قَالَتْ: وَاللَّهِ لاَ أَجِدُنِي إِلَّا وَجِعَةً، فَقَالَ لَهَا: «حُجِّي وَاشْتَرِطِي، وَقُولِي: اللَّهُمَّ مَحِلِّي حَيْثُ حَبَسْتَنِي» وَكَانَتْ تَحْتَ المِقْدَادِ بْنِ الأَسْوَدِ [رواه البخاری: ۵٠۸٩].
۱۸۳۴- و از عائشهلروایت است که گفت: پیامبر خدا جنزد صُباعه دختر زبیربرفته و فرمودند: «شاید قصد حج رفتن را داری»؟
گفت: به خداوند سوگند مانع دیگری جز مریضیام نیست.
فرمودند: «به حج برو، و شرط کن و بگو که خدایا! به حج رفتنم تا جائیست که برایم توان رفتن را بدهی» و (ضّباعه) همسر مقداد بن اسود بود [۸].
۱۸۳۵- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ س، عَنِ النَّبِيِّ جقَالَ: «تُنْكَحُ المَرْأَةُ لِأَرْبَعٍ: لِمَالِهَا وَلِحَسَبِهَا وَجَمَالِهَا وَلِدِينِهَا، فَاظْفَرْ بِذَاتِ الدِّينِ، تَرِبَتْ يَدَاكَ» [رواه البخاری: ۵٠٩٠].
۱۸۳۵- از ابو هریرهساز پیامبر خدا جروایت است که فرمودند:
«زن به سبب چهار چیز به نکاح گرفته میشود: به سبب مال آن، به سبب نسب آن، به سبب جمال آن، و به سبب دین آن، و تو باید زن دیندار را اختیار نمائی، [و اگر چنین نکنی] دستهایت خاک آلود شود» [٩].
۱۸۳۶- عَنْ سَهْلٍ سقَالَ: مَرَّ رَجُلٌ غَنِيٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ج، فَقَالَ: «مَا تَقُولُونَ فِي هَذَا؟» قَالُوا: حَرِيٌّ إِنْ خَطَبَ أَنْ يُنْكَحَ، وَإِنْ شَفَعَ أَنْ يُشَفَّعَ، وَإِنْ قَالَ أَنْ يُسْتَمَعَ، قَالَ: ثُمَّ سَكَتَ، فَمَرَّ رَجُلٌ مِنْ فُقَرَاءِ المُسْلِمِينَ، فَقَالَ: «مَا تَقُولُونَ فِي هَذَا؟» قَالُوا: حَرِيٌّ إِنْ خَطَبَ أَنْ لاَ يُنْكَحَ، وَإِنْ شَفَعَ أَنْ لاَ يُشَفَّعَ، وَإِنْ قَالَ أَنْ لاَ يُسْتَمَعَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «هَذَا خَيْرٌ مِنْ مِلْءِ الأَرْضِ مِثْلَ هَذَا» [رواه البخاری ۵٠٩۱].
۱۸۳۶- از سهلسروایت است که گفت: شخص ثروتمندی از پیش روی پیامبر خدا جگذشت، پرسیدند: «در مورد این شخص چه نظر دارید»؟
گفتند: لیاقت آن را دارد که اگر از کسی خواستگاری کند به نکاحش بدهند، و اگر شفاعت کسی را بکند شفاعتش قبول شود، و اگر چیزی بگوی به سخنش گوش داده شود.
راوی میگوید: پیامبر خدا جسکوت نمودند، و دیری نگذشت که شخصی از فقرای مسلمانان از آنجا گذشت، فرمودند: «در مورد این شخص چه میگوئید»؟
گفتند: شخصی است که اگر خواستگاری کند، نباید به نکاحش داد، و اگر شفاعت کسی را بکند نباید شفاعتش را قبول نمود، و اگر چیزی بگوید نباید به سخنش گوش داد.
پیامبر خدا جفرمودند: «این شخص از آن شخص اول، ولو آنکه امثالش روی زمین را پر کنند، بهتر است» [۱٠].
[۶] این آیۀ کریمه دربارۀ زید بن حارثه نازل گردید، وقصهاش چنین است که وی غلام پیامبر خدا جبود، و ایشان پیش از نزول وحی او را آزاد ساختند و فرزند خود خوانده بودند، چون پیامبر خدا جزینب بنت جحش را که وقتی همسر زید بن حارثه بود به نکاح گرفتند، منافقان و یهودان گفتند که پیامبر خدا جهمسر فرزند خود را به نکاح گرفته است، و خداوند این آیۀ کریمه را نازل ساخت. [٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) بقیۀ حدیث طوری که ابو داود و برقانی روایت کردهاند چنین است که: سهله گفت: اکنون چه باید کرد؟ - یعنی: چه باید کرد که سالم برای ما محرم شود – پیامبر خدا جفرمودند: «او را پنج بار شیر بده»، و سهله زید را پنج بار شیر داد، و به این طریق سالم فرزند رضاعی سهله گردید. ۲) با استناد بر این حدیث عائشهلاگر میخواست کسی نزدش داخل شود و او را ببیند یکی از خواهرانش را امر میکرد تا آن شخص را – ولو آنکه کلان سال بود – شیر بدهد، و بعد از ان آن شخص نزد عائشهلمیآمد، ولی امسلمه و دیگر امهات مؤمنین از اینکه کسی به سبب چنین رضاعتی نزدشان بیاید ابا میورزیدند، و نظرشان آن بود که باید شیر خوارگی در گهواره صورت پذیرد، یعنی: در وقتی باشد که شیر خوار طفل خورد سال است، و برای عائشهلمیگفتند: به خداوند سوگند نمیدانیم، شاید موضوع سالم رخصتی باشد که از طرف پیامبر خدا جبرای سالم داده شده بود، یعنی: آنچه که پیامبر خدا جدر مورد سالم گفته بودند، خاص به موضوع سالم است، و این حکم بر دیگران تطبیق نمیشود. ۳) نظر جمهور علماء هم همین چیز است که میگویند: این موضوع خاص برای سالم و سهله است، و یا آنکه منسوخ است، و در هر صورت عمل کردن به آن جواز ندارد، یعنی: اگر زنی شخص را که از سن طفولیت – که دو سال تا دو سال و نیم باشد – تجاوز کرده بود، شیر داد، به سبب این شیر دادن رضاعت ثابت نمیشود، و آن زن برای آن شخص شیر خوار، مادر شمرده نمیشود، و در نتیجه محرمیت ثابت نمیگردد. سؤالی که شاید در اینجا به ذهن خطور کند این است که: در صورتیکه سالم پیش از شیر خوارگی برای سهله مرحرم نبود، پیامبر خدا جچگونه برایش اجازه دادند که سینۀ آن زن را گرفته و از آن شیر بخورد؟ در جواب این سؤال علماء گفتهاند که: ثبوت شیر خوارگی به رسیدن شیر مادر به شکم طلف است، خواه به چوشیدن باشد و خواه به طریق دیگری، و در مورد سالم شاید شیر دادنش به این طریق بوده باشد که شیر را در ظرفی دوشیده و برایش داده باشند. و سؤال دیگری که پیش میآید این است که: در احادیث دیگری آمده است که زمان شیر خوارگی در دو سالگی و یا در دو و نیم سالگی است، و سالم شخص بالغی بود، پس در این صورت شیر خوارگی چگونه ثابت میشد؟ علماء از این سؤال به این گونه جواب دادهاند که: تعیین سن شیر خوارگی به دو سال و یا دونیم سال، بعد از این واقعه صورت گرفته است، و پیش از این واقعه، برای شیر خوارگی سن معینی نبود، والله تعالی اعلم. [۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مقداد بن اسود از فضلای صحابه و از متقدمین در اسلام است، ابن مسعودسمیگوید: اولین کسانی که مسلمان شدند هفت نفر بودند، و یکی از آنها مقدادسبود، مقداد در فتح مصر اشتراک داشت، و در سال سی و سه هجرت در همانجا وفات یافت، ولی او را به مدینۀ منوره انتقال دادند و عثمانسبر وی نماز خواند، و غرض امام بخاری/از ذکر این حدیث در این باب این است که کفاءت در نکاح، تنها در دین معتبر است، ورنه نباید ضباعه بنت زبیر بن عبدالمطلب که دختر عم پیامبر خدا جاست، با مقداد بن أسود که در نسب از وی در مرتبۀ بسیار پائینتر قرار داشت، ازدواج میکرد، و اقوال علماء را در این مورد إن شاء الله بعد از این بیان خواهیم کرد. ۲) در موضوع شرطی که در حدیث در مورد احرام – به حج و یا عمره – آمده است، و اینکه چنین شرطی برای محرم جواز دارد یا نه؟ بین علماء اختلاف است، امام شافعی و احمد و ابو ثور و اسحاق/آن را جائز میدانند، ولی عدۀ دیگری از علماء، از آن جمله ابراهیم نخعی، امام مالک و امام ابو حنیفه، و سعید بن جبیر رحمهم الله آن را باطل میدانند، و دلیلشان این است که خود پیامبر خدا جدر حج و عمرههای خود چنین چیزی را شرط نکردند، و شاید از حدیث باب چنین جواب بدهند که این حدیث خاص برای ضباعه است، والله تعالی أعلم. [٩] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در سنن ابن ماجه از ابن عمربروایت است که پیامبر خدا جفرمودند: «زن را سبب جمالش به نکاح نگیرید، زیرا شاید جمالش سبب هلاکتش گردد، و زن را به سبب مالش به نکاح نگیرید، زیرا شاید مالش سبب طغیان و سرکشیاش گردد، بلکه زن را به سبب دینش به نکاح بگیرید، کنیز سیاهی که دیندار باشد – از زنی که با جمال و پولدار باشد [و دیندار نباشد] - بهتر است». ۲) البته این طور نیست که جمال و دارائی و نسب برای زن عیب باشد، بلکه بالعکس هم جمال برای زن مطلوب است، و هم نسب و هم دارائی، بلکه سخن در مقایسه بین این امور است، که مثلا: اگر کسی متردد بود که فلان زن سرمایهدار بیدین را به نکاح بگیرد و یا فلان زن دیندار فقیر را، باید زن دیندار فقیر را انتخاب نماید، نه زن بیدین سرمایهدار را، و اگر خداوند برای کسی زنی را نصیب میکند که دارای همۀ این صفات، یعنی: دینداری، زیبائی، نسب، و پولداری باشد، این یکی از نعمتهای بزرگ خداوند متعال نسب به آن شخص است، از اینجا بود که اگر کسی از پیامبر خدا جدر مورد ازدواجش مشوره میخواست، برایش امر میکردند که برود و آن زن مطلوب را ببیند، و البته دیدن آن زن به جهت دانستن جمالش بود نه دانستن دینش، زیرا دین زن از دیدنش دانسته نمیشود. [۱٠] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) البته این به آن معنی نیست که هر فقیر بد شکلی، از هر ثروتمند زیبائی بهتر است، بلکه مقصد آن است که اساس شخصیت در نزد خدا، و در نزد مردم نیک، دینداری است، ولو آنکه آن شخص دیندار، فقیر و بد شکل باشد، و آن شخص بیدین ثروتمند و خوش قواره. ۲) این قاعدۀ اساسی در اسلام است، ولی امروز متاسفانه به طور عموم، معیار شخصیت، یکی ثروت، و دیگری قدرت است، یعنی: هر قدر ثروت و یا قدرت شخص بیشتر باشد، اهمیت و مکانت آن شخص در اجتماع به همان اندازه بیشتر است، و بالعکس کسانی که مال و دارائی و قدرت و جاهی ندارند، ولو آنکه دین است، و بالعکس کسانی که مال و دارائی و قدرت و جاهی ندارند، ولو آنکه دین و دانش، و علم و معرفت داشته باشند، به آنها به چشم کم دیده میشود. روزی با یکی از دوستانم نشسته بودم که شخص ثالثی آمد، دوستم برای این تازه وارد بسیار احترام و تعظیم نمود، و من هم به متابعت از دوستم و به گمان اینکه این تازه وارد شخص با قدر و با شخصیتی است، برایش احترام کردم، بعد از اینکه نشست، از سخنانش معلوم شد که نه تنها آنکه شخص جاهلی است، بلکه شخص بد زبان و فاجزی نیز هست، من از مجلسشان برخاستم، روز دیگری از دوستم پرسیدم که سبب احترامت برای فلان شخص چه بود؟ گفت: این شخص سرمایهدارترین فرد منطقۀ ما است؟ گفتم: از نگاه علم و معرفت چطور؟ گفت: علم و معرفت مهم نیست، برایت میگویم که ثروتمند است، برایش گفتم که: احترام کردن به شخص به جهت ثروتش از گناهان کبیره است، گفت: اگر کبیره است و یا صغیره، از این واقعیت که ثروت معیار شخصیت است، نمیتوان انکار کرد، این خاطرۀ تلخ را هیچگاه فراموش نمیکنم.