۳- طلاق به طریقۀ سنت و طلاق بدعت
طلاق بر دو قسم است: طلاق سنی و طلاق بدعی.
طلاق سنی (مطابق با سنت نبوی): طلاقی است که مرد همسری را که با او همبستر شده در حال طهر و پاکی از حیض، قبل از آنکه با او نزدیکی کند، یک طلاق دهد:
خداوند متعال میفرماید:
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾[البقرة: ۲۲۹].
«طلاق دو مرتبه است نگهداری به گونه شایسته یا رها کردن با نیکی (بدور از ظلم و جور)».
و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ﴾[الطلاق: ۱].
«ای پیامبر وقتی که خواستید زنان را طلاق دهید آنها را در وقت فرارسیدن عده طلاق دهید».
پیامبر جدر تفسیر این آیه زمانیکه ابن عمر همسرش را در حال حیض طلاق داد و عمربن خطاب سدراین باره از او سؤال کرد، فرمود:
(مره فلیراجعها، ثم لیمسكها حتی تطهر، ثم تحیض، ثم تطهر، ثم إن شاء أمسك بعد ذلك، وإن شاء طلق قبل أن یمس فتلك العدة التی أمرالله سبحانه أنتطلق لـها النساء) [۱۰۷۸]«به ابن عمر دستور بده تا او را بازگرداند و نزد خودش نگه دارد تا اینکه از حیض پاک شود سپس دوباره به حیض افتد و دوباره پاک شود، سپس اگر خواست بعد از آن او را نگه دارد واگر خواست طلاق دهد باید قبل از آنکه با او همبستر شود او را طلاق دهد. اینست عدهای که خداوند دستور داده که زنان در آن طلاق داده شوند».
طلاق بدعی: طلاقی است که خلاف طلاق سنی باشد، مثل آنکه مرد زن را در حال حیض یا در طهری که با او همبستر شده طلاق دهد، یا اینکه سه طلاق را با یک لفظ و یا با سه لفظ لیکن در یک مجلس ذکر کند، مثلاً بگوید: تو سه طلاق داده شدهای، یا اینکه در یک مجلس بگوید: تو را طلاق دادم، تو را طلاق دادم، تو را طلاق دادم.
این نوع طلاق حرام است و انجام دهنده آن گناهکار است.
پس اگر مردی زنش را در حال حیض طلاق داد، یک طلاق واقع میشود، اگر طلاق رجعی باشد، به اوامر میشود که همسرش را به نزد خود باز گردانده تا پاک شود، و دوباره به حیض بیافتد و بعد از آن پاک شود، سپس اگر خواست او را نگه دارد و اگر خواست قبل از آنکه با او همبستر شود اورا طلاق دهد همچنانکه پیامبر جبه ابن عمر دستور داد.
اما دلیل وقوع این نوع طلاق اثری است که بخاری از سعید بن جبیر از ابن عمر روایت کرده که گفت: (حسبت علی بتطلیقة) [۱۰۷۹]«طلاقی که داده بودم برایم یک طلاق حساب شد».
حافظ ابن حجر در فتح الباری (۹/۳۵۳) میگوید:
پیامبر جبود که دستور رجوع کردن را به ابن عمر داد و او را راهنمایی کرد که اگر بخواهد بعد از رجعتش او را طلاق دهد، چکار بکند، و اینکه به ابن عمر گفته شد: کاری که او انجام داده برایش یک طلاق حساب شده، احتمال اینکه کسی غیر از پیامبر جآنرا یک طلاق حساب کرده باشد، بسیار بعید است؛ چون قرائن زیادی در این جریان بر آن دلالت میکند، چگونه تصور میشود که ابن عمر در این ماجرا، به رأی خود،کاری انجام دهد در حالی که او نقل کرده که پیامبر جاز کار او ناراحت شد؟ چگونه در قصه مذکور در آنچه میخواست انجام دهد با او مشورت نکرد؟
حافظ ابن حجر میگوید: ابن وهب در مسندش از ابن أبی ذئب روایت کرده که نافع به او گفت: ابن عمر زنش را در حال حیض طلاق داد، عمر از پیامبر جدر این باره سؤال کرد، پیامبر فرمود: (مره فلیراجعها ثم لیمسكها حتی تطهر) «به او دستور بده تا زنش را بازگرداند و او را نزد خود نگه دارد تا پاک شود» ابن أبی ذئب در حدیثی از پیامبر جذکر کرده که آن یک طلاق است، ابن أبی ذئب گوید: حنظله ابن أبی سفیان به من خبر داد که او از سالم شنیده که از پدرش نقل کرده که پیامبر جاینچنین فرموده است.
حافظ میگوید: دارقطنی از طریق یزید بن هارون از ابن أبی ذئب و ابن اسحاق همگی از نافع از ابن عمر از پیامبر جروایت کرده که فرمود: (هی واحدة) [۱۰۸۰]«آن یک طلاق است» و این نصی است محل اختلاف (که در واقع اختلاف را از بین میبرد) پس باید به آن حکم شود. أه.
[۱۰۷۸] متفق علیه: خ (۵۳۳۲/۴۸۲/۹)، م (۱۴۱۷/۱۰۹۳/۲)، د (۲۱۶۵/۲۲۷/۶)، لفظ حدیث روایت ابوداود است، نس (۱۳۸/۶). [۱۰۷۹] صحیح: [الإرواء ۱۲۸]، خ (۵۲۵۳/۳۵۱/۹). [۱۰۸۰] سند آن صحیح است: (الإرواء ۱۳۴/۷]، قط (۲۴/۹/۴).