مقصد دفاع از سنت و روایان سنت:
و مقصود از آوردن تمام این مطالب دفاع از سنت و راویان سنت است، و بیان کنیم آنهای که در این باره سختگیری کردهاند بخاطر احتیاط این کار را کردهاند، و آنهای که زیاد سخت نگرفتهاند به مقتضی ادله زیادی عمل کردهاند، و تعداد زیادی از بزرگان اسلام و علمای بزرگوار با آنها موافق هستند.
وجه هشتم: رد بر معترض در اینکه در رجوع به علوم اسلامی تشکیک ایجاد کرده:
اشکالی که این معترض ایراد کرده فقط مختص اهل سنت و راویان حدیث نیست، بلکه این باعث میشود که نسبت به قواعد اسلام و افراد امت محمد جشک ایجاد شود.
چون آنها در همه احوال بر حسن رجوع به کتاب و سنت اجماع کردهاند، و اجماع کردهاند بر وجوب این حسن رجوع بر بعضی از مکلفین در تمام احوال، و بر تمام ملکفین در بعضی احوال، و معترض در شک انداختن کسی که میخواهد به کتاب و سنت مراجعه کند افراط کرده است، بگونهای که اگر بعضی از فلاسفه بخواهند مسلمانان را در رجوع به کتاب پروردگارشان و اعتماد به سنت پیامبرشان بشک اندازند بیشتر از آنچه که معترض گفته نمیگویند، او در صحت حدیث محدثین و در تمام طرقها شک ایجاد کرده است، او از گفته این کلام: که گفته شود حدیث محدثین صحیح است ممانعت کرده، و واجب دانسته به اسناد و بری بودن راویان آنها از فسق تأویل (یعنی تأویل نادرست) شناخت داشته باشند، و با این کلام خود بیان میکند که حدیث معتزله و زیدیه قابل قبول و صحیح نیستند، چون اکثر احادیث آنها مرسل است، و تأویل متأولین را قبول دارند، و اگر فردی از آنها تأویل را قبول نداشته باشد احادیث مرسل آنها را قبول دارد همانگونه که إن شاءالله خواهد آمد.
و اگر در بعضی از کتابهای مفصل آنها حدیث مسندی وجود داشته باشد نمیتوان از اسناد آن سود برد و ضرر هم میرساند، چون با وجود سند جایز نیست به حدیث مرسل رجوع شود، (نزد آنهای که حدیث مرسل را قبول دارند)، پس باید درباره سند آن تحقیق شود، و آنها کتابهای درباره رجال بگونهای که اعتماد بر اهل حدیث نکرده باشد ندارند، و معتزله و زیدیه هم اهل حدیث را قبول ندارند، پس ثابت شد که لازم است به علم رجال محدثین رجوع کنند.
اما معترض این را جایز ندانسته پس باید تمام احادیث را کنار گذاشت، حدیث اهل اثر و حدیث معتزله و زیدیه، چون او از قبول تمام احادیثی که احتمال داشته باشد در روایت آن [۳۲۷]تأویل نادرستی وجود داشته باشد آن هم به مجرد احتمال ممانعت کرده، و گفته: باید به صورت صحیحی تبرئه شود و تحقیق درباره این مطلب در آینده خواهد آمد، پس ثابت شد معترض مطلقاً راههای شناخت سنت پیامبر جرا بسته [۳۲۸]. سپس به فرض اینکه علم حدیث را هم صحیح دانسته باشد در یاد گرفتن علم حدیث شک داشته، و گفته: شناخت ناسخ و منسوخ و عام و خاص مشکل [۳۲۹]است.
سپس در یاد گرفتن قرآن عظیم شک شده، چون در آن ناسخ و منسوخ و عام و خاص وجود دارد و برای عمل کردن به عامهای قرآن لازم است به تخصیصات سنت آگاه باشیم، و او راههای شناخت سنت را بسته بود، در چنین موقعی کار مشکلتر میشود، و معنی قرآن فقط عرب بلکه نحویان میفهمند و غیرعرب تفسیرآن را نمیفهمند و حرام میباشد به معنی آن عمل شود.
سپس در شناخت لغت و عربی [۳۳۰]که دو تا ستون هستند برای شناخت کتاب و سنت شک داشته، و صحت آن دو را از طریق اهل لغت و اهل نحو ممنوع دانسته و تصریح کرده که اتصال روایت صحیح به آنها ناممکن است، و بر این جزم گذاشته و آن را از دایره شک خارج کرده است.
سپس: گفته به فرض اینکه روایتهای آنها هم صحیح باشد در قبول کردن کلامشان باید شک کرد چون قبول کردن کلام آنها تقلید است، و تفسیر به اینگونه ممتنع است.
در حالی که هیچ فرد قابل اعتمادی این کلام را نگفته و ای کاش میدانستم چگونه در علم عربی [۳۳۱]اجتهاد میشود؟ و آیا بجز قبول کردن قول ثقات راهی دیگری وجود دارد؟ و در دین هم هیچ معنی برای اجتهاد و خروج از تقلید در قبول حدیث وجود ندارند مگر اینکه کلامهای اهل ثقه و قابل اعتماد را قبول کنیم، و اگر قبول کردن کلام اهل ثقه و قابل اعتماد در لغت و حدیث تقلیدی حرام برای مجتهد باشد، هیچ راهی برای اجتهاد باقی نمیماند مگر اینکه خداوند مردگان عرب را زنده کند تا با تمام جهان با لهجۀ عربی صحبت کند، و خداوند پیامبر جرا زنده کند تا علما حدیث را از او یاد بگیرند را از افراد مورد اعتماد دیگر تقلید نکند در حالی که مسلمانان کلام اهل ثقه و قابل اعتماد [۳۳۲]را مقبول دانسته و بر آن اجماع کردند، و در این تقلید وجود ندارد بلکه عمل شده به ادله قطعی که اخبار آحاد را مقبول دانستهاند و این در کتابهای اصولی نوشته شده است [۳۳۳]، و بجز دستهای اندک هیچ کس دیگری با این مخالفت نکرده است، که آنها عبارتند از متکلمین معتزله بغداد، و اجماعی که قبل از آنها و بعد از آنها شده کلام آنها را باطل میکند؛ و بااین کلام آشکار شد که معترض در مراجعه کردن مسلمانان به قرآن عظیم و سنت نبوی شک داشته، در حالی که خداوند متعال کتاب و سنت را برای این امت محفوظ کرده و این محفوظ شدن فقط مخصوص قرن اول یا دوم نیست، پس آن کسی که در دین شک دارد بر او واجب است به این جواب خوب فکر کند حتی در مذهب معتزله و زیدیه، چون این مختص اهل حدیث نیست [اما این اشکالی که معترض بر آنها ایراد کرده بزرگترین شاهد است که آنها اهل قرآن و حدیث هستند] کسانی که از قرآن و سنت دفاع و حمایت میکنند، والحمد لله و المنة.
وجه نهم: حفظ شریعت:
خداوند در توصیف پیامبر جمیفرمایید:
﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى٣ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى٤﴾[النجم: ۳-۴].
«و از روی هوا و هوس سخن نمیگوید [۳۳۴]آن جز وحی و پیامی نیست که وحی میگردد».
و درباره وحی که به پیامبر جکرده میفرمایید:
﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ٩﴾[الحجر: ۹].
«ما خود قرآن را فرستادهایم و خودما پاسدار آن میباشیم».
و این اقتضا میکند که شریعت پیامبر جهمیشه محفوظ باشد وسنت آن هم بر دوام حمایت شده باشد، پس چگونه این معترض بر اهل سنت اشکال وارد کرده و درون کسانی که خواستهاند از آن حفاظت کند. را مشوش کرده و راه را برای کسانی که معنی و لفظ آن را خوب نمیدانند سخت و دشوار کرده است؟
اگر گفته شود: در حدیث آمده که در آخر زمان علم از بین میرود، و در حدیث ابن عمرو بن عاص چنین آمده: (به درستی خداوند علم را از بین نمیبرد بلکه علما را از مردم میگیرد و با گرفتن علما علم از بین میرود تا آنجائی که دانشمندی باقی نمیماند. از آن پس مردم کسانی را به عنوان مرجع خود تعیین میکنند و از آنان درباره مسایل دینی سؤال میکنند آنان نیز در جواب بدون علم و آگاهی از دین فتوی صادر کرده و خود را گمراه میکنند و دیگران نیز گمراه میشوند» [۳۳۵]. و جواب آن را میتوان از دو جهت داد:
وجه اول: این در غیر از مذهب زیدیه و معتزله است، چون آنها جایز نمیدانند که زمانه از مجتهد خالی باشد.
وجه دوم: این حدیث بر وقت مخصوصی حمل شده که هنوز نیامده و آن زمان بعد از نزول عیسی÷و مرگش ومرگ مهدی که به آن بشارت دادهاند میباشد، و این در احادیث صحیح وارد شده و در «الصحیح» [۳۳۶]آمده که پیامبر جفرموده: «همیشه گروهی از امتم بر حق هستند تا اینکه آخرین نفر آنها توسط دجال کشته میشود». واین حدیث آن را تفسیر کرده، چون آن خاص است و این عام، و امکان ندارد که این گمراهی عمومی با این طایفه که توصیف شدهاند بر حق بودهاند جمع شوند، پس بر این دلالت میکند که آنها بعد از نابودشدن این گروه میآیند.
و با ادله محفوظ بودن امت از گمراهی بر این اعتراض وارد نمیشود، چون احتمال دارد این بعد از مرگ امت باشد، بلکه معنی این در حدیث صحیح آمده است: «بدرستی خداوند بادی را میفرستند که از حریر نرمتر است، که هیچ فردی از کسانی که به اندازه مثقال ذرهای خردل ایمان داشته باشند را بجا نمیگذارد مگر اینکه آنها میمیراند» [۳۳۷]. و این بعد از ظهور مهدی و نزول عیسی÷است، و ادله معتزله عام است و این ادله خاص هستند پس واجب است که به این ادله عمل شود.
وجه دهم: صحت عمل به وجاده:
اگر فرض کنیم [پناه به خدا] زمانه از حافظان قابل اعتماد و ثقه و راویان جامع شرایط خالی باشد غیرممکن و دشوار نیست به سنت عزیز رجوع شود، چون کتابهای صحیح معتمد در مدارس اسلامی موجود است، و عمل به آنچه در این کتابها است [که بر روی آنها خطهای حافظان ثقه و قابل اعتماد وجود دارد که شاهدی برای صحت آنها است] نزد اکثر اهل علم جایز است، و این چیزی است که عقل آن را قبول دارد و به دلیل اثبات شده، بلکه چیزی است که اصحاب پیامبر جبر آن اجماع کردهاند همانگونه که خواهد آمد، و جای تعجب است معترض چگونه از این غافل بوده! در حالی که امامان زیدیه و معتزله هم به این اعتقاد دارند، همانگونه که خواهد آمد، و عمل به این در علم حدیث به «وجاده» [۳۳۸]معروف است، که یکی از انواع علم حدیث است، و ابن صلاح در «علوم الحدیث» [۳۳۹]در مورد آن بحث کرده و کلام را به درازا کشیده، و از امام شافعی و گروهی از همفکران او در [اصول] [۳۴۰]فقه نقل کرده که واجب است که به آن عمل شود و ابن صلاح/گفته است: «و در این عصر بجز آنچه که آنها گفتهاند عملی نیست، چون اگر به آن عمل نکنیم نمیتوانیم دیگر به روایت [منقول] [۳۴۱]عمل کنیم چون تحقق شرط روایتی که در نوع اول بود ناممکن است» [۳۴۲].
من هم میگویم: آنچه که در نوع اول گذشت این است که زمانی یکی از متقدمین بر صحت حدیث نص نگذاشته باشد برای متأخرین جایز نیست آن را تصحیح کنند، چون در این عصر اسناد آن خالی نیست از کسانی که به کتابشان اعتماد میشود بدون اینکه احادیث آنها هم جدا شده باشد، و این کلام ابن صلاح [۳۴۳]است. و نووی [۳۴۴]و زین الدین عراقی با آن مخالفت کردهاند، و زین الدین این را در «تبصرةاش» [۳۴۵]بیان کرده و گفته است: این چیزی است که اهل حدیث به آن عمل کردهاند، و تعداد زیادی از معاصرین ابن صلاح و بعد از او احادیثی که متقدمین تصحیح نکردهاند، مانند: ابوحسن بن قطان [۳۴۶]، و ضیاء مقدسی [۳۴۷]، و زکی عبدالعظیم [۳۴۸]، و...را تصحیح کردهاند.
و من هم میگویم: برای جایز بودن عمل به «وجاده» به آنچه که ابن صلاح گفت احتیاج نیست، آیا تو ملاحظه نکردهای که شافعی عمل به آن را جایز دانسته گرچه در زمان او امکان عمل به غیر از آن هم وجود داشته؟، بلکه خواهد آمد که صحابهشبه آن عمل کردهاند، و دلیل این هم حدیث عمرو بن حزم است، و طرق آن را حافظ ابن کثیر در «إرشادش» [۳۴۹]آورده است، و بعد از ذکر اختلاف در بعضی از طرق آن میگوید: و در هر حال این کتاب (کتاب عمرو بن حزم) در قدیم و جدید در در بین ائمه اسلام متداول و مشهور بود و به آن اعتماد کردهاند، در مسایل مهم به آن پناه بردهاند، همانگونه که یعقوب بن سفیان [۳۵۰]گفته است: «من در تمام کتابها کتابی صحیحتر از کتاب عمرو بن حزم ندیدهام، و صحابه و تابعین به آن مراجعه میکردند و آراء همدیگر را در آن پیدا میکردند» و از ابن مسیب بصورت صحیح نقل شده که: عمر رأی خود را رها کرد و به آن مراجعه کرد و ابن کثیر گفته: «شافعی و [نسائی] [۳۵۱]با اسنادی صحیح آنرا به ابن مسیب وصل کردهاند».
[۳۲۷] در (س) و «روایته» میباشد. [۳۲۸] در پاورقی اصل «فی نسخة معنی» آمده که اظهر است. [۳۲۹] در پاورقی (أ) و (ی) این جملهها آمده است «این و مابعدش را در کلامش نیاورده اما از کلامش لازم میآید و در رسالهاش به آن تصریح کرده و به همین دلیل در اینجا نیاورده و این عبارت اوست: «اجتهاد بر اصولی بنا شده، که عبارتند از: شناخت اخبار صحیح، شناخت تفسیر کتاب و سنت به آن اندازهای که به آنها نیاز باشد، و شناخت ناسخ و منسوخ و کاملاً به علم آگاه بودن، و تمام اینها بشدت مشکل و سخت هستند» سپس شروع کرده به استدلال برای این دعوی، سپس درباره ائمه لغت گفته: عدالت آنها ثابت نیست، و اتصال کردن روایت صحیح به آنها غیر ممکن است و این عبارت او بود. قاضی علامه محمد بن عبدالملک آنسی. [۳۳۰] در پاورقی (أ) بعد از عربیه: «قواعد النحویة ظ» را نوشته و در (ی) این عبارت را در اصل کتاب نوشته پس ناسخ آن را جدا کرد ه و با رمز (ظ) به آن اشاره کرد. [۳۳۱] در پاورقی (أ) و (ی) «فی نسخة لغة العرب» میباشد. [۳۳۲] در (أ) و (ی) «حدیث الثقات است که خطا است و صحیح آن در (س) میباشد. [۳۳۳] «الأحکام» ابن حزم/(۱/۹۶) و «شرح الکوکب المنیر» (۲/۳۶۱ ...) و «الإرشاد الفحول» (ص /۴۸-۵۰). [۳۳۴] بخاری در (فتح) (۱/۲۴۳) و مسلم با رقم (۲۶۷۳) این را روایت کردهاند. [۳۳۵] و با این لفظ در «الصحیح» نیامده بلکه به این لفظ آمده «لا تزال طائفة من أمتی ظاهرین علی الحق، لایضر هم من خذلهم، حتی یأتی أمرالله و هم کذلک» که با الفاظ نزدیک به هم ازحدیث جماعتی از صحابه، در صحیحین آمده است در بخاری (فتح) (۶/۷۳۱) و مسلم رقم ۰۱۹۲۰-۱۹۲۵) و این لفظ = = که مصنف ذکر کرده احمد (۴/۴۲۶) و ابوداود (۳/۱۱)، و حاکم (۰۴/۴۵۰) و ... آن را روایت کردهاند. همه آنها از طریق حمّاد بن سلمه، از قتاده از مطرف از عمران بن حصینساست و در این اسناد از جهت صحت درباره حفظ حمّابن سلمه بحثهای دارد و همینطور عنعنة قتاده، که مدّلس است. اما برای این حدیث متابعات و شواهدی وجود دارد «صفة الغرباء» (ص /۱۴۸-۱۶۵) شیخ سلمان و «الصحیحة» با رقم (۱۹۵۹). [۳۳۶] مسلم با رقم (۲۱۳۷) با حدیث طولانی از حدیث نواس بن سمعانساین را روایت کرده است. [۳۳۷] ابن صلاح این گونه آن را تعریف کرده: «که فردی به کتاب شخصی که در آن احادیثی با خط خودش در آن روایت کرده باشد اطلاع پیدا کند در حالی که او را ملاقات نکرده باشد یا ملاقات کرده باشد اما آنچه که به خطی وی یافته از او نشنیده باشد ...» «علوم الحدیث» (ص / ۳۵۸۹ با «محاسن». [۳۳۸] (ص /۳۵۸ -۳۶۰). [۳۳۹] در (أ) (علوم) و صحیح در (ی) و (س) و علوم الحدیث است. [۳۴۰] در (أ) و (ی) «بالقول» است! و صحیح در(س) و «علوم الحدیث» است. [۳۴۱] «علوم الحدیث» (ص /۳۶۰). [۳۴۲] «همان مرجع» ۰ص /۱۵۹-۱۶۰). [۳۴۳] «الإرشاد» (۱/۱۳۵). [۳۴۴] (ص /۲۲-۲۳). [۳۴۵] قاسی ت (۶۲۸ ه) صاحب کتاب «بیان الوهم والإیهمم». [۳۴۶] صاحب «المختارة» ت (۶۴۳ ه). [۳۴۷] منذری ت (۶۵۶ ه) صاحب «ترغیب و الترهیب» و ... [۳۴۸] «إرشاد الفقیه إلی معرفة أدلة التنبیه» (۲/۲۷۵-۲۷۸). [۳۴۹] در «إرشاد» (حافظ یعقوب بن سفیان فسوی۹. [۳۵۰] در «إرشاد» (کان اصحاب رسول الله ج) است. [۳۵۱] در «اصول» تابعون است و صحیح آن در «إرشاد»است.