۴- باب: ﴿لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ﴾
باب [۴]: چرا آنچه را که خدا برای تو حلال ساخته است بر خود حرام میکنی
۱۸٧٧- عَنْ عَائِشَةَ ل، قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ جيُحِبُّ العَسَلَ وَالحَلْوَاءَ، وَكَانَ إِذَا انْصَرَفَ مِنَ العَصْرِ دَخَلَ عَلَى نِسَائِهِ، فَيَدْنُو مِنْ إِحْدَاهُنَّ، فَدَخَلَ عَلَى حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ، فَاحْتَبَسَ أَكْثَرَ مَا كَانَ يَحْتَبِسُ، فَغِرْتُ، فَسَأَلْتُ عَنْ ذَلِكَ، فَقِيلَ لِي: أَهْدَتْ لَهَا امْرَأَةٌ مِنْ قَوْمِهَا عُكَّةً مِنْ عَسَلٍ، فَسَقَتِ النَّبِيَّ جمِنْهُ شَرْبَةً، فَقُلْتُ: أَمَا وَاللَّهِ لَنَحْتَالَنَّ لَهُ، فَقُلْتُ لِسَوْدَةَ بِنْتِ زَمْعَةَ: إِنَّهُ سَيَدْنُو مِنْكِ، فَإِذَا دَنَا مِنْكِ فَقُولِي: أَكَلْتَ مَغَافِيرَ، فَإِنَّهُ سَيَقُولُ لَكِ: لاَ، فَقُولِي لَهُ: مَا هَذِهِ الرِّيحُ الَّتِي أَجِدُ مِنْكَ، فَإِنَّهُ سَيَقُولُ لَكِ: سَقَتْنِي حَفْصَةُ شَرْبَةَ عَسَلٍ، فَقُولِي لَهُ: جَرَسَتْ نَحْلُهُ العُرْفُطَ، وَسَأَقُولُ ذَلِكِ، وَقُولِي أَنْتِ يَا صَفِيَّةُ ذَاكِ، قَالَتْ: تَقُولُ سَوْدَةُ: فَوَاللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ قَامَ عَلَى البَابِ، فَأَرَدْتُ أَنْ أُبَادِيَهُ بِمَا أَمَرْتِنِي بِهِ فَرَقًا مِنْكِ، فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا قَالَتْ لَهُ سَوْدَةُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَكَلْتَ مَغَافِيرَ؟ قَالَ: «لاَ» قَالَتْ: فَمَا هَذِهِ الرِّيحُ الَّتِي أَجِدُ مِنْكَ؟ قَالَ: «سَقَتْنِي حَفْصَةُ شَرْبَةَ عَسَلٍ» فَقَالَتْ: جَرَسَتْ نَحْلُهُ العُرْفُطَ، فَلَمَّا دَارَ إِلَيَّ قُلْتُ لَهُ نَحْوَ ذَلِكَ، فَلَمَّا دَارَ إِلَى صَفِيَّةَ قَالَتْ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَلَمَّا دَارَ إِلَى حَفْصَةَ قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَلاَ أَسْقِيكَ مِنْهُ؟ قَالَ: «لاَ حَاجَةَ لِي فِيهِ» قَالَتْ: تَقُولُ سَوْدَةُ: وَاللَّهِ لَقَدْ حَرَمْنَاهُ، قُلْتُ لَهَا: اسْكُتِي [رواه البخاری: ۵۲۶۸].
۱۸٧٧- و از عائشهلروایت است که گفت: پیامبر خدا جعسل و شیرینی را خوش داشتند، و چون از نماز عصر بر میگشتند، نزدیکی از همسران خود رفته و با او مینشستند، روزی نزد حفصه دختر عمربرفتند و از حد معمول نزدش بیشتر نشستند.
حسادتم آمد، سبب را جستجو نمودم، برایم گفته شد که: زنی از اقوام حفصه برایش مشک عسلی آورده بود، و او مقدار از آن عسل را برای پیامبر خدا جتقدیم نموده است، با خود سوگند خوردم که دربارۀشان حیلۀ بکار خواهم برد.
برای سورَه بنت زَمعه گفتم: هنگامی که پیامبر خدا جنزدت آمدند، از ایشان بپرس که آیا مغافیر خورده اید؟ [مغافیر گیاهی است صحرائی وبوی بسیار بدی دارد]، ایشان خواهند گفت: که: نِه، دوباره پرسان کن که پس این بوی مغافیر از کجا است؟ ایشان خواهند گفت که: حفصهلبرایم عسل داده است، تو بگو که: زنبور آن عسل از [عرفط] [که گل مغافیر است، و بوی بدی دارد] استفاده نموده است، و من هم همین سخن را میگویم، و ای صفیه تو هم همین چیز را بگو.
عائشه میگوید که سوده گفت: به خداوند سوگند به مجردی که پیامبر خدا جبه در خانه ایستادند، از ترس تو میخواستم آنچه را که برایم گفته بودی برایشان بگویم.
چون پیامبر خدا جبه سوده نزدیک شدند، برایشان گفت: یا رسول الله! مغافیر خوردهاید؟
گفتند: «نِه».
گفت: پس این بوئی را که از شما مییابم به سبب چیست؟
فرمودند: «حفصه برایم مقداری عسل داده بود».
گفت: زنبور آن از (عرفط) استفاده کرده است.
[عائشه گفت:]: چون پیامبر خدا جنزد من آمدند من هم همین سخن را گفتم، و چون نزد صفیه رفتند، او نیز همین سخن را گفت.
و چون دوباره نزد حفصهلرفتند، گفت: یا رسول الله! برای شما مقداری از آن عسل را بیاورم؟
فرمودند: «به آن عسل ضرورتی ندارم».
عائشه گفت که: سوده میگفت: که ما پیامبر خدا جرا از آن عسل محروم ساختیم.
برایش گفتم: ساکت باش [۴۸].
[۴۸] از احکام و مسائل متعلق به این حدیث آنکه: ۱) حیلۀ را که عائشهلدر مقابل پیامبر خدا جانجام داد، به اساس غیرت بین زنها بود، نه به غرض اساءت به پیامبر خدا ج، از این جهت گفتهاند که این عمل از گناهان صغیره است که با انجام دادن کارهای نیک، و یا کفاره دادن، محو میگردد، والله تعالی أعلم. ۲) حیله عبارت از آن چیزی است که انسان از طریق بکار بردن آن به طور پنهانی و هوشیارانۀ به مقصود میرسد، و حیله اگر به غرض نجات یافتن و خلاص شدن از مشکل باشد، روا است، و دلیل آن این آیۀ کریمه است که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَخُذۡ بِيَدِكَ ضِغۡثٗا فَٱضۡرِب بِّهِۦ وَلَا تَحۡنَثۡ﴾یعنی: دستۀ از شاخههای باریک را به دست بگیر، و با آن بزن، و خود را حانث مساز، و قصه از این قرار بود که سیدنا ایوب÷در وقت مریضی خود سوگند خورد که چون از مرضش شفا یابد زنش را صد شلاق بزند، و خداوند متعال به طریق بسیار آسانی سوگندش را بر آورده ساخت. ولی اگر حیله به قصد پامال کردن حق خدا و یا حق بندگان خدا باشد، چنین حیلۀ قطعا جواز ندارد، چنانچه بعضی از کسانی که بر آنها زکات واجب میشود، با بکار بردن حیله، به گمان خود از دادن زکات شانه خالی میکنند، بیخبر از آنکه در این کار خود، تنها خود را بازی میدهند، و بر علاوه از گناه ندادن زکات، گناه حیلۀ نامشروع خود را نیز متحمل میشوند.