روایتهای درباره اینکه بعضی از بزرگان خودشان را کوچک شمردهاند:
و از بزرگان سلف و خلف هم نقل شده که مرتکب گناه و معصیت شدهاند به گونهای که شهرت یافته است.
اعمش از ابراهیم التّیمی از پدرش نقل کرده که عبدالله ـ یعنی ابن مسعودسگفته است: «اگر به گناهان من اطلاع داشتید هیچ وقت دو نفر (یا دو پاشنههایم) از من طبیعت نمیکردند، و بر روی سرم خاک میپاشیدند و من دوست داشتم خداوند یکی از گناهانم را بیامرزد و من را صدا بزنند عبدالله بن روثه [۳۱۲].
و اعمش از ابراهیم تمیمی از حارث بن سوید نقل کرد که گفته است: روزی تعریف زیادی از عبدالله کردم و او گفت: «قسم به خداوندی که جز او اله و پروردگاری نیست (اگر علم من) [۳۱۳]را میدانستید، خاک را بر روی سرم میپاشیدند» [۳۱۴]. و ذهبی در «النبلاء» [۳۱۵]گفته است: «از طریقهای مختلفی این روایت از ابن مسعودسنقل شده است» و من هم میگویم: و این را در حالی گفته که علقمه از ابی درداء [۳۱۶]روایت کرده که گفته است: «پیامبر جفرموده که: خداوند ابن مسعودسرا از کیدهای شیطان محفوظ نگه داشته است» و از طریقهای مختلفی از پیامبر جروایت شده که گفته است: «اگر کسی را بدون مشورت حاکم و فرمانروا کنم ابن ام عبد را حاکم میکردم» [۳۱۷]، و دوباره درباره او فرموده: «به روش عمار هدایت شوید و به علم و منش ابن ام عبد پایبند باشید» [۳۱۸]، و دوباره فرموده÷؛ «به آنچه که ابن ام عبد راضی بوده من هم برای امتم به آن راضی هستم» [۳۱۹]. و امت اسلامی اجماع کردند بر اینکه حدیث او صحیح و ارزش والای دارد.
و اگر همانند این صحابه جلیل به خداوندی که هیچ خداوندی بجز او نیست سوگند یاد میکند که: اگر مردم به گناهان او آگاهی داشته باشد بر روی سر او خاک میپاشند، پس چطور در عدالت بشرط گرفته میشود که نباید هیچ خطای از آنها ظهور کند و گناه نکرده باشند؟!
و بزرگتر از این، سؤالی است که عمر بن خطابساز حذیفه کرده: که آیا او منافق است؟ [۳۲۰]
و کلام حذیفه که بعد از تزکیه (گواهی دادن بر شرافت کسی) او گفت: هیچ کسی را بعد از تو تزکیه نمیکنم [۳۲۱]، و عمرساز نفاقی که شک در اسلام است نمیترسید چون او میدانستند که از آن بری است و در او نفاق وجود ندارد، بلکه ما هم به بری بودن اوسآگاهیم، چون پیامبر جفضیلتهای زیاد و صفتهای برجستهای را برای او ذکر کرده، بلکه او از نفاقهای کوچک که عبارتند از: تخلف در وعده، و خیانت به امانت و دروغ گفتن ترسیده بود، چون مسلمان وارع بعضی اوقات گناهان صغیرهای که بسیار و کوچک هستند انجام میدهد و خودش هم به آن اطلاع ندارد، و بعضی اوقات هم دیگران [۳۲۲]بهتر از خودشان عیب او را میبینند،. و شاید مقصود عمرساین بوده که به مسلمانان ضعیف هشدار دهد تا که درباره خودشان تحقیق کنند، و خود را بعنوان الگوی حسنه قرار داده بگونهای که خود را به این امر بزرگ متهم کرده است، و عمرسدر تقوی و مراقبت نفس امام و پیشوا بوده است و بشدت اعمال خودش را بررسی میکرد، و به تعدادی از صحابه گفت: درباره من چه نظری داری؟ گفتند [۳۲۳]: صالح هستی، اگر خطا کنی به تو اخطار میدهیم و تو را به راه درست باز میگردانیم؟ فرمود: سپاس برای خداوندی که مرا در میان گروهی قرار داد که هرگاه اشتباهی کنم. به من هشدار میدهند و من را به راه درست باز میگردانند [۳۲۴]، یا همانگونه که آن دو گفتند: و تمام اینها و امثالشان که ذکر کردن آنها به درازا میکشد، جواب افراطگرایان و کسانی است که با اشیاء کوچک علما را لکهدار میکنند میدهد، اشیاء کوچکی که منجر نمیشوند به اینکه آنها در احادیث پیامبرخدا جمرتکب دروغ عمد شوند، حاکم ابوعبدالله [۳۲۵]میگوید: «ما به کتابهای تاریخ نگاه کردیم و مشاهده کردیم که بخاری کتابی را در تاریخ تألیف کرده، که أسامی کسانی که از آنها روایت کرده از عصر صحابه تا سال ۵۰ را جمعآوری کرده است که تقریباً به چهلهزار نفر میرسد، تا این گفته که میگوید: سپس آنهای که از آن چهل هزار مجروح بودهاند در یکجا جمعآوری کرده بود که تعداد آنها به دویست [۳۲۶]و بیست شش نفر میرسد، پس طالب علم باید بداند که اکثر راویان؛ اهل ثقه و قابل اعتماد بودهاند» انتهی.
[۳۱۲] البسوی در «معرفة و التاریخ» (۲/۵۴۸) و حاکم در «المستدرک» (۳/۳۲۶) این را نقل کردهاند. [۳۱۳] در (أ) و (ی) عملی میباشد و صحیح آن در منبعهای آثر میباشد. [۳۱۴] البسوی (۲/۵۴۹)، و ابونعیم در «الحلیة» (۱/۱۳۳). [۳۱۵] (۱/۴۹۵). [۳۱۶] این اشتباه نوشتاری از طرف مصنف/است اما آنچه که از ابی الدرداء در «صحیح بخاری» (فتح) ۰۷/۱۱۴) ... نقل شده این است که خداوند عماربن یاسر را از کیدهای شیطان محفوظ نگه داشته نه عبدالله بن مسعود. [۳۱۷] احمد (۱/۷۶ و ...) و ترمذی (۵/۶۳۲) و ابن ماجه (۱/۴۹) از حدیث حارث (الأمور) از علیس. ترمذی میگوید که: «این حدیث غریب است و ما فقط از حدیث حارث از علی این را شنیدهایم» و حارث ضعیف است و بعضی او را متهم کردهاند. [۳۱۸] «ترمذی» (۵/۶۳۰) و حاکم (۳/۷۵)، از حدیث ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمه بن کهیل این را نقل کردهاند که گفته است: پدرم از پدرش از سلمه بن کهیل از ابوالزعراء از ابن مسعود با این لفظ روایت کرده است ترمذی گفته است: این حدیث از این طریق (حسن غریب) است، از حدیث ابن مسعودسکه ما فقط از طریق حدیث یحیی بن سلمه بن کهیل به آن اطلاع دارم، و یحیی بن سلمه در حدیث ضعیف است» و حاکم گفته است: «اسناده صحیح» و ذهبی گفته است: «سنده واهٍ» من هم میگویم: شواهدی برای این حدیث وجود دارد: حذیفه بن یمان، انس بن مالک، عبدالله بن عمره «السلسلة الصحیحة» با رقم (۱۲۳۳). [۳۱۹] حاکم آن را در: (۳/۳۱۸) نقل کرده و گفته (اسناد این حدیث صحیح است به شرط شیخین و آن دو این را تخریج نکردهاند) و حاکم و ذهبی این را با ارسال تعلیل کرده و شاهدی از حدیث ابی الدّرداءشدارد. [۳۲۰] ثوری و اسرائیل این را از منصور بصورت مرسل روایت کردهاند، و ابن قدامه با آنها مخالفت کرده و آن را از منصور بصورت موصول روایت کرده است. [۳۲۱] فسوی در «تاریخش» (۲/۷۶۹) و آن را ضعیف دانشته و ذهبی در «المیزان» (۲/۲۹۷) آن را رد کرده است، و به «کنزالعمال» (۱۳/۳۴۴)، «السیر» ک (۲/۳۶۴). [۳۲۲] در «الأصل» «هذالغیر» است! و آنچه نوشته شده در (ی) و (س) است. [۳۲۳] در (أ) «قال» و آنچه نوشته در (ی) و (س) میباشد. [۳۲۴] مانند این در «الریاض النّضرة فی مناقب العشرة» (۱/۳۲۵) که مؤلف آن محب طبری است. [۳۲۵] نزدیک به این نص در «مدخل إلی الصحیح» (ص / ۱۱-۱۱۲) حاکم آمده است اما این کلام از حاکم نیست، بلکه از ماسرجسی است، سپس حاکم آن را شرح داده. [۳۲۶] یعنی (دویست).