فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد ششم

فهرست کتاب

۶۳- كِتَابُ الأطْعِمَةِ
کتاب [۶۳]- خوردنی‌ها

۶۳- كِتَابُ الأطْعِمَةِ
کتاب [۶۳]- خوردنی‌ها

۱۸۸٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، س: قَالَ: أَصَابَنِي جَهْدٌ شَدِيدٌ، فَلَقِيتُ عُمَرَ بْنَ الخَطَّابِ، فَاسْتَقْرَأْتُهُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ، فَدَخَلَ دَارَهُ وَفَتَحَهَا عَلَيَّ، فَمَشَيْتُ غَيْرَ بَعِيدٍ فَخَرَرْتُ لِوَجْهِي مِنَ الجَهْدِ وَالجُوعِ، فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ جقَائِمٌ عَلَى رَأْسِي، فَقَالَ: «يَا أَبَا هُرَيْرَةَ» فَقُلْتُ: لَبَّيْكَ رَسُولَ اللَّهِ وَسَعْدَيْكَ، فَأَخَذَ بِيَدِي فَأَقَامَنِي وَعَرَفَ الَّذِي بِي، فَانْطَلَقَ بِي إِلَى رَحْلِهِ، فَأَمَرَ لِي بِعُسٍّ مِنْ لَبَنٍ فَشَرِبْتُ مِنْهُ، ثُمَّ قَالَ: «عُدْ يَا أَبَا هِرٍّ» فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ، ثُمَّ قَالَ: «عُدْ» فَعُدْتُ فَشَرِبْتُ، حَتَّى اسْتَوَى بَطْنِي فَصَارَ كَالقِدْحِ، قَالَ: فَلَقِيتُ عُمَرَ، وَذَكَرْتُ لَهُ الَّذِي كَانَ مِنْ أَمْرِي، وَقُلْتُ لَهُ: فَوَلَّى اللَّهُ ذَلِكَ مَنْ كَانَ أَحَقَّ بِهِ مِنْكَ يَا عُمَرُ، وَاللَّهِ لَقَدِ اسْتَقْرَأْتُكَ الآيَةَ، وَلَأَنَا أَقْرَأُ لَهَا مِنْكَ، قَالَ عُمَرُ: وَاللَّهِ لَأَنْ أَكُونَ أَدْخَلْتُكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ لِي مِثْلُ حُمْرِ النَّعَمِ [رواه البخاری: ۵۳٧۵].

۱۸۸٧- از ابو هریرهسروایت است که گفت: گرسنگی شدیدی بر من غلبه کرد، و با عمر بن خطابسملاقی شدم، از وی خواستم تا یک آیت از قرآن را برایم بخواند، او آن آیت را برایم خواند، و داخل خانه‌اش شد.

کمی راه که رفتم از خستگی و گرسنگی افتاده و بی‌هوش گردیدم، [چون به هوش آمدم] دیدم که پیامبر خدا جبر بالای سرم ایستاده‌اند، مرا صدا زدند وفرمودند: «ای ابا هر»!

گفتم: بلی یا رسول الله! دستم را گرفتند، و مرا ایستاده کردند، و مشکل مرا درک نمودند، مرا به خانۀ خود بردند و فرمودند تا برایم قدح شیری بیاورند، آز آن شیر مقداری نوشیدم، فرمودند: «ای ابا هر! دیگر هم بنوش» بار دیگر نوشیدم، فرمودند: «باز هم بنوش» باز هم نوشیدم تا آنکه شکمم مانند تیری راست ایستاد.

ابو هریرهسمی‌گوید: بعد از آن عمرسرا دیدم و ماجرا را برایش قصه کردم، و برایش گفتم: آنچه که آرزویم بود کسی که از تو آن را بهتر انجام می‌داد، متکفل گردید، و به خداوند سوگند است هنگامی که از تو خواستم تا فلان آیت را برایم بخوانی، من خودم آن آیت را از تو بهتر می‌دانستم.

عمرسگفت: به خداوند سوگند اگر تو را به خانه‌ام می‌بردم، برایم خوش‌تر از آن بود که گلۀ شتری داشته باشم.