حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

هجرت زینب دختر رسول خدا ص و قول پیامبر درباره وی به خاطر اذیت‌هایی که در راه به او رسیده بود

هجرت زینب دختر رسول خدا ص و قول پیامبر درباره وی به خاطر اذیت‌هایی که در راه به او رسیده بود

ابن اسحاق از زینب لدختر رسول خدا صروایت نموده، که وی گفت: در حالی که من آماده می‏شدم، هند بنت عتبه همراهم روبرو شده گفت: ای دختر محمد، آیا به من این خبر نرسیده که تومی خواهی به پدرت بپیوندی. می‏گوید: گفتم: این تصمیم را ندارم. گفت: ای دختر عمو، پنهان نکن، اگر ضرورت متاعی داشته باشی که در سفرت همراهت باشد، یا ضرورت به مال داشته باشی که به آن نزد پدرت برسی، ضرورتت نزد من است، و چیزی را از من پنهان نکن، چون آنچه در میان مردان است در میان زنان داخل نمی‏شود. زینب گوید: به خدا سوگند، فکر می‏کنم وی این حرف را فقط به خاطر این گفت تا بدان عمل بکند. می‏افزاید: ولی من از وی ترسیدم، و از این که این تصمیم و اراده را داشته باشم، انکار نمودم. ابن اسحاق می‏گوید: وی خود را آماده ساخت، و هنگامی که از آمادگی اش فارغ گردید، برادر شوهرش کنانه بن ربیع شتری را برای وی آورد، و زینب بر آن سوار گردید، و کنانه کمان و تیردان خود را برداشت، بعد در روز، در حالی که زینب در هودج خود قرار داشت، کنانه وی را خارج ساخت و جلو شتر او را می‏کشید، و از این واقعه مردانی از قریش اطّلاع یافتند، و در طلب زینب خارج گردیدند، تا این که او را در ذی طوی دریافتند، و نخستین کسی که به وی رسید هباربن اسود فهری بود، هبار زینب را که در هودج قرار داشت، با نیزه ترسانید، و زینب - چنان که می‏پندارند - حامله بود، و (براثر آن) سقط جنین کرد، برادر شوهرش کنانه بر زانو نشسته تیرهای خود را از تیردان بیرون آورده گفت: به خدا سوگند، اگر مردی به من نزدیک شود هدف تیر قرارش می‏دهم، به این صورت مردم ازوی برگشتند، و ابوسفیان در جمعی‏از قریش آمده گفت: ای مرد، تیرت را از ما بازدار تا با تو صحبت کنیم، آنگاه وی تیر را نگه داشت. ابوسفیان پیش رفت تا این که در مقابل وی ایستاده گفت: تو کار درستی ننمودی، با این زن به شکل علنی در پیش روی مردم خارج شدی، در حالی که خودت مصیبت و رنج ما را، آنچه را از محمّد بر ما داخل شده می‏دانی، چون تو با دختر وی به صورت علنی و آشکار به طرفش در مقابل (چشمان) مردم و از میان ما خارج شوی، مردم گمان می‏کنند، این بر اثر ذلّتی است که به ما رسیده، و (این) ضعف و ناتوانی ماست، به جانم سوگند، ما در حبس و نگهداری وی (به دور) از پدرش هیچ ضرورتی نداریم، و نه هم درصدد انتقام هستیم، ولی با این زن برگرد، و چون صداها خاموش گردید و مردم گفتند و صحبت نمودند که ما وی را برگردانیدیم، آنگاه وی را به شکل سری بیرون کن و به پدرش برسان. گوید: و او این کار را نمود [۲۶۰]. این چنین در البدایه (۳۳۰/۳) آمده.

و نزد طبرانی از عروه بن زبیر بروایت است که: مردی زینب لدختر رسول خدا صرا حرکت داد، و دو مرد از قریش خود را به وی رسانیدند، و با او جنگیدند، و درباره زینب بر وی غلبه نمودند، و زینب را انداختند و بر سنگی افتاد و (طفلش را) انداخت و خون وی ریخت، بعد او را نزد ابوسفیان بردند، و زنان بنی هاشم آمدند، و ابوسفیان وی را به آنها تحویل داد. و پس از آن هجرت نمود و (به مدینه) آمد، ولی همان طور مریض باقی ماند، تا این که از همان درد وفات کرد. و آنها بر این باور بودند که موصوف شهید است [۲۶۱]. هیثمی (۲۱۶/۹) می‏گوید: این حدیث مرسل است، و رجال آن رجال صحیح‌اند.و نزد طبرانی در الکبیر از عائشه لهمسر پیامبر خدا صروایت است که: وقتی رسول خدا صاز مکه آمد، دخترش زینب لاز مکه با کنانه - یا پسر کنانه - خارج گردید، و آنها -(اهل مکه)- در طلبش خارج گردیدند، و هباربن اسود وی را دریافت، و پی در پی شتر وی را با نیزه خود زد، تا این که شتر او را انداخت و او آنچه را در شکم خود داشت بیرون ریخت، و با درد و رنج برخاست، و بنی هاشم و بنی امیه در این مسئله بر وی با هم اختلاف و مشاجره نمودند. بنی امیه گفتند: ما به وی مستحق تریم، به خاطر این که زینب به دست پسر عمویشان ابوالعاص بود، و زینب نزد هند دختر عتبه بن ربیعه بود، وی گفت: این به سبب پدرت است. رسول خدا صبه زید بن حارثه فرمود: (آیا نمی‏روی تا زینب را بیاوری؟» گفت: آری، ای رسول خدا، پیامبر خدا صگفت: «انگشترم را بگیر و آن را به او بده». زید حرکت نمود، و به صورت مداوم تأنی و تدبر می‏نمود تا این که به چوپانی روبرو گردید و پرسید: برای کی می‏چرانی؟ گفت: برای ابوالعاص. باز پرسید: این گوسفندان از کیست؟ پاسخ داد: از زینب دختر محمد، بعد اندکی با وی راه رفت و گفت: آیا قبول می‏کنی که به تو چیزی بدهم و تو آن را برایش بدهی، و به هیچ کس از آن چیزی نگویی؟ گفت: بلی. وی انگشتر را به او داد، و زینب آن را شناخت و پرسید: این را کی به تو داد؟ چوپان گفت: مردی. باز پرسید: او را در کجا رها نمودی؟ گفت: در فلان و فلان مکان. زینب خاموش شد، تا این که شب فرا رسید، آنگاه به‌سوی وی خارج گردید، هنگامی که نزدش رسید، زید به او گفت: پیش رویم سوار شو - البته بر شترش -. زینب گفت: خیر، تو جلوتر از من سوار شو، به این صورت زید سوار شد، و زینب پشت سرش سوار گردید، تا این که (به مدینه) آمد، و رسول خدا صمی‏گفت: «وی بهترین دختران من است، که در قبال من برایش اذیت رسیده است». این خبر به علی بن حسین [۲۶۲]برسید، وی نزد عروه رفته گفت: این کدام حدیث است که از تو به من رسیده و بیانش می‏کنی و حق فاطمه را ناقص می‏سازی؟ عروه گفت: به خدا سوگند، من دوست ندارم که ما بین مشرق و مغرب برایم باشد، و حقی از فاطمه را ناقص بگردانم، آری، بعد از این ابداً این حدیث را بیان نمی‏کنم. هیثمی (۲۱۳/۹) می‏گوید: طبرانی در الکبیر و الاوسط بعض این حدیث را روایت کرده، و بزار نیز آن را روایت نموده، و رجال وی رجال صحیح‏اند.

[۲۶۰] ضعیف. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (۲/۲۰۳،۲۰۴). [۲۶۱] ضعیف مرسل. طبرانی (۲۲/۴۳۳،۴۳۲). [۲۶۲] وی علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است، که زین العابدین لقب داشت.