شجاعت ابودجانه سماک بن خرشه انصاری س
حکایت وی در گرفتن شمشیر پیامبر صو ادای حق آن در روز احد
امام احمداز انس سروایت نموده که رسول خدا صدر روز احد شمشیری را گرفت و گفت: «کی این شمشیر را میگیرد؟» قومی متوجه آن شده، و شروع به دیدنش نمودند [۶۱۸]، پیامبر صگفت: «کی آن را به حقش میگیرد؟» قوم از گرفتن آن اجتناب ورزید، ابودجانه سماک سگفت: من آن را با حقش میگیرم، و توسط آن سر مشرکین را قطع نمود [۶۱۹]. این را مسلم روایت نموده. این چنین در البدایه (۱۵/۴) آمده، و ابن سعد (۱۰۱/۳) از انس سبا معنای آن موضوع را روایت کرده است.
بزار از زبیر بن عوام سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صدر روز احد شمشیری را پیشکش نمود و گفت: «کی این شمشیر را به حقش میگیرد؟» ابودجانه سماک بن خرشه سبرخاست و گفت: ای رسول خدا، من آن را با حقش میگیرم، حق آن چیست؟ میگوید: آن را به وی داد. بعد او بیرون رفت و من دنبالش نمودم، و به هر چیزی که میگذشت آن را شق نموده و میدریدش، و نزد زنانی آمد که در دامنه کوه قرار داشتند، و هند همراهشان بود، و میگفت:
نحن بنات طارق
نمشي على النمـارق
والـمسك في الـمفارق
ان تقبلو انعانق
او تدبروا نفارق
فراق غير وامق
ابودجانه گفت: بر وی حمله نمودم، و او به طرف صحرا فریاد کشید، ولی کسی پاسخش نداد، و از وی برگشتم. (راوی گوید) به وی گفتم: همه کارهایت را دیدم و خوشم آمد، غیر از این که تو آن زن را نکشتی. گفت: وی فریاد کشید، ولی کسی به او پاسخ نداد، و من هم خوب ندانستم که با شمشیر رسول خدا صزنی را بزنم که از مددکاری برخوردار نبود. هیثمی (۱۰۹/۶) میگوید: رجال آن ثقهاند.
حاکم (۲۳۰/۳) از زبیر سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صدر روز احد شمشیری را پیشکش نمود و گفت: «کی این شمشیر را به حقش میگیرد؟» (من برخاستم) [۶۲۰]و گفتم: من ای رسول خدا، او از من روی گردانید، (بار دیگر گفت: «کی این شمشیر را به حقش میگیرد؟» گفتم: من ای رسول خدا، از من روی گردانید) باز گفت: «کی این شمشیر را به حقش میگیرد؟» آنگاه ابودجانه سماکبن خرشه سبرخاست و گفت: ای رسول خدا! من آن را به حقش میگیرم، حق آن چیست؟ فرمود: «این که توسط آن مسلمانی را نکشی، و با آن از کافری فرار نکنی». میگوید: آن را به وی داد، و ابودجانه چون میخواست به جنگ برود، خود را با بستن دستاری نشانه دار ومشخّص میساخت. میافزاید: گفتم: حتماً امروز وی را میبینم که چه میکند؟ میگوید: هر چیزی که در برابر او بلند میشد، آن را میدرید، و قطعش مینمود.... و به معنای آن را ذکر نموده است. حاکم میگوید: از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم روایتش نکردهاند. ذهبی میگوید: صحیح است.
و نزد ابن هشام، چنان که در البدایه (۱۶/۴) آمده، روایت است که گفت: بیشتر از یک تن از اهل علم برایم حدیث بیان نمودند، که زبیر بن عوام سگفت: در نفس خود، هنگامی که از رسول خدا صشمشیر را خواستم، و او آن را از من بازداشت، و به ابودجانه سداد، خشمگین شدم، و گفتم: من پسر صفیه عمه وی و از قریش هستم، و برایش قبل از او ایستادم و شمشیر را از وی خواستم، ولی او آن را به ابودجانه داد، و مرا گذاشت! به خدا سوگند، خواهم دید که وی چه میکند؟ بنابراین او را دنبال نمودم. وی دستار سرخش را بیرون آورد، و با آن سرش را بست. انصار گفتند: ابودجانه، دستار مرگ را بیرون آورد -(و وقتی آن را) میبست این چنین به او میگفتند- پس بیرون آمد و میگفت:
انا الذي عاهدني خليلي
ونحن بالسفح لدي النخيل
ان لا اقوم الدهر في الكيول
اضرب بسيف الله والرسول
و با هر کسی که روبرو میگردید، او را میکشت. در میان مشرکین مردی بود که (برای ما) مجروحی را نمیگذاشت، هر مجروحی را که میدید بر وی حمله آورده به قتلش میرسانید، آن دو تن (هر یکی) آهسته آهسته، با هم نزدیک میشدند، و من به خداوند دعا نمودم، که آن دو را یک جای نماید، آنان با هم روبرو گردیدند، و دو ضربه رد و بدل نمودن، مشرک، ابودجانه را مورد ضرب قرار داد، و او با سپرش دفاع نمود، و سپرش شمشیر او را محکم گرفت، آنگاه ابودجانه وی را زد و به قتلش رسانید. بعد از آن وی را دیدم که شمشیر را بر فرق سر هند بنت عتبه حواله نمود، و باز شمشیر را از وی یک طرف نمود، (زبیر میگوید) گفتم: خدا و پیامبرش داناترند [۶۲۱] [۶۲۲].
و نزد موسی بن عقبه، چنان که در البدایه (۱۷/۴) آمده، روایت است: هنگامی که رسول خدا صآن را عرضه نمود، عمر ساز وی طلبش نمود، اما رسول خدا صاز وی روی گردانید. بعد آنرا زبیر ساز وی طلب نمود، و رسول خدا صاز او هم روی گردانید، و آن دو در نفسهای خویش از این عمل خشمگین شدند. بعد، آن را برای سومین بار عرضه نمود، و ابودجانه سطلبش نمود، و آن را به وی داد، و او هم حق شمشیر را بهجا آورد. (راوی) میگوید: گمان میکنند که کعب بن مالک گفت: من از جمله مسلمانانی بودم که خارج شده بودند، هنگامی که مثلههای مشرکین را در کشته شدگان مسلمین دیدم، برخاستم و خود را نزدیک گردانیدم، ناگاه مردی از مشرکین را دیدم که صلاح را جمع نموده از مسلمانان عبور کرده میگوید: آن چنان که گوسفندان قربانی جمع میشوند، جمع شده با هم یکجای شوید. میافزاید: ناگاه متوجه شدم که مردی از مسلمانان انتظار وی را میکشد، و سلاحش نیز بر تنش است، آنگاه رفتم تا این که پشت سر وی رسیدم، بعد از آن برخاستم با چشمم به اندازه نمودن مسلمان و کافر پرداختم، متوجه شدم که کافر از وی در آمادگی و تجهیزات و هیأت و شکل برتری دارد. میافزاید: تا آن وقت انتظار آنها را کشیدم که باهم روبرو شدند، آنگاه مسلمان، کافر را بر رگ گردنش با شمشیر چنان ضربهای زد که به نشیمن گاه وی رسید، و به دو بخش تقسیم گردید، بعد از آن مسلمان چهره خود را آشکار نموده گفت: ای کعب، چگونه میبینی؟ من ابودجانه هستم.
[۶۱۸] در صحیح مسلم اینگونه آمده است: «دستان خود را گشودند و هر کدام میگفت: من، من». [۶۱۹] مسلم (۲۴۷) و احمد (۳/۱۲۳). [۶۲۰] این و جمله بعدی داخل کمانک از حاکم نقل شدهاند. [۶۲۱] ضعیف. ابن هشام (۳/۱۹) در سند آن مجهولانی هستند. [۶۲۲] این اشاره بدان است که خدا و پیامبرش داناترند که در کارها چگونه تصرف نمایند، و چه خبر به چه کسی بدهند، چون زبیر سدر قدم نخست از این که رسول خدا صشمشیر را به او نداده بود، ناراحت شده بود. م.