حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

شجاعت ابودجانه سماک بن خرشه انصاری س

شجاعت ابودجانه سماک بن خرشه انصاری س

حکایت وی در گرفتن شمشیر پیامبر صو ادای حق آن در روز احد

امام احمداز انس سروایت نموده که رسول خدا صدر روز احد شمشیری را گرفت و گفت: «کی این شمشیر را می‏گیرد؟» قومی متوجه آن شده، و شروع به دیدنش نمودند [۶۱۸]، پیامبر صگفت: «کی آن را به حقش می‏گیرد؟» قوم از گرفتن آن اجتناب ورزید، ابودجانه سماک سگفت: من آن را با حقش می‏گیرم، و توسط آن سر مشرکین را قطع نمود [۶۱۹]. این را مسلم روایت نموده. این چنین در البدایه (۱۵/۴) آمده، و ابن سعد (۱۰۱/۳) از انس سبا معنای آن موضوع را روایت کرده است.

بزار از زبیر بن عوام سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صدر روز احد شمشیری را پیشکش نمود و گفت: «کی این شمشیر را به حقش می‏گیرد؟» ابودجانه سماک بن خرشه سبرخاست و گفت: ای رسول خدا، من آن را با حقش می‏گیرم، حق آن چیست؟ می‏گوید: آن را به وی داد. بعد او بیرون رفت و من دنبالش نمودم، و به هر چیزی که می‏گذشت آن را شق نموده و می‏دریدش، و نزد زنانی آمد که در دامنه کوه قرار داشتند، و هند همراه‌شان بود، و می‏گفت:

نحن بنات طارق
نمشي على النمـارق
والـمسك في الـمفارق
ان تقبلو انعانق
او تدبروا نفارق
فراق غير وامق

ابودجانه گفت: بر وی حمله نمودم، و او به طرف صحرا فریاد کشید، ولی کسی پاسخش نداد، و از وی برگشتم. (راوی گوید) به وی گفتم: همه کارهایت را دیدم و خوشم آمد، غیر از این که تو آن زن را نکشتی. گفت: وی فریاد کشید، ولی کسی به او پاسخ نداد، و من هم خوب ندانستم که با شمشیر رسول خدا صزنی را بزنم که از مددکاری برخوردار نبود. هیثمی (۱۰۹/۶) می‏گوید: رجال آن ثقه‏اند.

حاکم (۲۳۰/۳) از زبیر سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صدر روز احد شمشیری را پیشکش نمود و گفت: «کی این شمشیر را به حقش می‏گیرد؟» (من برخاستم) [۶۲۰]و گفتم: من ای رسول خدا، او از من روی گردانید، (بار دیگر گفت: «کی این شمشیر را به حقش می‏گیرد؟» گفتم: من ای رسول خدا، از من روی گردانید) باز گفت: «کی این شمشیر را به حقش میگیرد؟» آنگاه ابودجانه سماک‏بن خرشه سبرخاست و گفت: ای رسول خدا! من آن را به حقش می‏گیرم، حق آن چیست؟ فرمود: «این که توسط آن مسلمانی را نکشی، و با آن از کافری فرار نکنی». می‏گوید: آن را به وی داد، و ابودجانه چون می‏خواست به جنگ برود، خود را با بستن دستاری نشانه دار ومشخّص می‏ساخت. می‏افزاید: گفتم: حتماً امروز وی را می‏بینم که چه می‏کند؟ می‏گوید: هر چیزی که در برابر او بلند می‏شد، آن را می‏درید، و قطعش می‏نمود.... و به معنای آن را ذکر نموده است. حاکم می‏گوید: از اسناد صحیح برخوردار است، ولی بخاری و مسلم روایتش نکرده‏اند. ذهبی می‏گوید: صحیح است.

و نزد ابن هشام، چنان که در البدایه (۱۶/۴) آمده، روایت است که گفت: بیشتر از یک تن از اهل علم برایم حدیث بیان نمودند، که زبیر بن عوام سگفت: در نفس خود، هنگامی که از رسول خدا صشمشیر را خواستم، و او آن را از من بازداشت، و به ابودجانه سداد، خشمگین شدم، و گفتم: من پسر صفیه عمه وی و از قریش هستم، و برایش قبل از او ایستادم و شمشیر را از وی خواستم، ولی او آن را به ابودجانه داد، و مرا گذاشت! به خدا سوگند، خواهم دید که وی چه می‏کند؟ بنابراین او را دنبال نمودم. وی دستار سرخش را بیرون آورد، و با آن سرش را بست. انصار گفتند: ابودجانه، دستار مرگ را بیرون آورد -(و وقتی آن را) می‏بست این چنین به او می‏گفت‏ند- پس بیرون آمد و می‏گفت:

انا الذي عاهدني خليلي
ونحن بالسفح لدي النخيل
ان لا اقوم الدهر في الكيول
اضرب بسيف الله والرسول

و با هر کسی که روبرو می‏گردید، او را می‏کشت. در میان مشرکین مردی بود که (برای ما) مجروحی را نمی‏گذاشت، هر مجروحی را که می‏دید بر وی حمله آورده به قتلش می‏رسانید، آن دو تن (هر یکی) آهسته آهسته، با هم نزدیک می‏شدند، و من به خداوند دعا نمودم، که آن دو را یک جای نماید، آنان با هم روبرو گردیدند، و دو ضربه رد و بدل نمودن، مشرک، ابودجانه را مورد ضرب قرار داد، و او با سپرش دفاع نمود، و سپرش شمشیر او را محکم گرفت، آنگاه ابودجانه وی را زد و به قتلش رسانید. بعد از آن وی را دیدم که شمشیر را بر فرق سر هند بنت عتبه حواله نمود، و باز شمشیر را از وی یک طرف نمود، (زبیر می‏گوید) گفتم: خدا و پیامبرش داناترند [۶۲۱] [۶۲۲].

و نزد موسی بن عقبه، چنان که در البدایه (۱۷/۴) آمده، روایت است: هنگامی که رسول خدا صآن را عرضه نمود، عمر ساز وی طلبش نمود، اما رسول خدا صاز وی روی گردانید. بعد آنرا زبیر ساز وی طلب نمود، و رسول خدا صاز او هم روی گردانید، و آن دو در نفس‏های خویش از این عمل خشمگین شدند. بعد، آن را برای سومین بار عرضه نمود، و ابودجانه سطلبش نمود، و آن را به وی داد، و او هم حق شمشیر را به‌جا آورد. (راوی) می‏گوید: گمان می‏کنند که کعب بن مالک گفت: من از جمله مسلمانانی بودم که خارج شده بودند، هنگامی که مثله‏های مشرکین را در کشته شدگان مسلمین دیدم، برخاستم و خود را نزدیک گردانیدم، ناگاه مردی از مشرکین را دیدم که صلاح را جمع نموده از مسلمانان عبور کرده می‏گوید: آن چنان که گوسفندان قربانی جمع می‏شوند، جمع شده با هم یکجای شوید. می‏افزاید: ناگاه متوجه شدم که مردی از مسلمانان انتظار وی را می‏کشد، و سلاحش نیز بر تنش است، آنگاه رفتم تا این که پشت سر وی رسیدم، بعد از آن برخاستم با چشمم به اندازه نمودن مسلمان و کافر پرداختم، متوجه شدم که کافر از وی در آمادگی و تجهیزات و هیأت و شکل برتری دارد. می‏افزاید: تا آن وقت انتظار آنها را کشیدم که باهم روبرو شدند، آنگاه مسلمان، کافر را بر رگ گردنش با شمشیر چنان ضربه‏ای زد که به نشیمن گاه وی رسید، و به دو بخش تقسیم گردید، بعد از آن مسلمان چهره خود را آشکار نموده گفت: ای کعب، چگونه می‏بینی؟ من ابودجانه هستم.

[۶۱۸] در صحیح مسلم اینگونه آمده است: «دستان خود را گشودند و هر کدام می‌گفت: من، من». [۶۱۹] مسلم (۲۴۷) و احمد (۳/۱۲۳). [۶۲۰] این و جمله بعدی داخل کمانک از حاکم نقل شده‏اند. [۶۲۱] ضعیف. ابن هشام (۳/۱۹) در سند آن مجهولانی هستند. [۶۲۲] این اشاره بدان است که خدا و پیامبرش داناترند که در کارها چگونه تصرف نمایند، و چه خبر به چه کسی بدهند، چون زبیر سدر قدم نخست از این که رسول خدا صشمشیر را به او نداده بود، ناراحت شده بود. م.