حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

گریه نمودن ابن رواحه هنگام خروج ابیات وی در طلب شهادت

گریه نمودن ابن رواحه هنگام خروج ابیات وی در طلب شهادت

ابن اسحاق از عروه بن زبیر سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صلشکری را به طرف موته در جمادی الاول سال هشتم فرستاد، و زید بن حارثه را بر ایشان امیر مقرر نمود و گفت: «اگر زید کشته شد، جعفر بن ابی طالب (امیر) مردم است، و اگر جعفر کشته شد، عبدالله بن رواحه (امیر) مردم است»، مردم خود را مجهّز ساختند، بعد از آن برای حرکت آماده شدند، و تعدادشان سه هزار بود. هنگامی که خروج آنها فرا رسید، مردم با امرای رسول خدا صوداع گفتند، و بر آنها سلام دادند، وقتی که با عبدالله بن رواحه خداحافظی کردند، گریه نمود، گفتند: ای ابورواحه چه تو را می‏گریاند؟ گفت: -به خدا سوگند- نه درمن حب دنیاست و نه هم شیفتگی به شما، ولی من از رسول خدا صشنیدم که آیه‏ای از کتاب خدا را می‏خواند، آتش را در آن یاد می‏کند:

﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ كَانَ عَلَىٰ رَبِّكَ حَتۡمٗا مَّقۡضِيّٗا ٧١[مریم: ۷۱].

ترجمه: «و همه شما (بدون استثناء وارد جهنّم می‏شوید، این امری است حتمی و فرمانی است قطعی از پروردگارتان».

و من نمی‏دانم که بازگشتم بعد از ورود چگونه خواهد بود؟! مسلمانان گفتند: خداوند همراه شما باشد، و از شما حمایت نماید، و دوباره شما را صالح به طرف ما برگرداد. آنگاه عبدالله بن رواحه سگفت:

لكنني اسال الرحمن مغفره
وضربه ذات فرغ تقذف الزّبدا
او طعنه بيدي حرّان مجهزه
بحريه تنفذ الاحشاء والكبدا
حتی يقال اذا مروا على جدثي
ارشده‏ الله من غاز وقد رشدا

بعد از آن قوم برای خروج آماده گردیدند، و عبدالله بن رواحه سنزد رسول خدا صآمده و با وی وداع نموده و گفت:

فثبت الله ما آتاك حسن
تثبيت موسى ونصراً كالذي نصروا
انّي تفرست فيك الخير نافله
الله يعلم اني ثابت البصر

انت الرسول فمن يحرم نوافله
والوجه منه فقد ازري به القدر

سپس آنان بیرون رفتند، و رسول خدا صجهت مشایعت ایشان بیرون آمد، و با آنان وداع گفت و برگشت. عبدالله بن رواحه سگفت:

خلف السلام على امري ودّعته
في النّخل خير مشيّع وخليل
ابن رواحه وتشجيع مردم به شهادت

بعد از آن حرکت نمودند تا این که به «معان»، از سرزمین شام رسیدند، و به مردم خبر رسید که هرقل در «مآب» در سرزمین بلقاء با صد هزار از رومی‏ها مستقر گردیده است، و صدهزار تن دیگر از لخم، جذام، قین، بهراء و بلی [۵۸۰]به وی پیوسته‏اند، و مردی از بلی متعلّق به قوم اراشه که به او مالک بن زافله گفته می‏شود، امیر آنهاست. هنگامی که این خبر به مسلمانان رسید، دو شب در «معان» جهت تبادل نظر و مشورت در کار خود اقامت نمودند و گفتند: به رسول خدا صمی‏نویسیم، و او را از شمار دشمن مان با خبر می‏سازیم، یا وی ما را با مردان دیگری کمک می‏کند، یا این که هدایتی برای ما عنایت می‏فرماید، و ما طبق آن عمل می‏کنیم. آنگاه عبدالله بن رواحه سمردم را تشجیع نموده گفت: ای قوم - به خدا سوگند - چیزی را که اکنون بد می‏دانید همان چیزی است که در طلب آن خارج شده‏اید: شهادت. ما با مردم به عدد، قوّت و کثرت نمی‏جنگیم، ما با آنها فقط با این دین می‏جنگیم که خداوند ما را به آن عزّت بخشیده است، بنابراین حرکت کنید، که جز یکی از این دو نیکی نیست: یا کامیابی یا شهادت، مردم گفتند: -به خدا سوگند- ابن رواحه راست می‏گوید .

آنگاه مردم حرکت نمودند تا این که به سر حد بلقاء رسیدند، و در همین جا بود که نیروهای هرقل (مرکب) از روم و عرب با ایشان در قریه‏ای از قریه‏های بلقاء که بدان «مشارف» گفته می‏شد روبرو گردید، بعد از آن دشمن نزدیک گردید، و مسلمانان به قریه‏ای که به آن «مؤته» گفته می‏شد، جابجا شدند، و مردم در آنجا با هم روبرو گردیدند. مسلمانان برای (مقابله با) آنها آماده شدند، و به طرف راست لشکر خود مردی از بنی عذره را که به او قطبه بن قتاده سگفته می‏شد، گماشتند، و به طرف چپ لشکر خود مردی از انصار را که عبایه بن مالک سگفته می‏شد، مقرّر نمودند، بعد از آن دو طرف روبرو گردیدند و جنگیدند، و زید بن حارثه سبا بیرق رسول خدا صجنگید تا این که بر اثر نیزه‏های قوم جان داد، بعد از آن بیرق را جعفر سگرفت، و جنگید تا این که کشته شد، و جعفر نخستین کسی از مسلمانان بود که در اسلام پاهای مرکب خود را قطع کرد [۵۸۱]. این چنین در البدایه (۲۴۱/۴) آمده است.

و طبرانی این را از عروه بن زبیر ببه مثل آن روایت نموده، و در آن آمده: بعد از آن بیرق را جعفر سگرفت، و با آن جنگید تا این که جنگ بیچاره‏اش ساخت، آنگاه خود را از اسب سرخ رنگ [۵۸۲]خود پایین افکند، و پاهای آن را با شمشیر قطع نمود، و با قوم جنگید تا این که کشته شد، و جعفر سنخستین مردی از مسلمان بود که در اسلام پاهای اسب خود را قطع نمود [۵۸۳]. هیثمی (۱۵۷/۶) می‏گوید: این را طبرانی روایت نموده، و رجال وی تا عروه ثقه‏اند. این را ابونعیم در الحلیه (۱۱۸/۱) از عروه سبه اختصار روایت کرده است.

[۵۸۰] این قبایل پنجگانه از نصارای عرب‌اند. [۵۸۱] ضعیف مرسل. ابن اسحاق، چنانکه در سیره ابن هشام (۴/ ۶ – ۱۰) از عروه بطور مرسل آمده است. [۵۸۲] در روایت کلمه «شقراء» آمده، که ترجمه آن رابه خاطر مراعات سبک و اسلوب ترجمه «سرخ رنگ» درج نمودیم، وگرنه کلمه «أشقر» که مونث آن «شقراء» است، «سرخ مایل به زرد» را افاده می‏کند. م. [۵۸۳] ضعیف. طبرانی از عروه بطور مرسل چنانکه در «مجمع الزوائد» (۶/۱۵۷) همچنینن ابونعیم در «الحلیة» (۱/ ۱۱۸).