فیض الباری شرح مختصر صحیح البخاری- جلد ششم

فهرست کتاب

۱۳- باب: الانْتِهَاءِ مِن المَعَاصِي
باب [۱۳]: دست برداشتن از گناهان

۱۳- باب: الانْتِهَاءِ مِن المَعَاصِي
باب [۱۳]: دست برداشتن از گناهان

۲۱٠٩- عَنْ أَبِي مُوسَى س، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «مَثَلِي وَمَثَلُ مَا بَعَثَنِي اللَّهُ، كَمَثَلِ رَجُلٍ أَتَى قَوْمًا فَقَالَ: رَأَيْتُ الجَيْشَ بِعَيْنَيَّ، وَإِنِّي أَنَا النَّذِيرُ العُرْيَانُ، فَالنَّجَا النَّجَاءَ، فَأَطَاعَتْهُ طَائِفَةٌ فَأَدْلَجُوا عَلَى مَهْلِهِمْ فَنَجَوْا، وَكَذَّبَتْهُ طَائِفَةٌ فَصَبَّحَهُمُ الجَيْشُ فَاجْتَاحَهُمْ» [رواه البخاری: ۶۴۸۲].

۲۱٠٩- از ابو موسیسروایت است که گفت: پیامبر خدا جفرمودند: «مبعوث شدنم از طرف خداوند متعال مانند کسی است که نزد مردمی می‌آید و می‌گوید: خودم لشکر دشمن را به جشم‌های خود دیدم، و من همان بیم دهندۀ عریانم، پس خود را نجات دهید پس خد را نجات دهید».

«گروهی سخنش را قبول نموده و از اول شب آمادگی می‌گیرند، و خود را نجات می‌دهند، و گروه دیگری او را تکذیب نموده و سخنش را باور نمی‌کنند، تا آنکه لشکر به سر وقت آن‌ها می‌رسد و آن‌ها را نابود می‌کند» [۲۵۶].

[۲۵۶] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: قصۀ بیم دهندۀ عریان از این قرار است که: شخصی لشکر دشمن را دید، و پیش از آنکه خبر آن لشکر را برای قوم خود برساند، آن لشکریان او را گرفتند و برهنه کردند، و چون از نزدشان آمد، برای قوم خود گفت: لشکر دشمن را دیدم، و آن‌ها لباس‌هایم را گرفتند و مرا عریان کردند، و اکنون آمده‌ام و برای شما از وجود آن دشمن خبر می‌دهم، و آن‌ها سخنش را به طور قطع و یقین قبول نمودند، زیرا صدق و راستی آن شخص از اول برای قومش ثابت بود، و چون قرینۀ دیگری که سلب لباس‌ها باشد با صدق آن منضم گردید، یقین آن‌ها به سخن آن شخص بیشتر و راسخ‌تر گردید، و از آن به بعد عادت عرب‌ها چنین شد که اگر کسی می‌خواست از دشمنی بیم بدهد، برای آنکه سخنش را باور کنند، در وقت خبر آوردن خود را مانند آن شخص برهنه می‌کرد، و نبی‌کریم جخود را به آن خبر رسان برهنه تشبیه نمودند، زیرا همان طوری که آن شخص از وجود دشمن یقین داشت، نبی کریم جنیز از آنچه که خبر می‌دادند، یقین کامل داشتند، ولی کسانی که این خبر برای‌شان می‌رسید، متفاوت بودند، عدۀ که عقل و درایت داشتند، سخن‌شان را قبول نموده و به فکر نجات خود می‌افتادند، و عدۀ دیگری از روی غفلت و نادانی و یا روی عناد و دشمنی سخن‌شان را نپذیرفته و سبب هلاکت و نابودی خود می‌گردیدند.