۲۴- باب: حُسنِ المُعَاشَرَةِ مَعَ الأَهْلِ
باب [۲۴]: خوش رفتاری با همسر
۱۸۵٩- عَنْ عَائِشَةَ، لقَالَتْ: جَلَسَ إِحْدَى عَشْرَةَ امْرَأَةً، فَتَعَاهَدْنَ وَتَعَاقَدْنَ أَنْ لاَ يَكْتُمْنَ مِنْ أَخْبَارِ أَزْوَاجِهِنَّ شَيْئًا، قَالَتِ الأُولَى: زَوْجِي لَحْمُ جَمَلٍ غَثٍّ، عَلَى رَأْسِ جَبَلٍ: لاَ سَهْلٍ فَيُرْتَقَى وَلاَ سَمِينٍ فَيُنْتَقَلُ، قَالَتِ الثَّانِيَةُ: زَوْجِي لاَ أَبُثُّ خَبَرَهُ، إِنِّي أَخَافُ أَنْ لاَ أَذَرَهُ، إِنْ أَذْكُرْهُ أَذْكُرْ عُجَرَهُ وَبُجَرَهُ، قَالَتِ الثَّالِثَةُ: زَوْجِيَ العَشَنَّقُ، إِنْ أَنْطِقْ أُطَلَّقْ وَإِنْ أَسْكُتْ أُعَلَّقْ، قَالَتِ الرَّابِعَةُ: زَوْجِي كَلَيْلِ تِهَامَةَ، لاَ حَرٌّ وَلاَ قُرٌّ، وَلاَ مَخَافَةَ وَلاَ سَآمَةَ، قَالَتِ الخَامِسَةُ: زَوْجِي إِنْ دَخَلَ فَهِدَ، وَإِنْ خَرَجَ أَسِدَ، وَلاَ يَسْأَلُ عَمَّا عَهِدَ، قَالَتِ السَّادِسَةُ: زَوْجِي إِنْ أَكَلَ لَفَّ، وَإِنْ شَرِبَ اشْتَفَّ، وَإِنِ اضْطَجَعَ التَفَّ، وَلاَ يُولِجُ الكَفَّ لِيَعْلَمَ البَثَّ. قَالَتِ السَّابِعَةُ: زَوْجِي غَيَايَاءُ - أَوْ عَيَايَاءُ - طَبَاقَاءُ، كُلُّ دَاءٍ لَهُ دَاءٌ، شَجَّكِ أَوْ فَلَّكِ أَوْ جَمَعَ كُلًّا لَكِ، قَالَتِ الثَّامِنَةُ: زَوْجِي المَسُّ مَسُّ أَرْنَبٍ، وَالرِّيحُ رِيحُ زَرْنَبٍ، قَالَتِ التَّاسِعَةُ: زَوْجِي رَفِيعُ العِمَادِ، طَوِيلُ النِّجَادِ، عَظِيمُ الرَّمَادِ، قَرِيبُ البَيْتِ مِنَ النَّادِ، قَالَتِ العَاشِرَةُ: زَوْجِي مَالِكٌ وَمَا مَالِكٌ، مَالِكٌ خَيْرٌ مِنْ ذَلِكِ، لَهُ إِبِلٌ كَثِيرَاتُ المَبَارِكِ، قَلِيلاَتُ المَسَارِحِ، وَإِذَا سَمِعْنَ صَوْتَ المِزْهَرِ، أَيْقَنَّ أَنَّهُنَّ هَوَالِكُ، قَالَتِ الحَادِيَةَ عَشْرَةَ: زَوْجِي أَبُو زَرْعٍ، وَمَا أَبُو زَرْعٍ، أَنَاسَ مِنْ حُلِيٍّ أُذُنَيَّ، وَمَلَأَ مِنْ شَحْمٍ عَضُدَيَّ، وَبَجَّحَنِي فَبَجِحَتْ إِلَيَّ نَفْسِي، وَجَدَنِي فِي أَهْلِ غُنَيْمَةٍ بِشِقٍّ، فَجَعَلَنِي فِي أَهْلِ صَهِيلٍ وَأَطِيطٍ، وَدَائِسٍ وَمُنَقٍّ، فَعِنْدَهُ أَقُولُ فَلاَ أُقَبَّحُ، وَأَرْقُدُ فَأَتَصَبَّحُ، وَأَشْرَبُ فَأَتَقَنَّحُ، أُمُّ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا أُمُّ أَبِي زَرْعٍ، عُكُومُهَا رَدَاحٌ، وَبَيْتُهَا فَسَاحٌ، ابْنُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا ابْنُ أَبِي زَرْعٍ، مَضْجَعُهُ كَمَسَلِّ شَطْبَةٍ، وَيُشْبِعُهُ ذِرَاعُ الجَفْرَةِ، بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا بِنْتُ أَبِي زَرْعٍ، طَوْعُ أَبِيهَا، وَطَوْعُ أُمِّهَا، وَمِلْءُ كِسَائِهَا، وَغَيْظُ جَارَتِهَا، جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ، فَمَا جَارِيَةُ أَبِي زَرْعٍ، لاَ تَبُثُّ حَدِيثَنَا تَبْثِيثًا، وَلاَ تُنَقِّثُ مِيرَتَنَا تَنْقِيثًا، وَلاَ تَمْلَأُ بَيْتَنَا تَعْشِيشًا، قَالَتْ: خَرَجَ أَبُو زَرْعٍ وَالأَوْطَابُ تُمْخَضُ، فَلَقِيَ امْرَأَةً مَعَهَا وَلَدَانِ لَهَا كَالفَهْدَيْنِ يَلْعَبَانِ مِنْ تَحْتِ خَصْرِهَا بِرُمَّانَتَيْنِ، فَطَلَّقَنِي وَنَكَحَهَا، فَنَكَحْتُ بَعْدَهُ رَجُلًا سَرِيًّا، رَكِبَ شَرِيًّا، وَأَخَذَ خَطِّيًّا، وَأَرَاحَ عَلَيَّ نَعَمًا ثَرِيًّا، وَأَعْطَانِي مِنْ كُلِّ رَائِحَةٍ زَوْجًا، وَقَالَ: كُلِي أُمَّ زَرْعٍ وَمِيرِي أَهْلَكِ، قَالَتْ: فَلَوْ جَمَعْتُ كُلَّ شَيْءٍ أَعْطَانِيهِ، مَا بَلَغَ أَصْغَرَ آنِيَةِ أَبِي زَرْعٍ، قَالَتْ عَائِشَةُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «كُنْتُ لَكِ كَأَبِي زَرْعٍ لِأُمِّ زَرْعٍ» [رواه البخاری: ۵۱۸٩].
۱۸۵٩- از عائشهلروایت است که گفت: یازده زن باهم نشستند و عهد و پیمان بستند که از احوال شوهران خود چیزی را پنهان نکنند.
اولی گفت: شوهرم مانند گوشت شتر لاغری است بر سر کوه پر پیچ و خمی، رسیدن به وی دشوار است، و بعد از رسیدن قابل برداشتن نیست.
دومی گفت: اخبار شوهرم را افشا نمیکنم زیرا میترسم اگر به گفتن شروع کنم دیگر ساکت نشوم و عیوب ظاهری و باطنیاش را برملا سازم.
سومی گفت: شوهرم بلند قد و بلند بالا است، اگر راجع به وی حرفی بزنم طلاقم میدهد، و اگر ساکت بمانم برایم سر و کاری ندارد.
چهارمی گفت: شوهرم مانند شب تهامه است، که نِه بسیار گرم است و نه بسیار سرد، نه غضبی دارد که از وی بترسم و نه رفتار بدی که از وی ملول گردم.
پنجمی گفت: شوهرم هنگام همبستر شدن با من مانند پلنگی است مهاجم، و در بیرون خانه همچون شیری است غُران، از چیزی که به خانه میآورد از کیفیت مصرفش سؤال و باز خواستی ندارد.
ششمی گفت: شوهرم همۀ طعامها را باهم در آمیخته و میبلعد، و آشامیدنیها را تا آخرین قطره سر میکشد، و چیزی باقی نمیگذارد، هنگام خواب در گوشۀ میافتد، و لحاف را به خود میپیچد، و حتی از اینکه دستش را به چاک پیرهنم کند تا از غم و اندوهم آگاه شود، خودداری مینماید.
هفتمی گفت: شوهرم در جماع کردن ناتوان، در کارها بیتفاوت، از سخن زدن عاجز، و مجمع الأمراض است، اگر به زبان خوش با وی سخن بگویم سرم را به دیوار میکوبد، و اگر سخت و درشت بگویم دست و یا پایم را میشکند، و گاهی سر و دست برایش فرقی نمیکند، و همه را باهم میشکند.
هشتمی گفت: شوهرم در ملائمی به نرمی پشت خرگوش، و به خوشبوئی نظیر مشک و عنبر است.
نهمی گفت: شوهرم در نسب شریف، در قامت بلند، در کرم و سخاوت مشهور همگان، و خانهاش خانۀ خاص و عام است.
دهمی گفت: نام شوهرم (مالک) است، و نمیدانید که مالک چه کسی است، شترهایش آنچنان بسیار است که خوابگاههای زیادی را اشغال مینمایند، و چراگاهها برای آنها تنگی میکنند، و چون آواز طبل بلند میشود و آتش افروخته میگردد، این شتران یقین میکنند که زمان هلاکت آنها فرا رسیده است.
یازدهم که (أم زرع) باشد گفت: شوهرم ابو زرع است، و ابو زرع چنان شخصیتی است که گوشهایم را از گوشواره سنگین، ساعد و بازویم را چاق و فربه موده، و برایم آن قدر احترام میکند که مجبور میشوم خودم نیز برای خود احترام نمایم.
مرا در خانوادۀ یافت که فقط چند رأس گوسفند داشتند و به مشقت زندگی میکردند، ولی اکنون در خانۀ زندگی میکنم که دارای اسپهای فراوان، شترهای بسیار، گاوهای بیشمار، و کشت و حاصل بیعد و حد است، هرچه بگویم آزادم، تا صبح آرام میخوابم و هر آشامیدنی را که خواسته باشم میآشامم.
اما ما در ابو زرع کسی است که ظرف و کاسهاش کلان و فراوان، خانهاش بزرگ و فراخ است.
و اما بچۀ ابو زرع: دست و پهلویش نرم و ملائم و به حدی کم خوراک است که دست بزغالۀ کوچکی او را سیر میکند.
اما دختر ابوزرع: دختری است که گوش به فرمان پدر و مادرش بوده، از جاقی لباسهایش را پرکرده، و خارچشم همسایگان خود است.
و اما کنیز ابو زرع: خدمت گاری است که اخبار داخل خانه را به خارج انتقال نمیدهد، طعام و اسباب خانه را به جای دیگری نمیبرد، و خانه را از چیزهای غیر ضروری آشغالدان نمیسازد.
ام زرع گفت: روزی ابو زرع در هنگام فراوانی شیر و ماست از خانه بر آمد، و چشمش به زنی افتاد که دو بچه دارد به مانند دو بچۀ پلنگ، که با سینههای انار مانند آن زن بازی میکردند، چون [ابو زرع] آن زن را دید، مرا طلاق داد، و او را به نکاح گرفت.
من هم رفتم و شخص شرف و نجیب دیگری را به نکاح گرفتم، این شخص اسپش سرکش و سریع السیر، نیزهاش از نیزههای منطقۀ (خط) بود، او نعمتهای فراوانی را برایم تهیه نمود، و از هر نوع حیوانی که داشت یکیک جفت را برایم بخشش داد.
و گفت: ای ام زرع! هرچه میخوای بخور و هرچه میخوای برای اقوام و خویشاوندان خود بخشش بده، و با این هم اگر تمام چیزهای را که برایم داده جمع میکردم و در کوچکترین ظرف خانۀ ابو زرع میانداختم، آن را پر نمکرد.
عائشهلمیگوید: پیامبر خدا جبرایم گفتند: «من هم نسبت به تو مانند ابو زرع نسبت به ام زرع هستم» [۳۳].
[۳۳] و طوری که در روایات دیگری آمده است، عائشهلدر جواب پیامبر خدا جگفت: «پدر و مادرم فدای شما! شما برایم از ابو زرع نسبت به ام زرع بهتر و خوش رفتارتر هستید» و این از وفرت کمال و ادب، و نهایت وفا و محبت عائشهلنسبت به پیامبر خدا جبود.