گلزارهای شاداب در دفاع از سنت ابو القاسم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

فصل سوم:

فصل سوم:

درباره زیبا بودن استدلال به قدر است مادامی که برای غیر عصیان و گناه پروردگار باشد بنابر آنچه که در (فصل اول) اعتبار از آن بحث شد، و به این شرط که این را بعنوان استدلال برای جبر و عدم اختیار بکار نبریم، و دلیل این در آیین اسلام زیاد ذکر شده است، که از جمله آن‌ها این فرموده خداوند است که می‌فرماید:

﴿لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ[الحديد: ۲۳].

«تا بر آنچه از دست شما رفته است اندوه نخورید و بدانچه به شما رسیده سرمست نباشید».

و خداوند متعال در این آیه بر این نص گذاشته که تسلی خاطر با قدر زیبا است، و معنی تسلی به قدر فقط این است که آنچه مقدر شده قطعاً واقع می‌گردد، هرچند در حقیقت ممکن است و قدرت خلاف آن هم وجود دارد، و از جمله آنچه که منافقین به برادرانشان گفتند:

﴿لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا[آل عمران: ۱۶۸].

«اگر از ما پیروی می‌کردند کشته نمی‌شدند».

خداوند کلام آن را رد کرد و به قدر استدلال کرد و فرمود:

﴿قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ[آل عمران:۱۵۴].

«بگو: اگر در خانه‌های خود هم بودید، کسانی که کشته شدن بر آن‌ها مقدر شده بود به قتلگاه خویش می‌رفتند».

و صریح‌ترین آیه در این باره این فرموده خداوند است که می‌فرماید:

﴿قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ١٦٨[آل عمران: ۱۶۸].

«بگو: پس مرگ را از خود برانید اگر راست می‌گویید».

خداوند در بین کشتنی که از کردار مخلوقات است و در بین مرگی که از افعال پروردگار است مساوات برقرار کرده در اینکه نمی‌توان از کشتن خود را محفوظ داشت، همانگونه که از مرگ نمی‌توان خود را محفوظ کرد، و از جمله آن‌ها است این فرموده خداوند:

﴿إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِينَ٥٧[النمل: ۵۷].

«جز زنش را که مقدر کردیم از بازماندگان باشد».

و «قدّرناها» علت است برای هلاک شدن او نه اینکه خبری از آینده باشد، چون زیبنده نیست که گفته شود: مگر زنش که او را از بازماندگان قرار دادیم، چون در ما بین آن‌ها ملازمه‌ای وجود ندارد که برازنده تعلیل باشد، و از جمله آن‌ها است این فرموده خداوند:

﴿وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ[الإسراء: ۱۳].

«و کارنامه هر انسانی را به گردنش آویختیم».

در «کشاف» [۹۸۱]می‌گوید: (عمل او) و این فرموده پروردگار نیز از جمله آن‌ها است:

﴿وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ[الإسراء: ۴].

«و به بنی‌اسرائیل در آن کتاب اعلام کردیم که بی‌گمان دوباره در زمین فساد می‌کنید».

در «کشاف» [۹۸۲]در تفسیر این آیه گفته شده: (و وحی کردیم بر آن‌ها وحی قطعی که در زمین فساد می‌کنید) و این کلام او است با وجود اینکه در مذهب خود اهل افراط بوده است. و از جمله آن‌ها است این فرموده خداوند:

﴿قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ٤١[يوسف: ۴۱].

«موضوعی که شما دو تن از من نظر خواستید قطعی و حتمی است».

و این فرموده خداوند:

﴿وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ١٩[يونس: ۱۹].

«و اگر پیش‌تر حکم از جانب پروردگارت صادر نشده بود میانشان فیصله داده شده بود».

و این فرموده یعقوب÷که می‌فرماید:

﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ[يوسف: ۶۷].

«و گفت: ای پسران من! از یک دروازه داخل نشوید و از دروازه‌های مختلف وارد شوید، و من شما را از [تقدیر] خدا حتی اندکی بی‌نیاز نمی‌کنم».

تا این فرموده خداوند که می‌فرماید:

﴿إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ[يوسف: ۶۸].

«جز اینکه نیازی در نفس یعقوب را برآورده کرد و او با تعالیم ما بسیار دانا بود».

و زمخشری در تفسیر [۹۸۳]این آیه می‌گوید: (می‌ترسید مانند یک گروه وارد شوند و آن‌ها را به خاطر جمال و تعدادشان چشم بزنند) تا اینکه می‌گوید:

﴿وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ[يوسف: ۶۷].

«و من شما را از [تقدیر] اندکی بی‌نیاز نمی‌کنم».

یعنی: اگر خدا بخواهد شما را دچار ناراحتی بکند برای شما سودی ندارد، و آنچه که من به آن اشاره کردم از تفریق مانع نمی‌شود و حتماً گرفتار آن می‌شوید.

﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ[يوسف: ۶۷].

«حکم، حکم خداست».

سپس می‌فرماید:

﴿وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ[يوسف: ۶۸].

«چون از آنجا که پدرشان دستور داده بود (وارد شدند)»

یعنی: جدا جدا و:

﴿مَا كَانَ يُغْنِي عَنْهُمْ[يوسف: ۶۸].

«هیچ حادثه‌ای الهی را نمی‌توانست از آن‌ها دور سازد».

و این رأی یعقوب و وارد شدن آن بصورت متفرقه برای آن‌ها بد تمام شد چون از آن‌ها دزدی کردند و برادرشان را با پیمانه‌ای که در میان وسایلش بود گرفتند و مصیبت پدرشان دوچندان گردید، و این ﴿إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ[يوسف: ۶۸] استثنای منطقی برای این جمله می‌باشد: «جز اینکه نیازی در نفس یعقوب بود که آن را برآورده کردند»، که عبارت بود از شفقت و مهربانی که به آن‌ها داشت و با این کلام می‌خواست آن را اظهار کند و آن‌ها را نصیحت کند. ﴿وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ«و او با تعالیم ما بسیار دانا بود» یعنی با این تعالیم که: نمی‌توانم شما را بی‌نیاز کنم، و همینطور آگاه بود به اینکه چیزی که مقدر شده باشد با حذر کردن لغو نمی‌شود» تمام سند کلام زمخشری.

و من بخاطر اینکه این حجتی باشد بر معترض تفسیر او از میان تفاسیر دیگر انتخاب کردم، چون او استدلالی که آدم÷به قدر کرده بود انکار کرده بود، در حالی که استدلال و تسلیت گفتن به این در سنت و قرآن و در میان اهل اسلام مشهور است، و وقتی که زمخشری که یکی از داعیان معتزله است این رأی را دارد پس دیگران باید چه نظری داشته باشد؟! و خردمندان همیشه با قدر تسلی خاطر می‌کنند و آن را در اشعارشان می‌آورند و در میان اهل بلاغت و فصاحت مشهور شده و بعضی از آن‌ها می‌گویند (مضمون آن‌ها در ذیل می‌آید)

ای نفس در مقابل قدر صبر کن

و تو امین هستی از چیزی که مقدر نشده

سپس بدان چیزی که مقدر شود

قطعاً انجام می‌گیرد خواه تو صابر باشید یا نباشید

و شاعر دیگر می‌گوید: (مضمون آن ذکر می‌گردد)

مقدر با تمام آنچه که دارد تنفیذ شد

و دیگر تو شاید و اگر مکن

و شاعر دیگر می‌گوید:

و از دلیل بر مقدر است زندگی بد برای

خرمند و زندگی خوب برای احمق

و شاعر دیگر می‌گوید:

هیچ چیزی در دنیا نمی‌شود مگر

آنچه که می‌خواهد پس هم و غم خود را کنار بگذار و راحت زندگی کن

و علاقه‌هایی که درون تو را مشغول می‌کنند قطع و رها کن

و این قصیده مشهوری است از کعب بن زهیر [۹۸۴]:

هر چیزی که خداوند مقدر می‌کند انجام می‌گیرد.

و مانند این‌ها که قابل شمارش نیستند بگونه‌ای که در بین مسلمانان بدون اینکه کسی آن را انکار کرده باشد مشهور شده، پس چگونه معترض چیزی را انکار کرده که آشکار است؟!

اگر گفته شود: معترض بدین خاطر این را انکارکرده چون این جواب آدم÷است برای کسی که او را به خاطر گناه سرزنش می‌کند، و برای او جایز نیست تسلی خاطر کند.

جواب: این در حق کسی که اهل گناه باشد صحیح است، اما آدم÷از گناه خود توبه کرد و کسی که توبه کند مانند کسی است که گناه نکرده باشد.

و بر این جواب اشکالی وارد می‌گردد و آن این است که: زیبنده نیست برای کسی که توبه کند با قدر تسلی خاطر کند بلکه آنچه که برای توبه‌کننده شرعی و جایز است این است که نفس خود را سرزنش کند و آن را به یاد بیاورد تا اندوهش برآنچه که مرتکب شده تحریک شود، همانگونه که اهل اصلاح این کار را انجام می‌دهند.

جواب این اشکال این است که: ما به این دلیل محتاج هستیم بعد ازتوبه زیاد تأسف بخوریم، چون هنوز اهل تکلیف هستیم، اما آدم÷این را در حالی گفت که از دارالتکلیف خارج شده بود، و این مشخص است که در آخرت فرد مکلف ملزم نیست بر آنچه که مرتکب شده تأسف بخورد، و اگر این در آخرت لازم باشد باید برای اهل بهشت هم لازم باشد که این تأسف و ندامت برای این‌ها بهتر است در حالی که هیچ کس این را نگفته است، و این لب جواب این مباحث است، و در این «مختصر» مطالب را کوتاه کرده و در «اصل» [۹۸۵]آن مطالب بیشتر از این را ذکر کرده‌ام و اگر لجاجت و پافشاری خصم نبود لازم نبود حتی بعضی از این مسائل را مطرح کنم، و از خداوند منان خواستارم سلامت واستقامت را به من عطا کند و معترض احادیث را ازکتاب‌های حدیث نقل کرده که در آن‌ها نمی‌باشد، از آدم÷بعد از مطرح کردن این روایت که خداوند آن را بر او مقدر کرد نقل می‌کند (و این معصیت را دو هزار سال قبل از من خلق کرد) و معترض گمان کرده که این روایت در صحاح می‌باشد، در حالی که صحاح از این بهتان به دور است، چون خلق کردن معصیت قبل از آدم÷محال است، و هیچ چیزی نمی‌تواند در حالت عدم ظرفی برای شیء دیگری شود، و چقدر فاصله در بین این روایت و مطالبی که در دواوین اسلام ثبت گردیده‌اند وجود دارد!!

[۹۸۱] (۲/۳۵۴). [۹۸۲] (۲/۳۵۱). [۹۸۳] کشاف (۲/۲۶۶). [۹۸۴] و این قصیده تسکین‌دهنده را نزد پیامبر خواند و در (دیوانش) (ص/۳۷) می‌باشد. [۹۸۵] (۸/۳۶۰-۳۶۸) اما در مختصر مطالبی وجود دارد که در «اصل» وجود ندارد.