قصّه ابوخیثمه در ترک نمودن نعمت دنیا و بیرون رفتن در راه خدا
ابن اسحاق متذکر گردیده که ابوخیثمه - بعد از این که رسول خدا صروزهایی راه پیمود [۴۰۶]- در یک روز گرم به اهل خود برگشت، و دو همسر خود را در سایه بانهایشان، در بستانش دریافت، که هر یک از آنها سایه بانش را آب پاشی نموده و برای (ابوخیثمه) [۴۰۷]آبی را در آن سرد نموده، و طعامی را در آن برایش آمده کرده بود. هنگامیکه وی داخل گردید بر دروازه سایه بان ایستاد، و به طرف هردو همسرش و آنچه برای وی ساخته بودند نگاه نمود. آنگاه گفت: رسول خدا صدر تابش آفتاب و باد و گرما باشد، و ابوخیثمه در سایه سرد و طعام آمده شده و زن زیبا و (مقیم) در منزلش، این انصاف نیست!! (بعد از آن گفت): به خدا سوگند، تا این که به رسول خدا صنپیوندم به سایه بان یکی از شما داخل نمیشوم، (برایم) توشه آماده کنید، و آن دو اینطور نمودند. بعد از آن شتر خود را آورد، و پالانش نمود، و بعد در طلب رسول خدا صبیرون رفت، تا این که وی را وقتی که به تبوک پایین رسیده بود دریافت، ابوخیثمه درخلال راه با عمیربن وهب جمحی که در طلب رسول خدا صبود، برخورد و هردو با هم یکجای حرکت نمودند تا این که به تبوک نزدیک شدند. در این موقع ابوخیثمه به عمیربن وهب گفت: من گناهی دارم، اگر اندک از من عقب باشی تا نزد رسول خدا صبیایم خفه نخواهی شد، او این کار را نمود، تا این که وی به رسول خدا ص(در حالی که وی در تبوک پایین رسیده بود) نزدیک گردید، مردم گفتند: این سوار در راه میآید. رسول خدا صگفت: «ابوخیثمه باش». گفتند: ای رسول خدا، وی -به خدا سوگند- ابوخیثمه است!! هنگامی که (شترش را خوابانید) روی آورد، و برای رسول خدا (سلام داد. و (پیامبر خدا ص) به او گفت: «ای ابوخیثمه به هلاکت نزدیک شدی»، بعد از آن قصّه خود را برای رسول خدا صبازگو نمود، و (رسول خدا ص) به او گفت: خیر باشد، و برایش به خیر دعا نمود [۴۰۸]. عروه بن زبیر و موسی بن عقبه قصّه ابوخیثمه را مانند سیاق ابن اسحاق و مبسوطتر از آن ذکر نمودهاند، گفته شده که: بیرون رفتن وی بهسوی تبوک در وقت خزان بود. این چنین در البدایه (۷/۵) آمده است.
و طبرانی، چنان که در المجمع (۱۹۲/۶) آمده، از سعدبن خیثمه سروایت نموده، که گفت: از رسول خدا صتخلّف ورزیدم، و داخل بستان شدم، سایه بانی را دیدم که آب پاشی شده بود، و همسرم را دیدم، آنگاه گفتم: این انصاف نیست، که رسول خدا صدر باد گرم و سوزان و آب گرم باشد، و من در سایه و نعمت!! و به طرف شتر برخاستم و، خرجینم را بر آن، جابه جا نمودم، و خرماهایی را توشه گرفتم، همسرم فریاد زد: ای ابوخیثمه کجا میروی؟ و به طرف رسول خدا صخارج گردیدم، و در بخشی از راه قرار داشتم که عمیربن وهب را ملاقات کرده، گفتم: تو مرد با جرأتی هستی، و من میدانم که نزد پیامبر صآمدهای، ولی من شخص گناهکاری هستم، بنابراین از من عقبتر باش، تا این که تنها نزد رسول خدا صبروم، و عمیر از من عقب ایستاد. هنگامی که به اردوگاه آشکار شدم مردم مرا دیدند، و رسول خدا صفرمود: «ابوخیثمه باش». من آمدم، و گفتم: نزدیک بود هلاک شوم، ای رسول خدا!! و قصّهام را برایش بیان نمودم. بعد رسول خدا صبه من گفت: خیر باشد. و برایم دعا نمود [۴۰۹]. هیثمی (۱۹۳/۶) میگوید: در این روایت یعقوب بن محمّد زهری آمده، و ضعیف میباشد.
[۴۰۶] البته در غزوه تبوک. [۴۰۷] سخنهای داخل کمانک به نقل از ابن هشام میباشد. [۴۰۸] سند آن ضعیف (مرسل) است. ابن اسحاق چنانکه در «سیره این هشام» (۴/۱۰۹،۱۱۰) آمده همچنین طبری در «الکبیر» (۹۰) آن را از حدیث ابی بن کعب در داستان طولانی توبه اش به سند صحیح وصل نموده است و اصل داستان صحیح است و در بخاری و مسلم روایت شده است. [۴۰۹] ضعیف. طبرانی. در سند آن یعقوب بن محمد زهری است که چنانکه در «المجمع» (۶/۱۹۳) آمده، ضعیف است.