ترجمه فارسی ریاض الصالحین

فهرست کتاب

۳۷۰- باب احادیث متفرقه و لطائف

۳۷۰- باب احادیث متفرقه و لطائف

۱۸۰۸- «عَن النَّواس بنِ سَمْعانَ س قال: ذَكَرَ رَسُولُ اللَّهِ ج الدَّجَّالَ ذَاتَ غَدَاة، فَخَفَّض فِيه، وَرَفَع حَتَّى ظَنَناه في طَائِفَةِ النَّخْل، فَلَمَّا رُحْنَا إلَيْه، عَرَفَ ذلكَ فِينَا فقال: «ما شأنكم؟» قُلْنَا: يَارَسُولَ اللَّهِ ذَكَرْتَ الدَّجَّال الْغَدَاة، فَخَفَّضْتَ فِيهِ وَرَفَعْت، حَتَّى ظَنَنَّاه في طَائِفةِ النَّخْلِ فقال: «غَيْرُ الدَّجَالِ أخْوفَني عَلَيْكُم، إنْ يخْرجْ وأنآ فِيكُم، فَأنَا حَجِيجُه دونَكُم، وَإنْ يَخْرجْ وَلَسْتُ فِيكُم، فكلُّ امريءٍ حَجيجُ نَفْسِه، واللَّه خَليفَتي عَلى كُلِّ مُسْلِم. إنَّه شَابٌ قَطَطٌ عَيْنُهُ طَافِيَة، كأَنَّي أشَبِّهُه بعَبْدِ الْعُزَّى بن قَطَن، فَمَنْ أدْرَكَه مِنْكُم، فَلْيَقْرَأْ عَلَيْهِ فَوَاتِحَ سُورةِ الْكَهْف، إنَّه خَارِجٌ خَلَّةً بَينَ الشَّامِ وَالْعِرَاق، فَعَاثَ يمِيناً وَعاثَ شمالا، يَا عبَادَ اللَّه فَاثْبُتُوا» . قُلْنَا يا رسول اللَّه ومَالُبْثُه في الأرْض؟ قال: «أرْبَعُون يَوْما: يَوْمٌ كَسَنَة، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيوْمٌ كجُمُعَة، وَسَائِرُ أيَّامِهِ كأَيَّامِكُم» . قُلْنَا: يا رَسُول اللَّه، فَذلكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَسَنَةٍ أتكْفِينَا فِيهِ صلاةُ يَوْم؟ قال: «لا، اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ» . قُلْنَا: يَارَسُولَ اللَّهِ وَمَا إسْراعُهُ في الأرْض؟ قال: «كَالْغَيْث استَدبَرَتْه الرِّيح، فَيَأْتي على الْقَوْم، فَيَدْعُوهم، فَيؤْمنُونَ بِه، ويَسْتجيبون لَهُ فَيَأمُرُ السَّماءَ فَتُمْطِر، والأرْضَ فَتُنْبِت، فَتَرُوحُ عَلَيْهمْ سارِحتُهُم أطْوَلَ مَا كَانَتْ ذُرى، وَأسْبَغَه ضُرُوعا، وأمَدَّهُ خَواصِرَ، ثُمَّ يَأْتي الْقَوْمَ فَيَدْعُوهم، فَيَرُدُّون عَلَيهِ قَوْله، فَيَنْصَرف عَنْهُم، فَيُصْبحُون مُمْحِلينَ لَيْسَ بأيْدِيهم شَيءٌ منْ أمْوالِهم، وَيَمُرُّ بِالخَربَةٍِ فَيقول لَهَا: أخْرجِي كُنُوزَك، فَتَتْبَعُه، كُنُوزُهَا كَيَعَاسِيب النَّحْل، ثُّمَّ يدْعُو رَجُلاً مُمْتَلِئاً شَباباً فَيضْربُهُ بالسَّيْف، فَيَقْطَعه، جِزْلَتَيْن رَمْيَةَ الْغَرَض، ثُمَّ يَدْعُوه، فَيُقْبِل، وَيَتَهلَّلُ وجْهُهُ يَضْحَك. فَبَينَما هُو كَذلكَ إذْ بَعَثَ اللَّه تَعَالى المسِيحَ ابْنَ مَرْيم ج، فَيَنْزِلُ عِنْد المَنَارَةِ الْبَيْضـَآءِ شَرْقيَّ دِمَشْقَ بَيْنَ مَهْرُودتَيْن، وَاضعاً كَفَّيْهِ عَلى أجْنِحةِ مَلَكَيْن، إذا طَأْطَأَ رَأسه، قَطَرَ وإذا رَفَعَهُ تَحدَّر مِنْهُ جُمَانٌ كَاللُّؤلُؤ، فَلا يَحِلُّ لِكَافِر يَجِدُّ ريحَ نَفَسِه إلاَّ مات، ونَفَسُهُ يَنْتَهِي إلى حَيْثُ يَنْتَهِي طَرْفُه، فَيَطْلُبُه حَتَّى يُدْرِكَهُ بَباب لُدٍّ فَيَقْتُلُه. ثُمَّ يأتي عِيسَى ج قَوْماً قَدْ عَصَمَهُمُ اللَّه مِنْه، فَيَمْسَحُ عنْ وُجوهِهِم، ويحَدِّثُهُم بِدرَجاتِهم في الجنَّة. فَبَينَما هُوَ كَذلِكَ إذْ أوْحَى اللَّه تَعَالى إلى عِيسى ج أنِّي قَدْ أَخرَجتُ عِبَاداً لي لا يدانِ لأحَدٍ بقِتَالهم، فَحَرِّزْ عِبادي إلى الطُّور، وَيَبْعَثُ اللَّه يَأْجُوجَ ومَأجوجَ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدِبٍ يَنْسلُون، فيَمُرُّ أوَائلُهُم عَلى بُحَيْرةِ طَبرِيَّةَ فَيَشْرَبون مَا فيهَا، وَيمُرُّ آخِرُهُمْ فيقولُون: لَقَدْ كَانَ بهَذِهِ مرَّةً ماءٌ . وَيُحْصَرُ نبي اللَّهِ عِيسَى ج وَأصْحَابُهُ حَتَّى يكُونَ رأْسُ الثَّوْرِ لأحدِهمْ خيْراً منْ مائَةِ دِينَارٍ لأحَدِكُمُ الْيَوْم، فَيرْغَبُ نبي اللَّه عِيسَى ج وأَصْحَابُه، ش، إلى اللَّهِ تَعَالى، فَيُرْسِلُ اللَّه تَعَالى عَلَيْهِمْ النَّغَفَ في رِقَابِهِم، فَيُصبحُون فَرْسى كَموْتِ نَفْسٍ وَاحِدَة، ثُمَّ يهْبِطُ نبي اللَّه عيسى ج وَأصْحابهُ ش، إلى الأرْض، فَلاَ يَجِدُون في الأرْضِ مَوْضِعَ شِبْرٍ إلاَّ مَلأهُ زَهَمُهُمْ وَنَتَنُهُمْ ، فَيَرْغَبُ نبي اللَّه عِيسَى ج وَأصْحابُهُ ش إلى اللَّه تَعَالَى، فَيُرْسِلُ اللَّه تَعَالى طيْراً كَأعْنَاقِ الْبُخْت، فَتحْمِلُهُم، فَتَطرَحُهم حَيْتُ شَآءَ اللَّه، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّه عَزَّ وجَلَّ مـطَراً لا يَكِنُّ مِنْهُ بَيْتُ مَدَرٍ ولا وَبَر، فَيَغْسِلُ الأرْضَ حَتَّى يَتْرُكَهَا كالزَّلَقَة. ثُمَّ يُقَالُ لِلأرْض: أنْبِتي ثَمرَتَك، ورُدِّي برَكَتَك، فَيَوْمئِذٍ تأكُلُ الْعِصَابَة مِن الرُّمَّانَةِ، وَيسْتظِلون بِقِحْفِهَا، وَيُبارَكُ في الرِّسْلِ حَتَّى إنَّ اللَّقْحَةَ مِنَ الإبِلِ لَتَكْفي الفئَامَ مِنَ النَّاس، وَاللَّقْحَةَ مِنَ الْبَقَرِ لَتَكْفي الْقَبِيلَةَ مِنَ النَّاس، وَاللَّقْحَةَ مِنَ الْغَنمِ لَتَكْفي الفَخِذَ مِنَ النَّاس.فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إذْ بَعَثَ اللَّه تَعالَى رِيحاً طَيِّبَة، فَتأْخُذُهم تَحْتَ آبَاطِهِم، فَتَقْبِضُ رُوحَ كُلِّ مُؤمِن وكُلِّ مُسْلِم، وَيبْقَى شِرَارُ النَّاسِ يَتهَارجُون فِيهَا تَهَارُج الْحُمُرِ فَعَلَيْهِم تَقُومُ السَّاعَةُ» رواهُ مسلم.

۱۸۰۸- «از نواس بن سمعان سروایت شده که گفت:

رسول الله جصبحگاهی دجال را یاد آوری کرده و فتنه‌اش را بزرگ شمرد و سپس کارش را بی‌ارزش جلوه داد تا اینکه گمان کردیم شاید در پیش انبوهی از درختان خرما موجود است و چون نزدش رفتیم این مطلب را از ما دریافته و فرمود: چه کار دارید؟

گفتیم: یا رسول الله ج! صبح از دجال یاد آوری کرده و کوچک و خوار و بزرگش شمردی تا اینکه گمان کردیم که او در پیش انبوهی از درختان خرما وجود دارد.

فرمود: غیر دجال مرا بر شما ترسانده است، زیرا اگر برآید و من درمیان شما باشم من با او ستیز می‌کنم نه شما، و اگر برآید در حالیکه من درمیان شما نیستم، پس هر شخص از جای خود با او مخاصمه می‌کند.

خداوند تعالی خلیفهء من بر هر مسلمان است. او (دجال) جوانی است که موی بس مجعد دارد و یک چشمش کور است. گوئی من او را به عبد العزی بن قطن تشبیه می‌کنم، و آنکه از شما وی را دریابد، باید که بر او آیات نخستین سورهء کهف را بخواند. او در راهی میان شام و عراق می‌برآید و در راست و چپ فساد ایجاد می‌کند. ای بندگان خدا ثابت قدم باشید.

گفتیم: یا رسول الله ج! چقدر در زمین درنگ می‌کند؟

فرمود: چهل روز. روزی مثل سال و روزی مثل ماه و روزی مثل هفته و روزهای دیگرش مثل روزهای ماست.

گفتیم: یا رسول الله ج! پس آن روزی که مثل سال است، آیا نماز یک روز ما در آن کافی است؟

فرمود: نه. آن روز را اندازه کنید.

گفتیم: یا رسول الله ج! شتاب و تیزی او در زمین چطور است؟

فرمود: مانند ابری که باد در عقبش باشد، پس بر سر گروهی آمده و آنها را دعوت می‌کند و به او ایمان می‌آورند و دعوت او را می‌پذیرند. وی آسمان را امر می‌کند و می‌بارد و زمین را امر می‌کند و می‌رویاند، و مال‌های رها شده‌شان به آنها به نحوی بزرگ‌تر وچاق‌تر باز می‌گردد، در حالیکه پستان‌های آنها پرتر بوده و سرینهای آنها چاق‌تر است.

باز نزد گروهی آمده و آنها را دعوت می‌کند، سخنش را رد می‌کنند و از آنها روی می‌گرداند و به آنها خشکسالی رسیده و در نزد‌شان چیزی از مال‌های‌شان نمی‌ماند و او از کنار ویرانه‌ای گذشته می‌گوید: گنجهایت را بیرون کن. گنجهایش همچون زنبورهای عسل بدنبال وی می‌افتد. سپس مردی را که در عنفوان جوانی است می‌خواند و به شمشیرش زده دو پاره می‌کند، مثل اینکه تیر به نشانه بخورد و باز او را می‌خواند و او روی می‌آورد و رویش (دجال) از شادی روشن شده و می‌خندد.

در اثنائی که او به این حال قرار دارد، خداوند عیسی ÷را می‌فرستد و وی در کنار منارهء سفید در شرق دمشق بین دو جامهء رنگ شده فرود می‌آید، در حالیکه کف‌های دو دستش بر بال‌های دو فرشته نهاده شده است و هر گاه سرش را پایین کند، قطرات آب از آن می‌چکد و چون سرش را بالا کند، دانه‌های نقره‌ای مانند لؤلؤ از آن تراوش می‌کند (مقصود آب زلال و روشن نقره مانند است). پس برای هیچ کافری که بوی او را می‌یابد روا نیست جز اینکه بمیرد.

و دجال را جستجو می‌کند تا اینکه او را به باب لد (شهری نزدیک بیت المقدس) دریافته و او را می‌کشد. باز عیسی ÷نزد گروهی می‌آید که خداوند آنان را از او (دجال) حفظ نموده آمده و روی‌شان را دست کشیده و از مراتب‌شان در بهشت با آنها صحبت می‌کند. در حینیکه وی به این کار مشغول است، خداوند تعالی به عیسی ÷وحی می‌رساند که من بندگانی را برآوردم که کسی یارای مقابله را آنان را ندارد، تو بندگانم را به طوری جمع کن. خداوند یأجوج و مأجوج را بر می‌انگیزد که از هر گوشه می‌شتابند که اولین دستهء‌شان از کنار دریاچهء طبرستان گذشته و همهء آب آن را می‌آشامند و آخرین دسته‌شان می‌گذرد و می‌گویند که روزی در این (دریاچه) آب بوده است و پیامبر خدا عیسی ÷و یارانش محاصره می‌شوند تا اینکه کلهء گاوی برای‌شان بیشتر از صد دینار برای شما امروزه ارزش دارد.

و پیامبر خدا عیسی ÷و یارانش رو به خدا می‌آورند و خداوند کرمهائی را در گردن‌های‌شان پدید می‌آورد و مثل یک نفر همه به قتل می‌رسند. باز پیامبر خدا عیسی ÷و یارانش فرود می‌آیند و یک وجب جایی را نمی‌یابند که از بوی بد‌شان متعفن نشده باشد و او و یارانش بخدا روی می‌آورند و خداوند هم پرندگانی را مثل گردنهای شترهای بختی می‌فرستد و آنان را برداشته و به جائی که خدا بخواهد می‌اندازند. بعد از آن خداوند بارانی را می‌فرستد که در برابر آن هیچ خانهء کلوخی و پشمی نمی‌ماند که زمین را شسته و لغزنده می‌سازد. سپس به زمین گفته می‌شود که میوه‌ات را برویان و برکتت را بیرون کن، پس در آن هنگام گروهی از یک انار می‌خورند و در سایهء پوست آن قرار می‌گیرند.

و در شیر برکت می‌نهد، بگونهء که شتر شیرده برای یک گروه بسنده است و گاو شیرده برای یک قبیله بسنده است و گوسفند شیرده برای یک دسته از مردم بسنده است تا خداوند باد خوشی را فرستد و از زیر بغل‌های‌شان گرفته و روح مؤمن و مسلمان را قبض می‌کند. و بدترین مردم می‌مانند که چون خران با هم می‌لولند و بر آنان قیامت برپا شود».

۱۸۰۹- «وَعَنْ رِبْعيِّ بْنِ حِرَاشٍ قَال: انْطَلَقْتُ مَعَ أبي مسْعُودٍ الأنْصارِيِّ إلى حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ ش فَقَالَ لَهُ أبُو مسعود، حَدِّثْني مَا سمِعْت مِنْ رَسُولِ اللَّه ج، في الدَّجَّال قال: «إنَّ الدَّجَّالَ يَخْرُجُ وَإنَّ مَعَهُ ماءً وَنَارا، فَأَمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ ماءً فَنَارٌ تُحْرِقُ، وَأمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ نَارا، فَمَاءٌ بَاردٌ عذْب،فَمَنْ أدْرَكَهُ مِنْكُم، فَلْيَقَعْ في الذي يَراهُ نَارا، فَإنَّهُ ماءٌ عَذْبٌ طَيِّبُ» فَقَالَ أبُو مَسْعُود: وَأنَا قَدْ سَمِعْتُه».متَّفَقٌ عَلَیه.

۱۸۰۹- «از ربعی بن حراش روایت است که گفت:

من با ابی مسعود انصاری نزد حذیفه سرفتم. ابو مسعود به وی گفت: در بارهء آنچه که از رسول الله جدر بارهء دجال شنیدی به من صحبت کن. گفت: دجال می‌برآید وهمراهش آب و آتش است و آنچه را که مردم آب می‌بینند، آتشی است که می‌سوزاند و آنچه را که مردم آتش می‌بینند، آب سرد شیرین است. آنکه از شما وی را دریابد که خود را در آنچه که آن را آتش می‌بیند، بیندازد، زیرا که آب شیرین پاکی است. سپس ابو مسعود گفت: من هم آنرا شنیده‌ام».

۱۸۱۰- «وعَنْ عَبْدِ اللَّهِ بن عَمْرو بن العاص ب قال: قَالَ رَسُولُ اللَّه ج: «يخْرُجُ الدَّجَّالُ في أمَّتي فَيَمْكُثُ أربَعِين، لا أدْري أرْبَعِينَ يَوْما، أو أرْبَعِينَ شَهْرا، أوْ أرْبَعِينَ عَاما، فَيبْعثُ اللَّه تَعالى عِيسَى ابْنَ مَرْيمَ ج فَيَطْلُبُهُ فَيُهْلِكُه، ثُّمَّ يَمْكُثُ النَّاسُ سبْعَ سِنِينَ لَيْسَ بَيْنَ اثْنْينِ عدَاوَة.

ثُّمَّ يُرْسِلُ اللَّه، عزَّ وجَل، ريحاً بارِدَةً مِنْ قِبلِ الشَّام، فَلا يبْقَى على وَجْهِ الأرْضِ أحَدٌ في قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ خَيْرٍ أوْ إيمَانٍ إلاَّ قَبَضَتْه، حتَّى لَوْ أنَّ أحَدَكُمْ دخَلَ في كَبِدِ جَبل، لَدَخَلَتْهُ عَلَيْهِ حَتَّى تَقْبِضَه. فَيَبْقَى شِرَارُ النَّاسِ في خِفَّةِ الطَّيْر، وأحْلامِ السِّباعِ لا يَعْرِفُون مَعْرُوفا، وَلا يُنْكِرُونَ مُنْكَرا، فَيَتَمَثَّلَ لهُمُ الشَّيْطَان، فَيقُول: ألا تسْتَجِيبُون؟ فَيَقُولُون: فَما تأمُرُنَا؟ فَيَأمرُهُم بِعِبَادةِ الأوْثَان، وهُمْ في ذلكَ دارٌّ رِزْقُهُم، حسنٌ عَيْشُهُم. ثُمَّ يُنْفَخُ في الصَّور، فَلا يَسْمعُهُ أحَدٌ إلاَّ أصْغى لِيتاً ورفع ليتا، وَأوَّلُ منْ يسْمعُهُ رَجُلٌ يلُوطُ حَوْضَ إبِله، فَيُصْعقُ ويسعق النَّاسُ حوله، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّه أوْ قال: يُنْزِلُ اللَّه مَطَراً كأَنَّهُ الطَّلُّ أو الظِّل، فَتَنْبُتُ مِنْهُ أجْسَادُ النَّاس ثُمَّ ينفخ فِيهِ أخْرَى فإذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُون. ثمَّ يُقَالُ يا أيهَا النَّاسُ هَلُمَّ إلى رَبِّكُم، وَقِفُوهُمْ إنَّهُمْ مَسْؤولون، ثُمَّ يُقَال: أخْرجُوا بَعْثَ النَّارِ فَيُقَال: مِنْ كَم؟ فَيُقَال: مِنْ كُلِّ ألْفٍ تِسْعَمِائة وتِسْعةَ وتِسْعين، فذلكَ يْوم يجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيبا، وذَلكَ يَوْمَ يُكْشَفُ عنْ ساقٍ»» رواه مسلم.

۱۸۱۰- «از عبد الله بن عمرو بن عاص ب روایت است که:

رسول الله جفرمود: دجال در امتم برآمده و چهل درنگ می‌کند نمی‌دانم که چهل روز است، یا چهل سال. بعد از آن خداوند عیسی ÷را می‌فرستد و آن را جستجو کرده می‌کشد. باز مردم هفت سال طوری زندگی می‌کنند که میان دو نفر دشمنی نیست باز خداوند تعالی نسیم سردی را از سوی شام می‌فرستد و هیچکسی که در دلش به اندازهء ذرهء خیر یا ایمان است بر روی زمین نمی‌ماند، مگر او را (روح او را) قبض می‌نماید. حتی اگر یکی از شما در میان کوهی درآید حتماً بر وی داخل شده آن را قبض می‌کند و مردم بد باقی می‌مانند که نه معروفی را می‌شناسند و نه منکری را. باز شیطان بصورت شخص خود را درآورده و می‌گوید: چرا اجابت نمی‌کنید؟ می‌گویند: ما را به چه امر می‌کنی؟ و آنان را به عبادت بتها امر می‌کند و در آن حالت رزق‌شان آمده و زندگی خوبی دارند باز در صور دمیده می‌شود و هیچکسی آن را نمی‌شنود، مگر اینکه یک طرف گردنش را بالا نموده و جانب دیگر را (از هول و ترس) می‌نهد.

و اولین کسی که آن را می‌شنود، مردیست که حوض شترش را گل می‌کند و وی بیهوش می‌گردد و دیگر مردم هم بیهوش می‌شوند.

باز خداوند بارانی می‌فرستد (یا گفت) بارانی نازل می‌کند که گوئی شبنم یا سایه است. و از آن اجساد مردم می‌روید. باز دیگر در آن دمیده می‌شود که ناگهان آنها ایستاده می‌نگرند. باز گفته می‌شود: ای مردم بسوی پروردگار‌تان بشتابید و آنها را ایستاده کنید، که آنها مورد سؤال قرار می‌گیرند.

باز گفته می‌شود: کسانی را که به دوزخ روان می‌شوند، بیرون کنید! و گفته می‌شود: از چقدر؟

گفته می‌شود: از هر هزاری نهصد و نود و نه و آن روزیست که کودکان را پیر می‌کند و آن روزیست که از شدت ترس ساق برهنه می‌شود».

۱۸۱۱- «وَعَنْ أنَسٍ س قَال: قَال رَسُولُ اللَّه ج: «لَيْسَ مِنْ بَلَدٍ إلاَّ سَيَطَؤُهُ الدَّجَّالُ إلاَّ مَكَّةَ والمَدينة، ولَيْسَ نَقْبٌ مِنْ أنْقَابِهما إلاَّ عَلَيْهِ المَلائِكَةُ صَافِّينَ تحْرُسُهُما، فَيَنْزِلُ بالسَّبَخَة، فَتَرْجُفُ الـمدينةُ ثلاثَ رَجَفَات، يُخْرِجُ اللَّه مِنْهَا كُلَّ كَافِرٍ وَمُنَافِقٍ» رواه مسلم.

۱۸۱۱- «از انس سروایت است که:

رسول الله جفرمود: هیچ شهری نیست که دجال در آن گام ننهد، جز مکه و مدینه و هیچ نقبی از نقب‌های آن نیست، مگر اینکه ملائکه بر آن صف کشیده و از آن پاسداری می‌کنند. و به زمین شور و ریگزاری که گیاه در آن نمی‌روید، فرود می‌آید و در مدینه سه بار خبر آمدنش پخش شده و خداوند از آن هر کافر و منافق را بیرون می‌سازد».

۱۸۱۲- «وعَنْهُ س أنَّ رسُولَ اللَّه ج قَال: «يَتْبعُ الدَّجَّال مِنْ يهُودِ أصْبهَانَ سَبْعُونَ ألْفاً علَيْهم الطَّيَالِسة»»رواهُ مسِلم.

۱۸۱۲- «از انس سروایت است که:

رسول الله جفرمود: هفتاد هزار از یهودیهای اصفهان که جامهء اطلس دارند از دجال پیروی می‌کنند».

۱۸۱۳- «وعَنْ أمِّ شَريكٍ ل أنَّها سمِعتِ النبي ج يَقُول: «ليَنْفِرَن النَّاسُ مِنَ الدَّجَّالِ في الجِبَالِ»» رَوَاهُ مُسْلِم.

۱۸۱۳- «از ام شریک لروایت است که:

وی از پیامبر جشنید که می‌فرمود: مردم حتماً از (شر فتنهء) دجال به کوهها پناه خواهند برد».

۱۸۱۴- «وعَن عِمْرَانَ بنِ حُصَيْنٍ ب قال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُولُ: «مَا بَيْنَ خَلْقِ آدَم إلى قِيامِ السَّاعةِ أمْرٌ أكْبرُ مِنَ الدَّجَّالِ»» رواه مسلم.

۱۸۱۴- «از عمران بن حصین سروایت است که گفت:

از رسول الله جشنیدم که می‌فرمود: میان آفرینش آدم ÷و برپا شدن قیامت امری بزرگ‌تر از دجال نیست».

۱۸۱۵- «وعنْ أبي سَعِيدٍ الخُدْرِيِّ س عَنِ النبي ج قال: «يخْرُجُ الدَّجَّالُ فَيتَوَجَّه قِبَلَه رَجُلٌ منَ المُؤمِنين فَيَتَلَقَّاهُ المَسالح: مسالحُ الدَّجَّال، فَيقُولُونَ له: إلى أيْنَ تَعمِد؟ فيَقُول: أعْمِدُ إلى هذا الَّذي خَرَج، فيقولُون له: أو ما تُؤْمِن بِرَبِّنَا؟ فيقول: ما بِرَبنَا خَفَاء، فيقولُون: اقْتُلُوه، فيقُول بعْضهُمْ لبعض: ألَيْس قَدْ نَهاكُمْ رَبُّكُمْ أنْ تقتلوا أحداً دونَه، فَينْطَلِقُونَ بِهِ إلى الدَّجَّال، فَإذا رآه المُوْمِنُ قال: يَا أيُّهَا النَّاسُ إنَّ هذا الدَّجَّالُ الَّذي ذَكَر رَسُولُ اللَّه ج فَيأمُرُ الدَّجَّالُ بِهِ فَيُشْبَح، فَيَقول: خُذُوهُ وَشُجُّوه، فَيُوسَعُ ظَهْرُهُ وبَطْنُهُ ضَرْبا، فيقول: أوما تُؤمِنُ بي ؟ فَيَقُول: أنْتَ المَسِيحُ الْكَذَّاب،فَيُؤمرُ به، فَيؤْشَرُ بالمِنْشَارِ مِنْ مَفْرقِهِ حتَّى يُفْرقَ بَيْنَ رِجْلَيْه، ثُمَّ يَمْشِي الدَّجَّالُ بَيْنَ الْقِطْعتَيْن، ثُمَّ يقولُ لَه: قُم، فَيَسْتَوي قَائما. ثُمَّ يقولُ لَه: أتُؤمِنُ بي ؟ فيقول: مَا ازْددتُ فِيكَ إلاَّ بصِيرة، ثُمًَّ يَقُول: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لا يفْعَلُ بعْدِي بأَحَدٍ مِنَ النَّاس، فَيأخُذُهُ الدَّجَّالُ لِيَذْبَحَه، فَيَجْعَلُ اللَّه مَا بيْنَ رقَبَتِهِ إلى تَرْقُوَتِهِ نُحَاسا، فَلا يَسْتَطِيعُ إلَيْهِ سَبيلا، فَيَأْخُذُ بيَدَيْهِ ورجْلَيْهِ فَيَقْذِفُ بِه، فَيحْسَبُ الناسُ أنَّما قَذَفَهُ إلى النَّار، وإنَّما ألْقِيَ في الجنَّةِ» فقالَ رسُولُ اللَّه ج: «هذا أعْظَمُ النَّاسِ شَهَادَةً عِنْد رَبِّ الْعالَمِينَ»» رواه مسلم.

وروى البخاريُّ بَعْضَهُ بمعْنَاه. «الـمَسَالح»: هُمْ الخُفَرَاءُ وَالطَّلائع.

۱۸۱۵- «از ابو سعید خدری سروایت است که:

پیامبر جفرمود: دجال بیرون شده و مردی از مؤمنان بسویش متوجه می‌گردد. نگهبانان دجال با او روبرو می‌شوند و به او می‌گویند: قصد کجا داری؟

می گوید: بسوی این کسی که برآمده است.

به او می‌گویند: آیا به خدای ما ایمان داری؟

می‌گوید: در مورد پروردگار ما خفایی نیست.

می‌گویند: او را بکشید، و بعضی به بعضی دیگر می‌گویند: آیا پروردگار شما، شما را منع نکرد که بدون اجازه‌اش کسی را نکشید؟ و او را نزد دجال می‌برند. چون مؤمن او را می‌بیند، می‌گوید: ای مردم! این همان دجالی است که رسول الله جیاد آوری کرده است و دجال امر می‌کند که او را به شکم بخوابانید و می‌گوید: بگیرید و او را شق کنید و به پشت و شکمش تا جا دارد می‌زند و می‌گوید آیا به من ایمان نداری؟

می‌گوید: تو مسیح کذاب هستی و در مورد وی امر می‌شود، از فرق سرش اره کرده می‌شود، تا اینکه از میان دو پایش می‌برآید و دجال در میان هردو پاره‌اش می‌رود و به او می‌گوید: برخیز و راست می‌ایستد. باز به او می‌گوید: ای مردم او بعد از من به کسی از مردم نمی‌تواند کاری بکند. دجال او را می‌گیرد تا بکشدش، ولی خداوند میان گردن و استخوان بالای گودی نحر از گلوی او مس قرار می‌دهد و او بر وی چیره شده نمی‌تواند و بعد دست و پای او را گرفته او را دور می‌اندازد و مردم گمان می‌کنند که او را به آتش انداخته است، در حالیکه به بهشت انداخته شده است. بعداً رسول الله جفرمود: این بزرگ‌ترین مردم از روی شهادت در پیشگاه رب العالمین است».

۱۸۱۶- «وعَنِ المُغِيرَةِ بنِ شُعْبةَ س قَال: ما سَألَ أحَدٌ رَسُولُ اللَّه ج عَنِ الدَّجَّالِ أكْثَرَ ممَّا سألْتُه، وإنَّهُ قالَ لي: «ما يَضُرُّك؟» قلت: إنَّهُمْ يقُولُون: إنَّ معَهُ جَبَلَ خُبْزٍ وَنَهْرَ مَاءٍ، قالَ: «هُوَ أهْوَنُ عَلى اللَّهِ مِنْ ذلِكَ»»متفقٌ علیه.

۱۸۱۶- «از مغیره بن شعبه سروایت است که گفت:

هیچکس پیش از من از رسول الله جدر مورد دجال سؤال ننمود و آنحضرت جبه من فرمود: به تو ضرر نمی‌رساند.

گفتم: آنها می‌گویند: که همراه او کوهی نان و جوی آب است.

فرمود: او در نزد خداوند خوارتر از این است که خداوند با استدراجاتش او را سبب گمراهی مؤمنان کند، بلکه او و کارهایش سبب زیادت ایمان مؤمنان می‌شود».

۱۸۱۷- «وعَنْ أنَسٍ س قال: قالَ رَسُولُ اللَّه ج: مَا مِنْ نَبِيٍ إلاَّ وَقَدْ أنْذَرَ أمَّتَهُ الأعْوَرَ الْكَذَّاب، ألا إنَّهُ أعْوَر، وإنَّ ربَّكُمْ عَزَّ وجلَّ لَيْسَ بأعْور، مكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ك ف ر»» متفق علیه.

۱۸۱۷- «از انس سروایت است که:

رسول الله جفرمود: هیچ پیامبری نیست که امتش را از اعور کذاب بیم نداده باشد. آگاه باشید که او اعور (یک چشم) است و همانا پروردگار شما اعور نیست و در بین چشم‌هایش نوشته است که ک ف ر (کافر شده است)».

۱۸۱۸- «وَعَنْ أبي هُرَيْرَة س قال: قالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «ألا أُحَدِّثُكُمْ حَدِيثاً عنِ الدَّجَّالِ مَا حَدَّثَ بِهِ نَبيٌّ قَوْمَه، إنَّهُ أعْوَرُ وَإنَّهُ يجئُ مَعَهُ بِمثَالِ الجَنَّةِ والنًّار، فالتي يَقُولُ إنَّهَا الجنَّةُ هِيَ النَّار». متفقٌ علیه.

۱۸۱۸- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: آیا به شما در مورد دجال صحبتی نکنم که هیچ پیامبری به قومش صحبت نکرده است؟ همانا او یک چشم است و او چیزی را مانند بهشت و دوزخ می‌آورد و آنچه را که می‌گوید، بهشت است در واقع دوزخ است».

۱۸۱۹- «وعَنْ ابنِ عُمَرَ ب أنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج ذَكَرَ الدَّجَّالَ بَيْنَ ظَهْرَاني النَّاس فَقَال: «إنَّ اللَّه لَيْسَ بأَعْوَر، ألا إنَّ المَسِيحَ الدَّجَّالَ أعْوَرُ الْعيْنِ الْيُمْنى، كَأَنَّ عَيْنَهُ عِنَبةٌ طَافِيَةٌ»» متفقٌ علیه.

۱۸۱۹- «از ابن عمر بروایت است که:

رسول الله جدرمیان مردم دجال را یاد آوری نموده و فرمود: همانا خداوند یک چشم نیست، آگاه باشید که مسیح دجال اعور است از چشم راست، گویی که چشمش دانهء انگور برآمده ایست».

۱۸۲۰- «وعَنْ أبي هُريْرَةَ س أنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج قال: «لا تَقُومُ الساعَةُ حَتَّى يُقَاتِلَ المُسْلِمُونَ الْيَهُودَ حتَّى يَخْتَبِيءَ الْيَهُوديُّ مِنْ وَراءِ الحَجَر والشَّجَر، فَيَقُولُ الحَجَرُ والشَّجَر: يَا مُسْلِمُ هذا يَهُودِيٌّ خَلْفي تَعَالَ فَاقْتُلْه، إلاَّ الْغَرْقَدَ فَإنَّهُ منْ شَجَرِ الْيَهُودِ»» متفقٌ علیه.

۱۸۲۰- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: قیامت برپا نمی‌شود، تا اینکه مسلمانها با یهود برزمند، تا هرگاه که یهودی به عقب سنگ یا درخت پنهان شود، سنگ و درخت بگوید: ای مسلمان این یهودیست که پشت سرم قرار دارد، بیا و او را بکش، بجز غرقد که آن درخت یهود است».

ش: غرقد: نام درخت خاردار مشهوریست که در بیت المقدس بسیار پیدا می‌شود.

۱۸۲۱- «وعَنْهُ س قال: قال رَسُولُ اللَّه ج: «والذِي نَفْسِي بِيَدِه لا تَذْهَبُ الدُّنْيَا حَتَّى يَمُرَّ الرَّجُلُ بالْقَبْر، فيتمَرَّغَ عَلَيْه، ويقول: يَالَيْتَني مَكَانَ صَاحِبِ هذا الْقَبْر، وَلَيْس بِهِ الدَّين وما به إلاَّ الْبَلاَءُ»». متفقٌ علیه.

۱۸۲۱- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: سوگند به ذاتی که وجودم در اختیار اوست که دنیا از میان نمی‌رود تا که شخص از کنار قبر گذشته و حالش دگرگون شود و بگوید: کاش جای صاحب این قبر می‌بودم و این کار را بواسطهء قرضداری انجام نمی‌دهد، بلکه بواسطهء رنج‌های دنیائی که به آن مبتلا است، می‌گوید».

۱۸۲۲- «وعَنْهُ س قال: قالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَحْسِرَ الْفُرَاتُ عَنْ جبَلٍ منْ ذَهَبٍ يُقْتَتَلُ علَيْه، فيُقْتَلُ مِنْ كُلِّ مِائةٍ تِسْعَةٌ وتِسْعُون، فَيَقُولُ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُم: لَعَلِّي أنْ أكُونَ أنَا أنْجُو»».

وفي روايةٍ «يوُشِكُ أنْ يَحْسِرَ الْفُرَاتُ عَن كَنْزٍ مِنْ ذَهَب، فَمَنّْ حَضَرَهُ فَلا يأخُذْ منْهُ شَيْئاً»» متفقٌ علیه.

۱۸۲۲- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: قیامت برپا نمی‌شود، تا که آب فرات خشک شده و کوهی از طلا در آن نمودار گردد که بر آن کشت وکشتار صورت گیرد، چنانچه از هر صد نود و نه (۹۹) نفر کشته شود و هر مرد از آنها می‌گوید: شاید من فقط نجات یابم.

و در روایتی آمده که نزدیک است که فرات از روی گنجی از طلا خشک شود و کسی که به آن صحنه حاضر شود، باید از آن چیزی نگیرد».

۱۸۲۳- «وعَنْهُ قال: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّه ج يَقُول: «يَتْرُكُونَ المَدينَةَ عَلى خَيْرٍ مَا كَانَت، لا يَغْشَاهَا إلاَّ الْعوَافي يُرِيد: عَوَافي السِّباعِ وَالطَّيْرِ وَآخِر مَنْ يُحْشَرُ رَاعِيانِ مِنْ مُزَيْنَةَ يُريدَانِ المَدينَةَ ينْعِقَانِ بِغَنَمها فَيَجدَانها وُحُوشا. حتَّى إذا بَلَغَا ثنِيَّةَ الْودَاعِ خَرَّا على وَجوهِهمَا»» متفقٌ علیه.

۱۸۲۳- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: مدینه را به بهترین حالی که بوده می‌گذارند و جز عوافی کسی به آن داخل نمی‌گردد و مراد از آن درندگان و پرندگان است و آخرین کسی که حشر می‌شود دو شبان‌اند از مزینه که قصد مدینه را نموده بر گوسفندان‌شان داد می‌کشند و مدینه را پر از حیوانات وحشی می‌یابند تا به ثنیة الوداع می‌رسند و بر روی‌هایشان می‌افتند».

۱۸۲۴- «وعَنْ أبي سَعيدٍ الخُدْرِيِّ س أنَّ النَّبي ج قَال: «يَكُونُ خَلِيفَةٌ مِنْ خُلَفَائِكُمْ في آخِرِ الزًَّمَان يَحْثُو المَالَ وَلا يَعُدُّهُ»» رواه مسلم.

۱۸۲۴- «از ابو سعید خدری سروایت است که گفت:

در آخر الزمان خلیفه‌ایست که از خلفای شما که مال را به مشت حساب می‌کند و نمی‌شمارد (دانه دانه)».

۱۸۲۵- «وعَنْ أبي مُوسى الأشْعَرِيِّ س أنَّ النَّبيَّ ج قال: «ليأتيَنَّ عَلى النَّاسِ زَمَانٌ يَطُوفُ الرَّجُلُ فِيهِ بِالصَّدَقَة مِنَ الذَّهَب، فَلا يَجِدُ أحَداً يَأْخُذُهَا مِنْه، وَيُرَى الرَّجُلُ الْوَاحِدُ يَتْبَعُهُ أرْبَعُونَ امْرأةً يَلُذْنَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ الرِّجالِ وَكَثْرَةِ النِّسَاءِ»» رواه مسلم.

۱۸۲۵- «از ابو موسی اشعری سروایت است که:

پیامبر جفرمود: همانا بر مردم زمانی خواهد آمد که شخص صدقه‌اش از طلا را گرفته می‌گرداند و کسی را نمی‌یابد که آن را بگیرد و یک مرد دیده می‌شود که از زیاد شدن زنان و کمی مردان که چهل زن بدنبال وی افتاده و به وی پناه می‌آورند».

۱۸۲۶- «وعَنْ أبي هُرَيْرَةَ س عَن النَّبيِّ جقَال: «اشْتَرَى رَجُلٌ مِنْ رَجُلٍ عقَارا، فَوَجَد الذي اشْتَرَى الْعَقَارَ في عَقَارِه جَرَّةً فِيهَا ذَهَبٌ، فقالَ لهُ الذي اشْتَرَى الْعَقَارُ: خُذْ ذَهَبَك، إنَّمَا اشْتَرَيْتُ مِنْكَ الأرْض، وَلَمْ أشْتَرِ الذَّهَب،وقالَ الَّذي لَهُ الأرْض: إنَّمَا بعْتُكَ الأرضَ وَمَا فِيهَا، فَتَحاكَما إلى رَجُل، فقالَ الَّذي تَحَاكَمَا إلَيْه: أَلَكُمَا وَلَد؟ قَالَ أحدُهُمَا: لي غُلام. وقالَ الآخر: لي جَارِية، قالَ أنْكٍحَا الْغُلامَ الجَاريَة، وَأنْفِقَا عَلى أنْفُسهمَا مِنْهُ وتصَدَّقَا»» متفقٌ علیه.

۱۸۲۶- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: شخصی از دیگری زمینی را خریداری کرد، آنکه زمین را خریده در آن کورهء طلایی یافت و شخصی که زمین را خریده بود به او گفت: طلای خود را بگیر من زمین را از تو خریداری کردم نه طلا را. و آنکه زمین از وی بود، گفت: زمین و آنچه را در آن است به تو فروختم، و هر دو نزد شخصی برای حکمیت آمدند و آنکه برای حکمیت نزدش رفتند، گفت: آیا شما فرزند دارید؟ یکی از آن دو گفت: من پسری دارم و دیگری گفت: من دختری دارم. گفت: دختر را به پسر به نکاح دهید و برای آن دو خرج کنید و آن کار را کردند».

۱۸۲۷- «وعنْهُ س أنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ ج يَقُول: «كانَتْ امْرَأتَان مَعهُمَا ابْناهُما، جَاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بابنِ إحْداهُما، فقالت لصاحِبتهَا: إنَّمَا ذهَبَ بابنِك، وقالت الأخْرى: إنَّمَا ذَهَبَ بابنِك، فَتَحَاكما إلى داوُودَ ج، فَقَضِي بِهِ للْكُبْرَى، فَخَرَجتَا على سُلَيْمانَ بنِ داودَ ج، فأخبرتَاه، فقال: ائْتُوني بِالسِّكينَ أشَقُّهُ بَيْنَهُمَا. فقالت الصُّغْرى: لا تَفْعَل، رَحِمكَ اللَّه، هُو ابْنُهَا فَقَضَى بِهِ للصُّغْرَى»» متفقٌ علیه.

۱۸۲۷- «از ابو هریره سروایت است که:

از رسول الله جشنید که می‌فرمود: دو زن بودند که بچه‌های‌شان را همراه داشتند، گرگ آمد و بچهء یکی از آن دو را برد. یکی به همراهش گفت: بچهء ترا برد و دیگری گفت که بچهء ترا برده است و برای حکمیت نزد داود ÷آمده وحکم کرد که بچه از آن بزرگ است. و بر سلیمان بن داود إبرآمده و وی را خبر نمودند. گفت: کاردی برایم بیاورید که آن را در میان‌شان شق کنم. کوچک آنها گفت: خدا بر تو رحمت کند این کار را مکن! او بچهء اوست و حکم نمود که فرزند از آن کوچک‌تر است».

۱۸۲۸- «وعَنْ مِرْداسٍ الأسْلَمِيِّ س قالَ قالَ النَّبيُّ ج: «يَذْهَبُ الصَّالحُونَ الأوَّلُ فالأول، وتَبْقَى حُثَالَةٌ كحُثَالَةِ الشِّعِيرِ أوْ التَّمْر، لا يُبالِيهمُ اللَّه بالَةً»»،رواه البخاری.

۱۸۲۸- «از مرداس اسلمی سروایت است که:

پیامبر جفرمود: نیکوکاران بدنبال همدیگر می‌روند و مردمی ناسره مانند ناسرهء جو و خرما می‌مانند که خداوند به آنها اهمیتی نمی‌دهد».

۱۸۲۹- «وعنْ رِفَاعَةَ بنِ رافعٍ الزُرقيِّ س قال: جاء جِبْريلُ إلى النبي ج قال: مَا تَعُدُّونَ أهْلَ بَدْرٍ فيكُم؟ قال: «مِنْ أفْضَلِ المُسْلِمِين» أوْ كَلِمَةً نَحْوَهَا قال: «وَكَذَلكَ مَنْ شَهِدَ بَدْراً مِنَ المَلائِكَةِ»». رواه البخاری.

۱۸۲۹- «از رفاعه بن رافع زرقی سروایت شده که گفت:

جبرئیل ÷خدمت پیامبر جآمده گفت: اهل بدر را در میان‌تان چه می‌شمارید؟

فرمود: از برترین مسلمانان – یا کلمهء مثل آن را گفت – فرمود: و همچنان‌اند فرشتگانی که در بدر حضور یافتند».

۱۸۳۰- «وعن ابنِ عُمَر ب قال: قال رَسُولُ اللَّهِ ج: «إذا أنْزل اللَّه تَعالى بِقَوْمٍ عَذَاباً أَصَابَ الْعَذَابُ مَنْ كَانَ فِيهم. ثُمَّ بُعِثُوا على أعمَالِهمْ»» متفقٌ علیه.

۱۸۳۰- «از ابن عمر بروایت است که:

رسول الله جفرمود: هرگاه خداوند بر قومی عذابی فرستد، شامل همهء‌شان شود، و باز برحسب اعمال خود برانگیخته شوند».

۱۸۳۱- «وعَنْ جابرٍ س قال: كانَ جِذْعٌ يقُومُ إلَيْهِ النبي ج، يعْني في الخُطْبَة، فَلَما وُضِعَ المِنْبر، سَمِعْنَا لِلْجذْعِ مثْل صوْتِ العِشَارِ حَتَّى نَزَلَ النبي ج فَوضَع يدَه عليْهٍ فسَكَن.

وفي رواية: فَلَمَّا كَانَ يَومُ الجمُعة قَعَدَ النبي ج على المِنْبَر، فصاحتِ النَّخْلَةُ التي كَانَ يخْطُبُ عِنْدَهَا حَتَّى كَادَتْ أنْ تَنْشَق.

وفي رواية: فَصَاحَتْ صياح الصَّبي. فَنَزَلَ النَّبيُّ ج، حتَّى أخذَهَا فَضَمَّهَا إلَيْه، فَجَعلَتْ تَئِنُّ أنِينَ الصَّبيِّ الَّذي يُسكَّتُ حَتَّى اسْتَقرَّت، قال: «بكت عَلى ما كَانَتْ تسمعُ مِنَ الذِّكْرِ»» رواه البخاری.

۱۸۳۱- «از جابر سروایت است که گفت:

تنهء درخت خرمائی بود که پیامبر جدر خطبه روی آن می‌ایستاد وچون منبر نهاده شد از تنهء درخت خرما صدایی مثل صدای عشار (ماده شتری که حملش به ده ماه رسیده) شنیدیم تا اینکه پیامبر جفرود آمده و دستش را بر آن گذاشت.

و در روایتی آمده که پس دست خود را بر آن نهاد و آرام گرفت.

و در روایتی منقول است که چون روز جمعه شد و پیامبر جبر منبر نشست، درخت خرمایی که در کنارش خطبه می‌خواند، صدایی نمود که نزدیک بود شق شود.

و در روایتی آمده که پس مانند بچه چیغ کشید و پیامبر جفرود آمد تا آن را به آغوشش گرفت و مانند نالهء بچهء که آرام ساخته می‌شود به ناله آغاز نمود تا آرام گرفت.

فرمود: بواسطهء آنچه که از ذکر می‌شنید، گریست».

۱۸۳۲- «وعنْ أبي ثَعْلَبَةَ الخُشَنيِّ جَرْثُومِ بنِ نَاشِرٍ س عنْ رَسُولِ اللَّه ج قال: إن اللَّه تعالى فَرَضَ فَرائِضَ فلا تُضَيِّعُوهَا، وحدَّ حُدُوداً فَلا تَعْتَدُوهَا، وحَرَّم أشْياءَ فَلا تَنْتَهِكُوها، وَسكَتَ عَنْ أشْياءَ رَحْمةً لَكُمْ غَيْرَ نِسْيانٍ فَلا تَبْحثُوا عنها»»حديثٌ حسن، رواه الدَّارقُطْني وَغَيْرَه.

۱۸۳۲- «از ابو ثعلبهء خشنی جرثوم بن ناشر ساز رسول الله جنقل کرده که فرمود:

همانا خداوند احکامی را فرض نموده پس آن را ضایع مکنید وحدودی وضع نموده، پس از آن تجاوز ننمائید و چیزهائی را حرام ساخته حرمت آن را پایمال نکنید و بواسطهء مهربانی بر شما بدون اینکه فراموش کرده باشد، از چیزهائی سکوت کرده، پس از آن جستجو و سؤال مکنید».

۱۸۳۳- «وعنْ عَبدِ اللَّهِ بن أبي أوْفي ب قال: غَزَوْنَا مع رَسُولِ اللَّه ج سَبْعَ غَزَوَاتٍ نَأكُلُ الجراد.

وفي رواية: نَأْكُلُ معهُ الجَراد»، متفقٌ عليه.

۱۸۳۳- «از عبد الله بن ابی اوفی بروایت است که گفت:

همراه رسول الله جهفت جنگ نمودیم که در آن ملخ می‌خوردیم.

و در روایتی آمده که همراه وی ملخ می‌خوردیم».

۱۸۳۴- «وعَنْ أبي هُريْرةَ س أنَّ النبي ج قَال: «لا يُلْدغُ المُؤمِنُ مِنْ جُحْرٍ مرَّتَيْنِ»» متفقٌ علیه.

۱۸۳۴- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: مؤمن از یک سوراخ دو مرتبه گزیده نمی‌شود».

۱۸۳۵- «وَعنْهُ قَال: قَال رسُولُ اللَّهِ ج: «ثَلاثَةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمُ اللَّه يَوْمَ الْقِيَامةِ وَلاَ ينْظُرُ إلَيْهِمْ وَلا يُزَكِّيهِمْ ولَهُمْ عذابٌ ألِيم: رجُلٌ علَى فَضْلِ ماءٍ بِالْفَلاةِ يمْنَعُهُ مِن ابْنِ السَّبِيل، ورَجُلٌ بَايَع رجُلاً سِلْعَةً بعْد الْعَضْر، فَحَلَفَ بِاللَّهِ لأخَذَهَا بكَذَا وَكَذا، فَصَدَّقَهُ وَهُوَ عَلى غيْرِ ذَلِك، ورَجُلٌ بَايع إمَاماً لا يُبايِعُهُ إلاَّ لِدُنيَا، فَإنْ أعْطَاهُ مِنْهَا وفي، وإنْ لَم يُعْطِهِ مِنْهَا لَمْ يَفِ»» متفقٌ علیه.

۱۸۳۵- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: سه کس است که خداوند در روز قیامت با آنان سخن نگفته و به ایشان ننگریسته و تزکیه‌شان نکرده و برای‌شان عذاب دردناکی است:

مردی که در بیابان آب زائدی دارد و آن را از مسافران باز می‌دارد.

و مردی که متاعی را با کسی بعد از عصر معامله نمود و به خدا سوگند خورد که آن را به این قدر و اینقدر گرفته و او هم راستگویش شمرد در حالیکه چنان نبود.

و مردی که بواسطهء دنیا به امام بیعت کرد که هر گاه از دنیا به وی دهد، وفا می‌کند و اگر ندهد، وفا نمی‌کند».

۱۸۳۶- «وَعَنْهُ عن النَّبيِّ ج قَال: «بَيْنَ النَّفْخَتَيْنِ أرْبعُونَ» قَالُوا يا أبَا هُريْرة، أرْبَعُونَ يَوْما؟ قَال: أبَيْت، قالُوا: أرْبعُونَ سَنَة؟ قَال: أبَيْت. قَالُوا: أرْبَعُونَ شَهْراً؟ قَال: أبَيْتُ «وَيَبْلَى كُلُّ شَيءٍ مِنَ الإنْسَانِ إلاَّ عَجْبَ الذَّنَب،فِيهِ يُرَكَّبُ الْخَلْقُ، ثُمَّ يُنَزِّلُ اللَّه مِنَ السَّمَآءِ مَاءً، فَيَنْبُتُونَ كَمَا يَنْبُتُ الْبَقْلُ»» متفقٌ علیه.

۱۸۳۶- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: بین دو صور چهل است.

گفتند: ای ابو هریره س! چهل روز؟

گفت: نمی‌توانم چیزی بگویم.

گفتند: چهل سال؟

گفت: نمی‌توانم چیزی بگویم.

گفتند: چهل ماه؟

گفت: نمی‌توانم چیزی بگویم و همهء انسان پوسیده می‌شود، جز بیخ دمش که در آن مخلوقات دوباره ترکیب می‌گردند. باز خداوند از آسمان آبی فرو می‌فرستد و مانند سبزه می‌رویند».

۱۸۳۷- «وَعَنْهُ قَالَ بيْنَمَا النَّبيُّ جفي مَجْلِسٍ يُحَدِّثُ الْقَوْم، جاءَهُ أعْرابِيُّ فَقَال: مَتَى السَّاعَة؟ فَمَضَى رسُولُ اللَّه ج يُحَدِّثُ، فقَال بَعْضُ الْقَوْم: سَمِعَ مَا قَال، فَكَرِه ما قَالَ، وقَالَ بَعْضُهم: بَلْ لَمْ يَسْمَع، حَتَّى إذَا قَضَى حَدِيثَهُ قَال: «أيْنَ السَّائِلُ عَنِ السَّاعَة؟» قَال: ها أنَا يَا رسُولَ اللَّه، قَال: «إذَا ضُيِّعَتِ الأَمَانةُ فانْتَظِرِ السَّاعةَ» قَالَ: كَيْفَ إضَاعَتُهَا؟ قَال: إذَا وُسِّد الأمْرُ إلى غَيْرِ أهْلِهِ فَانْتَظِرِ السَّاعة»» رواهُ البُخاری.

۱۸۳۷- «از ابو هریره سروایت است که گفت:

در اثنائی که پیامبر جدر مجلسی نشسته و با مردم صحبت می‌کرد، اعرابیی نزدش آمده و گفت: قیامت چه وقت است؟

رسول الله جصحبت خود را ادامه داد. برخی گفتند که گفته‌اش را شنید، ولی آن را زشت شمرد. و برخی دیگر را عقیده بر این شد که نشنیدش. تا اینکه صحبتش را تمام نمود، فرمود: کجاست کسی که از قیامت پرسش نمود؟

گفت: من حاضرم یا رسول الله ج!

فرمود: چون امامت ضایع ساخته شد، انتظار قیامت را بکش.

گفت: ضایع شدن آن چگونه است؟

فرمود: چون کار به نا اهلان سپرده شود، انتظار قیامت را بکش».

۱۸۳۸- «وعنْهُ أنَّ رسُول اللَّه جقَال: «يُصَلُّونَ لَكُم، فَإنْ أصَابُوا فَلَكُم، وإنْ أخْطئُوا فَلَكُمْ وَعَلَيْهِمْ»» رواهُ البُخاری.

۱۸۳۸- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: برای شما نماز می‌گزارند (ائمه) اگر به حق برابر شدند، پس برای شما (اجر) است. و هرگاه خطا کردند، پس برای شما (اجر) است و بر آنها ضرر».

۱۸۳۹- «وَعَنْهُ س: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل‌عمران: ۱۱۰] . قَال: خَيْرُ النَّاسِ لِلنَّاسِ يَأْتُونَ بِهِمْ في السَّلاسِل في أعْنَاقِهمْ حَتَّى يَدْخُلُوا في الإسْلام».

۱۸۳۹- «از ابو هریره سدر تفسیر قول خداوند روایت است:

﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل‌عمران: ۱۱۰] . گفت: بهترین مردم برای مردم آنها را با قیدهایی که در گردن‌شان است می‌آورند تا به اسلام داخل گردند».

(شما بهترین امتی بودید که برآورده شد برای مردم).

۱۸۴۰- «وَعَنْهُ عَن النَّبيِّ ج قَال: «عَجبَ اللَّه عَزَّ وَجَلَّ مِنْ قَوْمٍ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ في السَّلاسِلِ»» رواهُما البُخاري. معناها يؤسرون ويقيدون ثم يسلمون فيدخلون الجنة.

۱۸۴۰- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: خداوند عزوجل به شگفت می‌آید از گروهی که در زنجیرها به بهشت وارد می‌شوند».

ش: معنایش این است که اسیر و مقید گردیده باز اسلام می‌آورند و به بهشت داخل می‌شوند.

۱۸۴۱- «وَعنْهُ عَنِ النَّبيِّ ج قَال: «أَحَبُّ الْبِلاَدِ إلى اللَّه مَساجِدُهَا، وأبَغضُ الْبِلاَدِ إلى اللَّه أسواقُهَا»» روَاهُ مُسلم.

۱۸۴۱- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: محبوبترین سرزمینها نزد خدا مساجد است و زشت‌ترین سرزمینها بازارها است».

ش: بهترین جایها مساجد است که در آن ذکر و یاد خدا صورت می‌گیرد و بدترین جایها بازارها است که در آن فریب و سود و سوگندهای دروغ و سخنان ناسزا و مخالفت و عده و اعراض از یاد خدا صورت می‌گیرد.

۱۸۴۲- «وَعَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسيِّ س منْ قَولِهِ قَال: لاَ تَكُونَنَّ إن اسْتَطعْتَ أوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ السُّوق، وَلا آخِرَ مَنْ يَخْرُجُ مِنْهَا، فَإنَّهَا مَعْرَكَةُ الشَّيْطَان، وَبهَا ينْصُبُ رَايَتَه».رواهُ مسلم هكذا.

ورَوَاهُ البرْقَانِي في صحيحه: «عَنْ سَلْمَانَ قَالَ: قَالَ رسُولُ اللَّه ج: «لا تَكُنْ أوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ السُّوقَ، وَلا آخِرَ منْ يخْرُجُ مِنْهَا، فِيهَا بَاضَ الشَّيْطَانُ وَفَرَّخَ»».

۱۸۴۲- «از سلمان فارسی سنقل شده که گفت:

اگر می‌توانی بکوش، اولین کسیکه به بازار داخل می‌شود، نباشی و نه هم آخرین کسی که از آن بیرون می‌شود، زیرا بازار میدان کار و زار شیطان است که در آن پرچم خود را می‌افرازد.

مسلم آن را چنین روایت نموده و برقانی در صحیحش از سلمان سروایت نموده که رسول الله جفرمود: مباش اولین کسی که به بازار در می‌آید و نه آخرین کسی که از آن می‌برآید، زیرا شیطان در آن تخم نهاده و جوجه کرده است».

۱۸۴۳- «وعَنْ عاصِم الأحْوَلِ عَنْ عَبْدِ اللَّه بنِ سَرْجِسَ س قَال: قُلْتُ لِرَسُولِ اللَّه ج: يَا رَسُولَ اللَّه غَفَرَ اللَّه لك، قَال: «وَلَكَ» قَالَ عَاصِم: فَقلْتُ لَه: اسْتَغْفَرَ لَكَ رَسُولُ اللَّه ج؟ قَال: نَعَمْ وَلَك، ثُمَّ تَلاَ هَذه الآية: ﴿وَٱسۡتَغۡفِرۡ لِذَنۢبِكَ وَلِلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[محمد: ۱۹] ». رَواهُ مُسلم.

۱۸۴۳- «از عاصم احول از عبد الله بن سرجس سمرویست که گفت:

برای رسول الله جگفتم: یا رسول الله جخداوند برای شما آمرزیده است.

فرمود: و برای تو هم.

عاصم گفت، به وی گفتم: آیا رسول الله جبرای تو استغفار نمود؟

گفت: بلی. و سپس این آیه را خواند: و آمرزش طلب برای گناه خویش و برای مردان و زنان مؤمن».

۱۸۴۴- «وَعَنْ أبي مسْعُودٍ الأنْصَارِيِّ س قَال: قَالَ النَّبيُّ ج: «إنَّ مِمَّا أدْرَكَ النَّاسُ مِنْ كَلامِ النُّبُوَّةِ الأولَى: إذَا لَمْ تَسْتَحِ فَاصْنعْ مَا شِئْتَ»» رواهُ البُخَاری.

۱۸۴۴- «از ابی مسعود انصاری سروایت است که:

پیامبر جفرمود: همانا از آنچه مردم از اولین کلام نبوت دریافته‌اند، اینست که چون حیا نداری هر چه می‌خواهی بکن».

ش: براستی حیاء از خدا و بندگان خداست که انسان را از ارتکاب مناهی باز می‌دارد و هرگاه حیاء از وجود شخصی ریشه کن شد، هرچه را انجام می‌دهد، زیرا مانعی برای انجام این کارها در وجودش موجود نیست. (مترجم).

۱۸۴۵- «وَعَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ س قَال: قَالَ النَّبيُّ ج: «أوَّلُ مَا يُقْضَى بَيْنَ النَّاسِ يوْمَ الْقِيَامةِ في الدِّمَاءِ»» مُتَّفَقٌ علَیه.

۱۸۴۵- «از ابن مسعود سروایت است که:

پیامبر جفرمود: اولین چیزی که در روز قیامت در میان مردم بدان حکم می‌شود، خون‌ها است».

۱۸۴۶- «وَعَنْ عَائِشَةَ ل قَالَت: قَالَ رَسُولُ اللَّه ج: «خُلِقَتِ المَلائِكَةُ مِنْ نُور، وَخلِقَ الجَانُّ مِنْ مَارِجٍ منْ نَار، وخُلِق آدمُ ممَّا وُصِفَ لَكُمْ»» رواهُ مسلم.

۱۸۴۶- «از عائشه لمرویست که:

رسول الله جفرمود: فرشتگان از نور و جنیان از مخلوطی از آتش و آدم از آنچه به شما توصیف شده، آفریده شده‌اند».

۱۸۴۷- «وَعنْهَا ل قَالَت: «كَانَ خُلُقُ نبی اللَّه ج الْقُرْآنَ»» رواهُ مُسْلِم فی جُمْلَةِ حدِیثٍ طویل.

۱۸۴۷- «از عائشه لروایت شده است که گفت:

اخلاق پیامبر خدا جقرآن بود».

ش: براستی پیامبر جدر پندار و گفتار و کردار‌شان نمونه و الگوی عملی احکام قرآنی بودند. و انک لعلی خلق عظیم، ندای ربانی است که نمایانگر اخلاق نبوی جاست. (مترجم).

۱۸۴۸- «وَعَنْهَا قَالَت: قَالَ رَسُولُ اللَّه ج: «مَنْ أحَبَّ لِقاءَ اللَّهِ أحبَّ اللَّه لِقَاءَه، وَمنْ كَرِهَ لِقاءَ اللَّه كَرِهَ اللَّه لِقَاءَهُ» فَقُلْت: يَا رسُولَ اللَّه، أكَرَاهِيَةُ الموْت؟ فَكُلُّنَا نَكْرَهُ الـموْت، قَال: «لَيْس كَذَلِك، وَلَكِنَّ المُؤمِنَ إذَا بُشِّر بِرَحْمَةِ اللَّه وَرِضْوانِهِ وَجنَّتِهِ أحَبَّ لِقَاءَ اللَّه، فَأَحَبَّ اللَّه لِقَاءَهُ وإنَّ الْكَافِرَ إذَا بُشِّرَ بعَذابِ اللَّه وَسَخَطِه، كَرِهَ لِقَاءَ اللَّه، وَكَرِهَ اللَّه لِقَاءَهُ»». رواه مسلم.

۱۸۴۸- «از عائشه لمرویست که:

رسول الله جفرمود: آنکه دیدار خدا را دوست بدارد، خداوند دیدار او را دوست می‌دارد و کسی که دیدار خدا را نپسندد، خداوند دیدار وی را نمی‌پسندد.

گفتم: یا رسول الله ج! آیا نپسندیدن مرگ است؟ پس همهء ما مرگ را نمی‌پسندیم.

فرمود: این نیست، ولی مؤمن چون به رحمت و رضوان و بهشت خدا مژده داده شود، دیدار خدا را دوست می‌دارد و چون کافر از عذاب و خشم خدا خبر داده شود، دیدار خدا را نمی‌پسندد و خدای تعالی و تقدس هم دیدارش را نمی‌پسندد».

۱۸۴۹- «وَعَنْ أُمِّ المُؤْمِنِينَ صَفِيَّةَ بنْتِ حُيَيٍّ ل قَالَت: كَانَ النَّبيُّ ج مُعْتَكِفاً، فَأَتَيْتُهُ أزُورُهُ لَيْلا. فَحَدَّثْتُهُ ثُمَّ قُمْتُ لأنْقَلِب،فَقَامَ مَعِي لِيَقْلِبَني، فَمَرَّ رَجُلانً مِنَ الأنْصارِ ب، فَلمَّا رَأيَا النَّبِيَّ ج أسْرعَا. فَقَالَ ج: «عَلَى رِسْلُكُمَا إنَّهَا صَفِيَّةُ بنتُ حُيَيٍّ» فَقالا: سُبْحَانَ اللَّه يَارسُولَ اللَّه، فَقَال: «إنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِي مِنْ ابْنِ آدَمَ مَجْرَى الدَّم، وَإنِّي خَشِيتُ أنْ يَقذِفَ في قُلُوبِكُمَا شَرا أوْ قَال: شَيْئاً »» متفقٌ علیه.

۱۸۴۹- «از ام المؤمنین صفیه بنت حیی لمرویست که گفت:

پیامبر جمعتکف بودند و من شب به دیدار‌شان آمدم و با ایشان صحبت نموده و بعد برخاستم تا بازگردم. با من برخاست که مرا باز گرداند و دو مرد از انصار گذشتند و چون پیامبر جرا دیدند، شتافتند.

پیامبر جفرمود: بحال عادی‌تان راه روید – این زن صفیه بنت حیی است –

گفتند: سبحان الله یا رسول الله ج!

فرمود: شیطان از مجرای خون انسان می‌گذرد و من ترسیدم که در دل شما شری را بیندازد».

ش: این حدیث دلیل آنست که انسان باید از مواضع تهمت بگریزد و برای اینکه گمان بد را از خود دفع کند تا مردم به غیبتش گرفتار نشوند، لازم است که تشویش و وسوسهء مردم را دفع کند. (مترجم).

۱۸۵۰- «وَعَنْ أبي الفَضْل العبَّاسِ بنِ عَبْدِ المُطَّلِب س قَال: شَهِدْتُ مَعَ رسُولِ اللَّه ج يَوْمَ حُنَين فَلَزمْتُ أنَا وَأبُو سُفْيَانَ بنُ الحارِثِ بنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ رَسُولِ اللَّه ج لَمْ نفَارِقْه، ورَسُولُ اللَّه ج علَى بغْلَةٍ لَهُ بَيْضَاءَ.

فَلَمَّا الْتَقَى المُسْلِمُونَ وَالمُشْركُونَ وَلَّى المُسْلِمُونَ مُدْبِرِين، فَطَفِقَ رسُولُ اللَّه ج، يَرْكُضُ بَغْلَتَهُ قِبل الْكُفَّار، وأنَا آخِذٌ بِلِجَامِ بَغْلَةِ رَسُولِ اللَّه ج أَكُفُّهَا إرادَةَ أنْ لا تُسْرِع، وأبو سُفْيانَ آخِذٌ بِركَابِ رَسُولِ اللَّه ج.

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: «أيْ عبَّاسُ نادِ أصْحَابَ السَّمُرةِ» قَالَ العبَّاس، وَكَانَ رَجُلاً صَيِّتا: فَقُلْتُ بِأعْلَى صَوْتِي: أيْن أصْحابُ السَّمُرَة، فَو اللَّه لَكَأنَّ عَطْفَتَهُمْ حِينَ سَمِعُوا صَوْتِي عَطْفَةَ الْبقَرِ عَلَى أوْلادِهَا، فَقَالُوا: يالَبَّيْكَ يَالَبَّيْك، فَاقْتَتَلُوا هُمْ والْكُفَار، والدَّعْوةُ في الأنْصَارِ يقُولُون: يَا مَعْشَرَ الأنْصار، يا مَعْشَر الأنْصَار، ثُمَّ قَصُرَتِ الدَّعْوةُ عَلَى بنِي الْحَارِثِ بن الْخزْرَج.

فَنَظَرَ رَسُولُ اللَّه ج وَهُوَ علَى بَغْلَتِهِ كَالمُتَطَاوِل علَيْهَا إلَى قِتَالِهمْ فَقَال: «هَذَا حِينَ حَمِيَ الْوَطِيسُ» ثُمَّ أخَذَ رَسُولُ اللَّه ج حصيات، فَرَمَى بِهِنَّ وَجُوه الْكُفَّار، ثُمَّ قَال: «انْهَزَمُوا وَرَبِّ مُحَمَّدٍ» فَذَهَبْتُ أنْظُرُ فَإذَا الْقِتَالُ عَلَى هَيْئَتِهِ فِيما أرَى، فَواللَّه ما هُو إلاَّ أنْ رمَاهُمْ بِحَصَيَاتِه، فَمَازِلْتُ أرَى حدَّهُمْ كَليلا، وأمْرَهُمْ مُدْبِرا». رواه مسلم.

۱۸۵۰- «از ابو الفضل عباس بن عبد المطلب سمرویست که گفت:

روز حنین با رسول الله جحضور یافتم، من و ابوسفیان بن حارث بن عبد المطلب پیوسته با وی بودیم و از وی جدا نشدیم. رسول الله جبر قاطر سفید خویش بود. چون مسلمانان و مشرکان با هم روبرو شدند و مسمانان پشت گرداندند، رسول الله جشروع به دواندن قاطر خود بطرف کفار نمود و من لگام قاطر رسول الله جرا گرفته بازش می‌داشتم تا تیز نرود، در حالیکه ابو سفیان رکاب رسول الله جرا گرفته بود.

رسول الله جفرمود: ای عباس! اصحاب سمره (بیعة الرضوان) را بخوان. عباس سمردی بلند صدا بود و گفتم: اصحاب سمره کجایند؟ پس و الله گوئی که من آنها را برگشت دادم، هنگامی که صدای مرا شنیدند، مثل اینکه گاو بطرف اولادهایش برمی‌گردد، برگشته، گفتند: یا لبیک، و آنها و کفار جنگیدند و دعوتگر درمیان انصار می‌گفت: ای گروه انصار ای گروه انصار و بعد فقط دعوت بر بنی الحارث بن خزرج منحصر شد و رسول الله جدر حالیکه بر قاطر‌شان بوده مانند کسی که گردن فرازد، تا جریان جنگ را مشاهده کند، می‌نگریستند.

و فرمود: این زمانی است که جنگ گرم شده است. باز رسول الله جچند دانه سنگریزه را گرفته و آن را بطرف کفار انداخته و فرمود: بنام خدای محمد جکه شکست خورید! من رفتم و مشاهده کردم که جنگ به همان شکلش بود. سوگند به خدا به مجردی که آنها را به سنگریزه زد، بشکل مستمر دیدم که توانائی‌شان ضعیف و کارشان منتهی به شکست است».

۱۸۵۱- «وعَنْ أبي هُريْرَةَ س قَال: قَالَ رسُولُ اللَّه ج: «أيُّهَا النَّاسُ إنَّ اللَّه طيِّبٌ لا يقْبلُ إلاَّ طيِّبا، وَإنَّ اللَّه أمَر المُؤمِنِينَ بِمَا أمَر بِهِ المُرْسلِين، فَقَال تَعَالى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرُّسُلُ كُلُواْ مِنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَٱعۡمَلُواْ صَٰلِحًاۖ[المؤمنون: ۵۱] . وَقَال تَعالَى: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُلُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰكُمۡ[البقرة: ۱۷۲] . ثُمَّ ذَكَرَ الرَّجُلَ يُطِيلُ السَّفَر أشْعَثَ أغْبر يمُدُّ يدَيْهِ إلَى السَّمَاءِ: يَاربِّ يَارَب،وَمَطْعَمُهُ حَرام، ومَشْرَبُه حرَام، ومَلْبسُهُ حرام، وغُذِيَ بِالْحَرامِ، فَأَنَّى يُسْتَجابُ لِذَلِكَ؟»»رواه مسلم.

۱۸۵۱- «از ابو هریره سمرویست که:

رسول الله جفرمود: ای مردم خداوند تعالی پاکیزه است و بجز پاکیزه را نمی‌پذیرد و خداوند مؤمنان را مانند فرستادگانش مأمور ساخته است.

خداوند تعالی فرمود: ای مؤمنان بخورید وبنوشید از چیزهای پاکیزه که بشما روزی داده‌ایم.

باز مردی را یاد نمود که سفرش را دراز نموده غبار آلوده و پراکنده موی است و دستهایش را به آسمان بلند کرده می‌گوید: پروردگارم، پروردگارم، در حالیکه خوردنی‌اش حرام و آشامیدنی‌اش حرام بوده و پوشیدنی‌اش حرام بوده و به حرام تغذیه شده است، پس چگونه دعای همچو شخصی پذیرفته می‌شود».

ش: این حدیث بهترین دلیل است برای کسانیکه در قبول دعای‌شان دچار تشویش گردیده می‌گویند، چرا اینقدر مردم دعاء می‌کنند و خداوند دعای ایشان را قبول نمی‌کند؟ علتش هم این است که این مردمیکه دعاء می‌کنند، شرط اجابت و قبول دعاء در وجود‌شان پدیدار نیست.

آری در صورتیکه طبق فرمودهء رسول اکرم جخوردنی و آشامیدنی و پوشیدنی شخص حرام باشد، تغذیه‌اش بحرام صورت گرفته باشد، چگونه این شخص امیدوار اجابت و قبول دعاء می‌تواند باشد.

براستی اگر مسلمین عصر حاضر بخواهند سعادتمند دنیا و آخرت شوند، باید به خدا باز گردند و از حرام و محرمات اجتناب نمایند، تا باشد که خداوند یار و معین و ناصر‌شان شود. (مترجم).

۱۸۵۲- «وَعنْهُ س قَال: قَالَ رَسُولُ اللَّه ج: «ثَلاثَةٌ لاَ يُكَلِّمُهُمْ اللَّه يوْمَ الْقِيَامة، وَلاَ يُزَكِّيهِم، وَلا ينْظُرُ إلَيْهِم، ولَهُمْ عذَابٌ أليم: شَيْخٌ زَان، ومَلِكٌ كَذَّابٌ، وَعَائِل مُسْتَكْبِرٌ»» رواهُ مسلم. «الْعَائِلُ»: الْفَقِير.

۱۸۵۲- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: سه کس است که خداوند در روز قیامت پاک‌شان نکرده به آنها نمی‌نگرد و برای آنها عذاب دردناکی است: پیر زنا کار، و پادشاهی که بسیار دروغ گوید و گدای متکبر».

۱۸۵۳- «وَعَنْهُ س قَال: قَالَ رَسُولُ اللَّه ج: «سيْحَانُ وجَيْحَانُ وَالْفُراتُ والنِّيلُ كُلٌّ مِنْ أنْهَارِ الْجنَّةِ»» رواهُ مسلم.

۱۸۵۳- «از ابو هریره سروایت است که:

رسول الله جفرمود: سیحون و جیحون و فرات ونیل همه از جوی‌های بهشت است».

ش: معنایش این است که در این نهرها برکت نهاده و ایمان عام می‌شود در سرزمین‌هائی که این نهرها در آن جریان دارد، همه اسلام می‌آورند و با هدایت بسوی اسلام از اهل بهشت می‌گردند.

وگفته شده که: پیامبر جنهرهائی را که اصول نهرهای بهشت‌اند، به این اسم نامیده تا دانسته شود که این نهرها در بهشت مانند نهرهای چهارگانه در دنیا است.

یا اینکه در بهشت چهار نهر بدین اسم وجود دارد و اشتراک از اینرو درمیان آن پدید آمده است. سیحون دریای هند، و جیحون دریای آمو و فرات دریای بغداد و نیل دریای مصر است.

۱۸۵۴- «وَعَنْهُ قَال: أخَذَ رَسُولُ اللَّه ج بِيَدِي فَقَال: «خَلَقَ اللَّه التُّرْبَةَ يوْمَ السَّبْتِ، وخَلَقَ فِيهَا الْجِبَالَ يَوْمَ الأحَد، وخَلَقَ الشَّجَرَ يَوْمَ الإثْنَيْن، وَخَلَقَ المَكْرُوهَ يَوْمَ الثُّلاثَاءِ، وَخَلَقَ النُّورَ يَوْمَ الأرْبَعَاءِ، وَبَثَّ فِيهَا الدَّوَابَّ يَوْمَ الخَمِيس، وخَلَقَ آدَمَ ج بَعْدَ الْعَصْرِ مِنْ يَوم الجُمُعَةِ في آخِرِ الْخَلْقِ في آخِرِ سَاعَةٍ مِنَ النَّهَارِ فِيمَا بَيْنَ الْعَصْرِ إلى الَّليلِ»». رواه مسلم.

۱۸۵۴- «از ابو هریره سروایت است که گفت:

رسول الله جدست مرا گرفته و فرمود: خداوند خاک را در روز دوشنبه آفریده و کوهها را در روز یکشنبه و درخت را روز دوشنبه و اشیای گران را (مثل آهن و غیره) روز سه شنبه و نور را روز چهار شنبه آفریده و هم خزندگان را روز پنجشنبه خلق نمود. و آدم ÷را بعد از عصر روز جمعه در ساعت اخیر روز میان عصر تا شب آفرید».

۱۸۵۵- «وعنْ أبي سُلَيْمَانَ خَالِدِ بنِ الْولِيدِ س قال: «لَقَدِ انْقَطَعَتْ في يَدِي يوْمَ مُؤتَةَ تِسْعَةُ أسْياف، فَمَا بقِيَ في يدِي إلا صَفِيحةٌ يَمَانِيَّةٌ»». رواهُ البُخاری.

۱۸۵۵- «از ابو سلیمان خالد بن ولید سروایت است که گفت:

در روز موته نُه شمشیر در دستم شکست و در دستم بجز شمشیر یمانی (پهناوری) نماند».

۱۸۵۶- «وعَنْ عمْرو بْنِ الْعَاص س أنَّهُ سَمِع رسُولَ اللَّه ج يَقُول: «إذَا حَكَمَ الْحَاكِم، فَاجْتَهَد، ثُمَّ أصاب، فَلَهُ أجْرانِ وإنْ حَكَم وَاجْتَهَد، فَأَخْطَا، فَلَهُ أجْرٌ»»متفقٌ عَلَیه. ۱۸۵۶- «از عمرو بن عاص سروایت است که:

از رسول الله جشنیدم که می‌فرمود: چون حاکم حکم نموده و اجتهاد کرد و نظرش صائب بود، برایش دو مزد است (مزد اجتهاد و مزد به حق رسیدن) و هرگاه حکم نموده و اجتهاد کرد و نظرش صائب نبود، برای وی یک مزد است، (مزد اجتهاد بس)».

۱۸۵۷- «وَعَنْ عائِشَةَ ل أنَّ النبي ج قَال: «الْحُمَّى مِنْ فيْحِ جَهَنَّم فأبْرِدُوهَا بِالـماَءِ»» متفقٌ علیه.

۱۸۵۷- «از عائشه لروایت است که:

پیامبر جفرمود: تب از شرارهء دوزخ است، پس به آب سردش کنید».

۱۸۵۸- «وَعَنْهَا ل عَنِ النبي ج قَال: «مَنْ مَاتَ وَعَلَيْهِ صَوْم، صَامَ عَنْهُ وَلِيُّهُ»» متفقٌ عَلَیه.

۱۸۵۸- «از عائشه لروایت است که:

پیامبر جفرمود: آنکه بمیرد و بر او روزهء باشد، ولی او باید از جایش روزه بگیرد».

۱۸۵۹- «وَعَنْ عَوْفِ بنِ مَالِكِ بنِ الطُّفَيْلِ أنَّ عَائِشَةَ ل حُدِّثَتْ أنَّ عَبْدَ اللَّه ابنَ الزَّبَيْر ب قَالَ في بيْعٍ أوْ عَطَاءٍ أعْطَتْهُ عَائِشَةُ ل: وَاللَّه لَتَنْتَهِيَنَّ عَائِشَة، أوْ لأحْجُرَنَّ علَيْهَا، قَالت: أهُوَ قَالَ هَذَا؟ قَالُوا: نَعم، قَالَت: هُو، للَّهِ علَيَ نَذْرٌ أنْ لا أُكَلِّم ابْنَ الزُّبيْرِ أبَدا، فَاسْتَشْفَع ابْنُ الزُّبيْرِ إليها حِينَ طالَتِ الْهجْرَة. فَقَالَت: لاَ وَاللَّهِ لا أُشَفَّعُ فِيهِ أبَدا، ولا أتَحَنَّثُ إلَى نَذْري. فلَمَّا طَال ذَلِكَ علَى ابْنِ الزُّبيْرِ كَلَّم المِسْورَ بنَ مخْرَمَة، وعبْدَ الرَّحْمنِ بْنَ الأسْوَدِ بنِ عبْدِ يغُوثَ وقَال لهُما: أنْشُدُكُما اللَّه لمَا أدْخَلْتُمَاني علَى عائِشَةَ ل، فَإنَّهَا لاَ يَحِلُّ لَهَا أنْ تَنْذِر قَطِيعَتي، فَأَقْبَل بهِ المِسْور، وعَبْدُ الرًَّحْمن حَتَّى اسْتَأذَنَا علَى عائِشَة، فَقَالا: السَّلاَمُ علَيْكِ ورَحمةُ اللَّه وبرَكَاتُه، أَنَدْخُل؟ قَالَتْ عَائِشَة: ادْخُلُوا. قَالُوا: كُلُّنَا؟ قَالَتْ: نَعمْ ادْخُلُوا كُلُّكُم، ولاَ تَعْلَمُ أنَّ معَهُما ابْنَ الزُّبَيْر، فَلمَّا دخَلُوا، دخَلَ ابْنُ الزُّبيْرِ الْحِجَاب،فَاعْتَنَقَ عائِشَةَ ل، وطَفِقَ يُنَاشِدُهَا ويبْكِي، وَطَفِقَ المِسْور، وعبْدُ الرَّحْمنِ يُنَاشِدَانِهَا إلاَّ كَلَّمَتْهُ وقبَلَتْ مِنْه، ويقُولان: إنَّ النبي ج نَهَى عَمَّا قَدْ علِمْتِ مِنَ الْهِجْرة. وَلاَ يَحلُّ لمُسْلِمٍ أنْ يهْجُر أخَاهُ فَوْقًَ ثَلاثِ لَيَال. فَلَمَّا أكْثَرُوا علَى عَائِشَةَ مِنَ التَّذْكِرةِ والتَّحْرِيج، طَفِقَتْ تُذَكِّرُهُما وتَبْكِي، وتَقُول: إنِّي نَذَرْتُ والنَّذْرُ شَدِيد، فَلَمْ يَزَالا بَهَا حتَّى كَلَّمتِ ابْنِ الزُّبيْر، وَأعْتَقَتْ في نَذْرِهَا أرْبعِينَ رقَبةً، وَكَانَتْ تَذْكُرُ نَذْرَهَا بعْدَ ذَلِكَ فَتَبْكِي حتَّى تَبُلَّ دُمُوعُهَا خِمارَهَا». رواهُ البخاری.

۱۸۵۹- «از عوف بن مالک بن طفیل روایت است که:

به عائشه لگفته شد که: ابن زبیر در فروش یا بخششی که آن را داده بود، سوگند خورد که یا حتماً عائشه لاز این کار خود را باز خواهد داشت، یا حتماً او را از این کار منع خواهد نمود.

عائشه لگفت: آیا او این سخن را گفته است؟

گفتند: بلی.

گفت: بر من نذر است که هرگز با ابن زبیر حرف نزنم. و چون مدت دوری طولانی شد، ابن زبیر شفاعت خواه فرستاد و عائشه لگفت: نی سوگند به خدا هرگز شفاعت کسی را در مورد وی نخواهم پذیرفت و خود را در نذرم گناهکار نخواهم کرد.

چون باز این مدت بدرازا کشید ابن زبیر با مسور بن مخرمه و عبد الرحمن بن اسود بن عبد یغوث صحبت نموده و به آنها گفت: شما را بخدا سوگند می‌دهم که حتماً مرا خدمت عائشه لداخل کنید، زیرا برایش جائز نیست که به قطع رابطه با من نذر نماید.

مسور و عبد الرحمن وی را با خود گرفته و رفتند تا اینکه از عائشه لاجازت خواستند و گفتند: السلام علیك و رحمة الله و برکاته، آیا داخل گردیم؟

عائشه لگفت: داخل شوید.

گفتند: همهء ما؟

گفت: بلی همهء شما داخل شوید. و نمی‌دانست که ابن زبیر همراه آندوست. چون داخل شدند ابن زبیر به عقب پرده داخل شده با وی معانقه کرده و شروع به گریستن و سوگند دادن وی نمود. و مسور و عبد الرحمن هم وی را سوگند داده و از وی می‌خواستند که حتماً با وی حرف زده و از وی بپذیرد. و می‌گفتند: پیامبر جاز ترک مراودهء که کردی نهی فرموده و برای مسلمان روا نیست که برادرش را بیش از سه شب ترک کند. و چون او را زیاد موعظه نموده و دشواری این امر را به وی گوشزد کردند، وی گریسته و شروع به پند دادن‌شان نموده و می‌گفت: من نذر کردم و نذر کار سختی است. و همانطور او را به راضی شدن ملزم می‌کردند، تا اینکه با ابن زبیر حرف زد و در همین نذر خود چهل برده را آزاد نمود. و بعد از آن نذر خود را یاد کرده و طوری می‌گریست که چادرش‌تر (خیس) می‌شد».

۱۸۶۰- «وعَنْ عُقْبَةَ بنِ عامِر س أنَّ رسُولَ اللَّه ج خَرجَ إلَى قَتْلَى أُحُد. فَصلَّى علَيْهِمْ بعْد ثَمان سِنِين كالمودِّع للأحْياءِ والأمْوات، ثُمَّ طَلَعَ إلى المِنْبر، فَقَال: إنِّي بيْنَ أيْدِيكُمْ فَرَطٌ وأنَا شهيد علَيْكُمْ وإنَّ موْعِدَكُمُ الْحوْض، وَإنِّي لأنْظُرُ إليه مِنْ مَقامِي هَذَا، وإنِّي لَسْتُ أخْشَى عَلَيْكُمْ أنْ تُشْركُوا، ولَكِنْ أخْشَى عَلَيْكُمْ الدُّنيا أنْ تَنَافَسُوهَا» قَالَ: فَكَانَتْ آخِرَ نَظْرَةٍ نَظَرْتُهَا إلَى رَسُولِ اللَّه ج»،متفقٌ علیه.

وفي رواية:««وَلَكِنِّي أخْشَى علَيْكُمْ الدُّنيَا أنْ تَنَافَسُوا فِيهَا، وتَقْتَتِلُوا فَتَهْلِكُوا كَما هَلَكًَ منْ كَان قَبْلكُمْ» قَالَ عُقبة: فَكانَ آخِر ما رَأيْتُ رَسُولَ اللَّه ج عَلَى المِنْبر».

وفي روَايةٍ قال:««إنِّي فَرطٌ لَكُمْ وأنَا شَهِيدٌ علَيْكُم، وَإنِّي واللَّه لأنْظُرُ إلَى حَوْضِي الآن، وإنِّي أُعْطِيتُ مَفَاتِيحَ خَزَائِن الأرض، أوْ مَفَاتِيحَ الأرْض، وَإنَّي واللَّهِ مَا أَخَافُ علَيْكُمْ أنْ تُشْرِكُوا بعْدِي ولَكِنْ أخَافُ علَيْكُمْ أنْ تَنَافَسُوا فِيهَا»».

۱۸۶۰- «از عقبه بن عامر سروایت است که:

رسول الله جبعد از هشت سال بر کشتگان احد آمده و مانند وداع کنندهء زنده‌ها و مرده‌ها بر آنها نماز گزاردند، بعد به منبر برآمده و فرمودند: من در پیشاپیش راهگشائی شمایم و من بر شما گواهم و میعادگاه شما حوض است و من از این جایگاهم بسوی شما می‌نگرم و من از شما نمی‌ترسم که شریک می‌آورید، ولی می‌ترسم که بر دنیا با هم رقابت کنید. گفت: و این آخرین نگاه‌های بودکه بر پیامبر جانداختم.

و در روایتی آمده که ولی بر شما از اینکه در دنیا مسابقه کنید و با هم بجنگید و مثل اقوام پیشین به هلاکت رسید، بیم دارم. عقبه می‌گوید: و این آخرین باری بود که پیامبر جرا بر منبر دیدم.

و در روایتی دیگر چنین آمده است که فرمود: من راهگشای شمایم و بر شما گواهم و قسم بخدا بسوی حوضم هم اکنون می‌نگرم و به من کلیدهای گنجینه‌های زمینی یا کلیدهای زمین داده شده است. قسم بخدا که نمی‌ترسم بعد از من مشرک می‌شوید، اما می‌ترسم که بر سر دنیا با هم رقابت کنید».

ش: "إنِّي بيْنَ أيْدِيكُمْ فَرَطٌ" فرط آنست که قبل از سواران بخانه آید، تا برای‌شان مقدمات خدمتگذاری را فراهم کند و همچنین من در پیشگاه امتم مصالح اخروی‌شان را فراهم می‌کنم، به اینکه برای گنهگاران‌شان شفاعت نموده و بر اطاعت مطیعان شهادت می‌دهم.

۱۸۶۱- «وعَنْ أبي زَيْدٍ عمْرُو بنِ أخْطَبَ الأنْصَارِيِّ س قَال: صلَّى بنا رَسُولُ اللَّه ج الْفَجْر، وَصعِدَ المِنْبَر، فَخَطَبنَا حَتَّى حَضَرَتِ الظُّهْر، فَنَزَل فَصَلَّى . ثُمَّ صَعِدَ المِنْبَر فخطب حَتَّى حَضَرتِ العصْر، ثُمَّ نَزَل فَصَلَّى، ثُمًَّ صعِد المنْبر حتى غَرَبتِ الشَّمْسُ، فَأخْبرنا مَا كان ومَا هُوَ كِائِن، فَأَعْلَمُنَا أحْفَظُنَا».رواهُ مُسْلِم.

۱۸۶۱- «از ابو زید عمرو بن اخطب انصاری سنقل شده که فرمود:

رسول الله جنماز صبح را با ما گزارده و بر منبر برآمد و تا ظهر بر ما خطبه گزارد، سپس فرود آمده و نماز گزارد و باز بر منبر بالا شده و تا عصر خطبه نمود و سپس فرود آمده نماز گزارد و باز بر منبر برآمده تا غروب آفتاب و ما را از آنچه که بوده و خواهد بود، خبر داد، پس عالم‌ترین ما حافظ‌ترین ما بود».

۱۸۶۲- «وعنْ عائِشَةَ ل قَالَت: قال النبي ج: «مَنْ نَذَرَ أن يُطِيع اللَّه فَلْيُطِعْه، ومَنْ نَذَرَ أنْ يعْصِيَ اللَّه، فلا يعْصِهِ»» رواهُ البُخاری.

۱۸۶۲- «از عائشه لروایت شده که گفت:

پیامبر جفرمود: آنکه نذر کند که اطاعت خدا را نماید، پس اطاعتش را بکند و آنکه نذر کند به آنچه معصیت خداست، پس نافرمانی حق تعالی را ننماید».

۱۸۶۳- «وَعنْ أُمٍِّ شَرِيكٍ ل أن رسُول اللَّه ج أمرَهَا بِقَتْلِ الأوزَاغ، وقَال: «كَانَ ينْفُخُ علَى إبْراهيمَ»» متفقٌ عَلَیه.

۱۸۶۳- «از ام شریک لروایت شده که:

رسول الله جوی را به قتل اوزاغ (چلپاسه =کلپاسه) امر نموده فرمود: بر (آتش) ابراهیم ÷پف می‌کرد».

۱۸۶۴- «وَعنْ أبي هُريرةَ س قَال: قَالَ رسُولُ اللَّه ج: «منْ قَتَلَ وزَغَةً في أوَّلِ ضَرْبة، فَلَهُ كَذَا وَكَذَا حسنَة، وَمَنْ قَتَلَهَا في الضَّرْبَةِ الثَّانِية، فَلَهُ كَذَا وكَذَا حَسنَةً دُونَ الأولَى، وإنَّ قَتَلَهَا في الضَّرْبةِ الثَّالِثَة، فَلَهُ كَذاَ وَكَذَا حَسَنَةً».

وفي رِوَاية: «مَنْ قَتَلَ وزَغاً في أوَّلِ ضَرْبة، كُتِبَ لَهُ مائةُ حسَنَة، وَفي الثَّانِيَةِ دُونَ ذَلِك، وفي الثَّالِثَةِ دُونَ ذَلِكَ»». رواه مسلم.

۱۸۶۴- «از ابو هریره سروایت شده که گفت:

رسول الله جفرمود: آنکه چلپاسه را در اولین ضربت بکشد، برای او چنین و چنان پاداش است و آنکه در ضربهء دومین بکشد، چنین و چنان پاداش است و اگر در ضربهء سوم بکشد، چنین وچنان پاداش است.

و در روایتی نقل شده که: آنکه مارمولک (چلپاسه) را در اولین ضربه بکشد برای او صد حسنه نوشته شود و در دومی کمتر از این و در سومی کمتر از این».

۱۸۶۵- «وَعَنْ أبي هُريْرَةَ س أنَّ رسُول اللَّه ج قَال: «قَال رَجُلٌ لأتَصدقَنَّ بِصَدقَة، فَخَرجَ بِصَدقَته، فَوَضَعَهَا في يَدِ سَارِق، فَأصْبحُوا يتَحدَّثُون: تَصَدِّقَ الليلة علَى سارِقٍ، فَقَال: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ لأتَصَدَّقَنَّ بِصَدَقَة، فَخَرَجَ بِصَدقَتِه، فَوَضَعَهَا في يدِ زانيةٍ، فَأصْبَحُوا يتَحدَّثُونَ تُصُدِّق اللَّيْلَةَ عَلَى زَانِيَة، فَقَال: اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى زانِيَة؟، لأتَصَدَّقَنَّ بِصدقة، فَخَرَجَ بِصَدقَتِه، فَوَضَعهَا في يد غَنِي، فأصْبَحُوا يتَحدَّثون: تُصٌُدِّقَ علَى غَنِي، فَقَالَ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ علَى سارِق، وعَلَى زَانِية، وعلَى غَنِي، فَأتِي فَقِيل لَهُ: أمَّا صدَقَتُكَ علَى سَارِقٍ فَلَعَلَّهُ أنْ يَسْتِعفَّ عنْ سرِقَتِه، وأمَّا الزَّانِيةُ فَلَعلَّهَا تَسْتَعِفَّ عَنْ زِنَاهَا، وأمًا الْغنِيُّ فَلَعلَّهُ أنْ يعْتَبِر، فَيُنْفِقَ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ»» رَواهُ البخاري بلفظِه، وَمُسْلِمٌ بمعنَاه.

۱۸۶۵- «از ابو هریره سروایت شده که:

رسول الله جفرمود: مردی گفت: حتماً صدقه‌ای را می‌دهم و با صدقه‌اش بیرون شده و آن را در دست دزدی گذاشت و مردم صبح حرف زدند که به دزدی صدقه داده است. پس گفت: بار خدایا ترا سپاس باز حتماً صدقه‌ای را می‌دهم و بیرون شده آن را در دست زانیه‌ای گذاشت و صبح سخن گفتند که دیشب به زانیه‌ای صدقه داده است. پس گفت: خدایا ترا سپاس حتماً صدقه‌ای دهم و بیرون شده آن را در دست سرمایه داری نهاد و صبح همچنین سخن گفتند که به سرمایه داری صدقه داده شده است. پس گفت: خدایا ترا سپاس بر صدقه‌ای که بر دزد و زنا کار و سرمایه داری داده ام. پس آن شخص احضار شده برایش گفته شد: اما صدقه‌ات بر دزد شاید او را از دزدی‌اش باز دارد و بر زناکار او را از زنایش باز دارد و بر سرمایه دار تا شاید او را عبرتی باشد، تا از آنچه خدا برایش داده نفقه کند».

۱۸۶۶- ««وعنه قال كنا مع رسول اللَّه ج في دعوة فرفع إليه الذراع وكانت تُّعجبه فَنَهسَ منها نَهَسةَ وقال: أنا سيد الناس يوم الْقِيَامَة، هَلْ تَدْرُونَ مِمَّ ذَاك؟ يَجْمعُ اللَّه الأوَّلِينَ والآخِرِينَ في صعِيدٍ وَاحِد، فَيَنْظُرُهمُ النَّاظِر، وَيُسمِعُهُمُ الدَّاعِي، وتَدْنُو مِنْهُمُ الشَّمْس، فَيَبْلُغُ النَّاسُ مِنَ الْغَمِّ والْكَرْبِ مَالاَ يُطيقُونَ وَلاَ يحْتَمِلُون، فَيَقُولُ النَّاس: أَلاَ تَروْنَ إِلى مَا أَنْتُمْ فِيه، إِلَى ما بَلَغَكُم؟ أَلاَ تَنْظُرُونَ مَنْ يشْفَعُ لَكُمْ إِلى رَبَّكُم؟

فيَقُولُ بعْضُ النَّاسِ لِبَعْض: أبُوكُمْ آدَم، ويأتُونَهُ فَيَقُولُون: يَا أَدمُ أَنْتَ أَبُو الْبَشر، خَلَقَك اللَّه بيِدِه، ونَفخَ فِيكَ مِنْ رُوحِه، وأَمَرَ المَلائِكَةَ فَسَجَدُوا لَكَ وَأَسْكَنَكَ الْجَنَّة، أَلا تَشْفعُ لَنَا إِلَى ربِّك؟ أَلاَ تَرى مَا نَحْنُ فِيه، ومَا بَلَغَنَا؟ فَقَال: إِنَّ رَبِّي غَضِبَ غضَباً لَمْ يغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَه. وَلاَ يَغْضَبُ بَعْدَهُ مِثْلَه، وَإِنَّهُ نَهَاني عنِ الشَّجَرة، فَعَصَيْت. نَفْسِي نَفْسِي نَفْسي. اذهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى نُوح. فَيَأْتُونَ نُوحاً فَيقُولُون: يَا نُوح، أَنْتَ أَوَّلُ الرُّسُل إِلى أَهْلِ الأرْض، وَقَدْ سَمَّاك اللَّه عَبْداً شَكُورا، أَلا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيه، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا بَلَغَنَا، أَلاَ تَشْفَعُ لَنَا إِلَى رَبِّكَ؟ فَيَقُول: إِنَّ ربِّي غَضِبَ الْيوْمَ غَضَباً لمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَه، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ، وَأَنَّهُ قدْ كانَتْ لِي دَعْوةٌ دَعَوْتُ بِهَا عَلَى قَوْمِي، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي اذْهَبُوا إِلَى إِبْرَاهِيم. فَيْأْتُونَ إِبْرَاهِيمَ فَيَقُولُون: يَا إِبْرَاهِيمُ أَنْتَ نَبِيُّ اللَّهِ وَخَلِيلُهُ مِنْ أَهْلِ الأرْض، اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّك، أَلاَ تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِيه؟ فَيَقُولُ لَهُم: إِنَّ ربِّي قَدْ غَضِبَ الْيَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَه، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّي كُنْتُ كَذَبْتُ ثَلاَثَ كَذْبَاتٍ نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُوسَى . فَيأْتُونَ مُوسَى، فَيقُولُون: يا مُوسَى أَنْت رسُولُ اللَّه، فَضَّلَكَ اللَّه بِرِسالاَتِهِ وبكَلاَمِهِ على النَّاس، اشْفعْ لَنَا إِلَى رَبِّك، أَلاَ تَرَى إِلى مَا نَحْنُ فِيه؟ فَيَقول إِنَّ ربِّي قَدْ غَضِبَ الْيَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَه، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّي قَدْ قتَلْتُ نَفْساً لَمْ أُومرْ بِقْتلِهَا. نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى عِيسى . فَيَأْتُونَ عِيسَى . فَيقُولُون: يا عِيسى أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ وَكلمتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَريم ورُوحٌ مِنْهُ وَكَلَّمْتَ النَّاسَ في المَهْد. اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّك. أَلاَ تَرَى مَا نَحْنُ فِيه، فيَقول:: إِنَّ ربِّي قَدْ غَضِبَ الْيَوْمَ غَضَباً لَمْ يَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَه، وَلَنْ يَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَه، وَلمْ يَذْكُرْ ذنْبا، نَفْسِي نَفْسِي نَفْسِي، اذْهَبُوا إِلَى غَيْرِي، اذْهَبُوا إِلَى مُحمَّد ج. فيأْتون محَمداً ج.

وفي رواية: «فَيَأْتُوني فيَقُولُون: يَا مُحَمَّدُ أَنْتَ رسُولُ اللَّه، وَخاتَمُ الأَنْبِياءَ، وقَدْ غَفَرَ اللَّه لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأخَّر، اشْفَعْ لَنَا إِلَى ربِّك، أَلاَ تَرَى إِلَى ما نَحْنُ فِيه؟ فَأَنْطَلِق، فَآتي تَحْتَ الْعَرْش، فأَقَعُ سَاجِداً لِربِّي» ثُمَّ يَفْتَحُ اللَّه عَلَيَّ مِنْ مَحَامِدِه، وحُسْن الثَّنَاءِ عَلَيْهِ شَيْئاً لِمْ يَفْتَحْهُ عَلَى أَحَدٍ قَبْلِي ثُمَّ يُقَال: يَا مُحَمَّدُ ارفَع رأْسك، سَلْ تُعْطَه، وَاشْفَعْ تُشَفَّع، فَأَرفَعُ رَأْسِي، فَأَقُولُ أُمَّتِي يَارَب،أُمَّتِي يَارَب،فَيُقَال: يامُحمَّدُ أَدْخِلْ مِنْ أُمَّتك مَنْ لاَ حِسَابَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْباب الأَيْمَنِ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ وهُمْ شُركَاءُ النَّاسِ فِيمَا سِويَ ذَلِكَ مِنَ الأَبْوَابِ» ثُمَّ قال: «وَالَّذِي نَفْسِي بِيدِهِ إِنَّ مَا بَيْنَ المصراعَيْنِ مِنْ مَصَارِيعِ الْجَنَّةِ كَمَا بَيْن مَكَّةَ وَهَجَر، أَوْ كَمَا بَيْنَ مَكَّةَ وَبُصْرَى»» متفقٌ علیه.

۱۸۶۶- «از ابو هریره سروایت است که گفت:

نزد رسول الله جدر دعوتی بودیم که پیش‌شان پاچک پخته شده‌ای آوردند که آنحضرت جدوستش می‌داشت و از آن با دندانهایش کنده و فرمود: من در روز قیامت سردار مردمم آیا می‌دانید این چگونه است؟ خداوند در یک زمین اولین و آخرین را جمع می‌سازد که بیننده آنان را می‌بیند و داعی آنان را می‌شنواند و بر ایشان آفتاب نزدیک ساخته شود و مردم را اندوه و مشقت آنچه که طاقت تحمل آنرا ندارند، فرا می‌گیرد و می‌گویند: آیا نمی‌بینید در چه حالی هستید آنچه به شما رسیده آیا به کسی که شفاعت شما را به پروردگار‌تان نماید رو نمی‌نمائید؟ برخی مردم برای دیگران گویند پدر شما آدم و نزد وی می‌آیند و می‌گویند، ای پدر، تو پدر بشری خداوند ترا با دست قدرتش آفرید و در تو از روحش دمید و ملائکه را امر نموده برایت سجده نمودند و ترا به جنت جای داد آیا نزد پروردگارت شفاعت ما را نمی‌کنی آیا نمی‌بینی در چه حالیم، و به چه وضعی رسیده‌ایم؟ پس او می‌گوید: پروردگارم امروز به گونه‌ای خشمگین است که قبل از آن مثلش نشده است و بعد از آن نیز چنین، و وی مرا از درخت باز داشته پس نافرمانی کردم خودم خودم خودم، بروید نزد دیگری، بروید نزد نوح. پس نزد نوح می‌آیند و برایش می‌گویند ای نوح: تو اولین پیامبر روی زمینی وخداوند ترا بندهء شکر گزار نامیده است آیا نمی‌بینی در چه حالیم آیا نمی‌بینی بر ما چه آمده آیا برای ما نزد پروردگارت شفاعت نمی‌کنی؟ پس نوح می‌گوید: خدایم امروز بگونه ای غضبناک است که نه قبل و نه بعد مثل آن خشمگین شده است و برایم دعوتی بود که بدان برای هلاکت قومم دعا کردم خودم خودم خودم، بروید نزد دیگری، بروید نزد ابراهیم ÷. پس نزد ابراهیم ÷ آمده و می‌گویند ای ابراهیم تو پیامبر خدا و دوستش در زمین هستی برای ما نزد پروردگارت شفاعت کن، آیا نمی‌بینی که در چه حالیم! ابراهیم ÷می‌گوید: پروردگارم امروز به گونه‌ای خشمگین شده که قبل و بعد از آن نشده است و من سه دروغ گفته‌ام، خودم، خودم، خودم نزد دیگری بروید، نزد موسی ÷. پس نزد موسی ÷می‌آیند و می‌گویند: ای موسی تو رسول خدائی که تو را خداوند به رسالتش کلامش بر مردم فضیلت داده، ما را پیش پروردگارت شفاعت کن! آیا نمی‌بینی در چه حالیم؟ پس می‌گوید: پروردگارم امروز به گونه‌ای است که قبل و بعد از این چنین نبوده است و من کسی را که امر به قتل آن نشده‌ام کشته‌ام خودم خودم خودم نزد دیگری بروید، نزد عیسی ÷روید. پس نزد عیسی ÷می‌روند و می‌گویند: ای عیسی ÷تو رسول الله و کلمهء خدائی که بر مریم القاء فرمود و روحی از آن هستی، و با مردم در گهواره سخن گفتی برای ما نزد پروردگارت شفاعت کن! نمی‌بینی که در چه حالیم، عیسی ÷می‌گوید: پروردگارم امروز طوری خشمگین است که قبل و بعد از این نشده است و گناهی را ذکر نکرده خودم خودم خودم گفت: نزد دیگری روید نزد محمد جروید پس نزد محمد جمی‌آیند.

در روایتی: پس می‌آیند می‌گویند ای محمد جتو رسول الله و خاتم النبیین هستی حقا که خداوند برای تو گناهان ما تقدم و ما تأخر را آمرزیده است برای ما نزد پروردگارت شفاعت کن آیا نمی‌بینی در چه حالیم پس می‌روم و زیر عرش می‌آیم و برای پروردگار خود در سجده می‌افتم و بسان خداوند زبانم را به چیزی از ستایش و حسن ثناء برای خویش باز می‌کند که برای هیچکس قبل از این باز ننموده است، سپس گفته می‌شود ای محمد جسرت را بلند کن سؤال کن تا داده شوی و شفاعت کن تا شفیع گردانده شوی و سرم را بلند کرده می‌گویم: پروردگارا! امتم، پروردگارا! امتم، و گفته می‌شود ای محمد ج! کسانی از امتت را که بر آنها حسابی نیست از دروازهء راست دروازه‌های بهشت داخل ساز، و (بقیهء امتت) با مردم در دروازه‌های دیگر بهشت غیر از این دروازه شریک‌اند، سپس فرمود: سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست که میان دو پلهء دروازه از پله‌های دروازه‌های بهشت چون – فاصلهء – میان مکه و هجر است، یا به اندازهء فاصله میان مکه و بصری است».

ش: اینکه ابراهیم ÷در روز جشن نمرودیان گفت: من بیمارم و به آنان بعد از شکست بت‌ها گفت: بزرگ‌شان این کار را نموده و هم برای شاه در مورد همسرش ساره گفت: این خواهر من است، بیضاوی /می‌گوید: این سخنان از جملهء کنایه است، ولی صورت این سخنان چون بصورت دروغ بود از آن ترسید، زیرا خوف آنکه بخدا نزدیک‌تر است، بیشتر است.

۱۸۶۷- «وَعَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَال: جاءَ إِبْرَاهِيمُ ج بِأُمِّ إِسْمَاعِيل وَبابنِهَا إِسْمَاعِيلَ وَهِي تُرْضِعُهُ حَتَّى وَضَعَهَا عِنْدَ الْبَيْتِ عِنْدَ دَوْحَةٍ فوْقَ زَمْزَمَ في أَعْلَى المسْجِد، وَلَيْسَ بمكَّةَ يَؤْمئذٍ أَحَدٌ وَلَيْسَ بِهَا مَاءٌ، فَوضَعَهَمَا هُنَاك، وَوضَع عِنْدَهُمَا جِرَاباً فِيه تَمر، وسِقَاء فيه مَاءٌ . ثُمَّ قَفي إِبْرَاهِيمُ مُنْطَلِقا، فتَبِعتْهُ أُمُّ إِسْماعِيل فَقَالَت: يا إِبْراهِيمُ أَيْنَ تَذْهَبُ وتَتْرُكُنَا بهَذا الْوادِي ليْسَ فِيهِ أَنيسٌ ولاَ شَيءٌ ؟ فَقَالَتْ لَهُ ذَلكَ مِرارا، وجعل لاَ يلْتَفِتُ إِلَيْهَا، قَالَتْ لَه: آللَّهُ أَمركَ بِهذَا؟ قَال: نَعَم. قَالَت: إِذًا لا يُضَيِّعُنا، ثُمَّ رجعت.فَانْطَلقَ إِبْراهِيمُ ج، حَتَّى إِذا كَانَ عِنْدَ الثَّنِيَّةِ حيْثُ لا يَروْنَه. اسْتَقْبل بِوجْههِ الْبيْتَ، ثُمَّ دعا بهَؤُلاءِ الدَّعوات، فَرفَعَ يدَيْه فقَال: ﴿رَّبَّنَآ إِنِّيٓ أَسۡكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيۡرِ ذِي زَرۡعٍحتَّى بلَغَ ﴿يَشۡكُرُونَ[ابراهیم: ۳۷] . وجعلَتْ أُمُّ إِسْمَاعِيل تُرْضِعُ إِسْماعِيل، وتَشْربُ مِنْ ذَلِكَ المَاءِ، حتَّى إِذَا نَفِدَ ما في السِّقَاءِ عطشت وعَطِش ابْنُهَا، وجعلَتْ تَنْظُرُ إِلَيْهِ يتَلوَّى أَوْ قَال: يتَلَبَّطُ فَانْطَلَقَتْ كَراهِيةَ أَنْ تَنْظُر إِلَيْه، فَوجدتِ الصَّفَا أَقْرَبَ جبَلٍ في الأرْضِ يلِيهَا، فَقَامتْ علَيْه، ثُمَّ استَقبَلَتِ الْوادِيَ تَنْظُرُ هَلْ تَرى أَحدا؟ فَلَمْ تَر أَحدا. فهَبطَتْ مِنَ الصَّفَا حتَّى إِذَا بلَغَتِ الْوادِي، رفَعتْ طَرفَ دِرْعِهِا، ثُمَّ سَعتْ سعْي الإِنْسانِ المجْهُودِ حتَّى جاوزَتِ الْوَادِي، ثُمَّ أَتَتِ المرْوة، فقامتْ علَيْهَا، فنَظَرتْ هَلْ تَرى أَحَداً؟ فَلَمْ تَر أَحَدا، فَفَعَلَتْ ذَلِكَ سَبْع مرَّاتٍ. قَال ابْنُ عبَّاسٍ ب: قَال النَّبيُّ ج: «فَذَلِكَ سعْيُ النَّاسِ بيْنَهُما» . فلَمَّا أَشْرفَتْ علَى الـمرْوةِ سَمِعـتْ صوتا، فَقَالَت: صهْ تُرِيدُ نَفْسهَا ثُمَّ تَسمَعَت، فَسمِعتْ أَيْضاً فَقَالت: قَدْ أَسْمعْتَ إِنْ كَانَ عِنْدكَ غَواث. فأَغِث. فَإِذَا هِي بِالـملَكِ عِنْد موْضِعِ زمزَم، فَبحثَ بِعقِبِهِ أَوْ قَال بِجنَاحِهِ حَتَّى ظَهَرَ الماءُ، فَجعلَتْ تُحوِّضُهُ وَتَقُولُ بِيدِهَا هَكَذَا، وجعَلَتْ تَغْرُفُ المَاءَ في سِقَائِهَا وهُو يفُورُ بَعْدَ ما تَغْرفُ وفي رواية: بِقَدرِ ما تَغْرِف. قَال ابْنُ عبَّاسٍ ب: قالَ النَّبيُّ ج: «رحِم اللَّه أُمَّ إِسماعِيل لَوْ تَركْت زَمزَم أَوْ قَال: لوْ لَمْ تَغْرِفْ مِنَ المَاءِ، لَكَانَتْ زَمْزَمُ عيْناً معِيناً قَال فَشَرِبت، وَأَرْضَعَتْ وَلَدهَا.

فَقَال لَهَا الـملَك: لاَ تَخَافُوا الضَّيْعَة فَإِنَّ هَهُنَا بَيْتاً للَّهِ يبنيه هَذَا الْغُلاَمُ وأَبُوه، وإِنَّ اللَّه لا يُضيِّعُ أَهْلَه، وَكَانَ الْبيْتُ مُرْتَفِعاً مِنَ الأَرْضِ كَالرَّابِيةِ تأْتِيهِ السُّيُول، فتَأْخُذُ عنْ يمِينِهِ وَعَنْ شِمالِه. فَكَانَتْ كَذَلِكَ حتَّى مرَّتْ بِهِمْ رُفْقَةٌ مِنْ جُرْهُم، أو أَهْلُ بيْتٍ مِنْ جُرْهُمٍ مُقْبِلين مِنْ طَريقِ كَدَاءَ، فَنَزَلُوا في أَسْفَلِ مَكَة، فَرَأَوْا طَائراً عائفاً فَقَالُوا: إِنَّ هَذا الطَّائِر ليَدُورُ عَلى ماء لَعهْدُنَا بِهذا الوادي وَمَا فِيهِ ماءَ فَأرسَلُوا جِريّاً أَوْ جَرِيَّيْن، فَإِذَا هُمْ بِالماءِ، فَرَجَعُوا فَأَخْبَرُوهم فَأقْبلُوا، وَأُمُّ إِسْماعِيلَ عند الماءَ، فَقَالُوا: أَتَأْذَنِينَ لَنَا أَنْ ننزِلَ عِنْدك؟ قَالتْ: نَعَم، ولكِنْ لا حَقَّ لَكُم في الـماءِ، قَالُوا: نَعَم. قَال ابْنُ عبَّاس: قَالَ النَّبِيُّ ج: «فَأَلفي ذلكَ أُمَّ إِسماعِيل، وَهِي تُحِبُّ الأُنْس. فَنزَلُوا، فَأَرْسلُوا إِلى أَهْلِيهِم فنَزَلُوا معهُم، حتَّى إِذا كَانُوا بِهَا أَهْل أَبيات، وشبَّ الغُلامُ وتَعلَّم العربِيَّةَ مِنهُمْ وأَنْفَسَهُم وأَعجَبهُمْ حِينَ شَب،فَلَمَّا أَدْرك، زَوَّجُوهُ امرأَةً منهُم، ومَاتَتْ أُمُّ إِسمَاعِيل.

فَجَاءَ إبراهِيمُ بعْد ما تَزَوَّجَ إسماعِيلُ يُطالِعُ تَرِكَتَهُ فَلم يجِدْ إِسْماعِيل، فَسأَل امرأَتَهُ عنه فَقَالت ْ: خَرَجَ يبْتَغِي لَنَا وفي رِواية: يصِيدُ لَنَا ثُمَّ سأَلهَا عنْ عيْشِهِمْ وهَيْئَتِهِم فَقَالَتْ: نَحْنُ بَشَر، نَحْنُ في ضِيقٍ وشِدَّة، وشَكَتْ إِليْه، قَال: فإذا جاءَ زَوْجُك، اقْرئى ÷، وقُولي لَهُ يُغَيِّرْ عَتبةَ بابه. فَلَمَّا جاءَ إسْماعيلُ كَأَنَّهُ آنَسَ شَيْئاً فَقَال: هَلْ جاءَكُمْ منْ أَحَد؟ قَالَت: نَعَم، جاءَنَا شَيْخٌ كَذا وكَذا، فَسأَلَنَا عنْك، فَأخْبَرْتُه، فَسألني كَيْف عيْشُنا، فَأخْبرْتُهُ أَنَّا في جَهْدٍ وشِدَّةٍ. قَال: فَهَلْ أَوْصاكِ بشَيْءِ ؟ قَالَت: نَعمْ أَمَرني أَقْرَأ علَيْكَ السَّلامَ ويَقُول: غَيِّرْ عَتبة بابك. قَال: ذَاكِ أَبي وقَدْ أَمرني أَنْ أُفَارِقَك، الْحَقِي بأَهْلِك. فَطَلَّقَهَا، وتَزَوَّج مِنْهُمْ أُخْرى . فلَبِث عَنْهُمْ إِبْراهيم ما شَاءَ اللَّه ثُمَّ أَتَاهُم بَعْد، فَلَمْ يجدْه، فَدَخَل على امْرَأتِه، فَسَأَل عنْه. قَالَت: خَرَج يبْتَغِي لَنَا. قَال: كَيْفَ أَنْتُم، وسألهَا عنْ عيْشِهِمْ وهَيْئَتِهِمْ فَقَالَت: نَحْنُ بِخَيْرٍ وَسعةٍ وأَثْنتْ على اللَّهِ تَعالى، فَقَال: ما طَعامُكُم؟ قَالَت: اللَّحْم. قَال: فَما شَرابُكُم؟ قَالَت: الماءُ . قَال: اللَّهُمَّ بَارِكْ لهُمْ في اللَّحْم والماءِ، قَال النَّبيُّ ج: «وَلَمْ يكنْ لهُمْ يوْمَئِذٍ حُبٌّ وَلَوْ كَانَ لهُمْ دَعَا لَهُمْ فيهِ» قَال: فَهُما لاَ يخْلُو علَيْهِما أَحدٌ بغَيْرِ مكَّةَ إِلاَّ لَمْ يُوافِقاه.

وفي روايةٍ فَجاءَ فَقَال: أَيْنَ إِسْماعِيل؟ فَقَالَتِ امْرأتُه: ذَهبَ يَصِيد، فَقَالَتِ امْرأَتُهُ: أَلا تَنْزِل، فتَطْعَم وتَشْرب؟ قَال: وما طعامُكمْ وما شَرابُكُم؟ قَالَت: طَعَامُنا اللَّحْـم، وشَرابُنَا الـماءُ . قَال: اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُمْ في طَعامِهمْ وشَرَابِهِمْ قَال: فَقَالَ أَبُو القَاسِم ج: «بركَةُ دعْوةِ إِبراهِيم ج» قَال: فَإِذا جاءَ زَوْجُك، فاقْرئي ÷ وَمُريهِ يُثَبِّتْ عتَبَةَ بابه. فَلَمَّا جاءَ إِسْماعِيل، قَال: هَلْ أَتَاكُمْ منْ أَحد؟ قَالت: نَعَم، أَتَانَا شيْخٌ حَسَن الهَيئَةِ وَأَثْنَتْ عَلَيْه، فَسَأَلَني عنْك، فَأَخْبرتُه، فَسأَلَني كيفَ عَيْشُنَا فَأَخبَرْتُهُ أَنَّا بخَير. قَال: فأَوْصَاكِ بِشَيْءٍ ؟ قَالَت: نَعَم، يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلام، ويأْمُرُكَ أَنْ تُثَبِّتَ عَتَبَة بابكَ. قَال: ذَاكِ أَبي وأنتِ الْعَتَبةُ أَمرني أَنْ أُمْسِكَك. ثُمَّ لَبِثَ عنْهُمْ ما شَاءَ اللَّه، ثُمَّ جَاءَ بعْد ذلكَ وإِسْماعِيلُ يبْرِي نَبْلاً لَهُ تَحْتَ دَوْحةٍ قريباً مِنْ زَمْزَم، فَلَمَّا رآه، قَامَ إِلَيْه، فَصنعَ كَمَا يصْنَعُ الْوَالِد بِالْولَدُ والوالد بالْوالد، قَال: يا إِسْماعِيلُ إِنَّ اللَّه أَمرني بِأَمْر، قَال: فَاصْنِعْ مَا أَمركَ ربُّك؟ قَال: وتُعِينُني، قَال: وأُعِينُك، قَال: فَإِنَّ اللَّه أَمرنِي أَنْ أَبْني بيْتاً ههُنَا، وأَشَار إِلى أَكَمَةٍ مُرْتَفِعةٍ على ما حَوْلهَا فَعِنْد ذلك رَفَعَ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبيْت، فَجَعَلَ إِسْماعِيل يأتي بِالحِجارَة، وَإبْراهِيمُ يبْني حتَّى إِذا ارْتَفَعَ الْبِنَاءُ جَاءَ بِهَذا الحجرِ فَوضَعَهُ لَهُ فقامَ عَلَيْه، وَهُو يبْني وإسْمَاعِيلُ يُنَاوِلُهُ الحِجَارَة وَهُما يقُولاَن: «ربَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ».

وفي رواية: إِنَّ إبْراهِيم خَرَج بِإِسْماعِيل وأُمِّ إسْمَاعِيل، معَهُم شَنَّةٌ فِيهَا ماءٌ فَجَعلَتْ أُم إِسْماعِيلَ تَشْربُ مِنَ الشَّنَّة، فَيَدِرُّ لَبنُهَا على صبِيِّهَا حَتَّى قَدِم مكَّة. فَوَضَعهَا تَحْتَ دَوْحة، ثُمَّ رَجَع إِبْراهيمُ إِلى أَهْلِه، فاتَّبعَتْهُ أُمُّ إِسْمَاعِيلَ حَتَّى لمَّا بلغُوا كَداءَ نادَتْه مِنْ ورائِــه: يَا إِبْرَاهيمُ إِلى منْ تَتْرُكُنَا؟ قَال: إِلى اللَّه، قَالَت: رضِيتُ بِاللَّه. فَرَجعت، وَجعلَتْ تَشْرَبُ مِنَ الشَّنَّة، وَيَدرُّ لَبَنُهَا عَلى صَبِيِّهَا حَتَّى لمَّا فَنى الماءُ قَالَت: لَوْ ذَهبْت، فَنَظَرْتُ لعَلِّي أحِسُّ أَحَدا، قَال: فَذَهَبَتْ فصعِدت الصَّفا. فَنَظَرتْ وَنَظَرَتْ هَلْ تُحِسُّ أَحدا، فَلَمْ تُحِسَّ أحدا، فَلَمَّا بلَغَتِ الْوادي، سعت، وأَتتِ المرْوةَ، وفَعلَتْ ذلكَ أَشْواطا، ثُمَّ قَالَت: لو ذهَبْتُ فنَظرْتُ ما فَعلَ الصَّبي، فَذَهَبتْ ونَظَرَت، فإِذَا هُوَ على حَالهِ كأَنَّهُ يَنْشَغُ للمَوْت، فَلَمْ تُقِرَّهَا نفْسُهَا. فَقَالَت: لَوْ ذَهَبْت، فَنَظَرْتُ لعلي أَحِسُّ أَحدا، فَذَهَبَتْ فصَعِدتِ الصَّفَا، فَنَظَرتْ ونَظَرت، فَلَمْ تُحِسُّ أَحَداً حتَّى أَتمَّتْ سَبْعا، ثُمَّ قَالَت: لَوْ ذَهَبْت، فَنَظَرْتُ مَا فَعل. فَإِذا هِيَ بِصوْت. فَقَالَت: أَغِثْ إِنْ كان عِنْدَكَ خيْرٌ فإِذا جِبْرِيلُ جفقَال بِعَقِبهِ هَكَذَا، وغمزَ بِعقِبه عَلى الأرْض، فَانْبثَقَ الـماءُ فَدَهِشَتْ أُمُّ إسْماعِيلَ فَجعلَتْ تَحْفِنُ وذكَرَ الحَدِيثَ بِطُولِه». رواه البخاري بهذِهِ الرواياتِ كلها.

۱۸۶۷- «از ابن عباس بروایت شده که گفت:

ابراهیم ÷مادر اسماعیل و فرزندش اسماعیل را در حالیکه مادرش وی را شیر می‌داد آورد و در کنار خانه (کعبه) در کنار درختی بزرگ که بالای زمزم بود در بلندی مسجد گذاشت و در حالیکه در آن هنگام در مکه کسی نبود و آب هم نداشت آن دو را در آنجا نهاده نزد‌شان کیسه‌ای از خرما و مشکی آب گذاشت، سپس ابراهیم به عقب برگشته و رفت. مادر اسماعیل بدنبالش دویده فریاد زد ای ابراهیم کجا می‌روی؟ ما را در این بیابان که در آن مونس و چیزی نیست تنها می‌گذاری؟ چندین بار این را گفت و ابراهیم بر وی التفاتی نکرد. گفت: آیا خدا ترا به این دستور داده است؟

فرمود: بلی.

گفت: پس ما را ضایع نمی‌کند و بازگشت.

ابراهیم ÷رفت تا که در کنار ثنیه (نزدیک منطقهء حجون) رسید، جائی که وی را نمی‌دیدند به خانه روی آورده دست‌هایش را بلند نموده و این دعاها را خواند و گفت: پروردگارا! من عدهء از فرزندانم را در این بیابان بی‌آب و علف در کنار خانهء حرامت جای دادم.

مادر اسماعیل ÷وی را شیر داده و از آن آب می‌آشامید تا آب مشک تمام شد و وی و فرزندش هر دو تشنه شدند. ‌هاجر به فزندش نگریسته دید که بخود می‌پیچد و رفت در حالیکه تاب دیدن فرزندش را نداشت و صفا را نزدیک‌ترین کوهی دید که در کنارش قرار دارد بر آن بالا شده و بطرف بیابان دید که آیا کسی را نمی‌بیند ولی کسی را ندید، باز از صفا پائین آمد تا به مجرای سیل (مکه) رسید دامان خود را بلند کرده و همانند انسانی که به سختی روبرو شده تلاش نمود، تا از وادی گذشته باز به مروه رسید و بر آن ایستاده دید که آیا کسی را می‌بیند؟ ولی کسی را ندید، و این عمل را هفت باز تکرار نمود.

ابن عباس بگفت: پیامبر جفرمود: و این همان سعی است که در میان آن دو (صفا و مروه) انجام می‌شود.

و چون به مروه نزدیک شد صدائی را شنید که وی را مخاطب قرار داده می‌گوید: ساکت شو و او خوب گوش گرفت و باز آن صدا را شنیده گفت: شنواندی اگر می‌توانی کمکم کن. ناگهان فرشتهء (جبرئیل ÷) را دید که در کنار زمزم است و گفت: که وی به پاشنه‌اش یا بالش جستجو نمود تا که آب آشکار شد.

و هاجر علیها السلام آن را مثل حوض درست نموده و آن را به چنگ‌هایش گرفته و در مشک می‌انداخت و بعد از چنگ زدنش آب دو باره فوران می‌نمود.

و در روایتی آمده که آب به اندازهء که بر می‌داشت، فوران می‌نمود.

ابن عباس بگفت: پیامبر جفرمود: خدا مادر اسماعیل ÷را رحمت کند، اگر زمزم را بحال خود می‌گذاشت، یا فرمود: اگر از آب چنگ نمی‌زد، زمزم، چشمهء جاریی می‌بود.

فرمود: پس از آن آشامیده و پسرش را شیر داد و فرشته به وی فرمود: از هلاک نهراسید، زیرا در اینجا خانه‌ایست برای خداوند که این پسر و پدرش آن را بنا می‌کنند و خداوند مردم آن را ضایع نمی‌گذارد.

و خانهء متبرکه مانند تپهء از زمین بلند بود که سیل آمده و از جانب راست و چپش جریان داشت.

و چنین بود تا همسفری چند از (قبیلهء جرهم) یا خانوادهء از جرهم از راه کداء از مکه گذشته و در پائین مکهء مکرمه فرود آمده مرغی را دیدند که به اطراف خانه می‌گردد و از آن دور نمی‌شود. با خود گفتند: این پرنده حتماً بر آب می‌گردد، در حالیکه ما از زمانه‌ها با این بیابان سرو کار داریم و در آن آب وجود نداشته است. از اینرو یک یا دو نفر را فرستادند. آن دو همراه آب واپس آمده و آنها را با خبر ساختند. آنها آمده و مادر اسماعیل ÷را در کنار آب دیده و گفتند: آیا به ما اجازه می‌دهی که در کنارت فرود آئیم؟ گفت: بلی، ولی در آب شما حقی ندارید.

گفتند: بلی.

ابن عباس بگفت: پیامبر جفرمود: مادر اسماعیل ÷این موضوع را دید در حالیکه انس را دوست می‌داشت.

آنها فرود آمده و برای آوردن خانه‌های‌شان فرستادند و خانواده‌های‌شان هم آمده با آنا فرود آمدند تا که صاحب خانه‌هایی شدند و پسر هم جوان شده و زبان عربی را از آنها آموخت و چون جوان شد، سخت به وی علاقمند شدند. و چون بالغ شد زنی از خودها را به عقد نکاح وی در آوردند و مادر اسماعیل ÷وفات یافت.

و چون ابراهیم ÷آمد تا از حال‌شان جویا شود، ولی اسماعیل ÷را نیافته و از همسرش در مورد وی سؤال نمود. وی گفت: او برآمده تا برای ما چیزی جستجو کند (رزق).

و در روایتی آمده که گفت: تا برای ما شکار کند. باز از وی در مورد زندگی و حال‌شان پرسید. گفت: ما به بدحالی قرار داریم. ما در تنگی و سختی بسر می‌بریم و به وی شکوه نمود.

فرمود: چون شوهرت آمد به وی سلام برسان و بگو که چارچوب دروازه‌اش را تغییر دهد. چون اسماعیل ÷آمد گویی چیزی را احساس نمود و گفت: آیا کسی نزد شما نیامد؟

گفتند: بلی. پیرمردی چنین وچنان نزد ما آمده و از ما در باره‌ات پرسش نمود و من آگاهش کردم و از من پرسید که زندگی ما چطور است، آگاهش ساختم که ما در سختی و مشقت بسر می‌بریم. فرمود: آیا به تو چیزی توصیه ننمود؟ گفت: بلی مرا امر نمود که بر تو سلام گویم و می‌گفت که: چارچوب دروازه‌ات را تغییر ده (یعنی همسرت را طلاق ده).

فرمود: او پدرم بوده و مرا امر کرده که از تو جدا شوم. پس نزد خانواده ات برو و او را طلاق داده با زنی دیگر از آنها ازدواج نمود.

ابراهیم ÷مدتی درنگ نموده و باز نزد‌شان آمده اسماعیل را نیافت و بر همسرش وارد شده از وی پرسش نمود و گفت: برآمده تا برای ما چیزی (روزی) جستجو کند. فرمود: شما چه حال دارید؟ و از زندگی و ضع‌شان پرسید، گفت: ما در خیر و فراخی بسر می‌بریم و بر خداوند ثنا گفت.

فرمود: نان شما چیست؟

گفت: گوشت.

فرمود: آشامیدنی شما چیست؟

گفت: آب.

فرمود: خدایا در گوشت و آب‌شان برکت ده.

پیامبر جفرمود: که آنها در آن روزگار دانهء (کشت شدنی) نداشتند و اگر می‌داشتند برای‌شان در آن دعا می‌نمود. فرمود: که آن دو چنانچه در مکه به وفور پیدا می‌شود در جایی دیگر نمی‌شود.

و در روایتی آمده که: پس آمده و گفت: اسماعیل کجاست؟

همسرش گفت: برای شکار برآمده. همسرش گفت: آیا فرود نمی‌آئی تا نانی خورده و آبی بیاشامی.

فرمود: خوردنی و آشامیدنی شما چیست؟

گفت: طعام ما گوشت و آشامیدنی ما آب است.

فرمود: بار خدایا در طعام و آشامیدنی‌شان برکت ده.

گفت: ابو القاسم جفرمود: برکت دعای ابراهیم ÷و فرمود که: چون همسرت آمد به وی سلام گوی و به وی دستور ده که چارچوب دروازه‌اش را محکم دارد، و چون اسماعیل ÷آمده، فرمود: آیا کسی نزد شما آمد؟ گفت: بلی، مرد کلانسال خوش هیکلی آمده و او را توصیف نمود. و از من در مورد سؤال نمود و خبرش ساختم. و باز پرسید که زندگی ما چطور است و آگاهش ساختم که ما در خیر بسر می‌بریم. فرمود: آیا ترا به چیزی توصیه نمود؟

گفت: بلی. برتو سلام گفته و امرت نمود که چارچوب دروازه‌ات را محکم نگه داری. فرمود: او پدرم می‌باشد و تو چارچوب دروازه هستی مرا امر نموده که ترا نگه دارم باز مدتی که خدا می‌داند. از آنها درنگ نموده و بعد از آن ابراهیم ÷آمد در حالیکه اسماعیل ÷تیری از آن خود را زیر درخت بزرگی نزدیک زمزم درست می‌کرد و چون وی ابراهیم ÷را دید برایش برخاسته و چنانچه پدر در برابر فرزند و فرزند در برابر پدر انجام می‌دهد، عملی ساختند.

فرمود: ای اسماعیل خداوند مرا به کاری امر نموده است، یا فرمود: آنچه را که پروردگارت دستور داده انجام ده، فرمود: با من همکاری می‌کنی؟

گفت: با تو همکاری می‌کنم.

فرمود: خداوند مرا دستور داده که اساس خانه را بگذارم.

و اسماعیل به آوردن سنگ شروع نموده و ابراهیم ÷می‌ساخت و چون ساختمان آن بلند شد. این سنگ را آورده برایش گذاشت و ابراهیم ÷بر آن ایستاده بنائی می‌کرد و اسماعیل ÷سنگ‌ها را به وی داده و هر دو می‌گفتند: ربَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

و در روایتی آمده که ابراهیم ÷همراه اسماعیل و مادرش در حالیکه با ایشان مشک آبی بود، برآمد. مادر اسماعیل از آن مشک می‌آشامید و شیرش برای پسرش تراوش می‌کرد تا اینکه به مکه آمده و آن را زیر درخت بزرگی گذاشت. سپس ابراهیم ÷بسوی خانواده‌اش بازگشت و مادر اسماعیل هم بدنبال وی آمد تا به کداء (منطقهء نزدیک حجون) رسیدند از عقبش صدا نمود که ابراهیم ما را به کی می‌گذاری؟

فرمود: به خدا.

گفت: به خدا راضی شدم. و باز گشت و از آن مشک آب می‌آشامید و شیرش برای پسرش تراوش می‌کرد تا اینکه آب تمام شد با خود گفت: چه می‌شود که بروم و بنگرم شاید کسی را دریابم، و گفت: پس رفته و بر صفا بر آمده و نگریست که آیا کسی را می‌یابد. و چون به مجرای آب سیل رسید سعی و کوشش نمود و به مروه آمد و چندین بار این کار را تکرار نمود. باز گفت: چه می‌شود که بروم و ببینم که بچه چه کار نموده است و رفت و دیدکه او بر وضع خود است که گویی برای مرگ ناله می‌کند و دلش او را نگذاشت تا آرام گیرد و گفت: چه می‌شود اگر بروم و ببینم آیا کسی را در می‌یابم. باز رفته به صفا بر آمده نگریست و نگریست و کسی را نیافت تا که هفتم را تمام نمود. سپس گفت: چه می‌شود که بروم و ببینم طفل چه کرد؟ ناگاه صدائی شنید و گفت: اگر اهل خیری کمک کن. ناگهان جبرئیل ÷را دید و به پاشنه‌اش این چنین نموده و بر زمین کوبید. و از آن آب جست. مادر اسماعیل ÷متحیر گردیده وشروع به پرکردن دستهای خود از آب نموده در مشک می‌ریخت. و حدیث را به درازیش ذکر نمود» .

و بخاری این حدیث را به همهء روایات آن نقل کرده است.

۱۸۶۸- «وعنْ سعِيدِ بْنِ زيْدٍ س قَال: سمِعتُ رسول اللَّهِ ج يقُول: «الْكَمأَةُ مِنَ المن، وماؤُهَا شِفَاءٌ للْعَينِ»» متفقٌ علیه.

۱۸۶۸- «ازسعید بن زید سروایت است که گفت:

از رسول الله جشنیدم که می‌فرمود که کماه (نوعی گیاهی خود رو بنام سیماروغ) از جملهء منّیست که بر بنی اسرائیل نازل شده و آب آن شفای چشم است.