بحثی درباره مروان بن حکم
توهم سوم: معترض با ادعای اینکه محدثین از مروان بن حکم حدیث روایت کردهاند استدلال میکند که آنان راویت های فرومایه و جرح شده را میپذیرند و روایت آنان را صحیح میدانند، و میگوید: این در حالی است که پیامبر او را تبعید و نفرین کرده است.
پاسخ: معترض در چند جا اشتباه و خطا کرده است!
موضع اول: معترض میپندارد که پیامبر مروان را تبعید کرد، در حالی که پدرش حکم را تبعید کرد، و با اجماع مروان در آن هنگام کودک خردسالی بود، ولی پدرش او را با خود به طائف برد، و طبق قول امام مالک در زمان رحلت پیامبر کودکی هشت ساله یا مانند آن بود و بیشتر اقوال به این نزدیک است» [۶۷۲].
و این دلالت میکند که پیامبر جپیش از اینکه مروان به سن تکلیف و استحقاق تبعید برسد رحلت کرده است، و این در نزد مورخان واضح و معلوم است.
ذهبی درباره حکم میگوید [۶۷۳]: «پیامبر جاو را بخاطر اینکه در حرکات و سکنات از وی تقلید و مسخره میکرد به طائف تبعید کرد، و در شرح حال وی این حدیث را روایت کرده است: «مرا چه شده که فرزندان حکم را به من نشان دادند همانند میمون بر منبر من حملهور و تکیه زده بودند» علاء [۶۷۴]با سند آن را از پیامبر روایت کرده است، ولی هم اکنون قول ذهبی پس از آن را به یاد ندارم.
ابن عبدالبر در «الإستیعاب» میگوید: پیامبر او را از مدینه به طائف تبعید کرد، و پیامبر هرگاه راه میرفت حکم از او تقلید و تمسخر میکرد، روزی پیامبر به او رو کرد و کار ناپسند او را مشاهده کرد و فرمود: «تو همانند آن خواهید شد» پس از آن بدن حکم لرزش و تکان پیدا کرد، و عبد الرحمن بن حسان بن ثابت [۶۷۵]از مروان بن حکم تقلید و تمسخر میکرد، و در هجو و نکوهش او میگوید:
ترجمه شعر: لعین و نفرین شده پدر تو است استخوان او را پرت و رها کن
و اگر آن را پرتاب کنید انسان دیوانه و لرزانی را پرتاب میکنید
در تقلید عمل زهد پیامبر شکم تهی راه میرفت
و بخاطر رفتار شنیع و خبیثش شکم گنده و دچار سوءهاضمه شد [۶۷۶].
ابن عبدالبر میگوید: اما قول وی «لعین پدرت است» زیرا طبق روایتی که ابو خیثمه و غیره از عائشه روایت میکنند: عائشه به مروان گفت: ای مروان من گواهی میدهم در حالی که تو در صلب پدرت بودی پیامبر او را نفرین و لعن کرد.
و با اسنادش از عبدالله بن عمرو روایت میکند که گفت: پیامبر فرمود جحالا مردی نفرین شده بر شما وارد میشود» ناگهان حکم بن عاص وارد شد [۶۷۷].
اینها گواه هستند که محدثین از حال حکم بن عاص «نفرین شده پیامبر» آگاه بودهاند.
موضع دوم: معترض فکر میکند که «حکم» در نزد محدثین از جمله معصومین و برتر بر پیامبران و مرسلین محسوب میشود، در واقع با ذکر نصوص آنها دروغ بزرگ معترض آشکار شد.
موضع سوم: معترض فکر میکند که حکم «نفرین شده پیامبر» از جمله راویان احادیث صحیح است، و اصلا این طور نیست، و قطعاً در صحاح سته روایتی از حکم وجود ندارد، و تمام کسانی که نامشان «حکم» است و در صحاح آمده است؛ بیست و سه نفر هستند، و حکم بن عاص از جمله آنان نیست.
موضع چهارم: معترض فکر میکند که مروان بن حکم در نزد محدثین از جمله پرهیزکاران و صالحان است، و به روایت محدثین از او استدلال میکند که محدثین فاسقان، و «جرح شدهها» را قبول دارند، و چون احادیث وی را در صحاح آوردهاند باور به عدالت وی داشتهاند، و اصلا این طور نیست، محدثین از کردار شنیع و گناهان مهلک و بزرگ وی جاهل و بیخبر نیستند، و برای مثال نمونههای از کلام آنان را ذکر میکنم:
ذهبی میگوید [۶۷۸]: «مروان بن حکم رفتارهای بسیار زشتی مرتکب شده است، از خداوند طلب سلامتی میکنیم، طلحه را با تیر میزد، و...».
و ذهبی میگوید [۶۷۹]: «مروان در واقعه جمل حضور داشت و طلحه را به قتل رساند، و خودش نجات یافت ای کاش به هلاکت میرسید».
و اگر وی جزو صالحان و پرهیزکاران بود برایش تمنّای هلاکت نمیکرد، و از دعای خیر برای وی خود داری نمیکرد، و در «المیزان» تصریح میکند که رفتار ناشایستی داشت، و این سخن فاسق دانستن اوست.
و ذهبی از حسین بن علیبروایت میکند که گفت [۶۸۰]: ای مروان، سوگند به خداوند در حالی که تو در پشت پدرت بودی پیامبر تو را لعن و نفرین کرده است، و ذهبی او را با نیکی یاد نمیکند بلکه به حیله و مکر او را یاد میکند.
ذهبی میگوید [۶۸۱]: مروان طلحه بن عبیدالله [یکی از عشره مبشره] را به قتل رساند.
و ابومحمد بن حزم در کتاب «أسماء الخلفاء» [۶۸۲]در بحث خلافت ابن زبیر در توصیف مروان میگوید: «او اولین کسی است که امورات و اوضاع مسلمانان را بدون تأویل و شبهه آشفته کرد، و نعمان بن بشیر صحابه پیامبر ج[اولین نوزاد انصاری در اسلام] را به قتل رساند، و پس از بیعت به ابن زبیر بر ضد وی قیام و شورش کرد.
و ابو سعادات ابن اثیر میگوید [۶۸۳]: عائشه ام المؤمنینلبه مروان گفت: تو از سلاله کسی هستید که مورد نفرین و لعن پیامبر جقرار گرفت.
و ابو عمر بن عبد البّر [۶۸۴]: مروان را به نیکی و دینداری یاد نمیکند، و نقل میکند:
روزی علیسبه مروان نگاه میکرد و گفت: وای بر تو، آنگاه که از اطاعت خارج شوید، نفرین امت محمد بر تو و نوادگانت است.
و ابن عبدالبر میگوید: بر مروان میگفتند: «خیط باطل» و هنگامی که به زور برای مروان از مردم بیعت گرفته شد عبدالرحمن بن حکم این اشعار را درباره او سرود:
ترجمه شعر: به خدا سوگند نمیدانم و از همسر مضروب القفا [مروان] پرسیدم که او چکار میکند خداوند مردمانی که خیط باطل [کنایه از مروان] به سلطلنت نشاندهاند خوار و ذلیل کند وی به هر کس بخواهد بخشش میکند و به هر کس نخواهد ممانعت میکند.
برادرش عبدالرحمن شاعر برجستهای بود، و مانند مروان عقیده و باور نداشت، و بخاطر این به او «مضروب القفا» میگویند: زیرا روزی ضربهای به پشتش زد و افتاد و همچنین عبد الرحمن میگوید:
ترجمه شعر: ای مروان تمام سهم و نصیبم را در نزد تو
به عمرو بن مروان طویل و خالد هدیه دادم
هر برادر ناتنی زائد غیر ناقص است
و تو برادر ناتنی ناقص غیر زائد هستید
و ابن عبدالبر اشعاری از غیر برادرش در نکوهش مروان ذکر میکند، لیکن بخاطر اینکه بسیار تند و کوبنده است در اینجا ذکر نمیکنیم، و همچنین ابن عبدالبر ذکر میکند که او پیامبر را ندیده است، و آن را از بخاری نقل میکند [۶۸۵].
و این خلاصهای از شناخت و آگاهی علماء از مروان بن حکم بوده، و اما روایت آنان از مروان پس از این با اجماع بر تعدیل وی دلالت نمیکند، و علما تنها در این اختلاف دارند که آیا روایت از کسی بدون تصریح به جرح وی دلالت بر صحت روایتش میکند یا نه؟ و چنانچه ابن صلاح در کتابش [۶۸۶]، و یحیی بن حمزه در «المعیار» ذکر میکند: قول مختار بر عدم دلالت است.
و زین العابدین علی بن حسین، و عروه بن زبیر از مروان روایت کردهاند، و این روایت بر این دلالت نمیکند که آنان او را تعدیل کرده باشند، و هیچ کسی بخاطر این روایت بر آنان اعتراضی نکرده است، و همچنین روایت محدثین نیز این طور بوده است.
[۶۷۲] الاستیعاب (۱/۳۱۷) تألیف ابن عبدالبر. [۶۷۳] النبلاء (۲/۱۰۸) و ذهبی پس از آن میگوید: « در این باب احادیثی وجود دارد. شعبی میگوید: از ابن زبیر شنیدم میگفت: سوگند به خدای کعبه، حکم بن ابی عاص و فرزندانش مورد لعن و نفرین پیامبر قرار گرفتند. حکم بیست پسر و هشت دختر داشت. برخی گفتهاند: حکم اسرار پیامبر را فاش میکرد و پیامبر به همین خاطر او را تبعید کرد، و در سال ۳۱ وفات کرد. [۶۷۴] در پاورقی (ی) چنین آمده: «مولانا احمد بن عبدالله جنداری/میگوید: برایم معلوم نگردید که او کیست، و شاید از اشتباه ابی یعلی باشد ...» میگویم: بلکه او: علاء بن عبدالرحمن بن یعقوب حرقی ابوشیل مدنی است. «التهذیب» (۸/۱۸۶). [۶۷۵] العواصم (۳/۲۳۸). [۶۷۶] نسائی «الکبری» (۶/۴۵۸-۴۵۹) از حدیث عائشهلالبزار، «الکشف» (۲/۲۴۷) از حدیث بن ابیبکر، هیثمی در «المجمع» (۵/۲۴۴) میگوید: بذار آن را روایت کرده است و همانند آن از حدیث عبدالله بن زبیر نزد احمد: (۴/۵) و بزار «الکشف» (۲/۲۴۷) وجود دارد و سندش صحیح است. [۶۷۷] احمد (۲/۱۶۳)، بزار «الکشف» (۲/۲۴۷) از طریق ابن غیر، عثمان بن حکیم از ابی امامه بن سهل بن حنیف از عبدالله ابن عمرو. هیثمی در «المجمع» (۱/۱۱۷) میگوید: «راویانش از راویان صحاح هستند». [۶۷۸] میزان الاعتدال فی نقد الرجال (۵/۲۱۴). [۶۷۹] النبلاء (۳/۴۷۶). [۶۸۰] النبلاء (۳/۴۷۸). [۶۸۱] النبلاء ۰۱/۳۵-۳۶). [۶۸۲] (ص /۳۵۹) در آخر «جوامع السیرة». [۶۸۳] النهایة (۳/۳۴۴)، غریب الحدیث (۲/۵۱۸) تألیف خطابی، و «الفائق» (۴/۱۰۲) تألیف زمخشری. [۶۸۴] الإستیعاب (۳/۴۲۵) در پاورقی الإصابة. [۶۸۵] تهذیب التهذیب (۱۰/۹۲). [۶۸۶] علوم الحدیث (ص /۲۹۴).