حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

طلحه بن عبیدالله س و تحمل سختی‏ها

طلحه بن عبیدالله س و تحمل سختی‏ها

بخاری در التاریخ از مسعود بن خراش سروایت نموده، که گفت: در حالی که ما در بین صفا و مروه طواف می‏نمودیم، دیدیم که مردم زیادی پسر جوانی را دنبال می‏کنند که دستش در گردنش بسته شده است. پرسیدم: این چه کاری کرده است؟ گفتند: این طلحه بن عبیدالله است که بی‌دین شده، و از زنی از پشت سرش قرار داشت که به خشم می‏آمد و او را ناسزا می‏گفت. پرسیدم: این کیست؟ گفتند: صبعه بنت حضرمی مادر وی. این چنین در الاصابه (۴۱۰/۳) آمده است.

و حاکم در المستدرک (۳۶۹/۳) از ابراهیم بن محمّد بن طلحه روایت نموده، که گفت: طلحه بن عبیدالله سبه من فرمود: در بازار بصری [۶۱]حاضر شدم، ناگهان راهبی از صومعه خود گفت: از اهل این موسم بپرسید، که آیا در میان آنها کسی از اهل حرم هست؟ طلحه سمی‏گوید: گفتم: بلی، من هستم. پرسید: آیا احمد ظهور نموده است، می‏گوید: پرسیدم: احمد کیست؟ پاسخ داد: پسر عبدالله بن عبدالمطلب. این ماهش است که در آن ظهور می‏کند، و او آخرین انبیا است، جای ظهورش از حرم و هجرتش به دیاری است دارای خرما، سنگ‌های سیاه و زمینی شوره زار، بر حذر باش که کسی به‌سوی وی از تو سبقت نماید. طلحه می‏گوید: آنچه او گفت در قلبم جای گرفت، و به سرعت بیرون رفتم و به مکه آمده پرسیدم: آیا چیز جدیدی اتّفاق افتاده است؟ گفتند: بلی، محمّد بن عبدالله امین، ادعای نبوت کرده است، و ابن ابی قحافه از وی پیروی نموده. می‏گوید: بیرون رفتم و نزد ابوبکر سآمده گفتم: آیا این مرد را پیروی نموده‏ای؟ گفت: بلی، نزد وی برو، و بر وی داخل شو، و از او پیروی نما، چون او به طرف حق فرا می‏خواند، آنگاه طلحه آنچه را راهب گفته بود برای ابوبکر حکایت کرد. بعد ابوبکر با طلحه بیرون رفت و با او نزد رسول خدا صوارد شد، و طلحه اسلام آورد و برای رسول خدا صآنچه را راهب گفته بود، حکایت کرد، و پیامبر خدا صمسرور گردید. و وقتی که ابوبکر و طلحه اسلام آوردند، نوفل بن خویلد بن عدویه آن دو را گرفت، و هردوی‌شان را در یک ریسمان بست، و بنی تیم هم از آنها حمایت ننمود، و نوفل بن خویلد بن عدویه «شیر قریش» گفته می‏شد، و به همین سبب است که ابوبکر و طلحه (قرینین)، «نزدیک با هم»، نامیده شده‏اند... و حدیث را متذکر گردیده. این را بیهقی نیز روایت نموده و در حدیث وی آمده: و رسول خدا صفرمود: «بار خدایا، ما را از شر ابن عدویه محفوظ دار» [۶۲]. این چنین در البدایه (۲۹/۳) آمده.

[۶۱] به ضم باء، مکانی است در شام از نواحی دمشق. [۶۲] بسیار ضعیف. حاکم (۳/۳۶۹) و بیهقی در «الدلائل» (۲/ ۱۶۵: ۱۶۷) در سند آن واقدی است که متروک است.