فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد ششم

فهرست کتاب

۱- باب: الضَّرْبِ بِالـْجَرِيدِ وَالنِّعَالِ
باب [۱]: زدن به چوب و کفش

۱- باب: الضَّرْبِ بِالـْجَرِيدِ وَالنِّعَالِ
باب [۱]: زدن به چوب و کفش

۲۱۵٩- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأُتِيَ النَّبِيُّ جبِرَجُلٍ قَدْ شَرِبَ، قَالَ: «اضْرِبُوهُ» قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: فَمِنَّا الضَّارِبُ بِيَدِهِ، وَالضَّارِبُ بِنَعْلِهِ، وَالضَّارِبُ بِثَوْبِهِ، فَلَمَّا انْصَرَفَ، قَالَ بَعْضُ القَوْمِ: أَخْزَاكَ اللَّهُ، قَالَ: «لاَ تَقُولُوا هَكَذَا، لاَ تُعِينُوا عَلَيْهِ الشَّيْطَانَ» [رواه البخاری: ۶٧٧٧].

۲۱۵٩- از ابو هریرهسروایت است که گفت: شخصی را که شراب خورده بود نزد پیامبر خدا جآوردند، فرمودند: «او را بزنید».

ابو هریره گفت: بعضی از ما با دست، وعدۀ با کفش، و گروهی با لباس خود او را زدیم، چون آن شخص برگشت و رفت، بعضی از مردم گفتند: خدا تو را خار کند.

پیامبر خدا جفرمودند: «چنین نگوئید و با شیطان بر علیه او همکاری نکنید» [۳٠۶].

۲۱۶٠- عَنْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ س، قَالَ: «مَا كُنْتُ لِأُقِيمَ حَدًّا عَلَى أَحَدٍ فَيَمُوتَ، فَأَجِدَ فِي نَفْسِي، إِلَّا صَاحِبَ الخَمْرِ، فَإِنَّهُ لَوْ مَاتَ وَدَيْتُهُ، وَذَلِكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جلَمْ يَسُنَّهُ» [رواه البخاری: ۶٧٧۸].

۲۱۶٠- از علی بن ابی طالبسروایت است که گفت: اگر حد را بر کسی جاری سازم و آن شخص به سبب اجرای آن حد، بمیرد، به دلم چیزی نمی‌رسد، مگر شراب خوار، که اگر به سبب حد بمیرد، دیتش را می‌پردازم، زیرا پیامبر خدا جحدش را تعیین نکردند [۳٠٧].

۲۱۶۱- عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ س، أَنَّ رَجُلًا عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ جكَانَ اسْمُهُ عَبْدَ اللَّهِ، وَكَانَ يُلَقَّبُ حِمَارًا، وَكَانَ يُضْحِكُ رَسُولَ اللَّهِ ج، وَكَانَ النَّبِيُّ جقَدْ جَلَدَهُ فِي الشَّرَابِ، فَأُتِيَ بِهِ يَوْمًا فَأَمَرَ بِهِ فَجُلِدَ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ: اللَّهُمَّ العَنْهُ، مَا أَكْثَرَ مَا يُؤْتَى بِهِ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ج: «لاَ تَلْعَنُوهُ، فَوَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ إِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» [رواه البخاری: ۶٧۸٠].

۲۱۶۱- عمر بن خطابسمی‌گوید: شخصی در زمان پیامبر خدا جنامش عبدالله و ملقب به (حمار) بود، این شخص پیامبر خدا جرا می‌خندانید [۳٠۸]، و پیامبر خدا جنسبت به شراب خواری‌اش او را شلاق می‌زدند.

روزی او را آورده و شلاق زدند، کسی از مردمانی که آنجا نشسته بود گفت: خدا او را لعنت کند، این چند بار است که آورده می‌شود.

پیامبر خدا جفرمودند: «او را لعنت نکنید، به خداوند سوگند است تا جایی که من می‌دانم، این شخص خدا و رسولش را دوست دارد» [۳٠٩].

[۳٠۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) از این جهت پیامبر خدا جفرمودند که: «چنین نگوئید و با شیطان بر علیه او همکاری نکنید» زیرا: شیطان می‌خواهد که مسلمان مرتکب معصیت شود و خار گردد، و اگر شما برایش از خداوند طلب خذلان و خاری می‌نمائید، در واقع مقصود شیطان را بر آورده ساخته‌اید. ۲) ظاهر حدیث دلالت بر این دارد که شراب خوار را به عدد معینی شلاق نزدند، و می‌گویند: سبب این امر آن است که در زمان نبی کریم جبرای شراب خوار حد معینی نبود، و زمان ابوبکرسهم به همین منوال گذشت، و چون زمان خلافت عمر بن خطاب رسید، در این مورد با صحابهشمشورت نمود، و عبدالرحمن بن عوفسگفت: چون کم‌ترین حد در شریعت (هشتاد) شلاق است، او را هشتاد شلاق بزنید، و در روایت دیگری آمده است که: علی بن ابی طالتسگفت که: (شراب خوار که شراب بخورد، مست می‌شود، و چون مست شد، هذیان می‌گوید، و چون هذیان گفت: افتراء می‌کند، و حد مفتری هشتاد شلاق است)، و به این امر صحابهشاجماع کردند. ۳) مذهب جمهور علماء از احناف و مالکیه و حنابله همین چیز است، و شوافع می‌گویند که: مجازات شراب خوار چهل شلاق است، ولی امام مسلمین حق دارد که به اساس تعزیر بر چهل شلا تا حد اکثر هشتاد شلاق بیفزاید. [۳٠٧] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) در مورد اینکه پیامبر خدا جنسبت به شراب خوار حد معینی را تعیین نکرده بودند، در تعلیق حدیث قبلی اشاره نمودیم، و گفتیم که خود علی بن ابی طالبسپیشنهاد کرد که مجازاتش هشتاد شلاق باشد. ۲) در مورد اینکه اگر امام مسلمانان حد را بر کسی جاری نماید، و آن شخص به سبب اجرای آن حد بمیرد، جمهور علماء بر این نظراند که دیتی بر امام و بر شخصی که حد را اجراء نموده است، لازم نمی‌گردد، ولی اگر کسی را تعزیر کرد، و به سبب تعزیر مرد، در وجوب دیت اختلاف نظر دارند. نظر جمهور علماء بر این است که: مردن به سبب تعزیر نیز موجب دیت نیست، و بعضی از علماء مردن به سبب تعزیر را موجب دیت می‌دانند. ۳) اینکه علی بن ابی طالبسگفت که: اگر شراب خوار به اثر شلاق زدن بمیرد، دیتش را می‌پردازم، نظر خود علی بن ابی طالبساست، و هیچ مانعی نیست که یک مجتهد از مجموع نصوص شرعی چیزی بداند، و دیگران چیز دیگری و در نتیجه در این فهم باهم اختلاف نظر داشته باشند. [۳٠۸] از جملۀ کارهای که این شخص انجام می‌داد، یکی این بود که روزی به عنوان تحفه برای پیامبر خدا جمقداری عسل و روغن آورد، و چون این عسل‌ها و روغن‌ها را به نسیه خریده بود، صاحبش آمد و از عبدالله حمار مطالبۀ پولش را کرد، عبدالله او را نزد پیامبر خدا جآورد و گفت: قرض خود را بپردازید، گفتند: کدام قرض؟ گفت: پول عسل‌ها و روغن‌ها را، آن‌ها مال این شخص بود، و پیامبر خدا جتبسم نموده و قرض آن شخص را دادند، و به همین طریق هروقت که به مدینه می‌آمد، چیزی از بازار به نسیه می‌خرید و به عنوان تحفه برای پیامبر خدا جتقدیم می‌کرد، و چون صاحبش مطالبۀ پول خود را می‌کرد، او را نزد پیامبر خدا جمی‌آورد، و پیامبر خدا جمی‌خندیدند و قرض آن شخص را می‌دادند. [۳٠٩] و کسی که خدا و رسولش را دوست داشته باشد، مستوجب لعنت نیست، و این حدیث دلالت بر این دارد که منافاتی بین ارتکاب گناه کبیره و محبت خدا و رسولش نیست، یعنی: می‌شود که شخصی گنه‌کار و مرتکب معصیت باشد، و در عین حال، خدا و رسولش را نیز دوست داشته باشد، و چه بسا کسانی هستند که مرتکب گناهان بسیاری می‌شوند، ولی از شدت محبتی که به خدا و نبی کریم جدراند، اگر بشنوند که کسی به قام آن حضرت جاندک بی‌ادبی می‌کند، نسبت به وی عکس العمل شدیدی نشان می‌دهند. ۲) نباید این طور فهمید که چون این شخص پیامبر خدا جرا می‌خندانید، از این جهت پیامبر خدا جگفتند که: وی خدا و رسولش را دوست دارد، و مردم را از لعنت کردن وی مانع شدند، و چون کسان دیگری که شراب می‌خورند، چنین نیستند، لذا لعنت کردن آن‌ها جواز دارد، نه خیر چنین نیست، و لعنت کردن هیچ مجرمی جواز ندارد، زیرا حدی را که شریعت برای مرتکب گناه، مانند: دزد، زناکار، شراب خوار، وغیره تعیین کرده است، عقوبتش همان چیزی است که شریعت تعیین کرده است، و کم و زیاد کردن آن جواز ندارد، و اگر کسی آن گنه‌کار را لعنت می‌کند، و یا دشنام دیگری می‌دهد، چون این لعنت کردن، و یا دشنام دادن عقوبت جداگانه‌ای است، لذا در واقع بر حدی که شریعت تعیین کرده است، تجاوز نموده و بر آن عقوبت دیگری را افزوده است.