٩- باب: كَيْفَ كَانَ عَيْشُ النَّبِيِّ جوَأصْحَابِهِ وَتَخَلِّيهِمْ عَنِ الدُّنْيَا
باب [٩]: زندگی پیامبر خدا جو صحابههایشان چگونه بود و روی گردانیدن آنها از دنیا
۲۱٠۲- عَنْ أَبي هُرَيْرَةَ س، أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ: أَللَّهِ الَّذِي لاَ إِلَهَ إِلَّا هُوَ، إِنْ كُنْتُ لَأَعْتَمِدُ بِكَبِدِي عَلَى الأَرْضِ مِنَ الجُوعِ، وَإِنْ كُنْتُ لَأَشُدُّ الحَجَرَ عَلَى بَطْنِي مِنَ الجُوعِ، وَلَقَدْ قَعَدْتُ يَوْمًا عَلَى طَرِيقِهِمُ الَّذِي يَخْرُجُونَ مِنْهُ، فَمَرَّ أَبُو بَكْرٍ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ، مَا سَأَلْتُهُ إِلَّا لِيُشْبِعَنِي، فَمَرَّ وَلَمْ يَفْعَلْ، ثُمَّ مَرَّ بِي عُمَرُ، فَسَأَلْتُهُ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ، مَا سَأَلْتُهُ إِلَّا لِيُشْبِعَنِي، فَمَرَّ فَلَمْ يَفْعَلْ، ثُمَّ مَرَّ بِي أَبُو القَاسِمِ ج، فَتَبَسَّمَ حِينَ رَآنِي، وَعَرَفَ مَا فِي نَفْسِي وَمَا فِي وَجْهِي، ثُمَّ قَالَ: «يَا أَبَا هِرٍّ» قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «الحَقْ» وَمَضَى فَتَبِعْتُهُ، فَدَخَلَ، فَاسْتَأْذَنَ، فَأَذِنَ لِي، فَدَخَلَ، فَوَجَدَ لَبَنًا فِي قَدَحٍ، فَقَالَ: «مِنْ أَيْنَ هَذَا اللَّبَنُ؟» قَالُوا: أَهْدَاهُ لَكَ فُلاَنٌ أَوْ فُلاَنَةُ، قَالَ: «أَبَا هِرٍّ» قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «الحَقْ إِلَى أَهْلِ الصُّفَّةِ فَادْعُهُمْ لِي» قَالَ: وَأَهْلُ الصُّفَّةِ أَضْيَافُ الإِسْلاَمِ، لاَ يَأْوُونَ إِلَى أَهْلٍ وَلاَ مَالٍ وَلاَ عَلَى أَحَدٍ، إِذَا أَتَتْهُ صَدَقَةٌ بَعَثَ بِهَا إِلَيْهِمْ وَلَمْ يَتَنَاوَلْ مِنْهَا شَيْئًا، وَإِذَا أَتَتْهُ هَدِيَّةٌ أَرْسَلَ إِلَيْهِمْ وَأَصَابَ مِنْهَا وَأَشْرَكَهُمْ فِيهَا، فَسَاءَنِي ذَلِكَ، فَقُلْتُ: وَمَا هَذَا اللَّبَنُ فِي أَهْلِ الصُّفَّةِ، كُنْتُ أَحَقُّ أَنَا أَنْ أُصِيبَ مِنْ هَذَا اللَّبَنِ شَرْبَةً أَتَقَوَّى بِهَا، فَإِذَا جَاءَ أَمَرَنِي، فَكُنْتُ أَنَا أُعْطِيهِمْ، وَمَا عَسَى أَنْ يَبْلُغَنِي مِنْ هَذَا اللَّبَنِ، وَلَمْ يَكُنْ مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ وَطَاعَةِ رَسُولِهِ جبُدٌّ، فَأَتَيْتُهُمْ فَدَعَوْتُهُمْ فَأَقْبَلُوا، فَاسْتَأْذَنُوا فَأَذِنَ لَهُمْ، وَأَخَذُوا مَجَالِسَهُمْ مِنَ البَيْتِ، قَالَ: «يَا أَبَا هِرٍّ» قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «خُذْ فَأَعْطِهِمْ» قَالَ: فَأَخَذْتُ القَدَحَ، فَجَعَلْتُ أُعْطِيهِ الرَّجُلَ فَيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يَرُدُّ عَلَيَّ القَدَحَ، فَأُعْطِيهِ الرَّجُلَ فَيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يَرُدُّ عَلَيَّ القَدَحَ فَيَشْرَبُ حَتَّى يَرْوَى، ثُمَّ يَرُدُّ عَلَيَّ القَدَحَ، حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى النَّبِيِّ جوَقَدْ رَوِيَ القَوْمُ كُلُّهُمْ، فَأَخَذَ القَدَحَ فَوَضَعَهُ عَلَى يَدِهِ، فَنَظَرَ إِلَيَّ فَتَبَسَّمَ، فَقَالَ: «أَبَا هِرٍّ» قُلْتُ: لَبَّيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «بَقِيتُ أَنَا وَأَنْتَ» قُلْتُ: صَدَقْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «اقْعُدْ فَاشْرَبْ» فَقَعَدْتُ فَشَرِبْتُ، فَقَالَ: «اشْرَبْ» فَشَرِبْتُ، فَمَا زَالَ يَقُولُ: «اشْرَبْ» حَتَّى قُلْتُ: لاَ وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالحَقِّ، مَا أَجِدُ لَهُ مَسْلَكًا، قَالَ: «فَأَرِنِي» فَأَعْطَيْتُهُ القَدَحَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَسَمَّى وَشَرِبَ الفَضْلَةَ [رواه البخاری: ۶۴۵۳].
۲۱٠۲- از ابو هریرهسروایت است که میگفت: سوگند به خدایی که جز او خدای دیگری نیست که از گرسنگی شکم خود را بر زمین میچسپاندم و از گرسنگی سنگ را بر شکم خود میبستم.
روزی بر سر راهی که مردم از آن راه بیرون میشدند نشستم، ابوبکرسآمد، از وی راجع به یکی از آیات قرآن کریم پرسان کردم، و مقصد دیگر جز آنکه مرا سیر کند نداشتم، ولی از نزدم رفت وبرایم کاری نکرد [۲۴۸].
بعد از آن عمرساز نزدم گذشت، از وی هم راجع به یک از آیات قرآن پرسان کردم، از وی هم به قصد دیگری جز اینکه مرا سیر کند سؤال نکردم، ولی او هم از نزدم رفت و برایم کاری نکرد.
بعد از آن ابو القاسم جآمدند: چون چشمشان به من افتاد، تبسم نمودند، و از رنگم مقصدم را دانسته و فرمودند: «یا ابا هِر» [۲۴٩]! گفتم: بلی یا رسول الله! فرمودند: «با من بیا».
پیامبر خدا جرفتند و من از عقبشان رفتم، [به خانۀ خود] داخل شدند، و من اجازۀ داخل شدن خواستم، برایم اجازه دادند، [پیامبر خدا ج]داخل شدند و دیدند که قدح شیری است.
پرسیدند: «این شیر از کجا است»؟
گفتند: «فلان شخص و یا فلان زن برای شما هدیه آورده است.
فرمودند: «ابا هِر»!
گفتم: بلی یا رسول الله!
فرمودند: «نزد اهل صفه برو، و از آنها بخواه که نزدم بیایند».
[ابو هریرهس]گفت که: اهل صفه مهمانان [اهل] اسلام بودند، نه اهلی داشتند و نه مالی و نه کسی، اگر برای پیامبر خدا جصدقۀ میآمد برای آنها میفرستادند و خودشان از آن چیزی نمیخوردند، و اگر کسی هدیه و بخششی میآورد، آنها را میطلبیدند، و با آنها مشترکا میخوردند.
[ابو هریرهسمیگوید]: و از اینکه پیامبر خدا جاهل صفه را خواستند، بدم آمد، زیرا با خود گفتم: این مقدار شیر چیست که بروم و اصحاب صُفَّه را دعوت نمایم، بهتر آن بود که این شیرها را برای من میدادند تا آنها را میآشامیدم و قدری قوت میگرفتم، چون آنها بیایند مرا امر خواهند کرد تا این شیر را برای آنها بدهم، و در این صورت از این شیر برایم چیزی نخواهد رسید، ولی از امر خدا و رسولش چارۀ نبود.
همان بود که آمدم و آنها را دعوت کردم، آنها آمدند و اجازه خواستند، برای آنها اجازه دادند، آمدند و هرکدام در خانه به جای خود نشستند.
پیامبر خدا جفرمودند: «یا ابا هِر»
گفتم: بلی یا رسول الله!
فرمودند: «شیر را بگیر و به آنها بده».
گفت: قدح را برداشتم و به یک یکی از آنها میدادم، آن شخص قدح را میگرفت آن قدر مینوشید که سیر میشد، و بعد از آن قدح را برایم پس میداد و من قدح را برای شخص دیگری میدادم، و او هم آنقدر میشید که سیر میشد و قدح را برایم پس میداد، تا اینکه نزد پیامبر خدا جرسیدم، و این در حالی بود که همۀ آن مردم سیر شده بودند.
قدح را گرفتند و در دست خود نهادند، به طرفم نظر کردند و تبسم نموده و فرمودند: «ابا هِر»!
گفتم: بلی یا رسول الله!
فرمودند: «من ماندم و تو».
گفتم: بلی همین طور است یا رسول الله!
فرمودند: «بنشین و بنوش».
نشستم و نوشیدم.
فرمودند: «بنوش».
باز نوشیدم، همین طور مکررا میگفتند: «بنوش» و من مینوشیدم تا اینکه گفتم: سوگند به ذاتی که تو را به حق فرستاده است، دیگر جایی برای آشامیدن ندارم.
فرمودند: «[قدح را] برایم نشان بده»، قدح را برایشان دادم، حمد و ثنای خداوند را گفتند و باقیماندۀ شیر را خودشان نوشیدند.
۲۱٠۳- وعَنْهُ س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «اللَّهُمَّ ارْزُقْ آلَ مُحَمَّدٍ قُوتًا» [رواه البخاری: ۶۴۶٠].
۲٠۱۳- و از ابو هریره روایت است که گفت: پیامبر خدا جگفتند: «خدایا! برای آل محمد قوتی برسان» [۲۵٠].
[۲۴۸] مقصد ابو هریرهسآن بود تا با گشودن باب مذاکره و گفتگو، ابوبکرساز وی بخواهد که به خانهاش برود، و برایش لقمۀ نانی بدهد، ولی ابوبکرسمتوجه گرسنگیاش نشد، جواب سؤالش را داد، و از نزدش گذشت. [۲۴٩] مقصد پیامبر خدا ج(ابا هریره) است، ولی روی محبت و یا روی خوش زبانی نامش را مرخم نموده و او را (ابا هِر) نامیدند. [۲۵٠] (قوت) بر وزن (توت) عبارت از چیزی است که به آن سد رمق و امرار معیشت شود، و نبی کریمجاز دنیا فقط همین چیز را میخواستند، و از ذخیره کردن و برای فردا نگهداشتن اجتناب میکردند، و چون در خانۀ نبی کریم هیچ چیزی که به آن بتوان سد رمق کرد پیدا نمیشد، روی مجبوریت دعا کردند، تا خدای متعال برایشان قوتی برساند، فصلوات الله و سلامه علیه، و علی آله و اهل بیته.