استدلال بجواز تقلید:
و ابن حاجب این مسأله را در بیان تعریف تقلید و مقلد آورده؛ و ما به این خاطر گفتیم: این مستلزم بطلان تقلید است چون ادلۀ نص و اجماع آن بر آن مسائلی که گفت دشوار است استوار است.
و بیان آن به این گونه است که استدلال به این فرموده خداوند که میفرماید:
﴿فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ٧﴾[الأنبياء: ۷].
«از آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید اگر این را نمیدانید».
به این نیاز دارد که فهمیده شود که نسخ نشده و تخصیص نیافته و معارض ندارد و به معنی آیه نیز نیاز دارد، و این دو موضوع هستند:
اول آنها: باید فهمیده شود این آیه نسخ نشده و معارض و مخصص ندارد، و بر این دلالت میکند که سنت صحیح وجود دارد که آن را تخصیص دهد یا با حدیث متواترش آن را نسخ کند، و برای شناخت سنت باید راهی وجود داشته باشد که بتوان بوسیله آن شناخته شود.
و دومین آنها: شناخت معنی آیه، و لازم است برای این شناخت به قواعد عربی و لغوی مراجعه و اندیشیده شود، چون بدیهی نیست، و باید ناظر آن هم اهل اجتهاد باشد اگر گفته شود: دلالت کردن آیه بر جواز تقلید آشکار است، و به اجتهاد نیاز ندارد،. میگویم: اینگونه نیست، چون معنی آن مشکل و اختلافی است و مطلبی که بر این ادعا دلالت میکند این است که: لفظ (سؤال) از افعالی است که به دو مفعول نیاز دارد، گاهی به واسطه حرف جر مانند: (سألت العالم عن الدلیل)و گاهی بدون واسطه مانند: (سألت الأمیر مالاً وسألت العالم دلیلاً)، پس هر وقت این را فهمیدی بدان به مسئول و مسئول عنه نیاز است، و اگر گفته شود: مسئول عنه اقوال مجتهدین این امت است در حالی که مجرد از ادله باشند، برای این هیچ دلیلی وجود ندارد، و این مسئول عنه حذف شده شاید أدّله باشد و احتمال دارد مذاهب باشد، بدون اینکه ذکر ادله شود، و بعضی از عالمان گفتهاند: این سؤال از چیزی است که خداوند نازل کرده و فرموده:
﴿اتَّبِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[الأعراف: ۳].
«از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده است».
پس هنگامی که خداوند دستور داد که از اهل ذکر سؤال کنید، مفهومش این است خداوند به ما امر کرده که از شرایع نازل شده تبعیت کنیم.
و تمام این [اقوال] [۳۶۶]مخالف مفهوم قواعد عربّی است، و آنچه مختار است: این است که مراد: سؤال درباره پیامبران است که: آیا مرد بودهاند؟ چون در اول آیه ذکر شده و عرف عرب مقتضی این است که این مراد باشد و قراین هم ذهن انسان را به این سوق میدهد. چون خداوند هنگامی که فرمود:
﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[الأنبياء: ۷].
«پیش از شما جز مردانی را نینگیختهایم که بدیشان وحی کردیم از آشنایان به کتابهای آسمانی بپرسید».
این به ذهن انسان میرسد؛ که از آنها بپرسید که آیا رسولان ما مرد بودهاند، همانگونه که گفته میشود: (واجهت الیوم الخليفة وسل وزرائه)(امروز با خلیفه ملاقات کردم و وزیرانش بپرسیدند) و مفهوم آن این است که از ملاقات کردن من با خلیفه سؤال کردند، و آنچه که من اختیار کردهام که حذف شده زمخشری در «کشاف» [۳۶۷]آن را اختیار کرده است، و چون علت آن آشکار بود علتش را بیان نکرده و جای تعجب است که علمای اصول برای جایز بودن تقلید به این آیه استدلال کردهاند بدون اینکه شیوه استدلال به این را بیان کنند، و این [اشکال] [۳۶۸]را با وجود اینکه آشکار است بیان نکردهاند.
اگر گفته شود: این آیه اگرچه به خاطر این سبب نازل شده اما نزد جمهور فقط بر این سبب حصر نشده، و به همین سبب علمای اصول این را ذکر نکردهاند.
میگویم: این مسأله با آن ربطی ندارد، چون این کلام وقتی گفته میشود که لفظ عام باشد و سبب آن خاص، و این آیه لفظش ظاهر نیست چون در آن حذف وجود دارد و معنی آن هم خاص است نه عام، پس تفاوتشان آشکار است، و اما استدلال به اجماع برای جایز بودن تقلید، با فرض اینکه آگاهی به کتاب و سنت نباشد صحیح نیست، چون ادله برای اینکه اجماع حجت باشد کلامهای ظاهری هستند، که برای آگاهی از معنی آنها به ثبوت لغت و عربی نیاز است، و بعد از آن باید به عدم ناسخ و عدم معارض و عدم مخصص هم آگاهی داشته باشد، و آن معترض اطلاع و آگاهی از علم لغت را جایز نمیدانست و گفته بود: و آگاهی به آنها غیرممکن است و همینطور معانی کتاب و سنتی که جواز تقلید از آنها استنباط میشود را جایز نمیدانست، پس زمانی که آگاهی از تفسیر قرآن و راههای شناخت اخبار باطل باشد، پس آنچه که فرع آنهاست از جواز تقلید نیز باطل است، و خصم برمقتضی اشکالش تکلیف را هم از جهت تقلید و هم از جهت اجتهاد باطل کرده است.
وجه دوازدهم: اگر آنچه که توهم کرده [از باطل [۳۶۹]دانستن شناخت و آگاهی به کتاب و سنت و ناممکن بودن راههای آن] صحیح بدانیم؛ لازم میآید که خداوند با گرفتن علما علم را از بین برده باشد، و دانشمندی باقی نگذاشته باشد، و مردم انسانهای جاهلی را بعنوان مرجع خود تعیین کنند، و آنها بدون علم و آگاهی از دین، فتوا صادر کنند، و خود را گمراه کنند و دیگران را نیز به گمراهی کشانند، همانگونه که در حدیث ابن عمر که در «صحیحین» [۳۷۰]، و... میباشد آمده و آنچه لازم میآید از کلام این معترض بر طالبان علم حدیث وارد میشود؛ چون کسی که عالم به کتاب و سنت نباشد در شریعت اسلام بعنوان عالم محسوب نمیشود؛ هر چند تمام علوم بجز قرآن و سنت را هم بداند، و این آشکار است و لازم نیست برای آن دلیل بیاوریم، و از پیامبر جبه صورت صحیح روایت شده که فرموده: همیشه گروهی از امت من بر راه حق هستند تا اینکه آخرین آنها توسط دجال کشته میشود [۳۷۱]و اهل علم بر این اجماع دارند هر چند در معنی آن اختلاف دارند، پس ثابت شد آنچه در حدیث ابن عمروسآمده هنوز وقت آن نیامده والا لازم میگردد با این طایفه که بر حق هستند، خداوند عالمی را باقی نگذاشته باشد، و اهل فتوی گمراه شده باشند، و عامه سؤالکنندگان را هم گمراه کرده باشند، و از این لازم میآید که تمام مسلمانان گمراه شوند، و دیگر گروهی که بر حق پافشاری کرده باشند باقی نمانده باشد.
و این مقدار کفایت میکند در جواب کسی که از طلب حدیث و تفسیر متنفر بود و راه آن را دشوار میدانست، و در داخل شدن در آن راه تشکیک ایجاد میکرد و میخواست مسلمانانی که اراده کرده بودند در آن راه حرکت کنند را مشوش کند و توصیههای زیبای که متعلق به جواب سؤال او بود به این ملحق میشود [۳۷۲]. اما شایسته بود آنها را از جواب جدا کنم، چون بعضی از آنها از قبیل تعلیم ادب بود و بعضی از آنها احتمال منارعه داشت از جواب قانع کننده یا جدل مقهور کننده یا فن سخنوری با توصیه ادبی.
[۳۶۶] در (أ) و «الأفعال» است! که خطا است. [۳۶۷] (۳/۴). [۳۶۸] در (أ) «الإمکان»! و آنچه نوشته شده از (ی) و (س) است. [۳۶۹] در (س) (إبطال) است. [۳۷۰] تخریج آن گذشت. [۳۷۱] تخریج آن گذشت. [۳۷۲] در پاورقی (أ) و (ی) این عبارتها آمده بود: (که در ذیل آمده است) «این توصیهها که میآید مقدار کمی از بیست و یک توصیه او است و مؤلف/در «العواصم» فوائد و مطالب مهمی ذکر کرده که در غیر از آن یافت نمیشود، و آنها را در «العواصم» در اول آورده بخلاف اینجا علامه محمد بن عبد الملک آنسی/».