دلایل کسانی که آنها را نپذیرفتهاند
یکی از استدلالهای آنها به این آیه است:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ﴾[الحجرات: ۶].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک بررسی کنید تا مبادا به نادانی، گروهی را آسیب رسانید».
و معترض میگوید: و این عموم میرساند گویا گفته است: هر فاسقی برای شما خبری آورد.
و جواب آن هم از چند وجه میتوان داد:
وجه اول: درعرف عرب به کسی که تأویل میکند فاسق گفته نمیشود؛ چون در عرف اهل لغت به کسی فاسق گفته میشود: که با حیله و نافرمانی مرتکب فواحش شود، و به چنین کسی فاسق گفته نمیشود که از حرام پرهیز کند اما با تأویل دچار کار قبیح شود، و هرگاه در عرف عرب به آن فاسق نگویند پس این آیه شامل آن نمیشود، خواه در لغت به آن فاسق گفته شود یا خیر. چون حقیقت عرفی مقدم است بر حقیقت لغوی، و آیههای زیادی این عرف را تأیید میکنند: مانند این فرموده خداوند که درباره کافران میفرماید:
﴿وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ١٠٢﴾[الأعراف: ۱۰۲].
«و بیشترشان را نافرمان یافتیم».
و این فرموده خداوند درباره مشرکان که میفرماید:
﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ٧ كَيْفَ وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ٨﴾[التوبة: ۷-۸].
«چگونه مشرکان را عهدى نزد خداوند و نزد رسول او باشد! مگر کسانى که با آنان در [نزدیک] مسجد الحرام پیمان بسته بودید. پس تا زمانى که براى شما [بر پیمان] پایبند مانند، شما [نیز] براى آنان [بر آن پیمان] پایبند بمانید. بى گمان خداوند پرهیزگاران را دوست مىدارد * چگونه [عهدى داشته باشند] و اگر بر شما غالب آیند در [باره] شما هیچ حقّ خویشاوندى و پیمانى را رعایت نکنند. با زبانهاى خویش شما را خشنود مىسازند و دلهایشان نمىپذیرد و بیشترشان فاسقند».
و این فرموده خداوند درباره یهود:
﴿وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ٥٩﴾[المائدة: ۵۹].
«و به راستی اکثر شما نافرمانید».
و این آیات بر این دلالت میکنند که در بین مشرکان و کافران دیگر تعدادی بودهاند که فاسق نبودهاند، زمخشری هم این آیهها را اینگونه تفسیر کرده و در تفسیر این آیه:
﴿أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ٥٩﴾[المائدة: ۵۹].
میگوید: [۱۰۰۵]«نافرمانانی که شخصیت نداشتند که آنها را باز دارد و خصوصیات دلپسندی نداشتند که مانعشان شود همانگونه که بعضی از کافران این خصوصیت را داشتهاند که از دروغ و تخلف، و از چیزهایی که ناموس آنها را لکهدار کند و جریانهای بد را به دنبال خود بیاورد پرهیز کردهاند». انتهی.
و این تفسیری بود که ما درباره فاسق کردیم، پس چگونه تأویل کننده صاحب ورع و عبادت، در این داخل میشود؟! و در تفسیر این آیه تعداد زیادی از مفسران چنین برداشتی کردهاند، عبدالصمد [۱۰۰۶]در تفسیر این آیه میگوید: خداوند ولید را فاسق نام برد چون دروغی کرد که به آن مغرور شده و قرطبی در تفسیر [۱۰۰۷]این آیه میگوید: «خداوند به ولید گفت فاسق یعنی: کاذب» و قرطبی [۱۰۰۸]میگوید: «علما میگویند: فاسقی که بسیار دروغگو باشد، و بعضی گفتهاند: کسی که از خداوند حیا نکند»
و این تفاسیر شاهدی بودند برای آنچه که بیان کردیم، و این احتمالی که شما گفتید آشکار نیست، و حتی احتمالی نیست که مرجوح هم باشد، و این مانع میشود که بعنوان استدلال برای متأویلین قرار گیرد.
وجه دوم: خداوند میفرماید:
﴿إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[الحجرات: ۶].
«اگر فاسقی برای شما خبری آورد نیک وارسی کنید».
و نفرمود: آن را قبول نکنید، و تبین به معنی وارسی کردن است، و در لغت و عرف و شرع مراد از وارسی کردن تکذیب نیست، و در قرآن امر شده به وارسی کردن، و مراد از آن رد و تکذیب نیست [۱۰۰۹].
همانگونه که در سوره نساء میفرماید:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا﴾[النساء: ۹۴].
«ای کسانی که ایمان آوردید! هنگامی که در راه خدا گام بر میدارید، پس خوب وارسی کنید».
بخاری و مسلم [۱۰۱۰]از ابن عباسبروایت کردهاند: که مسلمانانی مردی را ملاقات کردند که غنیمتی همراه داشت، گفت: سلام علیکم، او را کشتند و غنیمت را برداشتند این آیه نازل شد، و این حدیث صحیح است که از طریقهای مختلف روایت شده، پس ثابت شد وارسی طلب بیان است نه متهم کردن ما هم میگوییم: از جمله وارسی این است که ما درباره خبردهنده تحقیق میکنیم که آیا اهل صداقت و راستگویی است یا نیست؟ اگر اهل صداقت نبود خبر او را نمیپذیریم، و اگر صادق بود بررسی میکنیم که آن خبر متعلق به اموری است که در آن حق مخلوقات است یا مربوط به امری از امور دین است، اگر متعلق به امر دین بود؛ به این شرط ادلهای که با آن معارضه کند وجود نداشته باشد به این گمان کفایت میکنیم که او صادق و امین است. و اگر در رابطه با اموری بود که به مخلوقات مربوط بود او را تصدیق نمیکنیم تا اینکه غالباً شاهد دیگری برای آن باشد، و شکی نیست که این آیه درباره حقوق مخلوقات نازل شده و ولید هم باتفاق علما از متأولین نبوده.
وجه سوم: خداوند تبارک و تعالی تبیین را به ترس از جهالت تعلیل کرده اند و این علت در خبر فرد مؤمن حاصل نمیشود، چون خبر او افاده ظن راجح میکند و به خاطر این دو وجه ذیل به آن جهالت نمیگویند.
وجه اول: در لغت عرب به آن علم گفته میشود مانند این فرموده خداوند:
﴿وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا﴾[يوسف: ۸۱].
«و ما جز به آنچه میدانستیم گواهی ندادیم».
... و چیزی که در زبان عرب ثابت شده که علم است به فهم انسان خطور نمیکند که عدم ظن است نه عدم علم، و ما به این خاطر میگوییم: عدم علم نیست؛ چون علم با خبر مسلمانان معتمد و خبر انسان متقی حاصل نمیشود، پس ثابت شد که جهالت با حصول ظن منافات دارد، که این ظن هم با خبر تأویلکننده دیندار هم حاصل میشود، و قرطبی [۱۰۱۱]میگوید: «در این آیه کریمه هفت مسأله وجود دارد، و گفته از جمله آنها این است: وقتی که قاضی با ظن حکمی را صادر کند آن حکم به جهل نیست مانند حکم بخاطر وجود دو شاهدی عادل یا قبول کردن قول عالمی مجتهد».
و این مطلب بحث ما را تأیید میکند و زخمشری [۱۰۱۲]همانند این را در تفسیر آیه:
﴿فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ﴾[الممتحنة: ۱۰] آورده است.
وجه چهارم: و زمانی که در بین افراد مورد اعتماد عداوت باشد شهادتشان بر علیه همدیگر مقبول نیست، و در بین ولید و کسانی که درباره شان دروغ گفته اند عداوت بود، و آیه نه در عموم و نه در مفهوم و نه در علتی که موجب میشود بر آن قیاس گردد، برای او دلیل نمیشود.
وجه پنجم: اگر فرض شود ما پذیرفته باشیم که عموم دارد، هیچ مانعی وجود ندارد که آن تخصیص شده باشد شکی نیست که ادلهای که ذکر کردیم مانند اجماع و دلیل عقلی و... از این خاصتر هستند.
وجه ششم: اگر بپذیرم که مختص هم وجود ندارد، آنچه که خصوم ذکر کردهاند لازم نمیآید؛ چون ما آیات را ذکر کردیم با عموم این آیه معارض هستند، و اگر بپذیریم آن آیه عام است آن آیاتی که ذکر کردیم بخاطر کثرتشان راجحترند، و در قبول کردن روایت تأویلکننده غالباً احتیاط است و در مخالفت کردن با آن ترس مخالفت با اجماع وجود دارد. ومرجحات دیگری برای این وجود دارد که من آن را در «اصل» ذکر کردهام و من در «اصل» هفده وجه ذکر کردهام و با آنها و استدلالی که معترض به این آیه کریمه است رد کردهام، و إن شاءالله این کفایت میکند.
[۱۰۰۵] «کشاف» (۲/۱۴۱). [۱۰۰۶] داوودی در «طبقات المفسرین» (۱/۳۰۹-۳۱۰) دو نفر که اسمشان عبدالصمد است ذکر کرده ۱- عبدالصمد بن حامد بن ابی البرکات نهشلی که مفسر و قاری بود. ت (بعد از ۷۵۰ ه (. ۲- عبدالصمد بن عبد الرحمن بن ابو رجاء بلوی اندلسی، از محققین تفسیر و قرائت ت (۶۱۹ ه). [۱۰۰۷] «طبقات القراء» (۲/۶۱۰) ذهبی، و «الغایة والنهایة» (۱/۳۸۸-۳۸۹) ابن جوزی و مؤلف از آن نقل کرده بود. [۱۰۰۸] (۱۶/۲۰۵۲). [۱۰۰۹] همانندش را ذکر کرده، و الا قرطبی نام علما را ذکر کرده، و با مبهمی آن را نیاورده. [۱۰۱۰] بخاری «فتح» (۸/۱۰۷)، و مسلم بارقم (۳۰۲۵). [۱۰۱۱] «الجامع الاحکام القرآن» (۱۶/۲۰۶). [۱۰۱۲] «کشاف» (۴/۸۸). در تفسیرش میگوید: «علمی که انسان توانایی آن را دارد ظن غالب است، مانند سوگند ونشانههایآشکار» ا ه .