گلزارهای شاداب در دفاع از سنت ابو القاسم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

اما آنچه که به منهج او مربوط می‌شود، می‌توان آن را در موارد ذیل یافت:

اما آنچه که به منهج او مربوط می‌شود، می‌توان آن را در موارد ذیل یافت:

۱- مؤلف در باطل کردن آراء معترض، مسلک مجادله‌کننده‌گانی که خصم را با اصول خودش محکوم می‌کنند انتخاب کرده، و می‌گوید: «من در این جا (در این جواب) مسلک‌های مجادله‌کنندگانی که خصم را با اصولش محکوم می‌کنند انتخاب کرده‌ام، و من در بعضی از موارد آنچه که نزد من پذیرفته شده بود را ابراز نکرده‌ام، و آن هم به خاطر تقیه از جاهلان و متعصبان بود، پس باید کسی که آن را می‌خواند هوشیار باشد و آنچه که به آن خصم را محکوم می‌کنم بعنوان مذهب من قرار ندهد، سپس من این کتاب «العواصم» را در کتاب کوچکی به نام «الروض الباسم» (همین کتاب) خلاصه کردم که در آن تقیه کمتری دیده می‌شود و خالی هم نیست، فالله تعالی المستعان» [۱۲۵].

و دوباره می‌گوید: «... زمانی که مقصود محکوم کردن خصم باشد بر مقتضی مذهب خود، او محکوم نمی‌شود» [۱۲۶].

و می‌گوید: «احادیث آن‌ها (یعنی معاویه و عمرو و مغیرهش) درباره قواعد خصوم بگونه‌ای صحیح است که هیچ شبه‌ای در آن‌ها وجود ندارد» [۱۲۷].

۲- و بر این تلاش کرده که آنچه از احادیث را ترجیح می‌دهد با طُرُقی که مورد اتفاق هر دو [۱۲۸]است آن‌ها را ترجیح دهد، و می‌گوید: «و من تلاش کرده‌ام در این کتاب از احادیث صحیح با طُرُق‌های که هر دو گروه بر صحت آن‌ها اتفاق نظر دارند یا با قواعدی که هر دو بر آن قواعد اتفاق دارند، و از آن‌ها لازم می‌آید که آن احادیث صحیح باشند حمایت کنم، همانطور که با تأمل‌کردن در مطالب این کتاب تمام این‌ها فهیمده می‌شود» [۱۲۹].

۳- مؤلف کلام معترض را در یک مسأله می‌آورد، سپس آن را رد می‌کند، در مرحله اول این را مشخص می‌کند که آن کلام او مخالف اصحاب زیدیه و معتزله است و اینکه آن‌ها یا بیشتر آن‌ها به آنچه که او انکار می‌کند قائل هستند، و آنچه که بر اهل سنت ایراد می‌شود از ایرادهای معترض، بر اصحاب معترض هم ایراد می‌شود، و هر چه جواب او باشد درباره اصحابش آن هم جواب ما اهل سنت است.

و معترض با وجود بهبودی کامل از اقوال آن‌ها آگاهی نداشته، و این کلام شیخ‌الاسلام که می‌گوید: «... حتی بیشتر آن‌ها امامانشان را تعظیم می‌کنند و اقوالشان را ذم می‌کند، و بعضی اوقات هم گوینده‌ آن اقوال را لعن یا تکفیر می‌کنند، در حالی که گوینده آن اقوال همان امامانشان هستند، اگر می‌دانستند که آن‌ها این کلام‌ها را گفته‌اند هیچ وقت گوینده آن را لعن نمی‌کردند.

و اکثر آن اقوال را هم پیامبر جگفته و آن‌ها از آن مطلع نیستند!» [۱۳۰]. نیز بر او صدق پیدا می‌کند

و مؤلف در نقل کردن اقوال مطمئن است، چون آن اقوال را از کتاب‌های معتبر [۱۳۱]. زیدیه و معتزله، و از طُرُق مختلف و به شیوه‌های که با هم تفاوت دارند که هر انسان منصف و غیرمنصف را قانع می‌کند نقل کرده است.

سپس اگر معترض دلیلی را برای گفته خودش می‌آورد، آن را با بیان ضعفش یا ضعیف بودن استدلال به آن، آن را باطل می‌کند یا همان دلیل را بر علیه او اقامه می‌کند.

سپس اگر معترض قولی را به اهل سنت نسبت می‌داد که آن را نگفته بودند، با نقل کردن اقوال آن‌ها از کتاب‌هایشان (با وجود اینکه از مملکتشان دور بود و به مقدار کمی از تألیفات انبوه آن‌ها دسترسی داشت) و استدلال به منابع اصلی اشتباه آن را بیان می‌کرد، بگونه‌ای که دلیل یا شبه دلیلی برای او باقی نمی‌ماند، و اشکالات زیاد و سیلی از الزامات را بر او وارد می‌کرد که از جنس آنچه بود که او بر اهل سنت ایراد می‌کرد، و این از بهترین راه‌های مناظره است و به خاطر اینکه اشکالات زیادی بر او ایراد می‌کرد مجبور می‌شود از گفته خودش طفره رود! شیخ اسلام می‌گوید: «از طرق‌های خوب در مناظره با این (یعنی حلّی) این است که از جنس چیزهای باشد که بر اهل حق وارد می‌کند و یا از آن‌ها محکم‌تر باشد، در این حال معارضه‌کننده می‌تواند نافع باشد، و در چنین موقعیتی اگر جواب صحیح را فهمید جواب آنچه که بر اهل حق وارد کرده می‌یابد، و اگر از جواب متحیر وعاجز بود ، با این شرّش از بین می‌رود، و به او گفته می‌شود: جوابی که تو برای این داری همان جواب ماست» [۱۳۲].

و مؤلف/برای تحقیق در بعضی از مسائل عذرخواهی کرده و به مطرح کردن اعتراضات و خلاصه جواب آن‌ها اکتفا کرده است: «اما تحقیق؛ مکان و زمان و قهرمان و میدان آن نیست» [۱۳۳].

و در اینجا باید به این مطالب آگاه باشیم که این اعتراضات و سؤالاتی که مؤلف مطرح می‌کند به آن‌ها ملزم نیست، بلکه این سؤالات و اعتراضات هرچند که نزد مؤلف ضعیف هستند بلکه باطل هم هستند، آن‌ها را بخاطر این دو امر آورده است:

«أ ـ تا به وسیله این آنچه که بر او وارد می‌شود از این قبیل باطل کند، و باطل را به باطل دفع کند، و به شر اکتفا کند بدون اینکه از حق خارج شود و به باطل بگرود.

ب ـ اعلان کند که اقوال خصم به گونه‌ای ضعیف است که مستلزم آن ضعیف است، چون قوی مستلزم ضعیف نیست» [۱۳۴].

حتی مؤلف به خاطر اینکه به شدت به خصمش ایراد وارد می‌کند و از حدیثی که از راویان مرجئه قابل اعتماد روایت شده دفاع می‌کند می‌گوید: (تا خواننده را از وهمی که بعضی اوقات در آن واقع می‌شود) را آگاه سازد.

«و من در بیشتر مواقع به خاطر اینکه گمان می‌برم که آن‌ها صادق هستند و روایتشان را می‌پذیرم از کلام آن‌ها حمایت می‌کنم حتی بعضی از ضعفاء گمان کرده‌اند که من به رأی آن‌ها متمایل هستم، و به خداوند از این پناه می‌برم! عقیده اهل سنت مبانی صحیح‌تر و معانی واضح‌تری دارد، و همین کافی است که جامع محاسن عقاید است....) [۱۳۵].

۴- و مؤلف تمام مسائل عقیدتی و اصولی که امکان آوردن آن‌ها باشد را ابراز نکرده است چون معترض از ذکر آن‌ها خودداری کرده، مؤلف هم دیگر آن‌ها را ابراز نکرده است چون او جواب می‌دهد و شروع کننده نیست، و به آن هم متذکر شده تا کسی که کلام او را می‌خواند گمان نکند که از قول مبتدع حمایت می‌کند یا اهل سنت و اهل بدعت را در قضایای که ذکر نمی‌کند مساوی می‌داند [۱۳۶]..

و در اینجا چند اموری که به منهج او ربط دارند را ذکر می‌کنیم:

اولین آن‌ها: این امکان وجود دارد که مؤلف/این جواب‌ها را از حفظ داده و بر این چند اموری دلالت می‌کند:

۱- جواب‌ها را در حالی داده که او گوشه‌نشین بوده و از منابع گرانبها دور بوده، و می‌گوید: «چگونه آن برایم حاصل و مهیا شود (یعنی مطالعه منابع گرانبها) در حالی که من در دره‌های خالی و کوه‌های بلند بودم» [۱۳۷].

ـ هنگامی که روایات مروان بن حکم را از صحابه روایت می‌کند و می‌گوید: «مگر عبدالرحمن بن اسود که در هنگام تعلیق این کتاب، روایتی که مروان از عبدالرحمن کرده را در دست نداشتم؛

چون من از اهل حدیث دور بودم، و کتاب‌های فراوان آن‌ها را نداشتم» [۱۳۸].

و برای این نص نمونه‌هایی دیگری وجود دارد که آن را ذکر خواهم کرد.

و دوباره می‌گوید: وقتی درباره پناه دادن عثمان به حکم صحبت می‌کند ـ. می‌گوید: «مردم در قدیم و حال حاضر زیاد در این موضوع بحث کرده‌اند، و زمانی که این جواب‌ها را می‌نوشتم به چیزی از آن کتاب‌های که آن مباحث را ذکر کرده‌اند دسترسی نداشتم تا آنچه که علماء در این باره گفته‌اند نقل کنم، و چیزی که قانع کننده باشد از حفظ نداشتم...، و اما جوابی که آن معترض را قانع کرد؛ چیزی بود که خداوند متعال به ذهنم القا کرد... ) [۱۳۹].

۲- بعضی از مواردی که در «الروض» بود را تأیید می‌کند که اصل آن «العواصم» در زمان تألیف مختصرش نزد مؤلف نبوده، بلکه آن را از حفظ نوشته که از آن‌هاست: هنگامی که درباره روایات مروان بن حکم از صحابه صحبت می‌کند و اینکه روایت مروان از صحابه هنگام تعلیق این جواب به دستش نرسیده، و بعداٌ به آن محلق خواهد کرد، و اگر مرگ مانع شود، منت از آن کسی است که آن را ذکر می‌کند [۱۴۰].

وقتی به «اصل» [۱۴۱]. آن مراجعه کردیم آن را یافتیم در حالی که این روایت را ذکر کرده و درباره آن صحبت کرده و شواهد آن را نیز بیان کرده بود و این مطلب بر این دلالت می‌کند که در زمان تألیف این مختصر «العواصم» در نزد ایشان نبوده، یا اینکه این حدیث را برای هر دو کتاب پاکنویسی کرده سپس آن را به «اصل» الحاق کرده و آن ملحق را نقل کرده، اما به دلیل پریشانی فکر یا فراموش کردن آن را به «المختصر» الحاق نکرده یا اینکه به «المختصر» هم اضافه کرده اما قبل از اضافه شدن آن را رونویسی کرده‌اند و در بقیه نسخه‌های فرعی آن باقی مانده است.

و از آن‌ها است وقتی در احکام احادیث معاویه [۱۴۲]سرا نقل می‌کند در تمام نسخه‌های آن (حدیث بیست و ششم) وجود ندارد، در حالی که تمام احادیث معاویه کاملاً در «اصل» وجود دارد [۱۴۳].

۳- مؤلف/تصریح کرده که به عین کتاب‌ها دسترسی نداشته، سپس با وجود این نص یا معنی آن را نقل می‌کند یا می‌گویید: این بحث در آن کتاب می‌باشد و عذر می‌آورد که نمی‌تواند از نص آن‌ها نقل کند چون آن کتاب در نزدش نبوده است.

وآن‌ها هم مانند:

«روضة الطالبین» نووی (۱/۵۵، ۲۳۲).

ا. بعضی از کتاب‌های یحیی بن حمزه مانند «تحقیق والشامل والانتصار» (۱/۹۸).

ب. «شرح مسلم» نووی (۲/۴۵۱). چند صفحه را از او نقل می‌کند و سپس می‌گوید: و «شرح مسلم» در نزد من نبود.

ج. «سیر اعلام نبلاء» ذهبی (۱/۲۶۹).

و با تمام این‌ها؛ هر کس ادعا کند که «اصل» هم را از حفظ [۱۴۴]. نوشته، ادعا آن مانند ادعا در «المختصر» است بلکه بهتر و شایسته‌تر است.

دومین آن‌ها: لازم است در مواضعی که مؤلف/با مطلقی اهل سنت و بدعت را ذکر می‌کند هوشیار باشیم که مرادش چیست، چون او در «إیثار الحق» [۱۴۵]. می‌گوید: «هوشیار باش، من زیاد اهل سنت و بدعت را در کلامم می‌آورم؛ اما اهل بدعت، مراد من از آن‌ها اهل بدعت‌های بزرگ و مبتدعین افراط‌گر است، اما اهل بدعت صغری غالبا مردم به آن مبتلا شده‌اند.

و اما اهل سنت: بعضی مواقع مراد من از آن‌ها اهل سنت حقیقی است، و بعضی مواقع هم مراد من از آن‌ها کسانی است که فقط خود را اهل سنت می‌داند و خودشان را به آن‌ها نسبت می‌دهند. و هنگامی که ذکر می‌شوند هوشیار باش.».

و از آن‌ها است: آنچه که مؤلف به مطلقی می‌آورد و اصطلاح خاص آن مرادش است مانند مطلق آوردن اهل سنت در مقابل شیعه و رافضی، در چنین مواقعی مراد از اهل سنت کسانی است که در مسائل صحابه و امامت و... مخالف شیعه و رافضی هستند، و به این هم اشاره می‌کند که در بین گروه‌های اهل کلام از اشاعره و معتزله و شیعه و بین اهل حدیث تفاوت وجود دارد؛ و در معنی حدیث (رؤیت) می‌گوید: «اما اهل حدیث به آن ایمان دارند همانگونه که از پیامبر جنقل شده و با آن شیوه ای که پیامبرجمرادش بوده است، اما متکلمین از اشاعره و معتزله و شیعه بر این اجتماع کرده‌اند که خداوند در جهت محدودی همانگونه که ماه دیده می‌شود دیده نمی‌شود، سپس در تفسیر کردن معنایش اختلاف دارند...» [۱۴۶].

سومین آن‌ها: عذر مولف در غوطه‌ور شدنش در «علم کلام» است.

مؤلف/در مواضع زیادی پیوسته انسان را بر حذر می‌کند از اینکه به علم کلام روی آورد و یا آن را یاد بگیرد و آن را استعمال کند، که اگر به تنهایی آن‌ها را ذکر کنم کتاب مستقلی [۱۴۷]می‌شود، اما در بعضی مواقع برای اینکه کلام معترض را رد کند مجبور می‌شود در آن داخل شود و با وجود این از اینکه به آن وارد شده معذرت می‌خواهد [۱۴۸].

و امام صنعانی [۱۴۹]برای مؤلف و غیر از او از کسانی که مجبور بوده‌اند در مباحث و علوم اهل بدعت وارد شوند عذرخواهی کرده و گفته: «مگر اینکه ناظم (ابن وزیر)/عذر داشته چون او با اهل بدعت و نیش‌زدن عقرب‌ها دست به گریبان بوده، پس مجبور شده با آن‌ها وارد بدعت‌هایشان شود تا از نفس خود و دین و عقیده‌اشان دفاع کند و شر آن‌ها را از بین ببرد، و بیماری‌های آن‌ها را مداوا کند، و او معذور بوده بلکه مأجور شده، و خداوند پاداش او را بدهد و این عذر او و عذر تمام کسانی است که مجبور می‌شوند، در بدعت‌های اهل جدل داخل شوند وبه آن پناه ببرند.)

و بعد از این باید گفته شود که هرچند مؤلف/به دنبال حق بوده و با تمام وجود برای آن تلاش کرده، اما بعضی مواقع انسان‌های بزرگ هم خطا می‌کنند..

کدام شمشیر برنده کند نمی‌شود، و کدام اسب نجیب پاهایش ضعیف نمی‌شود؟! و چه کسی معصوم است و چه کسی هست که عیب نداشته باشد!!

و برای عذر مؤلف/همین کافی است که در خاتمه کتابش «الإیثار» (ص/ ۴۱۸). می‌گوید: «سپس من این مختصر مبارک را تمام کرده ام در حالی که از خداوند طلب آمرزش می‌کنم و از او می‌خواهم که مرا ببخشد، و از تمام خطاهایی که در این «المختصر» و در غیر از این هم مرتکب شده‌ام چشم‌پوشی کند، چون من محل خطا و اشتباه و جهل و اهل آن نیز هستم (در حالی که او سبحانه تعالی) اهل مغفرت واسع و گذشت است، و ثروتمندی بزرگ و بخشنده بزرگواری است....)

و شیخ الاسلام در «منهاج» (۵/ ۲۵۰) می‌گوید: «و کسی که به خداوند و رسول او در باطن و ظاهر ایمان دارد، و می‌خواهد از حق و آنچه که پیامبر جآورده تبعیت کند، زمانی خطا و اشتباهی کند و حق را نداند، او می‌تواند بهتر از کسی که آن را می‌داند، و عمدی مرتکب آن می‌شود نزد پروردگار در آخرت معذرت‌خواهی کند، چون این گناه کار و بدون شک مستحق عذاب است، اما او عمداً آن گناه را مرتکب نشده بلکه اشتباه کرده، و خداوند اشتباه و نسیان این ملت را مورد عفو خود قرار داده است».

و من هم می‌گویم: اگر خطا و اشتباهی در مطالب کتاب یافتم در حواشی کتاب با عبارت‌های موجز و اشارات لطیف آن را بیان می‌کنم.

[۱۲۵] «العواصم» (۱/۲۲۵). [۱۲۶] «الروض» (۱/۲۷). [۱۲۷] «الروض» (۲/۵۶۹).. [۱۲۸] سنی و شیعه. [۱۲۹] «الروض» (۲/۵۲۳). [۱۳۰] منهاج السنة (۵/۲۸۱). [۱۳۱] و به بیشتر آن‌ها اشاره می‌کند با این گفته که می‌گوید «و هذا فی «مَدْرس» زیدیه ... .» (دو این در منبع زیدیه است .... .) [۱۳۲] «منهاج السنه» (۸/۲۸۳). [۱۳۳] «الروض» (۲/۴۴۶) کلام مؤلف در اینجا قول صنعانی را در «فتح الخالق» (ق / ۱۱۰-۱۱۱) تفسیر می‌کند. «و از احوال ناظم (ابن وزیر)/فهمیده می‌شود در زمان خود راه و روشنی انتخاب کرده که با آن به تنهایی با اهل خودش و اهل مذهبش از زیدیه مخالفت می‌کرد و از سنت نبوی وسیره سلف صالح تبعیت می‌کرد و تمام مردم بجز تعداد کمی از آن‌ها با او دشمنی کردند ... .) [۱۳۴] «العواصم» (۸/۳۲۸-۳۲۹). [۱۳۵] «الروض» (۲/۵۲۲). [۱۳۶] «الروض» (۲/۳۹۵) «العواصم» (۱/۲۳۵). [۱۳۷] «الروض» (۱/۱۵). [۱۳۸] «الروض» (۱/۲۷۶). [۱۳۹] «الروض» (۱/۲۷۸). [۱۴۰] «الروض» (۱/۲۷۶). [۱۴۱] (۳/۲۵۰-۲۵۱). [۱۴۲] «الروض» (۲/۵۳۷). [۱۴۳] و در تقسیم و ترتیب آن‌ها اختلاف وجود دارد. [۱۴۴] «ابن وزیر و آراؤه اعتقادیة» (۱/۱۵۲-۱۵۳). [۱۴۵] (ص /۸۴). [۱۴۶] «الروض» (۲/۴۵۹). [۱۴۷] در «الروض» (ص /۸، ۳۲۸، ۳۳۲، ۳۳۴، ۵۷۰، ۵۸۹) و «أبجد العلوم» (۱/۳۵۸)، قنوجی. [۱۴۸] «العواصم» (۳/۴۴۶). [۱۴۹] «فتح الخالق» (ق ۱۶) نسخه جراقی.