گلزارهای شاداب در دفاع از سنت ابو القاسم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

ستایش زیدیه صحابه را:

ستایش زیدیه صحابه را:

و اما زیدیه: از بیشتر آن‌ها کلام‌های نقل شده که از این موضوع دلالت می‌کند [همانگونه که آن را ذکر خواهیم کرد]، که از جمله آن‌هاست این کلام امام بزرگ منصور بالله عبدالله بن حمزه بن سلیمانسکه در «الرسالة الإمامية، في الجواب على المسائل التّهامية» [۳۹۵]آن را ذکر کرده و گفته است: «اما آنچه که گوینده از ما نقل کرده که ما آراء صحابه را تضعیف کرده‌ایم، در رأی ما آن‌ها ارزش بیشتر و جایگاه برتر از این را دارند که آراء آن‌ها تضعیف شود و یا در عظمت و دین ارزش آن‌ها کم شود، چون اگر آن‌ها این گونه بودند، از پیامبر خدا جپیروی نمی‌کردند، و به آیین نیاکان و سرزمین و نزدیکانی که به آن‌ها الفت گرفته بودند پشت نمی‌کردند، و از منهجی که هیچ فردی به آن اُنس نگرفته و آن را نشنیده بود و برای انسان هم دشوار بود پیروی نمی‌کردند، آن‌ها بهترین مردم بودند در زمانه پیامبرخدا جو بعد از آن پس خداوند از آن‌ها راضی باد، و بهترین پاداش‌ها را به آن‌ها بدهد» تا اینکه می‌گوید: «این مذهب ماست و در آن اشتباه نکرده‌ام و با تقیه غیر از آن را کتمان نکرده‌ام، چه! در حالی که آنچه باعث تقیه می‌شود سبب آن منتفی است، و کسانی که جایگاه پایین‌تر از ما داشتند لعن و نفرین می‌کنند و طعنه می‌زنند، و ما از رفتار آن‌ها بری هستیم و این رأی نیاکان ما بوده است تا به علی÷می‌رسد» تا اینکه می‌گویید: «و در این جهت کسانی هستند که معتقدند ولایت فقط دشنام به صحابهشو برائت از آن‌ها است و با این از پیامبر خدا جتبری جسته‌اند بگونه‌ای که خودشان هم نمی‌دانند».

ترجمه شعر: (زمانی که من تیراندازی نکنم و طایفه‌ام تیراندازی کنند اطراف آن نیز به پهلو و شانه‌های من اصابه می‌کنند).

تمام شد آنچه که می‌خواستم از کلام‌های منصور بالله نقل کنم، و مذهبی که به تمام نیاکان خودشنسبت داده بود.

و مؤید بالله یحیی بن حمزهسدرباره دفاع از صحابه و تعریف آن‌ها بحث‌های زیادی کرده است، اما من به کتاب او دسترسی ندارم تا الفاظ او را در این باره ذکر کنم، و در کتاب «التحقیق» [۳۹۶]بحث‌ها زیبای را به آن‌ها اختصاص داده است و بشدت از صحابه دفاع کرده، و مانند این را در کتاب‌های «الشامل» [۳۹۷]، و «الانتصار» آورده است [۳۹۸].

اما منصور بالله در کتاب‌های متفرقه در این باره بحث‌های مختلفی کرده است، و از جمله آن‌ها است بحث او در کتاب «هداية المسترشدین»، و به این استدلال کرده بود که پیامبر جعتاب را بعد از اینکه دو روز مسلمان شده بود بعنوان امیر قرار داد و بمجرد مسلمان بودنش اکتفا کرده بود، و در «الاستیعاب» [۳۹۹]و... آمده که او در روز فتح مکه مسلمان شده بود و پیامبر جهنگامی که به حنین رفت ولایت را به او سپرد.

و در استدلال به عدالت در روایت نظر وجود دارد، اما منصور بالله گفته که ولایت قضاوت را به او سپرده بود، که بعضی از اهل علم این مسأله را برای او نقل کرده‌اند، بدین ترتیب؛ با این کلام منصور آنچه که مقصود ما بود حاصل شد، چون مقصود منصور بالله از استشهاد به آن این است که ثابت کند صحابه‌ای که مجهول هستند عادل می‌باشند، و از این استدلال لازم می‌آید که تمام صحابهشعادل باشند، علاوه بر این در کلام تعداد زیادی از علما زیدیه آمده که: آن‌ها قبول دارند مجهولی که مسلمان باشد خواه صحابه باشد یا غیر صحابه، همانگونه که قبلاً این را از عبدالله بن زید، و منصور بالله و ابی طالب نقل کردیم، اگر می‌خواهید از کلام آن‌ها آگاه شوید به مبحث آن‌ها مراجعه کن [۴۰۰]و همینطور از علمای خنفیه و... نقل شده بگونه‌ای که مشهور شده و با وجود این چرا معترض فقط به محدثین اعتراض وارد کرده و به مسلمانان دیگر اعتراض وارد نکرده؟ و آیا این بجز جهل محض یا خود را به نادانی زدن، و کینه‌توزی و دشمنی صریح چیز دیگر می‌تواند باشد؟ والله المستعان.

صحابه اخبار اعراب را پذیرفته‌اند:

وجه دوم: شیخ ابوحسن در «المعتمد» [۴۰۱]از صحابه روایت کرده که آنهابه مجرد مسلمان بودن کسانی که اخبار را روایت می‌کردند از اعراب اکتفا کرده‌اند، و از این کلام لازم می‌آید که صحابه بر این اجماع کرده‌اند، و معترض به عدالت معتقد بوده، و خبر او را پذیرفته‌ می‌آید که صحابه و خبر او انتقاد می‌گیرد، در حالی که او مردی است بنابر اعتقاد او [از اهل دیانت وامانت، و محدثینی که به علم رجال آگاهی داشته‌اند. به این اعتراف کردند] همانگونه که ذهبی [۴۰۲]این را ذکر کرده است، و نقصی که به او وارد کرده‌‌اند عبارت است از اینکه بزرگ معتزله بود و داعیّ برای آن بوده است، و این در روایانی که مورد اعتماد بودند و اتفاق بر اخراج حدیث آن‌ها در «صحیحین» و... مانند قتاده و غیره وجود دارد زیاد است، و زمانی که این ثابت شد، پس چگونه معترض بر محدثین ایراد می‌گیرد درباره منهجی که فرد مورد معتمد او گفته است این قول صحابه است، بلکه چیزی که او روایت کرده از منهج محدثین گسترده‌تر است، چون آن‌ها فقط رأی کسانی را پذیرفته‌اند که پیامبر جرا دیده باشند، و ابوحسین این را از صحابه روایت کرد: که آن‌ها رأی کسانی که از اعراب مسلمان شده‌اند را پذیرفته‌اند و بدون اینکه بشرط گرفته باشند که پیامبر جرا دیده باشند، و نوویسگفته است که: این مسئله‌ای است که انسان‌های معتبر آن را قبول دارند و این را در «شرح مسلم» [۴۰۳]مطرح کرده است، و از این عبارت ادعای اجماع لازم می‌آید و حافظانی از دانشمندان علم اثر بحث‌های را مطرح کرده‌اند که بر آنچه ابوحسین گفت دلالت می‌کند.

از جمله آن‌ها است: آنچه که معمر بصری از ابوعوّام بصری روایت کرده که گفته است: عمر برای موسی [و نامه طولانی درباره قضاوت نوشته است] مطالبی را نوشت و در آن این کلام عمرشمی‌باشد: «مسلمانان در شهادت دادن برای یکدیگر عادل هستند، مگر کسی که بر او حد باشد یا مشخص باشد که شهادت ناحق می‌دهد یا در دوستی یا در دیه [۴۰۴]ظنین باشد، چون خداوند سرپرست اسرار بندگانش است، حدود را بر آن‌ها می‌پوشاند مگر برای آن‌ها شاهد و سوگند موجود باشد» و مطالب بعدی نامه را ادامه داده، و مانند این را بیهقی روایت کرده، سپس گفته است: «و این [نامه] [۴۰۵]معروف و مشهور است [۴۰۶]، و در آن مطالبی وجود دارد که بر منهج محدّثین دلالت می‌کند، و این منهج در میان علمای سلف و خلف شهرت یافته است. و در حدیث برادر [ابن سلمه] [۴۰۷]در نامه عمرسآمده که فرموده: «افطار نکنید تا اینکه دو تا مرد مسلمان شهادت می‌دهند که دیروز ماه را دیده‌اند».

دارقطنی [۴۰۸]و بیهقی آن را روایت کرده‌اند و بیهقی گفته: «آن اثر صحیحی است» [۴۰۹]. ابن نحوی این را در «بدرالمنیر» و «خلاصه» را ذکر کرده است [۴۱۰]و [۴۱۱].

و از جمله آن‌ها است این اثر علیسکه در آن ذکر شده که: او بعضی از راویانی که به آن‌ها اتهام وارد می‌شود را سوگند می‌داد، اگر سوگند یاد می‌کردند آن‌ها را تصدیق می‌کرد. و امام منصور از زیدیه این را نقل کرده و به آن استدلال کرده است، و همینطور امام ابوطالب [نیز] این را روایت کرده که نزد حافظان حدیث معروف است، و همینطور ابو عبدالله ذهبی این را در «تذکرة الحفّاظ» [۴۱۲]نقل کرده و گفته است: «حدیث حسن است» و این بر منهج محدثین دلالت می‌کند، چون تهمت و سوگند دادن برای خبرنگارانی که امین هستند نمی‌باشد، بلکه برای کسانی هستند که مجهول الحال باشند تا به وسیله سوگند یاد کردن این ظن تقویت پیدا کند.

[۳۹۵] که در آن جواب مسائلی که از طرف فقیه محمد بن اسعد و اقدی صیلحی مطرح شده بود داده است، و نسخه‌های آن در موزه بریطانیا رقم (۳۸۲۸) می‌باشد «مصادر الفکر» ک (ص /۵۹۴). [۳۹۶] «التحقیق فی أدلة الأفکار و التفسیق» که دو نسخه دارد و یکی از آن‌ها در کتابخانه استاد حسین سیاغی است، و دیگری در کتابخانه جامع «کتاب‌های منبع» «مصادر الفکر» (ص /۶۱۸) است. [۳۹۷] «که دلایل حقیقی و اصول مسایل دینی را در آن ذکر کرده» که دو نسخه آن در کتابخانه جامع «مصادر الفکر» (ص /۶۲۰) می‌باشد. [۳۹۸] «که در آن از مذاهب علمای مصر در ثابت کردن قول راجح از مذاهب امامان و اقوال علمای امت در مباحث فقهی و مسایل مختلف فیه شرعی حمایت کاملی کرده است = = کتاب بزرگی است، که اجزاء متفرقه آن در کتابخانه مرجع. «مصادر الفکر» (ص /۶۱۷) است و مؤید بالله رساله‌های که مختص به دفاع از صحابهشاست تألیف کرد. [۳۹۹] (۳/۱۵۳) «با پاورقی اصابه». [۴۰۰] (ص /۵۶). [۴۰۱] (۲/۶۲۰). [۴۰۲] بگونه‌ای که در «میزان» ۰۱۵/۱۰۱) می‌گوید «و تألیفاتی دارد، و به ذکاوت و دیانت بر بدعتش مشهور بوده است). [۴۰۳] (۱۵/۱۴۹). [۴۰۴] در تمام منابع ک «او قرابة» است بدل از دیه. [۴۰۵] تر (ی) و (س)، و «معرفة السنن و الآثار». [۴۰۶] «معرفة السنن و الآثار» (۷/۳۶۶-۳۶۷) و ما بعد کلامش این است: «لازم است قضاة این را بدانند و به آن عمل کنند». و در «السنن الکبری» (۱۰/۱۵۰) نیز تخریج شده است و شیخ الاسلام درباره این نامه می‌گوید «و نامه‌ای که عمر درباره قضاوت برای ابوموسی اشعری نوشته مشهور است که فقها از آن استفاده کرده‌اند و در فقه و اصول الفقه بر آن اعتماد کرده‌اند و مسائلی را بر آن بنا کرده‌اند ... » «منهاج السنه» (۶/۷۱). و ابن جوزی در «اعلام الموقعین» (۱/۸۶) می‌گوید: «و این نامه‌ای ارزشمندی است که علما آن را پذیرفته‌اند، و قواعد حکم و شهادت را بر آن بنا کرده‌اند، و حاکم و مفتی به آن زیاد احتیاج داشته‌اند، و به آن اندیشیده‌اند و در آن تفقه کرده‌اند.» و ابن جزم در آن افراط کرده و ادعا نموده که این نامه را= = عمر ننوشته بلکه به او دروغ نسبت داده‌اند همانگونه که در «المحلّی» (۱/۵۹) آن را ذکر کرده و در حاشیه آن احمد شاکر آن را رد کرده است. [۴۰۷] از (ی) و (س). [۴۰۸] «السنن» (۲/۱۶۸)، ابن کثیر در «إرشاد» (۱/۲۷۸) با «اسناد صحیح هم این را آورده. [۴۰۹] «السنن الکبری» (۴/۲۴۸). [۴۱۰] در پاورقی (ی) آمده «و امام المرشد بالله در امالیه آن را تخریج کرده است». [۴۱۱] (۱/۱۱). [۴۱۲] در پاورقی (ی) این عبارت‌ها وجود دارد: و امام متوکل احمد بن سلیمان در «حقایق»، و حسین بن قاسم در «غایة» و «شرح آن» آن را تخریج کرده‌اند.