گفتگوی صحابه با نجاشی و قول وی درباره پیامبر اسلام و عیسی بن مریم ب
هنگامی که (اصحاب) نزد وی آمدند، سلام کردند، و برایش سجده نکردند. نجاشی گفت: ای گروه، آیا به من خبر نمیدهید که چرا مثل تحیه کسانی که از قومتان نزد ما آمدهاند به من سلام نمیکنید؟! و به من خبر بدهید که درباره عیسی چه میگویید؟ و دینتان چیست؟ آیا شما نصارا هستید؟ گفتند: خیر. گفت: آیا شما یهود هستید؟ گفتند: خیر. گفت: بر دین قومتان هستید؟ گفتند: خیر. گفت: پس دینتان چیست؟ پاسخ دادند: اسلام. گفت: اسلام چیست؟ گفتند: خداوند را عبادت میکنیم، چیزی را به وی شریک نمیآوریم. گفت: کی این را برایتان آورده است؟ گفتند: این را مردی از میان خود ما برایمان آورده است، که حسب و نسبش را شناختهایم، خداوند او را برای ما مبعوث نموده است، چنان که دیگر پیامبران را برای آنانی که قبل از ما بودند فرستاده بود، و او ما را به نیکی، صدقه، وفا و ادای امانت امر نمود، و از عبادت بتها بازداشت، و به عبادت خداوند واحد و لا شریک امر نمود، و ما او را تصدیق نمودیم، و کلام خداوند را شناختیم، و دانستیم آنچه را او آورده است از نزد خداوند است. هنگامی که این کار را نمودیم، قوم ما با ما دشمنی نمودند، و با نبی صادق نیز دشمنی کردند، و وی را تکذیب نموده قصد کشتن او را نمودند، و از ما خواستند تا بتها را عبادت کنیم، بنابراین ما به دین و خونهای مان از قوم خود بهسوی تو فرار نمودیم.نجاشی گفت: به خدا سوگند این از همه طاقچهایی است که امر موسی از آن صادر شده بود. جعفر سگفت: اما درباره تحیه، رسول خدا صبه ما خبر داده که تحیه اهل جنت: سلام است، و ما را بدان مأمور گردانیده است، و ما تو را به همان چیزی سلام دادیم که بعضی ما برخی دیگرمان را به آن سلام میدهد. و اما درباره عیسی بن مریم ب: وی بنده خداوند و رسول اوست، و کلمه وی است که بر مریم انداخته بود، و روحی است از جانب خدا و پسر دوشیزه بتول (پارسا) است. آنگاه (نجاشی) عودی را برداشته گفت: به خدا سوگند اگر حبشه بشنود تو را حتماً از پادشاهی برطرف خواهند نمود. در پاسخ گفت: به خدا سوگند، ابن مریم بر این به اندازه وزن این عود هم زیاد نکرده است. و بزرگان حبشه گفتند: به خدا سوگند، درباره عیسی ÷ابداً غیر این را نمیگویم، چون خداوند هنگامی که پادشاهیام را به من مسترد نمود از مردم درباره من اطاعت ننموده بود، تا من اکنون از مردم در دین خداوند اطاعت کنم!! از این عمل به خدا پناه میبرم [۲۱۷]. این چنین در البدایه (۷۲/۳) آمده است.
این را همچنین احمد از امّ سلمه -همسر پیامبر ص- به طول آن روایت نموده، و در حدیث وی آمده: امّ سلمه گفت: بعد از آن دنبال اصحاب رسول خدا صفرستاد و آنها را فراخواند. هنگامی که فرستاده وی نزد اصحاب آمد، جمع شدند، و به یکدیگر گفتند: برای این مرد وقتی که نزدش آمدید چه میگویید؟ گفتند: به خدا سوگند، آنچه را میگوییم که نبی مان به ما تعلیم داده و به آن دستورمان داده است هرچه گه در آن پیش آید، پیش آید. هنگامی که نزدش آمدند - البته این در حالی بودکه نجاشی اسقف [۲۱۸]های خود را خواسته بود، و بر آنها کتابهای خود را در اطراف وی پهن نموده بودند-، نجاشی از ایشان پرسیده گفت: این دین که در آن از قومتان جدا شدهاید، و به دین من هم داخل نشدهاید، و نه هم در دین یکی از این امتها چیست؟ امّ سلمه میگوید: کسی که با وی صحبت نمود، جعفربن ابی طالب بود، گفت: ای پادشاه، ما قومی بودیم اهل جاهلیت، بتها را عبادت مینمودیم، خود مرده را میخوردیم، فواحش را انجام میدادیم، رحمها را قطع میکردم، با همسایه بدرفتاری مینمودیم و قوی ما ضعیف را میخورد، ما بر این حالت بودیم که خداوند بهسوی ما رسولی را از ما فرستاد، که نسب، صدق، امانت و عفافش را میدانیم. او مارا بهسوی خداوند ﻷدعوت نمود، تا وی را واحد بدانیم، عبادتش نماییم و آنچه را ما و پدران مان به جز از خداوند، از سنگ وبتها عبادت مینمودیم، کنار بگذاریم. و ما را به راستگویی در سخن، ادای امانت، صله رحم، حسن همسایگی و دست داشتن از محارم و خونها دستور داد. و ما را از فواحش، شهادت به دروغ، خوردن مال یتیم و بهتان بستن بر زن پاکدامن منع نمود. وبه ما امر نمود تا خداوند را عبادت کنیم، به وی چیزی را شریک نیاوریم، نماز را بر پا داریم و زکات را بپردازم. - امّ سلمه میگوید: و امور اسلام را برای وی برشمرد - وما او را تصدیق نمودیم، و به وی ایمان آوردیم، و او را در آنچه با خود آورده بود پیروی کردیم، وخداوند را به وحدانیتش بدون این که چیزی را به وی شریک بیاوریم، عبادت نمودیم، و آن چه را خداوند بر ما حرام گردانیده بود حرام گردانیدیم، و آنچه را برای ما حلال گردانیده بود حلال نمودیم، بنابراین قوم ما بر ما تجاوز نمودند، شکنجه و آزار مان دادند و ما را در دین مان در فتنه انداختند، تا ما را به عبادت بتها از عبادت خداوند ﻷبرگردانند، و این که ما آنچه را از خبائث حلال میشمردیم دوباره حلال بشمریم. هنگامی که بر ما غلبه نمودند و ظلم روا داشتند، و تنگی و مشقّت آوردند، و در میان ما و دین مان حایل واقع گردیدند، بهسوی مملکت تو خارج شدیم، و تو را بر غیرت برگزیدیم، و در پناه تو رغبت نمودیم، و امید نمودیم، ای پادشاه، که نزد تو مورد ظلم قرار نگیریم.
امّسلمه میگوید: آنگاه نجاشی گفت: آیا همراهت از آنچه او از خداوند آورده، چیزی هست؟ امّ سلمه میافزاید: جعفر سبه او گفت: بلی. امّ سلمه گوید: نجاشی به وی گفت: آن را بخوان. او ابتدای (کهیعص) را به وی خواند. امّ سلمه گوید: نجاشی گریست تا جایی که ریشش (از اشک)تر شد، و اسقفهای وی نیز هنگامی، آنچه را برایشان تلاوت شد، شنیدند، گریستند حتی که مصاحف خود را تر نمودند. بعد از آن نجاشی گفت: به درستی، این و آنچه را موسی آورده بود از یک سرچشمه بیرون میآیند، شما دو تن بروید، به خدا سوگند، اینها را ابداً به شما تسلیم نمیکنم، و این کار را نمیکنم.
امّ سلمه میگوید: هنگامی که آن دو تن از نزد وی خارج گردیدند، عمرو بن العاص گفت: به خدا سوگند، فردا حتماً نزدشان [۲۱۹]میآیم، و آنها را نزد وی عیبگیری میکنم، آن چنان عیبگیری که ریشهشان را توسط آن بکنم، عبدالله ابن ابی ربیعه -که بهتر این دو تن در قبال ما بود- به وی گفت: این کار را نکن، چون آنها علی الرغم مخالفتشان همراه ما، با ما قرابت دارند. عمرو گفت: به خدا سوگند، به نجاشی خبر میدهم که آنها گمان میکنند عیسی بن مریم بنده است. ام سلمه گوید: بعد فردای آن روز نزد وی رفت و گفت: ای پادشاه، اینها درباره عیسی ابن مریم قول بزرگی میگویند، نزد آنها بفرست و از ایشان آنچه را درباره وی میگویند بپرس. ام سلمه گوید: او نزد آنها فرستاد و درباره عیسی از ایشان میپرسید. ام سلمه میافزاید: همچو حالتی دیگر بر ما نازل نشده بود، قوم جمع شدند و به یکدیگر گفتند: درباره عیسی بن مریم (وقتی از شما درباره وی بپرسد چه میگویید؟ گفتند: به خدا سوگند، همان چیزی را که خداوند گفته و آنچه را نبی مان برای ما آورده است، همان را میگوییم، هرچه در آن پیش میآید، پیش آید. ام سلمه میگوید: هنگامی که نزد وی آمدند، به آنها گفت: درباره عیسی بن مریم چه میگویید؟ ام سلمه میگوید): [۲۲۰]آنگاه جعفر بن ابی طالب به او گفت: درباره وی همان چیزی را میگوییم که نبی مان آن را آورده است: وی بنده خدا، رسول وی، روح او و کلمهاش است که آن را به مریم دوشیزه و بتول دمید. ام سلمه گوید: نجاشی دست خود را به زمین برده عودی را از آن برداشت و گفت: (به خدا سوگند) عیسی بن مریم از آنچه گفتی به مقدار همین عود هم تجاوز نکرده است!! فرماندهان لشکرش هنگامی که او این سخنان را گفت، غریدند [۲۲۱]، (وی گفت): اگرچه غریدید، به خدا سوگند!! (ای مسلمانان) بروید شما در سرزمین من در امان هستید، هر که شما را دشنام دهد جریمه میشود، باز (گفت: کسی که شما را دشنام دهد جریمه میشود، باز (گفت): کسی که شما را دشنام دهد جریمه میشود، دوست ندارم که یکی شما را در بدک یک کوه طلا هم اذیت نمایم، هدایای این دو را به آنها مسترد کنید و من به آن ضرورتی ندارم، چون به خدا سوگند، خداوند هنگامی که پادشاهی ام را به من برگردانید از من رشوه نگرفت، تا در راه وی رشوه بگیرم، و درباره من از مردم اطاعت ننمود تا درباره وی از مردم اطاعت کنم. آن دو از نزد وی با خواری و زشتی، در حالی که آنچه آورده بودند به آنها برگردانده شده بود، بیرون آمدند.
و ما نزد وی در بهترین منزل و با بهترین همسایهها اقامت گزیدیم، به خدا سوگند، در حالی که وی بر همان حالت قرار داشت، ناگاه کسی که با وی در پادشاهیاش مخالفت و منازعه مینمود پایین آمد. ام سلمه میگوید: به خدا سوگند، حزین و غمگینی ای که در آن موقع داشتیم هرگز به یاد ندارم که از آن شدیدتر غمگین شده باشیم، از خوف این که نشود آن (مرد) بر نجاشی غالب شود، و مردی بیاید که حق ما را آن چنان که نجاشی میشناخت، نشناسد. میافراید: نجاشی حرکت نمود، و (پیمان جنگ) در میانشان کنار نیل بود. ام سلمه گوید: اصحاب رسول خدا صگفتند: کی بیرون میآید تا در جنگ قوم حاضر شود و بعد از آن (خبر) را برای ما بیاورد؟ ام سلمه گوید: زبیر بن عوام گفت: من. (گفتند: تو). ام سلمه میافزاید: او از همه قوم کم سن و سالتر بود. ام سلمه گوید: برای وی مشکی را فوت نمودند، و او آن را در سینه خود قرار داد، و شنا کنان بر آن حرکت نمود تا این که به همان ناحیه نیل که قوم در آنجا روبرو میشدند، خارج شد، بعد از آن به راه افتاد و نزدشان حاضر گردید. ام سلمه گوید: و ما به خداوند ﻷبه خاطر نصرت و غلبه نجاشی بر دشمنش، و سیطره وی در مملکتش دعا نمودیم،.ام سلمه گوید: به خدا سوگند، ما در همان حالت قرار داشتیم و انتظار وقوع آنچه را اتفاق افتادنی بود میکشیدیم، که ناگهان زبیر آشکار گردید و به سرعت میآمد، وی با جامه خود اشاره نموده میگفت: مژده و بشارت باد، که نجاشی پیروز و غالب گردید، و خداوند دشمنش را هلاک گردانید، و او را در کشورش تسلّط و چیرگی بخشید، ام سلمه میافزاید: به خدا سوگند، هرگز چون آن خوشی مان، خوشی و سروری را دیگر به یاد نداریم. ام سلمه میگوید: و نجاشی در حالی برگشت که خداوند دشمنش را هلاک گردانیده بود، و او را در کشورش چیرگی بخشیده بود)، و به این صورت حکومتش در حبشه استقرار یافت، و ما در منزل بهتری نزد وی، تا هنگامی که نزد رسول خدا صآمدیم وی در مکه قرار داشت، اقامت نمودیم [۲۲۲]. هیثمی (۲۷/۶) میگوید: این را احمد روایت نموده و رجال وی، غیر از اسحاق که به سماع تصریح نموده، رجال صحیح میباشند. این چنین در اصل آمده، و ظاهر این است که وی ابن اسحاق میباشد، که حدیث از طریق وی گذشت. و این را همچنین ابونعیم در الحلیه (۱۱۵/۱) از طریق ابن اسحاق به ماند آن به شکل طولانی روایت نموده، و بیهقی (۹/۹) ابتدای حدیث را از طریق ابن اسحاق به سیاق وی، ذکر نموده، و بعد از آن گفته:... حدیث را به طول آن متذکر شده، و حدیث را در السیر (۱۴۴/۹) هم متذکر گردیده است.
و امام احمد از عبداللهبن مسعود سروایت نموده که گفت: رسول خدا صما را بهسوی نجاشی فرستاد در حدود هشتاد مرد بودیم - که در میان آنها: عبدالله بن مسعود، جعفر، عبدالله بن عرفطه، عثمان بن مظعون و ابوموسی بودند، و اینها نزد نجاشی آمدند. و قریش عمروبن العاص و عماره بن ولید را با هدیهای فرستادند، هنگامی که آن دو نزد نجاشی داخل شدند، به او سجده کردند، واز راست و چپش به طرف وی نیزی و سبقت نمودند، و بعد از آن به وی گفتند: تعدادی از پسرعموهای ما به سرزمین تو آمدهاند، و از ما و از ملت -(دین)- ما روی گردانیدهاند. نجاشی پرسید، آنها در کجا هستند؟ آن دو گفتند: در سرزمین تو، و کسی را دنبالشان بفرست، و او کسی را نزد آنها فرستاد. جعفر سفرمود: من امروز خطیب شما میباشم، و آنها از وی پیروی نمودند، وی سلام داد و سجده نکرد، به او گفتند: تو را چه شده است که به پادشاه سجده نمیکنی؟ جعفر گفت: ما جز برای خداوند ﻷسجده نمیکنیم. پرسید: این چرا؟ گفت: خداوند بهسوی ما رسولی فرستاده است، و او ما را امر نموده که برای هیچ کس جز برای خداوند ﻷسجده نکنیم. و ما را به نماز و زکات دستور داده است. عمرو گفت: آنها با تو درباره عیسی بن مریم مخالفت میکنند. گفت: شما درباره عیسی بن مریم و مادرش چه میگویید؟ پاسخ داد: آن چنان میگوییم که خداوند گفته است: وی کلمه خداوند و روح وی است، که آن را در مریم دوشیزه و بتول که نه وی را بشری لمس نموده و نه هم فرزندی از وی متولد شده است. (راوی) گوید: نجاشی عودی را از زمین برداشت و گفت: ای گروه حبشه، و علمای نصارا و رهبانان! به خدا سوگند، اینها بر آنچه ما درباره وی میگوییم ما سوای آن را اضافه نمیکنند، مرحبا به شما و به کسی که نزد وی آمدهاید! شهادت میدهم که وی رسول خداست، و او همان کسی است که ما او را در انجیل مییابیم، و وی همان رسولی است که که عیسی بن مریم به وی بشارت داده بود. هر جایی که میخواهید اسکان یابید، به خدا سوگند، اگر من در این حالت پادشاهی (و حکومت داری) قرار نمیداشتم، حتماً نزدش میآمدم و همان کسی میبودم که کفشهایش را حمل مینمودم، و امر نمود و هدیه آن دو مسترد گردد، بعد از آن عبدالله بن مسعود س(در رفتن به مدینه) عجله نمود و بدر را دریافت [۲۲۳]. ابن کثیر در البدایه (۶۹/۳) میگوید، این اسناد جید، قوی و سیاقش حسن است و اسناد وی را حافظ ابن حجر در فتح الباری (۱۳۰/۷) نیکو و حسن دانسته است. و هیثمی (۲۴/۶) - بعد از این که حدیث را متذکر شده - گفته است: این را طبرانی روایت نموده، و در آن حدیج بن معاویه آمده، ابوحاتم وی را ثقه دانسته و گفته است: در بعضی احادیثش ضعیف است، و ابن معین و غیر وی، او را ضعیف دانستهاند، بقیه رجال وی ثقهاند. و این را همچنین طبرانی از ابوموسی سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صما را دستور داد تا با جعفربن ابی طالب بهسوی نجاشی برویم، این خبر به قریش رسید، و آنها عمروبن العاص و عماره بن ولید را فرستادند ... و این را معنای حدیث ابن مسعود متذکر گردیده، و در حدیث وی آمده: اگر من در کار پادشاهی نمیبودم، حتماً نزد وی میآمدم تا کفشهایش را ببوسم، در سرزمین من آنقدر که میخواهید درنگ کنید، و دستور داد که به ما طعام و لباس بدهند. هیثمی (۳۱/۶) میگوید: رجال وی رجال صحیحاند. و حدیث ابوموسی را همچنین ابونعیم در الحلیه (۱۱۴/۱) روایت نموده، و بیهقی، چنان که در البدایه (۷۱/۳) آمده، میگوید، این اسناد صحیح است.
و ابن عساکر از جعفربن ابی طالب سروایت نموده، که گفت: قریش عمروبن العاص و عماره بن ولید را با هدیهای از ابوسفیان نزد نجاشی فرستاد. آنها -در حالی که ما نزدش بودیم- به او گفتند: عدهای از سفها و بیخردان ما بهسوی تو آمدهاند، آنها را به ما تحویل بده. گفت: خیر،تا این که کلامشان را بشنوم. میگوید: بنابرانی (کسی را) نزد ما فرستاد و پرسید: اینها چه میگویند؟ میگوید: گفتیم: اینها قومی هستند که بتها را عبادت میکنند، و خداوند بهسوی ما رسولی را فرستاده است که ما به وی ایمان آوردهایم و او را تصدیق نمودهایم. بعد نجاشی به آنهاگفت: آیا اینها غلامهای شمااند؟ گفتند: خیر. گفت: آیا شما بر ایشان قرض دارید؟ گفتند: خیر. گفت: پس راهشان را باز گذارید. گوید: سپس ما از نزد وی بیرون رفتیم بعد از آن عمروبن العاص گفت: اینان درباره عیسی غیر آنچه را میگویند که تو میگویی. نجاشی گفت: اگر درباره عیسی مثل قول مرا نگویند، آنان را ساعتی از روز در سرزمینم نمیگذارم بابراین (کسی را) دنبال ما فرستاد، و دعوت دومی از (دعوت) اول بر ما شدیدتر بود. پرسید: دوست شما درباره عیسی بن مریم چه میگوید؟ گفتیم: میگوید: وی روح خداست، و کلمه وی است که آن را برای دوشیزه بتول القا نمود. میگوید: آنگاه (کسی را) فرستاد و گفت: فلان عالم و فلان راهب را برایم فراخوان. و گروهیاز آنها نزدش آمدند، پرسید: درباره عیسی بن مریم چه میگویید؟ آنان گفتند: تو عالمتر ما هستی، تو چه میگویی؟ نجاشی -در حالی که چیزی را از من گرفت- گفت: عیسی به مقدار این هم از چیزی که اینها گفتند، تجاوز ننموده است، بعد از آن گفت: آیا کسی شما را اذیت میکند؟ گفتند: بلی. آنگاه منادیی فریاد نمود: هر کسی که یکی از اینها را اذیت نمود، وی را چهار درهم جریمه کنید، سپس گفت: آیا این برایتان کفایت میکند؟ گفتیم: خیر، بنابراین آن را دو چندان گردانید.
[۲۱۷] صحیح. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (/۲۰۹: ۲۱۲) آمده است. [۲۱۸] اسقف عالم و بزرگ نصارا را گویند. پاروقی باتصرف. م. [۲۱۹] در ابن هشام آمده: حتماً نزدش میایم. [۲۲۰] این و بقیه زیادتهای داخل قوس در حدیث ام سلمه از ابن هشام نقل شده است. [۲۲۱] یعنی سخنان توأم با خشم گفتند. [۲۲۲] صحیح. احمد (۱/ ۲۰۱: ۲۰۳) و (۵/ ۲۹۰: ۲۹۲). [۲۲۳] حسن. احمد (۱/۴۶۱).