حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

شجاعت معاذ بن عمرو بن جموح و معاذ بن عفرا ب

شجاعت معاذ بن عمرو بن جموح و معاذ بن عفرا ب

داستان کشته شدن ابوجهل توسط آنها در روز بدر

بخاری و مسلم از عبدالرحمن بن عوف سروایت نموده‏اند که گفت: روز بدر در حالی که من در صف ایستاده بودم، به طرف راست و چپم دیدم، و خود را در میان دو پسربچه انصار یافتم، که سن‏هایشان کم و نونهال بود، و تمنی نمودم که در میان دو شخص قوی‏تر از آنها می‏بودم، آنگاه یکی آنها به طرف من اشاره نمود گفت: ای عمویم، آیا ابوجهل را می‏شناسی؟ گفتم: بلی، با او چه کار داری؟ گفت: به من خبر داده شده، که او رسول خدا صرا دشنام می‏دهد، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، اگر وی را دیدم، بدنم از بدنش تا این که هر یک ما که اجلش قریب باشد نه مرده است جدا نخواهد شد، من بدان تعجّب نمودم. و دومی هم به طرفم اشاره کرده، و همچنین مثل آن را به من گفت، درنگی ننموده بودم که چشمم به ابوجهل افتاد، که در میان مردم دور می‏نمود، گفتم: آیا نمی‏بینید؟ این همان کسی است که شما مرا از وی می‏پرسید، آنگاه هردو با شمشیرهای خود به جان وی رسیدند، و او را زدند، به قتلش رسانیدند، بعد از آن به طرف پیامبر خدا صبرگشتند، و او را خبر دادند. پیامبر صپرسید: «کدام‌تان وی راکشته است؟» هر یک از آن دو گفت: من کشتمش، پیامبر صفرمود: «آیا شمشیرهایتان را پاک نموده‏اید؟» گفتند: خیر. می‏گوید: آنگاه رسول خدا صبه شمشیر هردوی آنها نگاه نمود و گفت: «هردوی‌تان وی را کشته‏اید»، و تجهیزات غنیمت شده وی را برای معاذ بن عمروبن جموح اعطا نمود، و شخص دومی معاذ بن عفراء ببود. این را حاکم (۴۲۵/۳) و بیهقی (۳۰۵/۶) از عبدالرحمن سبه مانند آن، روایت نموده‏اند.

همچنین نزد بخاری روایت است که عبدالرحمن سگفت: روز بدر من در صف قرار داشتم، وقتی متوجّه شدم در طرف راست و چپم دو جوان نونهال قراردارند، گویی که من (از دشمن به خاطر خردسالی آنها که کشته نشوند و یا فرار نکنند) بر جاهایشان مطمئن نبودم، ناگاه یکی از آنها پوشیده از همراه خود به من گفت: ای عمو، ابوجهل را به من نشان بده، گفتم: ای برادر زاده‏ام، باوی چه کار می‏کنی؟! گفت: با خدا عهد بسته‏ام که وقتی وی را ببینم بکشمش، یا این که نزد وی بمیرم، دیگرش (هم) برایم پوشیده از همراه خود، مثل آن را گفت. می‏گوید: این موضوع مرا خوشحال نکرد، (تمنا نمودم) که باید در میان دو مرد به عوض آنها می‏بودم [۶۱۶]، آنگاه برای آن دو به طرف ابوجهل اشاره نمودم، و هردو چون دو چرخ بر وی حمله نمودند، و او را زدند و هر دوی‌شان پسران عفرا بودند.

ونزد ابن اسحاق از ابن عباس و عبدالله بن ابی بکر شروایت است که آن دو گفتند: معاذبن عمروبن جموح از بنی سلمه گفت: از قوم، درحالی که ابوجهل در محاصره کاملی از آن قرار داشت، شنیدم که می‏گفتند: به ابوالحکم رسیده نمی‏شود، هنگامی که من آن را شنیدم، کشتنش را به عهده گرفتم، و به طرفش حرکت نمودم، وقتی که فرصت یافتم، بر وی حمله نمودم، و او را ضربه‏ای زدم، که قدمش با نصف ساقش پرید، به خدا سوگند، من آن را در وقتی که پرید، به پریدن هسته خرما، که از زیر سنگ آن، در وقت کوبیدن به یک سو می‏پرد، تشبیه نمودم. می‏گوید: و پسرش عکرمه بر‌شانه‏ام زد، ودستم قطع گردید، و به پوستی از پهلویم آویزان ماند، ولی جنگ مرا از آن غافل ساخت، و تمام روز را جنگیدم، و آن را در پشت خود می‏کشیدم. وقتی که اذیتم نمود، با گذاشتن قدمم بر آن خود را یک طرف کشیدم، و (آن را قطع نموده) انداختمش [۶۱۷]. این چنین در البدایه (۲۸۷/۳) آمده است.

[۶۱۶] اینجا عبارت کتاب اندکی مبهم است،و احتمال دیگر این است که معنی چنین باشد: «بنابراین من دوست نداشتم که به عوض آن دو درمیان دو مرد باشم». م. [۶۱۷] صحیح. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (۲۰/۱۰۹) آمده.