حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

هجرت اهل بیت پیامبر خدا ص و ابوبکر ش

هجرت اهل بیت پیامبر خدا ص و ابوبکر ش

ابن عبدالبرّ از عائشه لروایت نموده، که گفت: وقتی که رسول خدا صهجرت نمود ما و دختران خود را بر جای گذاشت، و چون استقرار پیدا نمود زید بن حارثه را با مولایش ابورافع فرستاد، و به آنها دو شتر و پانصد درهم اعطا نمود، که آن مبلغ را آن دو از ابوبکر سگرفتند، تا توسط آن شترهای مورد ضرورت را خریداری نمایند، و ابوبکر همراه آنها عبدالله بن اریقط را با دوشتر و یا سه (شتر) فرستاد، و برای عبدالله پسر ابوبکر نوشت تا مادرم ام رومان، من و خواهرم اسماء همسر زبیر را حرکت بدهد، به این صورت اینان در صحبت هم و با هم یکجا حرکت کردند. هنگامی که به قدید [۲۵۶]رسیدند، زید بن حارثه با آن پانصد درهم سه شتر را خریداری نمود، و بعد از آن همه یکجا داخل مکه گردیدند، و تصادفاً با طلحه بن عبیدالله سبرخوردند که می‏خواست هجرت نماید، بعد همه یکجا بیرون آمدند، و زید و ابورافع فاطمه، ام کلثوم و سوده بنت زمعه را بیرون نمودند، و زید ام ایمن و اسامه را هم انتقال داد، تا این که به بیداء رسیدیم، در اینجا شترم رم نمود و من در کجاوه‏ای قرار داشتم که مادرم هم با من در آن بود، وی شروع نموده چنین می‏گفت: وای دخترم، وای عروسم، تا این که شترمان ایستاد، و این در حالی بود که از تپه، تپه هرشی [۲۵۷]پایین آمده بود، ولی خداوند محفوظ و سالم نگه داشت. بعد از آن ما به مدینه آمدیم، و من با آل ابوبکر همراه گردیدم، و اهل پیامبر ص(با رسول خدا ص) فرود آمدند، و آن وقت رسول خدا صمسجد خود را و خانه‌هایی را در اطراف مسجد بنا می‏نمود، و اهل خود را در آن مستقر نمود، و ما روزهایی درنگ کردیم.. و حدیث را به طول آن در ازدواج عائشه متذکر شده [۲۵۸]. این چنین در الاستیعاب (۴۵۰/۴) آمده. و زبیر نیز این را، چنان که در الاصابه (۴۵۰/۴) آمده، روایت کرده. و هیثمی در مجمع الزوائد (۲۲۷/۹) این را ذکر نموده -جز اینکه ذکر روایت کننده آن از نزدش افتاده- و گفته است: در این محمدبن حسن بن زباله آمده و ضعیف می‏باشد. بعد از آن از عائشه لمتذکر شده، که گفت: ما به عنوان مهاجر به راه افتادیم، و راه خود را در دره تنگی می‏پیمودیم، در آن‏جا شتری که من بر آن قرار داشتم به شکل خیلی نامطلوب رم نمود، و به خدا سوگند، قول مادرم را فراموش نمی‏کنم (که گفت): ای عروس! و شتر به رم نمودن خود ادامه داد، من از گوینده‏ای شنیدم که می‏گفت: زمامش را بینداز، و آن را انداختم، آنگاه شتر ایستاد، و دور می‏خورد گویی که انسانی در پایین آن ایستاده باشد [۲۵۹]. بعد از آن در (۲۲۸/۹) می‏گوید: این را طبرانی روایت‏نموده و اسنادش حسن است. وحاکم آن را در المستدرک (۴/۴) به طولش روایت کرده است.

[۲۵۶] قدید نام جایی است در بین مکه و مدینه. [۲۵۷] تپه هرشی در میان مکه و مدینه موقعیت دارد، و گفته شده: کوهی است نزدیک جحفه. [۲۵۸] ضعیف. طبرانی در «الکبیر» (۶۰) و در آن محمد بن الحسن بن زباله است که ضعیف است چنانکه در «المجمع» (۹/۲۸۸) آمده است. [۲۵۹. ] -حسن. طبرانی در «الکبیر» (۲۹۶) و حاکم (۴/۴).