۲٠- باب: التَّوَاضُعِ
باب [۲٠]: تواضع
۲۱۱٧- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «إِنَّ اللَّهَ قَالَ: مَنْ عَادَى لِي وَلِيًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ، وَمَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَمَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ: كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ، وَيَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا، وَرِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا، وَإِنْ سَأَلَنِي لَأُعْطِيَنَّهُ، وَلَئِنِ اسْتَعَاذَنِي لَأُعِيذَنَّهُ، وَمَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِي عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ، يَكْرَهُ المَوْتَ وَأَنَا أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ» [رواه البخاری: ۶۵٠۲].
۲۱۱٧- از ابو هریرهسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «خداوند متعال فرموده است، کسی که با یکی از اولیای من دشمنی کند، به او اعلان جنگ میدهم، و بندهام به هیچ عملی که در نزدم محبوبتر از انجام دادن فرائض باشد، به من تقرب نجسته است».
و بندهام در انجام دادن نوافل تا جایی به من تقرب میجوید که او را مورد محبت خود قرار میدهم، و چون او را مورد محبت خود قرار دادم، برایش مورد محبت خود قرار دادم، برایش گوشی میشوم که با آن میشنود، و چشمی میشوم که با آن میبیند، و دستی میشوم که با آن کاری را انجام میدهد، و پایی میشوم که با آن راه میرود، اگر از من چیزی بخواهد برایش میدهم، اگر به من پناه بجوید، او را پناه میدهم».
و در هچ کاری که کردهام به اندازۀ که در قبض روح مؤمن تردید مینمایم، تردید نکردهام، او از مردن بدش میآید، و من بدی و رنجش او را نمیخواهم» [۲۶۶].
[۲۶۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) مراد از اینکه خداوندأمیگوید که با وی اعلان جنگ میدهم این است که: کسی که با اولیاء و دوستان من دشمنی کند، در واقع با من دشمنی کرده است، و از اینجا است که او را دشمن گرفته و به او اعلان جنگ میکنم، و مراد از اعلان جنگ با چنین شخصی آن است که برکت را از کار و زندگی و اهل و اولادش از بین برده و او را هلاک میسازد، و در همین دنیا کسانی را بر وی میگمارد تا سبب آزار و اذیتش گردند، و خلاصه آنکه خداوند در همین دنیا به هر طریقی که مناسب ببیند، از چنین اشخاصی انتقام میگیرد، و البته عذاب اخروی جای خود را داشته و در انتظارش میباشد. ۲) عموم محتوای این حدیث دلالت بر این دارد که استمرار در ادای فرائض، و انجام دادن نوافل سبب تقرب الهی میشود، و کیفیت اینکه خداوند گوش و یا چشم و یا دست بنده میشود، به طور حقیقی معلوم نیست. ۳) بعضی از علماء میگویند: معنای این حدیث نبوی شریف این است که خداوند مؤید و ناصر این بندۀ خود میگردد. ۴) طوفی/میگوید: «مراد از این حدیث این است که خداوند میگوید: بندهام با انجام دادن عبادات فرضی و نفلی تا جایی ادامه میدهد که انس و الفتی جز با مناجات با من ندارد، و جز در عجائب ملکوت من، به چیز دیگری نظر نمیکند، و دستش جز در رضای من کاری را انجام نمیدهد، و پایش جز در راهی که رضای من میباشد، گامی برنمیدارد». ۵) شیخ شرقاوی/به نقل از بعضی متصوفین میگوید که مراد از این حدیث معنی حقیقی آن است، یعنی: اگر بنده به طاعات و عبادات فرضی و نفلی از روی اخلاص ادامه دهد، به جایی میرسد که خداوند در وی حلول میکند، به این معنی که صفات ذمیمۀ بشری از وی دور گردیده و صفات علوی در وی جلوهگر میشود»، و شرقاوی/در تعلیق خود بر این سخن میگوید: «ولی ظهور صفات علوی مستلزم حلول نیست، مثلا: آفتاب در جای تاریکی میتابد، و آن مکان را روشن میکند، حال آنکه خود آفتاب در آن مکان حلول نکرده است» و البته مسئلۀ حلول با احکام شریعت توافق ندارد، لذا: بهتر آن است که محتوای این حدیث را قبول نموده و به آن ایمان بیاوریم، و از کیفیت آن جستجو نکنیم، زیرا عقل بشر محدود است، و هیچگاه قادر به درک امور متعلق به ذات صفات الهی نیست، والله تعالی آعلم.