حیات صحابه – جلد دوم

فهرست کتاب

گفتگوی صحابه با نجاشی و قول وی درباره پیامبر اسلام و عیسی بن مریم ب

گفتگوی صحابه با نجاشی و قول وی درباره پیامبر اسلام و عیسی بن مریم ب

هنگامی که (اصحاب) نزد وی آمدند، سلام کردند، و برایش سجده نکردند. نجاشی گفت: ای گروه، آیا به من خبر نمی‏دهید که چرا مثل تحیه کسانی که از قوم‌تان نزد ما آمده‏اند به من سلام نمی‏کنید؟! و به من خبر بدهید که درباره عیسی چه می‏گویید؟ و دین‌تان چیست؟ آیا شما نصارا هستید؟ گفتند: خیر. گفت: آیا شما یهود هستید؟ گفتند: خیر. گفت: بر دین قومتان هستید؟ گفتند: خیر. گفت: پس دین‌تان چیست؟ پاسخ دادند: اسلام. گفت: اسلام چیست؟ گفتند: خداوند را عبادت می‏کنیم، چیزی را به وی شریک نمی‏آوریم. گفت: کی این را برای‌تان آورده است؟ گفتند: این را مردی از میان خود ما برایمان آورده است، که حسب و نسبش را شناخته‏ایم، خداوند او را برای ما مبعوث نموده است، چنان که دیگر پیامبران را برای آنانی که قبل از ما بودند فرستاده بود، و او ما را به نیکی، صدقه، وفا و ادای امانت امر نمود، و از عبادت بت‏ها بازداشت، و به عبادت خداوند واحد و لا شریک امر نمود، و ما او را تصدیق نمودیم، و کلام خداوند را شناختیم، و دانستیم آنچه را او آورده است از نزد خداوند است. هنگامی که این کار را نمودیم، قوم ما با ما دشمنی نمودند، و با نبی صادق نیز دشمنی کردند، و وی را تکذیب نموده قصد کشتن او را نمودند، و از ما خواستند تا بت‏ها را عبادت کنیم، بنابراین ما به دین و خون‏های مان از قوم خود به‌سوی تو فرار نمودیم.نجاشی گفت: به خدا سوگند این از همه طاقچه‏ایی است که امر موسی از آن صادر شده بود. جعفر سگفت: اما درباره تحیه، رسول خدا صبه ما خبر داده که تحیه اهل جنت: سلام است، و ما را بدان مأمور گردانیده است، و ما تو را به همان چیزی سلام دادیم که بعضی ما برخی دیگرمان را به آن سلام می‏دهد. و اما درباره عیسی بن مریم ب: وی بنده خداوند و رسول اوست، و کلمه وی است که بر مریم انداخته بود، و روحی است از جانب خدا و پسر دوشیزه بتول (پارسا) است. آنگاه (نجاشی) عودی را برداشته گفت: به خدا سوگند اگر حبشه بشنود تو را حتماً از پادشاهی برطرف خواهند نمود. در پاسخ گفت: به خدا سوگند، ابن مریم بر این به اندازه وزن این عود هم زیاد نکرده است. و بزرگان حبشه گفتند: به خدا سوگند، درباره عیسی ÷ابداً غیر این را نمی‏گویم، چون خداوند هنگامی که پادشاهی‏ام را به من مسترد نمود از مردم درباره من اطاعت ننموده بود، تا من اکنون از مردم در دین خداوند اطاعت کنم!! از این عمل به خدا پناه می‏برم [۲۱۷]. این چنین در البدایه (۷۲/۳) آمده است.

این را همچنین احمد از امّ سلمه -همسر پیامبر ص- به طول آن روایت نموده، و در حدیث وی آمده: امّ سلمه گفت: بعد از آن دنبال اصحاب رسول خدا صفرستاد و آنها را فراخواند. هنگامی که فرستاده وی نزد اصحاب آمد، جمع شدند، و به یکدیگر گفتند: برای این مرد وقتی که نزدش آمدید چه می‏گویید؟ گفتند: به خدا سوگند، آنچه را می‏گوییم که نبی مان به ما تعلیم داده و به آن دستورمان داده است هرچه گه در آن پیش آید، پیش آید. هنگامی که نزدش آمدند - البته این در حالی بودکه نجاشی اسقف [۲۱۸]های خود را خواسته بود، و بر آنها کتاب‌های خود را در اطراف وی پهن نموده بودند-، نجاشی از ایشان پرسیده گفت: این دین که در آن از قومتان جدا شده‏اید، و به دین من هم داخل نشده‏اید، و نه هم در دین یکی از این امت‏ها چیست؟ امّ سلمه می‏گوید: کسی که با وی صحبت نمود، جعفربن ابی طالب بود، گفت: ای پادشاه، ما قومی بودیم اهل جاهلیت، بت‏ها را عبادت می‏نمودیم، خود مرده را می‏خوردیم، فواحش را انجام می‏دادیم، رحم‏ها را قطع می‏کردم، با همسایه بدرفتاری می‏نمودیم و قوی ما ضعیف را می‏خورد، ما بر این حالت بودیم که خداوند به‌سوی ما رسولی را از ما فرستاد، که نسب، صدق، امانت و عفافش را می‏دانیم. او مارا به‌سوی خداوند دعوت نمود، تا وی را واحد بدانیم، عبادتش نماییم و آنچه را ما و پدران مان به جز از خداوند، از سنگ وبت‏ها عبادت می‏نمودیم، کنار بگذاریم. و ما را به راستگویی در سخن، ادای امانت، صله رحم، حسن همسایگی و دست داشتن از محارم و خون‏ها دستور داد. و ما را از فواحش، شهادت به دروغ، خوردن مال یتیم و بهتان بستن بر زن پاکدامن منع نمود. وبه ما امر نمود تا خداوند را عبادت کنیم، به وی چیزی را شریک نیاوریم، نماز را بر پا داریم و زکات را بپردازم. - امّ سلمه می‏گوید: و امور اسلام را برای وی برشمرد - وما او را تصدیق نمودیم، و به وی ایمان آوردیم، و او را در آنچه با خود آورده بود پیروی کردیم، وخداوند را به وحدانیتش بدون این که چیزی را به وی شریک بیاوریم، عبادت نمودیم، و آن چه را خداوند بر ما حرام گردانیده بود حرام گردانیدیم، و آنچه را برای ما حلال گردانیده بود حلال نمودیم، بنابراین قوم ما بر ما تجاوز نمودند، شکنجه و آزار مان دادند و ما را در دین مان در فتنه انداختند، تا ما را به عبادت بت‏ها از عبادت خداوند برگردانند، و این که ما آنچه را از خبائث حلال می‏شمردیم دوباره حلال بشمریم. هنگامی که بر ما غلبه نمودند و ظلم روا داشتند، و تنگی و مشقّت آوردند، و در میان ما و دین مان حایل واقع گردیدند، به‌سوی مملکت تو خارج شدیم، و تو را بر غیرت برگزیدیم، و در پناه تو رغبت نمودیم، و امید نمودیم، ای پادشاه، که نزد تو مورد ظلم قرار نگیریم.

امّ‏سلمه می‏گوید: آنگاه نجاشی گفت: آیا همراهت از آنچه او از خداوند آورده، چیزی هست؟ امّ سلمه می‏افزاید: جعفر سبه او گفت: بلی. امّ سلمه گوید: نجاشی به وی گفت: آن را بخوان. او ابتدای (کهیعص) را به وی خواند. امّ سلمه گوید: نجاشی گریست تا جایی که ریشش (از اشک)تر شد، و اسقف‏های وی نیز هنگامی، آنچه را برای‌شان تلاوت شد، شنیدند، گریستند حتی که مصاحف خود را تر نمودند. بعد از آن نجاشی گفت: به درستی، این و آنچه را موسی آورده بود از یک سرچشمه بیرون می‏آیند، شما دو تن بروید، به خدا سوگند، اینها را ابداً به شما تسلیم نمی‏کنم، و این کار را نمی‏کنم.

امّ سلمه می‏گوید: هنگامی که آن دو تن از نزد وی خارج گردیدند، عمرو بن العاص گفت: به خدا سوگند، فردا حتماً نزدشان [۲۱۹]می‏آیم، و آنها را نزد وی عیب‌گیری می‏کنم، آن چنان عیب‌گیری که ریشه‌شان را توسط آن بکنم، عبدالله ابن ابی ربیعه -که بهتر این دو تن در قبال ما بود- به وی گفت: این کار را نکن، چون آنها علی الرغم مخالفت‌شان همراه ما، با ما قرابت دارند. عمرو گفت: به خدا سوگند، به نجاشی خبر می‏دهم که آنها گمان می‏کنند عیسی بن مریم بنده است. ام سلمه گوید: بعد فردای آن روز نزد وی رفت و گفت: ای پادشاه، اینها درباره عیسی ابن مریم قول بزرگی می‏گویند، نزد آنها بفرست و از ایشان آنچه را درباره وی می‏گویند بپرس. ام سلمه گوید: او نزد آنها فرستاد و درباره عیسی از ایشان می‏پرسید. ام سلمه می‏افزاید: همچو حالتی دیگر بر ما نازل نشده بود، قوم جمع شدند و به یکدیگر گفتند: درباره عیسی بن مریم (وقتی از شما درباره وی بپرسد چه می‏گویید؟ گفتند: به خدا سوگند، همان چیزی را که خداوند گفته و آنچه را نبی مان برای ما آورده است، همان را می‏گوییم، هرچه در آن پیش می‏آید، پیش آید. ام سلمه می‏گوید: هنگامی که نزد وی آمدند، به آنها گفت: درباره عیسی بن مریم چه می‏گویید؟ ام سلمه می‏گوید): [۲۲۰]آنگاه جعفر بن ابی طالب به او گفت: درباره وی همان چیزی را می‏گوییم که نبی مان آن را آورده است: وی بنده خدا، رسول وی، روح او و کلمه‏اش است که آن را به مریم دوشیزه و بتول دمید. ام سلمه گوید: نجاشی دست خود را به زمین برده عودی را از آن برداشت و گفت: (به خدا سوگند) عیسی بن مریم از آنچه گفتی به مقدار همین عود هم تجاوز نکرده است!! فرماندهان لشکرش هنگامی که او این سخنان را گفت، غریدند [۲۲۱]، (وی گفت): اگرچه غریدید، به خدا سوگند!! (ای مسلمانان) بروید شما در سرزمین من در امان هستید، هر که شما را دشنام دهد جریمه می‏شود، باز (گفت: کسی که شما را دشنام دهد جریمه می‏شود، باز (گفت): کسی که شما را دشنام دهد جریمه می‏شود، دوست ندارم که یکی شما را در بدک یک کوه طلا هم اذیت نمایم، هدایای این دو را به آنها مسترد کنید و من به آن ضرورتی ندارم، چون به خدا سوگند، خداوند هنگامی که پادشاهی ام را به من برگردانید از من رشوه نگرفت، تا در راه وی رشوه بگیرم، و درباره من از مردم اطاعت ننمود تا درباره وی از مردم اطاعت کنم. آن دو از نزد وی با خواری و زشتی، در حالی که آنچه آورده بودند به آنها برگردانده شده بود، بیرون آمدند.

و ما نزد وی در بهترین منزل و با بهترین همسایه‏ها اقامت گزیدیم، به خدا سوگند، در حالی که وی بر همان حالت قرار داشت، ناگاه کسی که با وی در پادشاهی‌اش مخالفت و منازعه می‏نمود پایین آمد. ام سلمه می‏گوید: به خدا سوگند، حزین و غمگینی ای که در آن موقع داشتیم هرگز به یاد ندارم که از آن شدیدتر غمگین شده باشیم، از خوف این که نشود آن (مرد) بر نجاشی غالب شود، و مردی بیاید که حق ما را آن چنان که نجاشی می‏شناخت، نشناسد. می‏افراید: نجاشی حرکت نمود، و (پیمان جنگ) در میان‌شان کنار نیل بود. ام سلمه گوید: اصحاب رسول خدا صگفتند: کی بیرون می‏آید تا در جنگ قوم حاضر شود و بعد از آن (خبر) را برای ما بیاورد؟ ام سلمه گوید: زبیر بن عوام گفت: من. (گفتند: تو). ام سلمه می‏افزاید: او از همه قوم کم سن و سال‏تر بود. ام سلمه گوید: برای وی مشکی را فوت نمودند، و او آن را در سینه خود قرار داد، و شنا کنان بر آن حرکت نمود تا این که به همان ناحیه نیل که قوم در آنجا روبرو می‏شدند، خارج شد، بعد از آن به راه افتاد و نزدشان حاضر گردید. ام سلمه گوید: و ما به خداوند به خاطر نصرت و غلبه نجاشی بر دشمنش، و سیطره وی در مملکتش دعا نمودیم،.ام سلمه گوید: به خدا سوگند، ما در همان حالت قرار داشتیم و انتظار وقوع آنچه را اتفاق افتادنی بود می‏کشیدیم، که ناگهان زبیر آشکار گردید و به سرعت می‏آمد، وی با جامه خود اشاره نموده می‏گفت: مژده و بشارت باد، که نجاشی پیروز و غالب گردید، و خداوند دشمنش را هلاک گردانید، و او را در کشورش تسلّط و چیرگی بخشید، ام سلمه می‏افزاید: به خدا سوگند، هرگز چون آن خوشی مان، خوشی و سروری را دیگر به یاد نداریم. ام سلمه می‏گوید: و نجاشی در حالی برگشت که خداوند دشمنش را هلاک گردانیده بود، و او را در کشورش چیرگی بخشیده بود)، و به این صورت حکومتش در حبشه استقرار یافت، و ما در منزل بهتری نزد وی، تا هنگامی که نزد رسول خدا صآمدیم وی در مکه قرار داشت، اقامت نمودیم [۲۲۲]. هیثمی (۲۷/۶) می‏گوید: این را احمد روایت نموده و رجال وی، غیر از اسحاق که به سماع تصریح نموده، رجال صحیح می‏باشند. این چنین در اصل آمده، و ظاهر این است که وی ابن اسحاق می‏باشد، که حدیث از طریق وی گذشت. و این را همچنین ابونعیم در الحلیه (۱۱۵/۱) از طریق ابن اسحاق به ماند آن به شکل طولانی روایت نموده، و بیهقی (۹/۹) ابتدای حدیث را از طریق ابن اسحاق به سیاق وی، ذکر نموده، و بعد از آن گفته:... حدیث را به طول آن متذکر شده، و حدیث را در السیر (۱۴۴/۹) هم متذکر گردیده ‏است.

و امام احمد از عبدالله‏بن مسعود سروایت نموده که گفت: رسول خدا صما را به‌سوی نجاشی فرستاد در حدود هشتاد مرد بودیم - که در میان آنها: عبدالله بن مسعود، جعفر، عبدالله بن عرفطه، عثمان بن مظعون و ابوموسی بودند، و اینها نزد نجاشی آمدند. و قریش عمروبن العاص و عماره بن ولید را با هدیه‏ای فرستادند، هنگامی که آن دو نزد نجاشی داخل شدند، به او سجده کردند، واز راست و چپش به طرف وی نیزی و سبقت نمودند، و بعد از آن به وی گفتند: تعدادی از پسرعموهای ما به سرزمین تو آمده‏اند، و از ما و از ملت -(دین)- ما روی گردانیده‏اند. نجاشی پرسید، آنها در کجا هستند؟ آن دو گفتند: در سرزمین تو، و کسی را دنبال‌شان بفرست، و او کسی را نزد آنها فرستاد. جعفر سفرمود: من امروز خطیب شما می‏باشم، و آنها از وی پیروی نمودند، وی سلام داد و سجده نکرد، به او گفتند: تو را چه شده است که به پادشاه سجده نمی‏کنی؟ جعفر گفت: ما جز برای خداوند سجده نمی‏کنیم. پرسید: این چرا؟ گفت: خداوند به‌سوی ما رسولی فرستاده است، و او ما را امر نموده که برای هیچ کس جز برای خداوند سجده نکنیم. و ما را به نماز و زکات دستور داده است. عمرو گفت: آنها با تو درباره عیسی بن مریم مخالفت می‏کنند. گفت: شما درباره عیسی بن مریم و مادرش چه می‏گویید؟ پاسخ داد: آن چنان می‏گوییم که خداوند گفته است: وی کلمه خداوند و روح وی است، که آن را در مریم دوشیزه و بتول که نه وی را بشری لمس نموده و نه هم فرزندی از وی متولد شده است. (راوی) گوید: نجاشی عودی را از زمین برداشت و گفت: ای گروه حبشه، و علمای نصارا و رهبانان! به خدا سوگند، اینها بر آنچه ما درباره وی می‏گوییم ما سوای آن را اضافه نمی‏کنند، مرحبا به شما و به کسی که نزد وی آمده‏اید! شهادت می‏دهم که وی رسول خداست، و او همان کسی است که ما او را در انجیل می‏یابیم، و وی همان رسولی است که که عیسی بن مریم به وی بشارت داده بود. هر جایی که می‏خواهید اسکان یابید، به خدا سوگند، اگر من در این حالت پادشاهی (و حکومت داری) قرار نمی‏داشتم، حتماً نزدش می‏آمدم و همان کسی می‏بودم که کفش‌هایش را حمل می‏نمودم، و امر نمود و هدیه آن دو مسترد گردد، بعد از آن عبدالله بن مسعود س(در رفتن به مدینه) عجله نمود و بدر را دریافت [۲۲۳]. ابن کثیر در البدایه (۶۹/۳) می‏گوید، این اسناد جید، قوی و سیاقش حسن است و اسناد وی را حافظ ابن حجر در فتح الباری (۱۳۰/۷) نیکو و حسن دانسته است. و هیثمی (۲۴/۶) - بعد از این که حدیث را متذکر شده - گفته است: این را طبرانی روایت نموده، و در آن حدیج بن معاویه آمده، ابوحاتم وی را ثقه دانسته و گفته است: در بعضی احادیثش ضعیف است، و ابن معین و غیر وی، او را ضعیف دانسته‏اند، بقیه رجال وی ثقه‏اند. و این را همچنین طبرانی از ابوموسی سروایت نموده، که گفت: رسول خدا صما را دستور داد تا با جعفربن ابی طالب به‌سوی نجاشی برویم، این خبر به قریش رسید، و آنها عمروبن العاص و عماره بن ولید را فرستادند ... و این را معنای حدیث ابن مسعود متذکر گردیده، و در حدیث وی آمده: اگر من در کار پادشاهی نمی‏بودم، حتماً نزد وی می‏آمدم تا کفش‌هایش را ببوسم، در سرزمین من آنقدر که می‏خواهید درنگ کنید، و دستور داد که به ما طعام و لباس بدهند. هیثمی (۳۱/۶) می‏گوید: رجال وی رجال صحیح‌اند. و حدیث ابوموسی را همچنین ابونعیم در الحلیه (۱۱۴/۱) روایت نموده، و بیهقی، چنان که در البدایه (۷۱/۳) آمده، می‏گوید، این اسناد صحیح است.

و ابن عساکر از جعفربن ابی طالب سروایت نموده، که گفت: قریش عمروبن العاص و عماره بن ولید را با هدیه‏ای از ابوسفیان نزد نجاشی فرستاد. آنها -در حالی که ما نزدش بودیم- به او گفتند: عده‏ای از سفها و بی‏خردان ما به‌سوی تو آمده‏اند، آنها را به ما تحویل بده. گفت: خیر،تا این که کلام‌شان را بشنوم. می‏گوید: بنابرانی (کسی را) نزد ما فرستاد و پرسید: اینها چه می‏گویند؟ می‏گوید: گفتیم: اینها قومی هستند که بت‏ها را عبادت می‏کنند، و خداوند به‌سوی ما رسولی را فرستاده است که ما به وی ایمان آورده‏ایم و او را تصدیق نموده‏ایم. بعد نجاشی به آنهاگفت: آیا اینها غلام‏های شمااند؟ گفتند: خیر. گفت: آیا شما بر ایشان قرض دارید؟ گفتند: خیر. گفت: پس راه‌شان را باز گذارید. گوید: سپس ما از نزد وی بیرون رفتیم بعد از آن عمروبن العاص گفت: اینان درباره عیسی غیر آنچه را می‏گویند که تو می‏گویی. نجاشی گفت: اگر درباره عیسی مثل قول مرا نگویند، آنان را ساعتی از روز در سرزمینم نمی‏گذارم بابراین (کسی را) دنبال ما فرستاد، و دعوت دومی از (دعوت) اول بر ما شدیدتر بود. پرسید: دوست شما درباره عیسی بن مریم چه می‏گوید؟ گفتیم: می‏گوید: وی روح خداست، و کلمه وی است که آن را برای دوشیزه بتول القا نمود. می‏گوید: آنگاه (کسی را) فرستاد و گفت: فلان عالم و فلان راهب را برایم فراخوان. و گروهی‏از آنها نزدش آمدند، پرسید: درباره عیسی بن مریم چه می‏گویید؟ آنان گفتند: تو عالمتر ما هستی، تو چه میگویی؟ نجاشی -در حالی که چیزی را از من گرفت- گفت: عیسی به مقدار این هم از چیزی که اینها گفتند، تجاوز ننموده است، بعد از آن گفت: آیا کسی شما را اذیت می‏کند؟ گفتند: بلی. آنگاه منادیی فریاد نمود: هر کسی که یکی از اینها را اذیت نمود، وی را چهار درهم جریمه کنید، سپس گفت: آیا این برایتان کفایت می‏کند؟ گفتیم: خیر، بنابراین آن را دو چندان گردانید.

[۲۱۷] صحیح. ابن اسحاق چنانکه در سیره ابن هشام (/۲۰۹: ۲۱۲) آمده است. [۲۱۸] اسقف عالم و بزرگ نصارا را گویند. پاروقی باتصرف. م. [۲۱۹] در ابن هشام آمده: حتماً نزدش میایم. [۲۲۰] این و بقیه زیادت‏های داخل قوس در حدیث ام سلمه از ابن هشام نقل شده است. [۲۲۱] یعنی سخنان توأم با خشم گفتند. [۲۲۲] صحیح. احمد (۱/ ۲۰۱: ۲۰۳) و (۵/ ۲۹۰: ۲۹۲). [۲۲۳] حسن. احمد (۱/۴۶۱).