حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

فضیلت کسی که به حبشه هجرت نموده، و بعد از آن به‌سوی رسول خدا ص هجرت کرده است

فضیلت کسی که به حبشه هجرت نموده، و بعد از آن به‌سوی رسول خدا ص هجرت کرده است

ابن اسحاق از عبدالعزیز بن عبدالله بن عامربن ربیعه و او ازمادرش ام عبدالله بنت ابی حثمه لروایت نموده، که گفت: به خدا سوگند، ما به‌سوی سرزمین حبشه کوچ می‏نمودیم، و عامر دنبال کدام ضرورت مان رفته بود، که عمر، در حالی که مشرک بود، آمد و نزدم ایستاد، می‏افزاید: ما از وی اذیت می‏دیدیم، و خشونت و شدتش بر ما سایه انداخته بود، می‏گوید: عمر گفت: ای امّ عبدالله، این حرکت است؟ گفتم: بلی، به خدا سوگند، وقتی ما را اذیت نمودید و بر ما خشم و غلبه کردید، به‌سوی سرزمینی از سرزمین‏های خداوند، می‏رویم، تا خداوند برای مان گشایشی بگرداند. گوید: عمر گفت: خدا همراهتان باشد!! و از وی رقتی را دیدم که آن را نمی‏دیدم، و سپس منصرف گردید، و آن چنان که می‏پندارم، بیرون رفتن ما غمگینش ساخت. می‏گوید: بعدها عامر همان چیزی را که ضرورت داشتیم آورد. به او گفتم: ای ابوعبدالله، کاش اندکی قبل عمر را و رقت و اندوه و غمگینی اش را بر ما می‏دیدی. گفت: آیا در اسلام آوردن وی طمع نموده‏ای؟ گوید: گفتم: بلی. گفت: آن کسی را که تو دیدی تا خر خطّاب اسلام نیاورد، اسلام نمی‏آورد. گوید: به خاطر ناامیدی از وی، و بنابر آنچه از غلظت وسختی وخشونت وی در مقابل اسلام ملاحظه می‏نمود [۲۲۵]. این چنین در البدایه (۷۹/۳) آمده. و اسم مادر عبدالله، چنان که در الاصابه (۴۰۰/۴) آمده، لیلی است. این را همچنان طبرانی روایت نموده، و ابن اسحاق به سماع [۲۲۶]تصریح نموده، بناء حدیث صحیح است. این را هیثمی (۲۴/۶) گفته است. وحاکم این را در المستدرک (۵۸/۴) به سیاق ابن اسحاق از طریق وی روایت نموده، جز این که در اسناد از عبدالعزیز بن عبدالله بن عمر بن ربیعه از پدرش از مادرش امّ عبدالله آمده، و ظاهر هم همین است. والله اعلم. و در آخر آن آمده: آن را به خاطر ناامیدی از وی گفت. و ابن منده و ابن عساکر ازخالدبن سعید بن العاص -که او و برادرش عمرو، از مهاجرین حبشه بودند- روایت نموده‏اند: وقتی که آنها نزد رسول خدا صآمدند، وی از آنها هنگامی که به او نزدیک شدند، استقبال نمود، و این یک سال بعد از بدر بود، و آنها از این که در بدر شرکت نداشتند اندوهگین شدند. رسول خدا صفرمود: «چرا اندوهگین می‏شوید؟ مردم یک هجرت دارند و شما دو هجرت، وقتی که به‌سوی صاحب حبشه بیرون رفتید، هجرت نمودید، و بعد از آن از نزد صاحب حبشه هجرت کنان به‌سوی من آمدید». این چنین در کنزالعمال (۳۳۲/۸) آمده است.

و بخاری از ابوموسی سروایت نموده، که گفت: ما در یمن بودیم که (خبر) خروج رسول خدا صبه ما رسید، آنگاه من و دو برادرم، که کوچک‏ترین‏شان من بودم یکی از آنها ابو برده و دیگری هم ابو رهم بود - یا گفت: در پنجاه و چند یا این که گفت: در پنجاه و سه و یا پنجاه و دو مرد از قومم - هجرت کنان به‌سوی وی رفتیم، و در کشتی سوار گردیدیم، و کشتی مان ما را نزد نجاشی در حبشه انداخت [۲۲۷]، با جعفربن ابی طالب سر خوردیم، پس با وی اقامت نمودیم تا این که به یک جا به هم رسیدیم، و با رسول خدا صدر حال روبرو شدیم که خیبر فتح گردیده بود. و گروهی از مردم برای ما - یعنی به اهل کشتی - می‏گفتند: از شما در هجرت سبقت جستیم. اسماء بنت عمیس که از جمله کسانی بود که با ما آمده بود، جهت زیارت ام المؤمنین حفصه همسر رسول خدا صداخل گردید، و او در جمله آنانی که به‌سوی نجاشی هجرت نموده بودند، نیز هجرت کرده بود. در این هنگام عمر سنزد حفصه آمد که اسماء نزدش بود، هنگامی که اسماء را دید گفت: این کیست؟ حفصه پاسخ داد: اسماء بنت عمیس. عمر گفت: حبشی همین است؟ بحری همین است؟ اسماء گفت: بلی. عمر گفت: مااز شما در هجرت سبقت نمودیم، بنابراین ما از شما به رسول خدا صمستحق تریم. اسماء خشمگین شده گفت: نه، این چنین نیست. به خدا سوگند، شما با رسول خدا صبودید، گرسنه‌تان را طعام می‏داد، و جاهل‌تان را وعظ و نصیحت می‏نمود، و ما در منزلی -یا در سرزمینی- دور و ناخوشایند در حبشه قرار داشتیم، و آن هم به خاطر خدا و به خاطر رسولش بود، سوگند به خدا، تا این که آنچه را تو گفتی برای رسول خدا متذکر نشوم، و از وی نپرسم، طعامی را نمی‏خورم و نوشیدنی را نمی‏نوشم، و به خدا سوگند، نه دروغ می‏گویم، نه کجی می‏کنم و نه بر آن زیاد می‏نمایم. هنگامی که رسول خدا صتشریف آورده، اسماء گفت: ای نبی خدا، عمر این چنین و آن چنان گفت. می‏گوید: رسول خدا صفرمود: «تو به او چه گفتی؟» پاسخ داد: چنین و چنان گفتم. پیامبر صفرمود: «وی مستحق‏تر از شما به من نیست، برای او ویارانش یک هجرت است، و برای شما اهل کشتی دو هجرت». اسماء گوید: ابوموسی و اهل کشتی را می‏دیدم که گروه، گروه نزدم می‏آمدند، و مرا از این حدیث می‏پرسیدند. و از دنیا هیچ چیزی وجود نداشت که آنها به آن خوشحال‏تر، و در نفس‏هایشان بزرگتر، از آنچه باشد که رسول خدا صبرای‌شان گفته بود. ابوبرده می‏گوید: اسماء گفت: ابوموسی از می‏دیدم که از من تکرار این حدیث را طلب می‏نمود. و ابوبرده به نقل از ابوموسی گوید: رسول خدا صفرمود: «من صداهای رفقای اشعری را به قرآن وقتی که در شب داخل می‏شوند، می‏شناسم، و منازل‌شان را از صداهایشان به قرآن، در شب می‏دانم، اگرچه منازل ایشان را وقتی که در روز اقامت کنند ندیده باشم،و از جمله آنها حکیم [۲۲۸]است، وقتی که با دشمن روبرو گردد -یا این که گفت با اسب سواران- به آنها می‏گوید: یارانم به شما دستور می‏دهند، که برای آنان منتظر باشید». و این چنین این را مسلم روایت نموده [۲۲۹]. این چنین درالبدایه ۲۰۵/۴ آمده. و نزد ابن سعدبن‏اسناد صحیح از شعبی روایت است که گفت: اسماء دختر عمیس لگفت: ای رسول خدا، مردانی بر ما افتخار می‏کنند و گمان می‏برند که ما از مهاجران اوایل نیستیم. رسول خدا صفرمود: «بلکه شما دو هجرت دارید: به سرزمین حبشه هجرت نمودید، و بعد بار دیگر هجرت کردید». این چنین در فتح الباری (۳۴۱/۷) آمده. و این اثر را همچنان ابن ابی شیبه درازتر از آن، چنان که در کنزالعمال (۱۸/۷) آمده، روایت نمود. و حدیث ابوموسی را همچنین حسن بن سفیان و ابونعیم به اختصار، چنان که در الکنز (۳۳۳/۸) نیز آمده، روایت کرده‏اند.

[۲۲۵] حسن. رواه ابن اسحاق. چنانکه در سیره ابن هشام (۱/۲۱۵) آمده است. همچنین طبرانی در «الکبیر» (۴۷۱) و حاکم (۴/۵۸، ۵۹). [۲۲۶] یعنی در روایت حدیث «سمعت»، «شنیدم» گفته است. م. [۲۲۷] یعنی باد مخالف وزید و خط سیر ما را تغییر داده به طرف نجاشی پادشاه حبشه برد. م. [۲۲۸] در اصل آمده: و از جمله آنها حکیم بن حزام است. ولی صحیح همان است که ذکر نمودم، چنان که در صحیح مسلم آمده. [۲۲۹] بخاری (۴۲۳۱) و مسلم (۲۵۰۲، ۲۵۰۳).