دفاع از امام احمد
وهم نهم: معترض گفته که امام احمد بن حنبل تشبیه را منتشر کرد، و علمای زیدیه و مجبره [مراد او از مجبره که اشعری و اهل حدیث است] از او نقل کردهاند.
جواب آن چند وجه دارد:
وجه اول: میگویم: مقصود تو از این یا لطمه وارد کردن به حدیث اوست یا تکفیرش؛ اگر اولی باشد به خاطر چند دلیل صحیح نیست:
دلیل اول: اجماع وجود دارد که حدیث او مقبول است، و ما دلیل آن را قبلاً ذکر کردیم هنگامی که بیان کردیم اجماع بر صحت حدیث بخاری و مسلم وجود دارد، چون او معتبرترین راویان آنهاست، بلکه برای معتبر دانستن انسانهای قابل اعتماد به او مراجعه کردهاند.
دلیل دوم: اجماع وجود دارد که مخالفت او معتبر است و اگر او مخالف باشد اجماع منعقد نمیشود، و این از معتمد بودن و امین بودنش منشعب شده، و کتابهای زیدیه از مذاهب او آکنده شدهاند، و کسانی که طالب علم بودهاند از زیدیه مشغول حفظ کردن اقوال او بودهاند، و اگر او مجروح بود چنین اعمالی برای آنها زیبنده نبود چون احتمال دارد او اشتباه کرده باشد، بلکه روایت احادیث او و برگزیدههایش نزد تمام علمای اهل سنت و بدعت و شیعه و روافض مشهور است.
و در میان آنها کسانی بودند که دشمن او بودند، و فضل او بگونهای است که دشمنان هم به آن شهادت دادهاند، و اگر علم و حفظ او نبود، مذاهب او محفوظ نمیماند و عرب و غیرعرب در شرق و غرب روایت او را قبول نمیکردند
ترجمه جزء شعر: گویا کوهیست که در قلهاش آتش است.
همانگونه که خنساء درباره کوه سنگی میگوید [۷۱۴]، و این بدین خاطر نبود که او اهل تشبیه بوده باشد همانگونه که معترض میگوید، بلکه بدین خاطر بوده چون او عالم بسیار توانا و امامی بزرگوار بوده و چه زیبا گفته این شاعر که میگوید: (مضمون آن ذکر میگردد»
بخاطر امری بزرگوار است کسی که بزرگوار میگردد
و صحبت متکلمین درباره او فضلش را افزون میکند، و دلیلی است برای جسارت و جهل متکلم بر او و کلام کسانی که درباره او صحبتهای کردهاند به او ضرر نمیرساند، و همچنین به بهترین اصحاب پیامبر جاز خلفای راشدین و مسلمانان بزرگوار ضرری نمیرساند.
مشخص نیست وائل با پرگویی او را هجو کرد یا او را رنجاند بگونهای که آن دو دریا به همدیگر کوبیدند.
دلیل سوم: آن روایتها با اجماع اهل تاریخ از اهل حدیث که نقل کردهاند امام احمد به تشبیه معتقد نبوده در تعارضند، و ذهبی در «میزان» از تعدادی افراد مورد اعتماد نقل کرده که امام احمد به این تصریح کرده است، و ابن جوزی، و ابن قدامه مقدسی [که هر دو حنبلی مذهب و محدث هستند] گفتهاند که: امام احمد از چنین چیزی مبرا بوده، و شیخ احمد بن عمر انصاری گفته است: بلکه هیچکدام از حنابله به این مشهور نبودهاند، و بدان معتقد نبودهاند جز اینکه در کلام ابن تیمیه و ابن قیم جوزی مطالبی درباره آن وجود دارد، اما به مرتبه تصریح نرسیدهاند، و این را در کتاب «معني الحدث في الأسفار عن حمل الأسفار» [۷۱۵]ذکر کرده هنگامی که اساتید «مسند احمد» را ذکر میکند.
من هم میگویم: من گمان میکنم که بعضی از حنابله از آن نجات نیافتهاند، اما از حکم بر بعضی حکم به کل لازم نمیآید، و در کتابهای رجال کسی را ضعیف دانستهاند که به چنین چیزی معتقد بوده نه افراد دیگر،
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى﴾[الزمر: ۷].
«هیچ کس بار گناهان دیگری را بر دوش نمیکشد».
و اما اگر معترض میخواهد به این او را تکفیر کند این هم بخاطر چند دلیل صحیح نیست:
از آنهاست: آنچه که قبلاً نقل کردیم که بر معتبر بودن اقوالش و اینکه با مخالفت او اجماع منعقد نمیشود اجماع وجود دارد و کاش میدانستم زمانی که او نزد معترض چنین منزلتی را دارد چگونه بر طالبان علم شریف مذاهب احمد بن حنبل/را دیکته میکند، و همچنین مذاهب باطنی را بر آنها دیکته میکند و چرا میگویند: مؤنث مانند مذکر سهم دارد، و مانند این؟
و از آنهاست: تکفیر از مسائل قطعی است، و مدعی آن به تواتر صحیحی که در طرفین و وسط متواتر باشد نیاز دارد، و معترض ادعای استفاضه و مشهور بودن کرده، و از استفاضه تواتر لازم نمیآید، بلکه از آن صحت هم لازم نمیآیید، چون بعضی اوقات امری در اواخر مشهور میشود در حالی که قبلاً غریب یا منکر یا موضوع بوده، و احادیث کتابهای سته و... در زمانهای اخیر مشهورشدهاند، و راویان آنها از عدد تواتر بیشترند.
و از آنهاست: عدد زیادی بعضی اوقات در روایت کردن از مذاهب اشتباه میکنند، و هر چند آنها عمداً مرتکب کذب نمیشوند اما علم به اخبار آنها حاصل نمیشود، چون شروط تواتر تعداد زیاد است بگونهای که مفید علم باشد، و این زمانی تحقق مییابد که از علم ضروری خبر دهند نه از ظن و استدلال، و این احتمال هم وجود دارد مخبران از امام احمد خبر داده باشند که او را با طرق نظریه استدلالی ملزم کردهاند، و خبر آنها هر چند زیاد هم باشند مفید تواتر نیستند، آیا ملاحظه نکردهای که شیعه معتزله را محترم و قابل اعتماد میدانند با وجود اینکه معتزله [با تعداد زیادشان] اجماع کردهاند که علم قطعی وجود دارد که صحابه بر خلافت ابوبکرساجماع کردهاند؟، و شیعه در این مسأله معتزله را صادق نمیدانند و معتقد نیستند که خبر آنها با اهل سنت موجب تواتر میشود و آن اجماع صحیح میباشد، پس چه شده هنگامی که تشبیه امام احمد مستفیض و مشهور شده اعتقاد بدان واجب شد؟ اما استفاضه اجماع صحابه بر خلافت ابوبکر موجب نمیشود اعتقاد بدان حاصل گردد؟ هر عذری که شیعه برای آن میآورند حنبلی و سنی همانند آن عذر را برای این میآورند.
و از آنهاست: به تواتر ثابت شده که حافظ ابن جوزی از امامان حنابله است، ودر این باره نزاعی وجود ندارد، و شکی نیست که کتابهای او در موعظه و مسائل لطیف منبع بزرگان و توشه عالمان آنهاست، و با آنها موعظه و خطبه میخوانند، و در تمام احوال به آنها اعتماد میکنند و ابن جوزی در کتابهایش مطالبی ر ا ذکر کرده که بیانگر این است آنها چنین اعتقادی نداشتهاند، و من در اینجا قسمتی از کلام او را ذکر میکنم که شاهد صحت آنچه که ذکر کردم میباشد، از آنهاست این کلام او در کتاب «مدهش» [۷۱۶]درباره فرموده خداوند که میفرمایید:
﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ٣﴾[الحديد: ۳].
«او «اوّل» و «آخر» و «ظاهر» و «باطن» است و او به همه چیز داناست».
میگوید: «اول: ابتدا ندارد آخر: بزرگتر از آن است که پایان داشته باشد [۷۱۷]، عقل آن را اثبات میکند و حسّ آن را درک نمیکند، تمام مخلوقات حدّی دارند که در آن حد محصور هستند. و خالق آشکار است و به اینکه تعریف او مألوف نیست شناخته میشود و بخاطر اینکه مانند و شبه ندارد در بلندی قرار گرفته است، و اشکال در وصف چیزی که شکل دارد به وجود میآید، و مثال آورده میشود برای چیزهای که أمثال داشته باشند، و اما آنچه که همیشه بوده و هست حس برای آن مجالی ندارد (محسوس نیست) عظمت آن به اندازهایست که در خیال نمیگنجد، چگونه میگویند: چگونه است، در حالی که چگونگی در حق او محال است؟ اوهام چگونه میتواند او را در خیال بگنجانند در حالی که مصنوع اویند، عقل چگونه میتواند او را در برگیرد در حالی که او آن را ایجاد کرده است؟ ذهن نمیتواند به او بیندیشد و وهم هم نمیتواند به او اشاره کند، او در جایی قرار گرفته که هر کس بخواهد به او برسد نا امید باز میگردد، دریایست که هیچ جانداری نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد و شبی است که هیچ چشمی ستارهای را در آن نمیبیند.
او از محدوده عقل خارج است و پایینتر از ذات او نابود میشوند و او نابود نمیشود پس راه تسلیم سالم است، و دره نقل خشکزار است. و او از تشبیه افراطی منزه است، و با تعلیل اباطیل معلول نمیشود، و او درّهای است در بین دو کوه او را نمیشناسد کسی که او را همساز کرد، و کسی که او را تشبیه کرد او را واحد ندانست و عبادت نکرد، واهل تشبیه در تاریکی قرار گرفتهاند و اهل تعطیل کور هستند، از چیزی که او از آن منزه است از چه چیزی! از چیزی که واجب است از او نفی شود از چه چیزی؟! او وجوب وجودش از حدس و گمان «لعل» (امید است) پاک است، و از زمان سبقت گرفته و به او گفته نمیشود: بود، و موجودات زیبا را با لفظ «کن» خلق کرده، و احکام را منتشر کرد و با «لم» با آن معارضه نمیشود، از بعضیّت «من» و ظرفیت «فی» و شبه «کأن» و نقص «لوأن» و از عیب «إلاأنّ» و استدراک «لکنّ» منزه است.
و ابن جوزی در کتاب «اللطف» [۷۱۸]در وصف خداوند میگوید: «از ظاهری نیست که شبه داشته باشد، و از باطنی نیست که او صافش تعطیل شده باشد، در حضور مقدس او توان «لم» نابود میشود، و به خاطر هیبت حق «کیف» (چگونگی) باز ایستاد، و به خاطر جلال عظمتش چشم فکر کور شد، و مجبور شد تسلیم شود. تا آنجایی که میگوید: اهل تشبیه با خون چرکین تجسیم (جسم دادن) آلوده شدهاند، واهل تعطیل با سرگین انکار نجس شدهاند، و بهره راستگو شیر خالص تنزیه (پاک بودن) است» تا آنجایی که میگوید: «در نعمتهای خداوند بیندیشید، به ذات نینیدیشید، زمانی که خاکستر باد آمد از خاکستر زیاد خم و کج میشوند» کلام او پایان یافت.
در مطالب او همراه با نفی تجسیم و تشبیه ذم تعطیل ذات خداوند از چیزی که خودش را به آن توصیف کرده است [در قرآن کریم] موجود میباشد، آنها مذهبی را در بین دو مذهب انتخاب کردهاند و با این کلام: درهای در بین دو کوه، و این کلام میباشد:
و بهره راستگو شیرخالص تنزیه است بدان اشاره کرده است، بلکه ظاهراً عبارت او این را بیان میکند که اهل تشبیه بهترند از تعطیلکنندهگان، و تفسیر این، و ذکر ادلهای آن و مردود کردن آراء اهل بدعت به کتاب، مستقلی نیاز دارد، که از مقاصد این کتاب خارج است، و مقصود در اینجا بیان این است که امام احمد از تشبیهی که معترض به او نسبت داده مبراست، و در اینجا کلام نووی را درباره مذهب اهل حدیث و مذاهب دیگر اهل سنت ذکر میکنیم، نووی در شرح مسلم [۷۱۹]میگوید: و حدیث (یوم یکشف عن ساق) را ذکر میکند: «بدان اهل علم در احادیث و آیات صفات دو قول دارند:
یکی از آنها: که مذهب اکثر سلف [۷۲۰]یا کل آنهاست: در معنای آن صحبت نمیکنند بلکه میگویند: واجب است ما با آن ایمان داشته باشیم و اعتقاد داشته باشیم که معنای دارد شایسته جلال و عظمت پروردگار است و اعتقاد قاطع داریم که خداوند همانند ندارند، و از تجسیم (جسم داشتن) و بقیه صفات مخلوقات منزه هستند ، و این مذهب گروهی از متکلمان است، و جماعتی از محققین آنها این رأی را اختیار کردهاند و این سالمتر است.
قول دوم: که مذهب تعدادی زیادی از متکلمان است این است که تأویل میشوند، و تأویل برای کسی جایز است که به زبان عرب، و قواعد اصول و فروع آگاه باشد، و در این علم تبحر داشته باشد» کلام نووی پایان یافت.
و این آشکار میکند که فقها از تجسیم مبرا هستند، و احمد به اجماع آنها از امامان و بزرگان آنهاست، و اگر تجسیم خداوند را جایز میدانست چنین منزلتی نزد آنها پیدا نمیکرد، و همچنین ملاحظه کردی که نووی قول مجسمه را از اقوال اهل علم محسوب نکرده و اقوال علما را بر دو قول محصور کرده و بدون شک احمد هم نزد او یکی از علما است. و اگر این گونه بود قول او را جداگانه ذکر میکرد.
اگر گفته شود: تجسیم چیست؟ میگویم: اثبات جسم برای خداوند متعال است. امام یحیی بن حمزه در کتاب «التحقیق في التکفیر والتفسیق» میگوید: «در کتاب العین» [۷۲۱]از احمد بن خلیل نقل کردهاند که گفته است: «جسم و تمام اعضای آن که بدن انسان و حیوانات و... را تشکیل میدهند از خلقتهای شگفتانگیز است و خلیل این شعر را سروده است (مضمون آن ذکر میشود):
آنکه جسم آنها را اعاده میکند از جسم مبراست
و والاتر از این است که از خاک محسوب شود
کلام امام یحیی بن حمزه هم تمام شد. و در «مجمل اللغة» [۷۲۲]ابی حسین احمد بن فارس بن زکریا آمده است: «جسم اندامهایی هستند که حس میشد، و همینطور این را در «کتاب ابن درید» [۷۲۳]دیدهام و به تمام حیواناتی که جسم بزرگ داشته باشند گفته میشود جسم و جسام، و جُسه شخص» [۷۲۴]و در «مجمل» [۷۲۵]و در «کتاب خلیل» [۷۲۶]ذکر شده که فقط برای انسان جسد استعمال میشود.
و در کتاب «الضیاء» [۷۲۷]محمد بن نشوان ذکر شده: که جسم تمام اعضای شخصی است که حس میشود اما شخص را با جسم تفسیر کرده است در کلامش دور وجود دارد و مقصودش هم مشخص نیست و تشبیه از تجسیم خاصتر است چون عرف اهل لغت عربی و اهل اصطلاح عرفی با هم اختلاف دارند، و اصولیین این را در مسأله نفی مساوات و آنچه که آن تقاضا میکند بحث کردهاند.
[۷۱۴] «دیوان خنساء» (ص /۳۸۶). [۷۱۵] من به مصنف و کتاب او اطلاع نیافتم! اگر مراد مصنف کتاب «المغنی عن الحفظ و الکتاب» است؛ مؤلف آن محمد بن بدر موصلی (۶۲۳) است، و چاپ شده و در آخر آن آنچه که مؤلف ذکر کرده نمیباشد! و اگر مراد او: مختصر این کتاب باشد؛ مؤلف آن ابن ملقّن عمر بن علی (۸۰۴) است و من به آن دسترسی نداشتم! و اگر چنین چیزی باشد؛ آن چیزیست که در حق آن دو امام بدان توجه نمیشود، بلکه آنها بر منهج سلف بودند و بدان ملتزم و داعیه آن بودند. [۷۱۶] (ص /۱۳۷). [۷۱۷] بعد از آن در مدهش این جمله وارد دارد: « با دلیل ظاهر است و با حجاب و مانع باطل است». [۷۱۸] ابن جوزی در «فهرست تألیفاتش» (ص /۲۱۰) آن را برای خودش ذکر کرده است، در مجله مجمع منتشر شده و گفته است آن مجله مجمع است، و گفته است آن صحافی شده است نسخهای از آن در دارالکتب مصریة رقم (۱۲۰۵۳۷ ب). «مؤلفات ابن جوزی» (ص /۱۹۳) علوجی میباشند. [۷۱۹] (۳/۱۹). [۷۲۰] نسبت دادن این مذهب به سلف صحیح نیست، بلکه مذهب سلف تفویضی کیفیت است، با اثبات معنی و در اینجا نووی تفویض معنی و کیفیت را به آنها نسبت داده است!! و برای آگاهی بیشتر به «مجموع الفتاوی»: (۶/۳۵) و «الردود و التعقبات» (ص /۶۷) مراجعه کن. [۷۲۱] (۶/۶۰). [۷۲۲] (۱/۱۸۹). [۷۲۳] «الجمهرة» (۲/۹۴). [۷۲۴] در «المجمل «الجسمان الجسم» میباشد. [۷۲۵] (۱/۱۸۹). [۷۲۶] «العین» (۲/۱۱۳). [۷۲۷] قبلاً از آن بحث کردیم (ص /۲۳۴).