حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

قصّه شهادت یمان و ثابت بن وقش

قصّه شهادت یمان و ثابت بن وقش

حاکم (۲۰۲/۳) از محمود بن لبید روایت نموده، که گفت: هنگامی که رسول خداصبه‌سوی احد بیرون گردید، یمان بن جابر پدر حذیفه و ثابت بن وقش بن زععورا در قلعه‏ها با زنان و اطفال بلند کرده شدند، یکی از آنها به دیگری، در حالی که هر دوی‌شان پیر و بزرگ سن بودند، گفت: پدر برایت نباشد، انتظار چه را می‏کشیم؟ به خدا سوگند، برای هر یکی از ما، فقط به اندازه تشنه شدن خر، ازعمرش باقی مانده. ما فقط امروز (یا فردا) می‏میریم، آیا شمشیرهای مان را بنگریم؟ و بعد به رسول خدا صنپیوندیم؟ آنگاه هردو در حالی داخل مسلمانان شدند، که مسلمانان از ایشان خبر نداشتند. ثابت بن وقش را مشرکین به قتل رسانیدند، ولی بر پدر حذیفه شمشیرهای مسلمانان یکی پی دیگری فرود آمد، و او را بدون این که بشناسند، به قتل رسانیدند. آنگاه حذیفه گفت: پدرم، پدرم! گفتند: به خدا سوگند، ما وی را نشناختیم، و راست هم گفتند. حذیفه گفت: خداوند شما را مغفرت کند، او مهربانترین مهربانان است، رسول خدا صخواست برایش دیت بدهد، ولی حذیفه آن را به مسلمانان بخشید و صدقه نمود، و این به منزلت وی نزد رسول خدا صافزود [۵۵۴]. حاکم می‏گوید: این حدیث به شرط مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را روایت نکرده‏اند.

واین را ابونعیم از محمود به مانند آن، چنان که در المنتخب (۱۶۷/۵) آمده، روایت نموده، و افزوده است: بعد از آن به رسول خدا صمی‏پیوندیم، شاید خداوند شهادت را با رسول خدا صنصیب ما بگرداند، آنگاه شمشیرهای خود را گرفتند، و در حالی میان مردم داخل شدند، که کسی از آنها نمی‏دانست. و در آخر آن آمده: و این در منزلت و بهتری وی نزد رسول خدا صافزود.

[۵۵۴] صحیح. حاکم (۳/۲۰۲).

روز رجيع [۵۵۵]

[۵۵۵] رجیع اسم آب قبیله هذیل است که غزوه رجیع در آنجا اتفاق افتاده بود.