بحثی پیرامون شهادت حسین÷
حافظ ابو الخطاب بن ریحه کلبی [۸۵۹]در کتابش «العلم المشهور» [۸۶۰]میگوید: «آقا و سرور، و ریحانه پیامبر، و سرور جوانان بهشت، حسین بن فاطمه بتول در روز جمعه و برخی میگویند: روز شنبه در عاشورا، و در جای به طّف در کربلا در حالی که ۶۵ سال سن داشت و در محاصره بودند در میان یارانش برخاست و سخنرانی فرمود، ابتدا خداوند را ستایش کرد و سپس گفت: ای یاران چنانچه میبینید امروز این بلا بر سر ما آمده است، و دنیا تغییر کرده و بر عکس شده است، و انسانیت وارونه شده است، و مانند آب باقی مانده ته ظرف از آن باقی مانده است، و زندگی مانند چراگاه خشک و نابود شده و خوار و پست شده است، آیا مشاهده نمیکنید که دین و حق رعایت نمیشود [۸۶۱]؟ و مردم در باطل فرو رفتهاند، انسان مؤمن باید عاشق دیدار خداوند باشد، و من در مردن جز سعادت و خوشبختی نمیبینم، و در زندگی با ستمگران جز خواری را نمیبینم» [۸۶۲].
و عبیدالله بن زیاد برای حد بن یزید [۸۶۳]نامه نوشت: که حسین و یارانش را در تنگنا قرار دهد، سپس عمر بن سعد بن ابی وقاص را با لشکری به کمک او فرستاد، تا حسین را به قتل رساند، و هنگامی که به او دستور داد گفت:
آیا زمامداری ری را ترک کنم در حالی که آرزو و عشقم است؟ و بر میگردم در حالی که با کشتن حسین ملامت و سرزنش میشوم.
و به شدت حسین را در تنگنا قرار دادند، و راه را بر وی بستند تا او را در تاریخ مذکور به شهادت رساندند و این سال به نام «عام الحزن» نام گذاری شد، و هشتاد و دو نفر از یاران و تمام فرزندانش بغیر از علی بن حسین زین العابدین، و بیشتر برادران و عمو زادهگانش با وی به شهادت رسیدند.
ترجمه شعر: برای آل محمد شمشیرهای محمد را کشیدهاند
و با آن گردن آل محمد را میزنند.
در روزی که امام حسینسشهید شد، پیامبر را در خواب دیدند خون حسین را در ظرفی شیشهای جمع میکرد، گرچه این خواب است لیکن رویای صادقه است، امام احمد بن حنبل «رهبر اهل سنت، و صابر بر بلاء محنت» میگوید: عبدالرحمن از حماد بن سلمه از عمار بن ابی عمار از ابن عباس روایت میکند: میگوید: در ظهر همان روز پیامبر را در خواب دیدم. با صورتی آشفته و ژولیده و غبار آلود: خون را در ظرفی شیشهای گردآوری مینمود، عرض کردم ای پیامبر خدا این چیست؟ فرمود: خون حسین و یارانش است، امروز همچنان آن را گردآوری مینمایم [۸۶۴].
عمار میگوید: آن روز را در نظر داشتیم، پس از آن معلوم شد حسین در آن روز شهید شده است ابن دحیه میگوید: سند این روایت صحیح است، عبدالرحمن: ابوسعید عبدالرحمن بن مهدی امام محدثین است، حماد: امام، فقیه، معتمد است، عمار: از انسانهای معتمد تابعی است، مسلم احادیث او را در صحیحش ذکر میکند [۸۶۵]، و بشر بن مالک کندی سر مبارک امام حسین را با خود حمل کرد و آن را به نزد عبیدالله بن زیاد آورد و گفت:
ترجمه شعر: رکاب مرا پر از طلا و نقره کن
من پادشاه آراسته و زیبائی را کشتهام
کسی با بهترین پدر و مادر را کشتهام [۸۶۶].
بشر جنایتکار در توصیف و تمجید حسین شهید، راست گفته است، و با رفتار شنیع خویش به دیدار خداوند شتافت، و عبیدالله بن زیاد دستور داد سر امام حسین را از وسط دو قطعه نموده و آن را بر نیزه کردند، و مردم از این کار زشت ناراحت و خشمگین شدند تا جای که طارق بن مبارک مردم را فرا خواند و آنان را در مسجد جامع گرد آورد و بر منبر بالا رفت و سخنرانی شورانگیزی کرد، پس از این عبیدالله، زحر بن قیس جعفی را فرا خواند و سر مبارک حسین و خانواده و یارانش را به او سپرد، وی آن را با خود به دمشق برد، و در دمشق سخنرانی دروغین و نادرستی کرد، و سر مبارک حسین را در جلو یزید گذاشت، و سخن زشت و ناشایستی گفت، حاکم و بیهقی و بسیاری از تاریخ نگاران آن را به شیوه صحیح و غلط ذکر نمودهاند، و ضیاء الدین ابو مؤید موفق الدین بن احمد خوارزمی در کتابی که درباره شهادت حسین نوشته است آن را بصورت کامل ذکر کرده است [۸۶۷].
ابوبکر احمد بن حسین بیهقی «شیخ السنة» ذکر میکند: حافظ ابو عبدالله محمد بن عبدالله میگوید: از ابو الحسن علی بن محمد ادیب «با مدرک معتبر» شنیدیم گفت: هنگامی که سر مبارک حسین را در شام آویزان کرده بودند، خالد بن عفران (از بزرگان تابعی) تعدادی از یارانش را فرستاد یک ماه به دنبال آن گشتند تا آن را پیدا کردند، و از ابو حسن پرسیدند چرا گوشهگیری کردهاید؟ گفت: آیا نمیبینید چه بلائی بر سر ما آمده است؟ سپس این شعر را سرود:
ترجمه شعر: ای فرزند دختر پیامبر سر مبارک تو را آوردند
در حالی که در خون آغشته بود
جنایتی که بر سر تو آوردند ای فرزند دختر پیامبر
مانند آن است که آشکارا و عمدی پیامبر را کشتهاند
تو را با لبهای تشنه کشتند و منتظر
وحی یا تأویلی درباره کشتن تو نبودند
و فریاد میزنند حسین را کشتیم
و بانگ الله اکبر، و لا إله إلا الله، بر کشتن تو سر میزنند
ابن دحیه میگوید: از ملتهای گذشته تعجب کنید «در حالی که برخی از آنان مجوسی بودند: و بخاطر اینکه آتش بر ابراهیم÷گلستان شد آتش را مقدس میدانستند، و برخی نصاری بودند: و صلیب را مقدس میدانستند چون مدعی بودند صلیب از جنس درختی است که عیسی و ابن مرجانه را بر آن به دار آویختهاند». خداوند با فضل خویش آنان را به آئین اسلام و دین محمد هدایت کرد، ولی آنان در پاداش حسین ابن پیامبر رحمت را به شهادت رساندند و به فرموده قرآن توجه نکردند که میفرماید:
﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[الشورى: ۲۳].
«بگو: بر [رساندن] آن مزدى از شما درخواست نمىکنم، ولى باید در میان خویشاوندان دوستى پیشه کنید [و حقّ خویشاوندى من به جاى آورید]».
و هنگامی که سر مبارک حسین را آوردند زنان بنی هاشم ناله و فغان کردند؛ مروان گفت: زنان در جلو «زیاد» مانند فریاد زنان در صبح زود فریاد و ناله و فغان میکردند ابن دحیه میگوید: من سخنی را از روی ایمان میگویم: ای مروان، گوارا و مبارکت باد بدگوئی و دشنام به پیامبر!
مردی درباره خون پشه از ابن عمر سؤال کرد، ابن عمر از او پرسید: اهل کجائی؟ گفت: عراق، ابن عمر گفت: ای مردم به این مرد بنگرید! فرزند پیامبر را کشتند و از خون پشه سؤال میکنند، از پیامبر جشنیدم فرمود: حسن و حسین گلهای خوشبوی بهشت هستند [۸۶۸].
ابن دحیه میگوید [۸۶۹]: تنها بخاری آن را در صحیحش در «کتاب المناقب» [۸۷۰]و «کتاب الأدب» [۸۷۱]ذکر کرد است، ابو سعد السمانی از ابراهیم نخعی روایت میکند که گفت: اگر من جزو قاتلان حسین بودم، و پس از آن خداوند لغزش مرا عفو نماید، و وارد بهشت شوم، هرگاه پیامبر مرا ببیند از رفتار خود شرمنده و شرمسار میشوم.
ابن دحیه میگوید: ای مردم تعجب کنید که آن انسانهای نفرین شده چه عقل و عقیدهای داشتند: حسین بن فاطمه دختر پیامبر را به شهادت رساندند، سپس خود را تعریف و تمجید میکنند، شرمسار و شرمنده باد! رهبران و ریش سفیدانشان [۸۷۲].
آیا در نمازهایشان بر پیامبر و آل وی درود نمیفرستند، سپس فرزندش حسینسرا از قطره آبی از فرات منع مینمایند، و بر جنگ و قتلش گرد هم میآیند، و او را سر میبرند و از نور صورت و سیمایش شرم نمیکنند، اما سوگند به خداوند حق پیامبر جبر امتش این است که گرد و غبار کفشهای او و یارانش را ارج نهند، ای کاش میدانستم آن آدمهای کثیف و شیطان چه عذر و پوزشی در کشتن آنان نزد پیامبر میآورند.
﴿يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ٥٢﴾[غافر: ۵۲].
«آن روزی که عذر خواهی ستمگران بدیشان سودی نمیرساند، و نفرین بهرۀ آنان خواهد بود و سرای بد از آن ایشان خواهد شد».
و خداوند «مختار» را بر آنان مسلط ساخت و همگی را نابود کرد تا وارد جهنم شوند. ترمذی در کتابش [۸۷۳]ذکر میکند: و اصل بن عبدالأعلی از، ابومعاویه، از اعمش، از عماره بن عمیره روایت میکند که گفت: هنگامی که کله سر عبیدالله بن زیاد و یارانش را آوردند و در مسجد کنار هم قرار دادند، به نزد آنان رفتم میگفتند: آمد، آمد، مشاهده کردم ناگهان ماری آمد و داخل تک تک کله سرها شد تا به جنازه عبیدالله رسید، وارد بینی او شد و مدتی در آنجا ماند، سپس بیرون آمد، و بیرون رفت، سپس گفتند: آمد، آمد، دو بار یا سه بار این کار را انجام داد، (حدیث حسن صحیح).
انتهای بحث از کتاب «العلم المشهور في فضل الأیام والشهور» تألیف ابو الخطاب بن دحیه.
آنچه که ذکر شد بهترین گواه بر برائت اهل سنت و محدثین از تهمت یاوری و تأیید یزید قاتل حسین میباشد که «معترض» با دروغ به آنان نسبت داد، و چنین تهمتی چگونه صحت دارد در حالی که روایات آنان چنانچه در «مسند احمد» و «صحیح بخاری» و جامع ترمذی و غیره آوردیم بر ضد آن است، و این کتابها و مرجعها دهشتناک است، و این کتابهای است که آنها آن را بیارزش میدانند و نکوهش میکنند.
ابن خلکان [۸۷۴]در سرگذشت ابو الحسن علی بن محمد ملقب به عماد الدین و معروف به کیا الهراسی میگوید [۸۷۵]: از «الکیا» درباره یزید بن معاویه سؤال کردند. گفت: یزید صحابه نیست، چون در دوران عمر بن خطابسبه دنیا آمد، اما نظر سلف درباره او: امام احمد، و مالک، و ابو حنیفه، هر کدام دو قول دارند: تصریح و تلویح، و ما یک قول داریم: تصریحی، چگونه تصریحی نباشد در حالی که یزید با «نرد» بازی میکرد، و با پلنگ شکار میکرد، و میگساری مینمود، و اشعار او درباره «باده و مشروبات» مشهور است، برای نمونه:
ترجمه: به یارانم میگویم: پیالههای پر از شراب در کنار هم قرار گرفتهاند
و عشقهای سوزان با زمزمه مرا فرا میخوانند
سهم خویش را از نعمت و لذتها بگیرید
چون همگی گرچه عمر هم طولانی باشد از هم جدا میشوید
و فصلی طولانی را نوشت، سپس ورق زد
و نوشت: اگر به کاغذ سفید دسترسی پیدا میکردم تا ابرها در رسوا کردن یزید گواهی میدادند مینگاشتم، و نوشت: فلان فرزند فلان.
در این بحث چنانچه مشاهده کردی نظر مذاهب چهارگانه را بیان کرد، اما شافعیان: توضیح داد که آنان یک قول دارند «صریح بدون تلویح بود» اما بقیه مذاهب گاهی تصریح میکنند و گاهی اشاره میکنند، اما چرا گاهی بصورت اشارهای به گمراهی یزید اشاره میکنند؟ بخاطر عدالت آنان است، چون هنگامی که بیم دارند اشاره میکنند و اگر «رخصت» مد نظرشان بوده باشد، از بیم تصریح به تمجید او مینمایند، و این سخن شیخ شافعیه بود.
ابن خلکان میگوید [۸۷۶]: حافظ عبدالغافر بن اسماعیل فارسی درباره او میگوید: بهترین راهنمایم در علوم امام الحرمین بود، و دومین ابو حامد غزالی بود بلکه از نظر صدا و دیدگاه و مقام و شأن از غزالی نیز برتر است.
و قاضی و محدث بوده است و در مناظرات و مناقشات حدیث را به کار برده است، برای نمونه میگوید: هر گاه سوارکاران احادیث در میدان مبارزه نمایش دهند رهبران «قیاس» در برابر باد چرخه میزنند.
و هنگامی که ابن خلکان این سخن حافظ عماد الدین را روایت میکند، پس از آن سخنی از غزالی نقل مینماید، و این کلام غزالی گواهی میدهد که غزالی (از تهمت تأیید شهادت حسین÷توسط یزید) که به او نسبت میدهند مبرا است، و غزالی تنها درباره دو مسأله غیر از این مسأله سخن گفته است:
الف: حرام بودن نفرین و لعن، و یزید را به آن اختصاص نداده است، بلکه نظر و دیدگاه او دربارۀ هر فاسق و کافری است، و نووی در «الأذکار» [۸۷۷]آن را از وی روایت میکند، و میگوید: این خلاف احادیث است، و در (کراس) درباره این بحث کردهام.
ب: اطلاع از رضایت یزید به شهادت حسین÷غیر ممکن است، و نزاع و شکی در آن نیست، و اگر یزید با لفظی صریح نیز به شهادت حسین اقرار نماید، و ما نیز گوش فرا دهیم، نمیدانیم که باطن او نیز این طور است، چون پیامبر از باطن منافقین بیخبر بود، و آن را به خداوند سپارد، و تنها حکم به ظاهر است.
عمر بن خطابسمیگوید: «کسانی بودند در عصر پیامبر جبا وحی برخی چیزها را پذیرفتند، ولی امروزه وحی قطع شده است، پس هر کسی چیزی نیک برای ما ارائه دهد به او اعتماد نموده و میپذیریم، و ما از باطن او چیزی نمیدانیم، و هر کسی چیزی بد را ارائه دهد به او اعتماد نمیکنیم و او را تصدیق نمینماییم، هر چند بگوید: درون وی پاک و منزه است [۸۷۸].
[۸۵۹] او: عمر بن علی بن جمیل الکلبی السبتی است و به رحیه کلبی صحابی میرسد، و جمهور تاریخ نگاران از این نسب انتقاد گرفتهاند، وی در چند علمی علامه بوده و تألیفاتی دارد (ت ۶۳۳)، وفیات الأعیان (۳/۴۴۸) و «السیر» (۲۲/۳۸۹). [۸۶۰] نام کتاب «العلم المشهور فی فضائل الأیام والشهور» و دو نسخه خطی از آن در کتابخانه دانشگاه صنعاد وجود دارد. [۸۶۱] «الأصول»، «العواصم» (۸/۴۵)، و «الطبرانی» (۳/۱۲۲). [۸۶۲] الطبرانی «الکبیر» (۳/۱۲۲) از طریق محمد بن حسن بن زباله. هیثمی در «المجمع» (۹/۱۹۶) میگوید: (ابن زبالة متروک است، و این قصه را ملاحظه نکرده است». [۸۶۳] در «الأصول» بجای یزید زیاد است، و همچنین در «العواصم» (۸/۴۶) این طور است، ولی «زیاد» درست است به «البدایة و النهایة» (۸/۱۷۴) و «الأعلام» (۲/۱۷۲) نگاه کنید، او حّر بن یزید تمیمی یربوعی است. [۸۶۴] مسند: (۱/۲۴۲) و همچنین طبرانی در «الکبیر»: (۳/۱۱۶) آن را روایت مینماید. حافظ ابن کثیر در «البدایة و النهایة»: (۸/۲۰۲) میگوید: (تنها احمد آن را روایت کرده است و اسنادش قوی و محکم است). هیثمی در «المجمع»: (۹/۱۹۷) میگوید: «احمد و طبرانی آن را روایت میکنند، و رجال احمد رجال احادیث صحیح است». [۸۶۵] تهذیب الذهب: (۷/۴۰۴). [۸۶۶] و نصف دوم آن: «و بهترین آنهاست اگر از سلسله نسب سخن به میان آورند. [۸۶۷] او: موفق بن احمد مکی خوارزمی حنفی است، وی فقیه، ادیب، شاعر بوده است، لیکن محدث نبوده است، ولی چنانچه شیخ الإسلام میگوید: (از هر کسی بیشتر روایات دروغین را روایت کرده است) ت ۵۶۸ ه. أنباء الرواة: (۳/۳۳۲) و فوائد البهیة (ص / ۲۱۸)، منهاج السنة (۵/۴۱) و (۷/۶۲، ۳۵۵). و نسخهای از کتاب احمد خوارزمی در دانشگاه صنعاد موجود میباشد «الفهرس» (ص / ۱۲۱). [۸۶۸] فتح الباری (۷/۱۱۹). [۸۶۹] میگوید: تنها بخاری آورده است منظورش این است (مسلم نیاورده است) چون ترمذی و غیره ذکر کردهاند. [۸۷۰] فتح الباری (۷/۱۱۹). [۸۷۱] فتح الباری (۱۰/۴۴۰). [۸۷۲] او: حافظ اسماعیل بن علی بن حسین ابو سعد الرازی السمان است، و عالمی متبحر و معتزلی مذهب بود، ت (۲۴۳ ه) «السیر» (۸/۵۱). [۸۷۳] جامع: (۵/۶۱۸-۶۱۹) و میگوید: (حدیث حسن صحیح). [۸۷۴] وفیات الأعیان: (۳/۲۸۷-۲۸۸). [۸۷۵] ابن خلکان میگوید: نمیدانم چرا به او گفتهاند: «کیا» و در لغت غیر عربی «کیا» به کسی میگویند: که در نزد مردم محترم و شایسته است، با کسره کاف و فتح یاد. [۸۷۶] «الوفیات»: (۳/۲۸۶). [۸۷۷] ص / ۵۰۷. [۸۷۸] فتح الباری: (۵/۲۹۸).