گلزارهای شاداب در دفاع از سنت ابو القاسم صلی الله علیه وآله وسلم

فهرست کتاب

استادان ابن وزیر و سفرهایش برای یادگرفتن علم و تبحّر در آن و وفاتش:

استادان ابن وزیر و سفرهایش برای یادگرفتن علم و تبحّر در آن و وفاتش:

اما استادان او در علم ادب: برادر دو قلویش سید جمال الدین هادی، و قاضی علامه جمال ‌الدین محمد بن حمزه بن مظهر می‌باشد، و قاضی در آن مدت در علوم عربی و لغت و تفسیر با او مشورت می‌کرد.

اما استادانش در علم اصول: قاضی علّامه، ملک العلماء و قاموس الحکماء، عبدالله بن حسن بن عطیّه بن محمد بن المؤید الدّواری، و فقیه علّامه العمل جمال الإسلام و المسلمین علی بن عبدالله بن ابوالخیر می‌باشند، و علی بن عبدالله با او مشورت می‌کرد، و اولین کسی بود که در صنعاء یمن در دو علم اصول تدریس کرد.

و «شرح الأصول» که معتمد علمای زیدیه در ممالک یمن است و «الخلاصة» و «الغیاصة» و «تذکرة الشیخ المتکلم ابن متّویه» و غیر از آن‌ها از علوم لطیف و ارزشمند نزد او آموخت و «مختصر المنتهی» فقیه نحوی مالکی ابن حاجب را نزد او استماع کرد، و در این فنّ کتاب‌های پدران بزرگوارش مانند «المجزی» سید امام الناطق بالحق ابوطالب یحیی بن حسین هارونی و «صفوة‌ الاختیار» امام منصور بالله عبدالله بن حمزه بن سلیمان الحبشی و...را مطالعه کرد.

و همینطور آثار پدربزرگش سید علّامه یحیی بن منصور بن عنیف بن مفضل و آثار سید علامه حمیدان بن یحیی قاسمی را مطالعه کرد.

و مانند کتاب «جامع الکافی» سید امام [ابی] عبدالله محمد بن علی بن عبد الرحمن الحسنی را مطالعه کرد و همینطور کتاب «الجملة والألفة» فقیه امام علامه [] [۷۱]علمای زیدیه و قدمای شیعه: محمد بن منصور مرادی که علما بر علم و فضل [۷۲]، او اتفاق ‌نظر دارند مطالعه کرد و در آن اختلافاتی که در بین آن‌ها و در بین معتزله صورت گرفته بیان کرده، و در آن مختصرات مفید و مقالات کم‌نظیری وجود دارد. و شاگرد و رفیقش در طلب این دو علم: قاضی محمد بن داود نهمی ـ خداوند به او پاداش دهد ـ بود او همراه و دوست و دنباله‌رو آثار و نیکو شمردن اندیشه و افکارش بود و در مسائل کلام و ضعیف دانستن آراء متکلمان به او مراجعه می‌کرد، مانند این قول آن‌ها که می‌گویند: هر کس خداوند را با ادل‌های که بر مقدمات منطقی عامه مسلمانان استوار باشد نشناسد او کافر است!! و مانند آنچه که شیخ آن‌ها ابوهاشم بر آن نص گذاشته و دوستان بهاشمه او بدون انکار و معارضه از او تبعیت کرده‌اند که می‌گوید: خداوند فقط آنچه که ما درباره ذات او می‌‌دانیم می‌داند، که این کلام فرموده: خداوند را در سوره طه که می‌فرماید:

﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا١١٠[طه: ۱۱۰].

«و [انسان‌ها] در دانش به او احاطه نیابند».

رد می‌کند، بلکه به آن‌ها گفته می‌شود: هیچکدام از شما چیزهای که خداوند درباره‌تان می‌داند نمی‌دانید، حتی درباه آن‌ها اشعاری را سروده‌اند، و در نقاط مختلف گروه‌های از مردم آن‌ها را محکوم کرده‌اند، که بعضی از اقوال آن‌ها عبارتند است از این شعر: (که مضمون آن را در ذیل می‌آوریم)

ای گمراه گمراه‌شوندگانی که به چیزی گمان

برده‌ای که هیچ مسلمان متقی آن را نمی‌گوید

می‌گویند پروردگار عرش به ذات و

صفات خود فقط آنچه که ما بدان آگاهی داریم آگاهی دارد.

این مقاله که از هوا و هوس

سرچشمه گرفته و بر آن تیرگی و گمراهی سیطره کرده است را نابود کنند.

بعضی از آن‌ها گفته شیخشان را که گفته: پروردگار فقط آن چیزی می‌داند که ما آن را می‌دانیم این گونه تأویل کرده‌اند، یعنی پروردگار ـ سبحانه ـ می‌داند که قادر است، و ما هم می‌دانیم که قادر است و بقیه صفات واجب پروردگار هم به این گونه هستند.

از کسانی که این تأویل را کرده‌اند: قاضی علّامه فخر الدین در کتاب (شریدة القنّاص في شرح خلاصة الرصّاص) می‌باشد، که تأویلیست حس شنوای آن را مردود می‌داند و محقق اهل نظر و رأی چنین تأویل‌ها را جایز نمی‌دانند!!

اگر مانند این جایز باشد؛ باید تأویلات اهل باطل هم صحیح باشد، و آن‌ها تأویلات بی‌شماری از قبیل این و امثالش، را دارند! که اگر ما آن‌ها را ذکر کنیم باید کلام خود را طولانی کنیم، و از مقصود خارج شویم.

وقتی آن قاضی مذکور تضعیف این مسائل و امثال آن برایش مشخص شد، به فضل و هوشیاری او اعتراف کرد، و از کار زیبا و زیرکانه و شگفت‌انگیز او استفاده کرد.

و آن سیّد مذکور کتاب «مختصر المنتهی» [۷۳]را نزد علامه جمال الاسلام و واسطه عقد النظام فی السّلاة [۷۴]الکرام را نزد علی بن ابن القاسم الهادی خواند.

و در این مدت در تمام علوم با او مشورت می‌کرد و وقتی این «المختصر» را برایش خواند از ذهن روشن و فکر زیبا و بلاغت و هوشیاری و مهارت او متحیر شد، و در تعریفش اطناب می‌ورزید و طالبان علم را به پیش او می‌فرستاد، تا اینکه سید جمال الدین برای این سید بزرگوار رساله معروفی [۷۵]نوشت که در آن قول به رؤیت و قدم قرآن و خوف اهل بیترا به او نست داده بود که آن‌ها را فقط بر توهمات واهی و تخیلات بی‌ارزش بنا نهاده بود، و خود را ملزم ندانسته بود که درباره آن بحث کند جز اینکه می‌خواست به مقتضی مذهب اهل بیتـ عمل کند ـ و فقط مطالبی را آورده بود که آن‌هادر آن اختلاف داشته‌اند ـ اما او معتقد بود که اگر با یکی از آن دو گروه نص نبوی جباشد و گروه دیگر به رأی استناد کرده باشند یا به حدیثی که نزدش ضعیف باشد احتجاج کرده باشند، عمل به گفته‌ای ترجیح داده می‌شود که نص نبوی آن را تأیید کرده باشد.

و پیامبر خدا جبا این کم ارزش نمی‌شود که بتنهایی کلام او ترجیح دهنده باشد وانکار کردن این باعث می‌شود دین دوباره غریب گردد.

و مؤلف/در شأن متکلمین در این باره [۷۶]می‌گوید: (که مضمون آن را در ذیل می‌آوریم)

اگر حبّ و دوستی من برای حدیث مصطفی خطاست [۷۷].

گناه آن برای مصنّفش است و بس

و اگر حبّ آن دین است برای اعتراف‌کننده‌اش

آن تلاش و همت من است در شناساندنش

و مذهب من مذهب حق و یقین است

احوال هم فقط از عظمت او تغییر می‌کند

و این مذهب اهل‌بیت است و آن‌ها

بر این نص گذاشته‌اند که تمام اعمال آن را انجام دهند

و بر این نص گذاشته‌اند که تمام فروع آن

انجام گیرد و کسی که سرزنش می‌کند ناسنجیده عمل کرده و بس

دنبال کسی بجز افراد این منهج نمی‌روم

و بجز آیات مصحف او کلام دیگری را نمی‌خوانم

اما در اصول قول من همان قول

آن‌ها است و نباید قلب به دوری کردن از آن متمایل باشد

در مجازات به سرعت به سوی معلمش

می‌روم و برای اصلاح تمام تلاش خود را بکار می‌گیرم

و اگر کوشش کنم در محدوده آن تلاش می‌کنم

و اگر تحقیق کنم در شناخت آن می‌کنم

و من مکلفم که آن را دوست بدارم

و این من را بی‌نیاز می‌کند از تظاهر در آن

سرزنش‌کنند‌ه های زیادی برای

این وجود دارد و قلب من فقط از سرزنش‌کننده آن تعجب می‌کند

گناه من فقط این است که در میانشان

هستم مانند آبی که بوی گند نمی‌دهد مگر از ماندنش

و چوب مرطوب در جای خودش هیزم می‌شود

و گذر زمان باعث می‌شود در آن تصرف شود

قلب سزاوار آنچه است که به او القا می‌شود [۷۸].

مادامی که علاقه به بد عادت‌دادن صاحبش داشته باشد

و مؤلف/همیشه چه در پنهان و چه در آشکار به اهل بیت تمسک می‌کرد، و برای اظهار عقیده خود در این باره از نظم و نثر استفاده می‌کرد [۷۹]، و در شعری/به اختلاف اقوال او با سیّد مذکور در این باره اشاره می‌کند، که بهترین سرزنش و بهترین مشاجره‌ای است که در میان چند دوست واقع می‌گردد [۸۰]. (مضمون ابیات را در ذیل می‌آوریم)

ارزش من را دانستی سپس آن را انکار کردی

تو را به خدا سوگند چه چیزی باعث شد که دست از یاری و محبت من برداری در حالی که قبلاٌ خوب بودی

تو هر روز نسبت به من دیدگاهی داری

تو در بدگویی از من افراط‌کردی

دیروز تعریف و امروز بدگویی

ای کاش می‌دانستم فردا نسبت به من چه می‌کنی

ای کسی که در زمان خود بزرگ خاندان

و مرجع تعلیم و اقتدا [۸۱]بودی

علم عبای هوی و هوس

و پیری عبای پستی و حقارت را از تو برداشته

از این دو عبا نگهداری کن و آن‌ها را

از اسراف و از حد گذشتن کثیف به دور دار

سپس بعد از آن مشغول تعلیم این علوم شد، و مدتی از زمان را صرفش کرد و از همه‌جا طالبان علم به نزد او می‌رفتند، و از دانش او بهر بردند، و مشهور گردید.

[۷۱] این کلمه برایم آشکار نشد، شاید «زمام» باشد. [۷۲] گویا در کلامی چیزی جا افتاده؛ چون این کلام به ما بعدش ربطی ندارد!! [۷۳] کتاب ابن حاجب. [۷۴] در اصل اینگونه بود، و شاید (السلالة) باشد. [۷۵] و جمال‌الدین مذکور دو تا رساله را برای او فرستاد:= = در رساله اول: آن قصیدی طولانی که در آن اعتقاد و محبتش را نسبت به سنت و اتباعش را بیان کرده بود رد کرد، که اولش (مطلعش) این است: ظلمت عواذله تروح و تغتدی و تعید تعنیف المحب و تبتدی سرزنش‌کنندگان او را بر دوام سرزنش می‌کردند و دوستانش او را حضوراً سرزنش می‌کردند و برایش توضیح می‌دادند. و سید جمال الدین هادی بن ابراهیم وزیر برادر مؤلف در کتاب «الجواب الناطق بالحق الیقین الشافی لصدور المتقین» جواب خطا و اشتباهاتی که در رساله جمال الدین بود را داد، و آن کتاب خطّی است و من نسخه‌ای از آن را دارم، و در سال (۸۱۰ ه‍) در حیات مؤلف نوشته شد و رساله دیگری که مترجم (کسی که شرح حال مؤلف را نوشته) آن را در این جا ذکر کرده، و ابن وزیر در کتاب عظیمش «العواصم و القواصم» و مختصرش «الروض الباسم» (همین کتاب) به او جواب داده است. [۷۶] مؤلف بعضی از این قصیده را در «الروض» (همین کتاب) (۱/۱۲) آورده است. [۷۷] در این کتاب ذلل است اما در نسخه «خللاً» است. [۷۸] در نسخه: «من تعب» بوده. [۷۹] و برای این بحث و پاسخ ‌دادن به آن به «زیدیه» (ص /۵-۵۱) قاضی اکوع مراجعه کن. [۸۰] این ابیات در «تاریخ ابن وزیر» (۳۸ ب ـ ۳۹ أ) در زندگی‌نامه او ذکر شده است. [۸۱] در «تاریخ ابن وزیر» «اهتدا» است و در «البدر الطالع» هم (۲/۹۳).