دلیل کسانی که روایت مبتدعی که به بدعتش دعوت میدهد را قبول نکرده اند
اما فرق گذاشتن در بین کافر و فاسق تأویلی، و پذیرفتن قول فاسق و نپذیرفتن قول کافر دلیل ضعیفی است چون اگر تأویل در پذیرفتن اقوال آنها مؤثر بوده چون گمان برده میشود که صادق باشند هر دو معتبر هستند والا هر دو غیرمعتبرند، و اما کسانی که روایتهای داعیان آنها را نه پذیرفتهاند به خاطر دو وجه میباشند.
وجه اول: آنها بخاطر طمع زیادی که به دعوت کردن به بدعتشان دارند موظف هستند به اینکه از مذهب خود حمایت کنند و به همین خاطر دروغهای پنهانی را برای ضعیفانشان نقل کنند و... و این در روایتهایی که به مذهبشان مربوط نیست ضعیف است و با توجه به قراین در روایتهایی که به مذهبشان مربوط است توقف میشود.
وجه دوم: تا مانع شود از معاشرت با کسانی که طرفدار آنها هستند چون احتمال دارد افراد دیگری دچار فتنه شوند و این وجه ضعیف است چون اگر واجب شود به حدیثی که راجح است و صحت آن ظنی است عمل شود امثال این نظر نمیتوانند واجب بودن آن را ساقط کنند، بخصوص وقتی که بعد از فوتشان و در حیاتشان آن روایتها را برای ما نقل کردند بدون اینکه به آنها بپیوندند، و جای تعجب است که مؤلفان علوم الحدیث این وجه را ذکر نکردهاند! و روایت داعی ثقه در «صحیح» نقل شده مانند روایت قتاده در حالی که قدریه بوده و ذهبی در «تذکرة» [۱۰۱۵]درباره او گفته: قانع نمیشود تا اینکه بر او فریاد میزند، و از ضمره بن ربیعه از عبد الله بن شوذب نقل کرده که درباره او گفته است: ثقه عن ثقه، و من به این چند استدلال آنها و جوابی که به آنها دادم اکتفا میکنم چون استدلالهای دیگر آنها ضعیف است.
فائده چهارم: درباره سه گروهی است که فقط از آنها بحث کردهاند و روایتشان را بیشتر از گروههای دیگر نقض کردهاند.
[۱۰۱۵] (۱/۱۲۴).