«مناسکتان را از من یاد بگیرید» حج پیامبر ج
مسلم با سند خود [۸۶۳]از جعفر بن محمد از پدرش روایت کرده: بر جابر بن عبدالله وارد شدیم. او از همه سؤال کرد تا به من رسید. گفتم: من محمد بن علی بن حسین هستم، دستش را بر سرم کشید، سپس دکنه بالای سینهام را درآورد و بعد دکمههای بالا و پائین یقهام را باز کرد و دستش را روی سینهام گذاشت، من در آن هنگام نوجوانی بودم، گفت: مرحبا به تو ای پسر برادرم، هرچه میخواهی سؤال کن، پس در حالی که نابینا شده بود از او سؤال کردم، سپس وقت نماز فرا رسید در حالی که پارچهای بافته شده را به خود پیچیده بود برخاست. هرگاه آن پارچه را روی دوش خود میانداخت چون کوچک بود از شانهاش پایین میافتاد، عبایش بر جالباسی آویزان بود، برای ما امامت کرد، سپس به او گفتم: از حج پیامبر جبرایم بگو، او نُه انگشت دستش را مشت کرد سپس گفت:
پیامبر جتا نُه سال حج نکرد. سپس در سال دهم به مردم اعلام کرد که میخواهد به حج برود. مردم زیادی به مدینه آمدند که همه آنها میخواستند به پیامبر جاقتدا کنند تا مانند او اعمال حج را به جای آورند. با او خارج شدیم تا به ذوالحلیفه رسیدیم، (در آنجا) اسماء دختر عمیس، محمد بن ابوبکر را به دنیا آورد، (لذا کسی را) پیش پیامبر جفرستاد که چکار کند؟ پیامبر جفرمود: (اغتسلی واستثفری(*) بثوب وأحرمی) «غسل کن و پارچهای را روی محل خروج خون قرار بگذار و احرام ببند». پیامبر جدر مسجد (ذوالحلیفه) نماز خواند و سپس سوار قصواء (لقب شتر پیامبر) شد تا به بیداء (نام محلی) رسید. نگاه کردم تا چشمم کار میکرد، جلو، راست و چپ و پشت سر پیامبر جمعیت سواره و پیاده دیده میشد، پیامبر جدر میان ما بود، قرآن بر او نازل میشد و او تفسیر آن را میدانست و چیزی که به آن عمل میکرد ما هم به آن عمل میکردیم، با کلمه توحید این چنین لبیک گفت: (لبیك اللهم لبیك، لبیك لاشریك لك لبیك، إن الحمد والنعمة لك والـملك لاشریك لك) و مردم نیز با این تلبیه لبیک گفتند، و پیامبر جبدون اینکه چیزی را از آنان مانع کند تلبیهاش را ادامه داد.
جابر جگفت: ما فقط نیت حج میکردیم و عمره را نمیدانستیم تا وقتی که با پیامبر جبه بیتالله رفتیم، او رکن (یمانی) را مسح کرد سپس سه دور شتابان و چهار دور آهسته زد سپس به طرف مقام ابراهیم ÷رفت و آیه:
﴿وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗى﴾[البقرة: ۱۲۵].
«از مقام ابراهیم نمازگاهی برای خود برگیرید».
را خواند و مقام را بین خودش و بیتالله قرار داد. پدرم میگفت: «و یقین دارم که آن را از پیامبر جنقل کرده است» پیامبر دو رکعت نماز خواند در آن دو رکعت «قل هو الله» و «قل یا أیـها الكافرون» را تلاوت کرد. سپس به طرف رکن یمانی باز گشت و آنرا مسح کرد، سپس به طرف رکن یمانی باز گشت و آنرا مسح کرد، سپس به طرف صفا خارج شد. همین که به صفا نزدیک شد آیه
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۱۵۸].
«بیگمان - سعی بین - صفا و مروه از شعائر دین الهی است».
را خواند و فرمود: (أبدأ بما بدأ الله به) «به چیزی که خداوند با آن شروع کرده، آغاز میکنم» به صفا شروع کرد و از آن بالا رفت تا بیتالله را دید سپس رو به قبله خدا را به یگانگی و بزرگی یاد کرد و فرمود: (لا إله إلا الله، وحده لاشریك له، له الـملك وله الحمد وهو علی كل شیی قدیر لا اله إلا الله وحده، أنجز وعده، ونصر عبده وهزم الأحزاب وحده) «هیچ معبود بر حقی غیر از الله نیست. او (در ربوبیت و الوهیت و صفاتش) یکتا است و هیچ شریکی ندارد، مالکیت فقط برای او و حمد فقط لایق او است و او بر هر چیزی توانا است. هیچ معبود بر حقی غیر از او نیست. او یکتا است، وعده خود را قطعی ساخت و بندهاش را یاری داد و احزاب (کسانی که در روز خندق با پیامبر جنگ کردند) را به تنهایی شکست داد». این ذکر را سه بار خواند و میان آنها دعا میکرد، سپس به طرف مروه پایین آمد و وقتی که به «بطن الوادی» رسید، شروع به دویدن کرد تا به بالا رسیدیم سپس بصورت معمولی حرکت کرد تا به مروه رسید، اعمالی را که بر صفا انجام داده بود بر مروه هم انجام داد. وقتی که در آخرین بار به مروه رسید فرمود: (لو أنی استقبلت من أمری ما استدبرت لم أسق الـهدی وجعلتها عمرة، فمن كان منكم لیس معه هدی فلیحل ولیجعلها عمرة) «اگر آیندۀ کارم را میدانستم اینچنین نمیکردم، هدی نمیآوردم، و آن را عمره قرار میدادم. پس هر کسی از شما که هدی با خود ندارد، باید از احرام خارج شود و آن را عمره قرار دهد».
سراقه بن مالک بن جعشم بلند شد و گفت: ای رسول خدا! آیا این حکم تنها برای امسال است یا همیشگی است؟ پیامبر جانگشتانش را در هم فرو برد و دوبار فرمود: (دخلت العمرة في الحج) «عمره داخل حج شد» (لا بل لأبد أبد) «نه (برای امسال) بلکه تا ابد».
علی با شترهای پیامبر جاز یمن آمد، دید که فاطمه لاز جمله کسانی است که از احرام بیرون آمدهاند، لباس رنگی پوشیده و سرمه زده است. (علی) این کار او را نادرست دانست، فاطمه گفت: پدرم مرا به این کار امر کرده. (جابر) گوید: علی در عراق میگفت: در حالیکه از کار فاطمه ناراحت بودم نزد رسول الله جرفتم و در مورد کار فاطمه از او سؤال کردم و گفتم: من از این کار فاطمه ایراد گرفتم. پیامبر جفرمود: (صدقت صدقت، ماذا قلت حین فرضت الحج؟) «(فاطمه) راست گفته، درست گفته، هنگام نیت حج چه گفتی؟» (علی) گفت: گفتم خداوندا! تلبیه میگویم (نیت میکنم) مانند تلبیهای (نیت) پیامبرت. پیامبر جفرمود: (فإن معی الـهدی فلاتحل) «من هدی همراه دارم، لذا از احرام خارج نشو».
(جابر) گوید: تمام شترهایی که علی از یمن و پیامبر بهمراه خود آورده بود، صد رأس بود (جابر) گوید: تمام مردم از احرام خارج شدند و موی سرشان را کوتاه کردند بجز پیامبر جو کسانی که هدی به همراه داشتند. سپس روز ترویه (هشتم ذیالحجه)، به منی رفته و برای حج تبلیه گفتند، (نیت حج آوردند)، پیامبر جسواره به آنجا رفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و صبح را برای آنان به (جماعت) خواند. سپس کمی منتظر ماند تا خورشید طلوع کرد و دستور داد تا خیمهای از مو در نَمِره برایش برپا کنند. پیامبر جحرکت کرد، و قریش یقین داشتند که او در مشعرالحرام توقف میکند همچنان که آنان در جاهلیت این کار را انجام میدادند. پیامبر جاز آنجا عبور کرد تا به عرفه رسید، دید که خیمه را برایش در نمره نصب کردهاند، در آنجا ماند تا خورشید (به طرف مغرب) زوال کرد، پس دستور داد تا شتر (قصواء) را آماده کنند. قصواء را آماده کردند، به «بطن الوادی» رفت و برای مردم سخنرانی کرد و فرمود:
(إن دمائكم وأموالكم علیكم حرام، كحرمة یومكم هذا، في شهركم هذا، في بلدكم هذا، ألا كل شیی من أمر الجاهلیة تحت قدمی موضوع، ودماء الجاهلیة موضوعة، وإن أول دم أضع من دمائنا دم ابن ربیعة بن الحارث، كان مسترضا في بنی سعد فقتلته هذیل، وربا الجاهلیة موضوع، وأول ربا أضع ربانا، ربا عباس ابن عبدالمطلب، فإنه موضوع كله، فاتقوا الله في النساء، فإنكم أخذتموهن بأمان الله، واستحللتم فروجهن بكلمة الله، ولكم علیهن أن لا یوطئن فرشكم أحدا تكرهونه، فإن فعلن ذلك فاضربوهن ضربا غیر مبرح، ولـهن علیكم رزقهن وكسوتهن بالـمعروف، وقد تركت فیكم ما لن تضلوا بعده إن اعتصمتم به كتاب الله، وأنتم تسألون عنی فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد أنك قد بلغت وأدیت ونصحت. فقال بإصبعه السبابة یرفعها إلی السماء وینكتها إلی الناس: اللهم اشهد، اللهم اشهد، ثلاث مرات) «به راستی خونها و اموالتان بر شما حرام است مانند حرمت این روز، این ماه، و این شهرتان، بدانید که تمام دستورات جاهلیت را زیر پا نهادهام و خونهای جاهلیت نیز هدر است (کسی حق طلب خونی را که در جاهلیت ریخته شده ندارد) و اولین خونی که از خودمان زیر پا میگذارم خون «ابن ربیعه بن حارث» است که طفلی شیرخوار در میان قبیله بنی سعد بود و قبیله هذیل او را کشت. ربای جاهلیت نیز زیر پای است و اولین ربایی را که از خودمان زیر پا میگذاریم، ربای عباس بن عبدالمطلب است که تمام آن از اعتبار ساقط است، پس در رفتار با زنان از خدا بترسید؛ چون شما آنان را با عهد و پیمانی از طرف خدا گرفته و به حکم خدا آنان را برای خود حلال کردهاید و حق شما بر آنان این است که کسانی را که دوست ندارید به خانههایتان راه ندهند، اگرمرتکب این کار شدند، به صورت نه چندان شدید آنان را بزنید. و حق آنان بر شما این است که خوراک و پوشاک آنان را به خوبی فراهم کنید. در میان شما چیزی را از خود برجای گذاشتهام که اگر به آن تمسک جویید، هرگز گمراه نمیشوید و آن کتاب خدا، (قرآن) است. درباره من از شما سؤال خواهد شد، شما چه میگویید؟ گفتند: شهادت میدهیم که به راستی پیام را رساندی و امانت را ادا و امت را نصیحت کردی؟ سپس در حالی که انگشت سبابهاش را به طرف آسمان بلند کرد و آن را به طرف مردم تکان میداد، فرمود: خداوندا! شاهد باش، خداوندا شاهد باش، خداوندا شاهد باش».
سپس اذان و اقامه گفته شد و نماز ظهر را خواند. آنگاه اقامه گفته شد و نماز عصر را بجای آورد و بین آن دو نمازی نخواند، سپس بر مرکبش سوار شد تا به موقف رسید، روی قصواء را به طرف صخرهها و مقابل (جبل المشاه) [۸۶۴]رو به قبله کرد همچنان ایستاد تا وقتی که خورشید کاملاً غروب کرد، و مقداری از زردی آن نیز از بین رفت، سپس اسامه را پشت سر خود سوار کرده. (از عرفه) بهسوی مزدلفه حرکت کرد، در حالیکه زمام شتر (قصواء) را به شدت میکشید، - طوریکه نزدیک بود سر شتر به جلو پالان برخورد کند - و با دست راستش اشاره میکرد و میفرمود: (أیها الناس السكینة السكینة) «ای مردم آرامش خود را حفظ کنید، آرامشخود را حفظ کنید». به هر تپهای میرسید افسار شترش را شُل میکرد تا بالا رود تا اینکه به مزدلفه رسید، در آنجا نماز مغرب و عشاء را با یک أذان و دو إقامه برگزار کرد و بین آن دو، نمازی نخواند. سپس خوابید تا طلوع فجر، پس از آن نماز صبح را با یک اذان و یک اقامه برگزار کرد.
سپس بر قصواء سوار شد تا به مشعرالحرام رسید. آنگاه رو به قبله به دعا، تکبیر، تهلیل و بیان یگانگی خدا مشغول شد، همچنان تا روشنایی کامل در آنجا ماند، قبل از طلوع خورشید در حالیکه فضل بن عباس را که مردی زیباموی، سفید و خوشرو بود، با خود سوار کرده بود از آنجا حرکت کرد. وقتی پیامبر جحرکت کرد، چند زن از کنار آنها عبور کردند، فضل پیوسته به آنان نگاه میکرد. پیامبر جدستش را روی صورت فضل گذاشت لیکن فضل رویش را به طرف دیگر برمیگرداند و باز هم به آنها نگاه میکرد. پیامبر جدوباره دستش را روی صورت فضل قرار میداد و صورت فضل را به طرف دیگر میچرخاند، (حرکت کردند) تا به درهای بزرگ به نام محسر (محلی که اصحاب فیل در آنجا از بین رفتند) رسیدند، پیامبر جشترش را کمی حرکت داد و راه میانهای را که به جمره کبری (عقبه) ختم میشد در پیش گرفت، تا اینکه به جمره که کنار درختی بود، رسید و هفت سنگ - که هر کدام به اندازۀ یک دانه باقلا بود که با انگشت پرتاب میشود - را از بطن وادی پرتاب کرد، و با هر پرتابی الله اکبر میگفت، آنگاه به محل قربانی رفت و با دست خودش شصت و سه حیوان را قربانی کرد. سپس علی را مسئول قربانی کردن بقیه هدیها نمود، و او را در هدی خود شریک کرد. سپس دستور داد تا از هر حیوانی، تکهای را جدا کرده و در دیگی بپزند، سپس از گوشت و آبگوشت آن خوردند.
پس از آن پیامبر جاز منی بهسوی مکه حرکت کرد و طواف إفاضه را انجام داد. ونماز ظهر را در مکه خواند ونزد بنی عبدالمطلب رفت در حالی که از چاه زمزم آب بالا میکشیدند، فرمود: (انزعوا بنی عبدالـمطلب، فلولا أن یغلبكم الناس علی سقایتكم لنزعت معكم) «ای پسران بنی عبدالمطلب آب بکشید، اگر نمیترسیدم از اینکه مردم در کشیدن آب به شمار فشار بیاورند (به گمان اینکه بالا کشیدن آب زمزم جزو مناسک حج است) من هم با شما آب میکشیدم». پس سطلی از آب زمزم را برای آوردند و از آن نوشید.
امام نووی(ره) در شرح مسلم (۱۷۰/۸) گوید:
«این حدیث، حدیث بزرگی است که مشتمل بر فواید عدیده و قواعدی نفیسه است. قاضی (عیاض) گوید: مردم درباره احکام فقهی این حدیث صحبت و احکام زیادی را از آن استخراج کردهاند. ابوبکر بن منذر کتاب بزرگی را درشرح آن نوشته و بیش از یکصد و پنجاه مسألۀ فقهی را از آن استنباط کرده است و اگر این حدیث بیشتر مورد بررسی قرار گیرد مسائل فقهی بیشتری از آن استخراج میشود».
[۸۶۳] صحیح: [مختصر م ۷۰۷]ف م (۱۲۱۸/۸۸۶/۲). *- استثفار عبارت است از اینکه چیزی روی شرمگاه زن گذاشته شود سپس با پارچهای پهن از جلو و عقب بسته شود (ص مسلم، النووی ج ۸، ص ۲۳۹، ط قرطبة). [۸۶۴] جبل المشاة یعنی: محل اجتماع پیادهروان.